انتقام جويى از محكوم
على ايمن دوست

تهرانی(سربازجوی ساواک): "سرهنگ وزيرى زندانيان را پياده كرده و به رديف روى زمين نشاند، در حالى كه چشم ها و دستانشان بسته بود و عطارپور فاتحانه قصد خود را به زندانيان اعلام كرد. جزنى و چند نفر ديگر به اين عمل به شدت اعتراض كردند. اولين كسى كه رگبار مسلسل يوزى را به سوى آنها بست -سرهنگ وزيرى- بود و از آنجا كه گفتند همه بايد شليك كنند، من هم به عنوان نفر چهارم يا پنجم شليك كردم."

شنبه، ۳۰ فروردين ماه سال ۱۳۵۴ روزنامه هاى عصر تهران خبرى نسبتاً كوتاه مخابره كردند. تيتر خبر در روزنامه اطلاعات به اين شكل بود: -۹ نفر از زندانيانى كه قصد فرار داشتند كشته شدند.- همين روزنامه در صفحه ۴ خود در تشريح خبر فوق آورده بود: -امروز مقامات انتظامى اعلام كردند، ۹ نفر [از] زندانيانى كه قصد فرار داشتند كشته شدند. طبق اطلاعات مقامات مزبور تعدادى از زندانيان ماجراجو در داخل زندان مبادرت به تحريك ساير زندانيان مى كردند. مقامات زندان تصميم گرفتند آنها را به زندان ديگرى منتقل نمايند. هنگامى كه اتوبوس حامل زندانيان مورد بحث جهت انتقال آنان به زندان ديگر در حركت بوده، زندانيان ضمن حمله به مامورين مستقر در اتوبوس زندانى بر و مجروح كردن دو نفر از آنها موفق مى شوند از اتوبوس خارج شوند و مبادرت به فرار نمايند. در اين موقع مامورين مستقر در دو خودرو متعاقب اتوبوس كه ماموريت مراقبت و محافظت از اتوبوس را به عهده داشتند، اقدام به تيراندازى به طرف زندانيان فرارى كردند و در نتيجه ۹ نفر از زندانيان كشته شدند و هيچ يك موفق به فرار نگرديدند. وضع مزاجى دو نفر از مامورين كه يكى از آنها مورد اصابت گلوله ساير مامورين قرار گرفته رضايت بخش است. اسامى زندانيان كشته شده به شرح زير است: ۱- محمد چوپان زاده ۲ _ احمد جليل افشار ۳ _ عزيز سرمدى ۴ _ بيژن جزنى ۵ _ حسن ضياظريفى ۶ _ كاظم ذوالانوار ۷ _ مصطفى جوان خوشدل ۸ _ مشعوف كلانترى ۹ _ عباس سوركى.-
اما خبر فوق كه توسط ساواك تنظيم و براى چاپ به روزنامه ها ارسال شده بود، تنها پرده انتهايى از يك نمايشنامه را - كه آن هم به طور كاملاً ساختگى و تصنعى پرداخته شده بود _ در برابر ديدگان تماشاچيان خود قرار داده بود، غافل از اين كه هر ناظرى با يك نگاه سطحى به نام كشته شدگان و ديدن اسامى آنها به راحتى پى مى برد كه اين تنها ظاهر قضيه است و در پشت اين ظاهر ساده ماجرايى فجيع رقم خورده است و جالب اينجاست در حالى كه همه ارگان ها، از اين كشتار به وسيله ساواك مطلع بودند، ارتشبد نصيرى رئيس ساواك در گزارش خيلى محرمانه شماره ۶۹۹ / ك، مورخ ۷/۲/،۵۴ به رياست اداره دادرسى نيروهاى مسلح، همين نمايشنامه را با طول و تفصيل بيشترى شرح مى دهد و در انتها خواستار آگاهى از رسيدگى هاى معموله آن سازمان مى شود. ارتشبد نصيرى، در گزارش فوق، تاريخ كشته شدن آنها را پنجشنبه، ۲۸/۱/۵۴ قيد مى كند، اما اعترافات بعدى يكى از عاملان اين كشتار (بعد از انقلاب) و همچنين گزارش معاينه جسد مربوط به حسن ضياظريفى، تاريخ فوت را جمعه، ۲۹/۱/۵۴ نشان مى دهد، اما مهم در اين ميانه، نه تاريخ اين ماجرا، بلكه نفس اين عمل بود كه حقايق آن به تدريج براى عموم آشكار شد.
در حقيقت از ۹ نفرى كه آن روز توسط ساواك به قتل رسيدند، ۷ نفر از اعضاى گروهى بودند كه با سابقه فعاليت سياسى در سازمان جوانان حزب توده، در اوايل دهه ۴۰ با مركزيت -بيژن جزنى- گردهم آمده و با ورود -حسن ضياظريفى- در اواخر سال ۴۴ به كادر مركزى اين محفل، گروهى را تحت عنوان (جزنى _ ظريفى) شكل داده بودند كه خطى مشى مبارزه مسلحانه را در پيش گرفته بودند. البته ساواك در بهمن ۴۶ توسط يك عنصر نفوذى به نام ناصر آقايان (با نام مستعار آبخور، كه اتفاقاً همشهرى عباس سوركى هم بود) پى به وجود چنين گروهى برد و طى دو عمليات ابتدا بيژن جزنى (۳۲ ساله) و عباس سوركى (۳۰ ساله) و سپس مابقى اعضاى گروه را دستگير كرد. اعضاى دستگير شده جمعاً ۱۴ نفر بودند كه از جمله آنها مى توان به: مشعوف (سعيد) كلانترى نظرى (دايى جزنى ۲۸ ساله)، محمد چوپان زاده (۳۲ ساله)، حسن ضياظريفى (۲۷ ساله)، عزيز سرمدى (۲۷ ساله)، احمد جليل افشار (۲۸ ساله)، ضرار زاهديان (۴۰ ساله)، دكتر حشمت الله (سيروس) شهرزاد (۳۷ ساله) اشاره كرد. جلسات دادگاه بدوى در دى و بهمن ،۴۷ يعنى يك سال بعد از دستگيرى آنها و با اتهام اقدام بر ضد امنيت داخلى و قصد انجام انفجار در مسير شاه و تمرين براى جنگ هاى پارتيزانى، به رياست تيمسار -ضيا فرسيو- برگزار شد كه از طرف نهادهاى بين المللى حقوق بشر مورد توجه جدى قرار گرفت و افرادى نظير خانم -بتى اشتون- (Betty Assheton) به عنوان ناظر قضايى از طرف سازمان عفو بين الملل، ويلسون نماينده مجلس عوام انگليس و لوئيجى عضو حزب كمونيست ايتاليا براى شركت در جلسات دادگاه جزنى و دوستانش به ايران سفر كردند. در اين دادگاه هر يك از اعضاى گروه، به هنگام دفاع و رد اتهامات دادستان با استناد به مواد قانونى، به شرح بازجويى و شكنجه هاى خود نيز پرداختند. دادگاه بدوى در آخر بهمن ۴۶ راى خود را صادر كرد كه طبق اين راى، براى بيژن جزنى (۱۵ سال حبس) و براى ۶ نفر ديگر از ۷ نفر متهم اصلى اين پرونده (همان كشته شدگان ۲۹ فروردين ۵۴) حبس هاى هشت تا ۱۰ سال بريده شد. دادگاه تجديد نظر هم به رياست سرتيپ مجيد نقدى برگزار شد كه در راى نهايى تنها محكوميت يكى از ۱۴ نفر فوق به نام -كيومرث ايزدى- كه به شش سال حبس محكوم شده بود، به دليل اظهار پشيمانى در دادگاه بدوى لغو و او تبرئه شد. اين افراد پس از پايان جلسات دادگاه به زندان قصر برده شدند و تا تاريخ ۵/۱/۴۸ در آن زندان ماندند تا اين كه در اين تاريخ به دليل فرار ناموفق ۴ تن از اعضاى گروه (كلانترى، چوپان زاده، سرمدى و سوركى) ساواك تصميم مى گيرد آنها را از هم جدا كند، براى همين هر يك را به زندانى در شهرهاى مختلف تبعيد مى كند. بدين ترتيب جزنى به زندانى در قم، ضياظريفى به زندانى در رشت، كلانترى به بندر عباس، سرمدى و سوركى به برازجان و... منتقل مى شوند. اما اين پايان كار گروه (جزنى _ ظريفى) نبود، گروه آنها پس از اين دستگيرى ها از هم نمى پاشد و شمارى از اعضاى اين گروه كه از دستبرد ساواك جان سالم به در برده بودند (نظير صفايى فراهانى، صفارى آشتيانى، غفور حسن پور و...) گروه را بازسازى كرده و با همكارى گروهى به نام -احمدزاده- به طرح ريزى و اقدامات چريكى شهرى (گروه احمدزاده) و روستايى (گروه صفايى فراهانى كه باقى مانده جزنى بودند) دست زدند كه حاصل اقدامات گروه فراهانى حادثه سياهكل بود كه منجر به كشته شدن وى گرديد و بعد از كشته شدن او و زمانى كه تنها حميد اشرف از شاخه جنگل باقى مانده بود ادغام گروه (اشرف _ احمدزاده) رسمى شد و نام -سازمان چريك هاى فدايى خلق- را بر خود نهاد. در طول تمام اين دوران زندانيان گروه (جزنى _ ظريفى) در زندان بودند تا اين كه پس از حادثه سياهكل و برملا شدن ارتباطى كه بين حسن ضياظريفى (در زندان رشت) و غفور حسن پور شكل گرفته بوده، ساواك مجدداً پى مى برد كه گروه (جزنى _ ظريفى) متلاشى نشده و برخى اعضا در بيرون فعال هستند. بدين ترتيب بود كه بدون هيچ گونه خبرى ضياظريفى را با هلى كوپتر به تهران منتقل مى كنند و پس از محاكمه مجدد، ابتدا او را به اعدام و سپس به حبس ابد محكوم مى نمايند و اين بار در تاريخ ۱۸/۸/۵۰ او را به زندانى به كرمان منتقل مى نمايند. اما سه سال بعد از اين جريان، يعنى سال ۵۳ عمليات نظامى سازمان چريك هاى فدايى خلق گسترش زيادى مى يابد. آنها از مرداد ماه تا اسفند ماه ،۵۳ ده عمل نظامى انجام دادند كه از جمله آنها مى توان به ترور -سروان نيك طبع- بازجو و شكنجه گر معروف ساواك در ۱۹ دى ۵۳ و ترور سروان نوروزى افسر گارد دانشگاه اشاره كرد. اما مهمترين عمليات اين سازمان ترور -عباسعلى شهريارى نژاد- بود. اين ترور كه در ساعت ۷ و ۴۰ دقيقه بامداد روز ۱۴ اسفند ۵۳ رخ داد، از لحاظ تاريخى داراى اهميت بيشترى بود. در اصل ترور عباس شهريارى كه با اسم -اسلامى- فعاليت مى كرد و در بين نيروهاى سياسى به -مرد هزارچهره- معروف بود و از بزرگترين نفوذى هاى حكومت در بين نيروهاى چپ بود، تنها ۲ روز بعد از اين صورت گرفت كه شاه با اعلام تشكيل حزب رستاخيز (در ۱۲ اسفند) و برقرارى نظام تك حزبى، عملاً شمشير خود را براى مخالفان از رو بسته بود و به همين جهت اين ترور، بيش از پيش ساواك را عصبانى ساخت. مجموعه اين ترورها كه در عرض چند ماه صورت گرفته بود، آنقدر خشم ساواك را برانگيخته بود كه آنها را به فكر انتقام جويى انداخت. بدين ترتيب ساواك در ۱۵ اسفند ۵۳ (يك روز بعد از ترور شهريارى)، بيژن جزنى و مابقى افرادى را كه در سال ۴۸ پس از فرار بى فرجام، به زندان هاى شهرهاى مختلف تبعيد شده بودند، به قصر و از آنجا به اوين منتقل كرد. دو تن ديگر از آنها يعنى جليل افشار و چوپان زاده را هم دو روز بعد به اوين منتقل كردند. بعد از ترور سرتيپ زندى پور (رئيس مشترك كميته شهربانى) و راننده اش در ۲۶ اسفند ،۵۳ چند زندانى ديگر را هم به اوين منتقل كردند كه در بين آنها -مصطفى جوان خوشدل- و -كاظم ذوالانوار- از اعضاى سازمان مجاهدين خلق به چشم مى خوردند.
به غير از ترورهاى صورت گرفته، ساواك به خوبى مى دانست كه اينها اولين كسانى اند كه در ايران حرف از مبارزه چريكى شهرى زدند كه در نيمه راه (دى و بهمن ۴۶) به دام افتادند، در زندان نيز اقدام به فرار كردند و در حين عمل به فرار به چنگ نگهبانان افتاده، مجازات را تحمل كردند. از طرفى ساواك رويداد سياهكل و ترور -فرسيو- از مهمترين مهره هاى دادرسى ارتش را كه خود رياست اولين دادگاه جزنى و يارانش را بر عهده داشت، از طرف همين افراد قلمداد مى كرد. به علاوه اين افراد حتى در زمان حبس هم دست از فعاليت نمى كشيدند و درون زندان هم به كادرسازى و تربيت چريك و تدوين مبانى نظرى مبارزه مسلحانه مى پرداختند و حتى برخى جزوه هاى آنها به بيرون هم مى آمد و براى حكومتى كه با اعلام رسمى تك حزبى بودن، كمر به نابودى گروه هاى چريكى و غيرچريكى گرفته بود، اين اعمال تحمل ناپذير مى نمود و مستوجب مجازاتى بس سنگين. در راستاى اين انتقام جويى، ساواك تصميم مى گيرد كه اين ۹ نفر را به يك جا منتقل كرده و با طرح ريزى سناريوى -فرار از دست مامورين هنگام انتقال به زندان ديگر- آنها را به قتل برساند. اين سناريو كه به نظر مى رسيد طرح -ثابتى- باشد، آنقدر تصنعى نوشته و اجرا شد كه در همان زمان هم واكنش هاى وسيع داخلى و خارجى را در پى داشت. مقالات فراوان در روزنامه هاى بزرگ دنيا (مثل لوموند _ نوول در فرانسه) منتشر شد و ميتينگ ها و اعتراضاتى در مقابل سفارت -شاهنشاهى- در كشورهاى اروپايى و آمريكايى بر پا گرديد. موج اين حركت به حدى بود كه در نامه خيلى محرمانه شماره ۶۷۴۶۰/۲۲۵۲۰ مورخ ۱۷/۲/۵۴ كه درباره كشته شدن اين نه نفر نوشته شده، نشان آثار كاملاً نامطلوب در اذهان عمومى و حتى كارمندان نخست وزيرى به چشم مى خورد. اما به هر حال هر چه بود و هرچه شد، زواياى مختلف اين حادثه، تاريك ماند تا با پيروزى انقلاب اسلامى كه به دستگيرى جمعى از عاملان حادثه انجاميد، زواياى تاريك نيز روشن شد. يكى از اين عاملان كه بعد از انقلاب دستگير و محاكمه شد -بهمن نادرى معروف به تهرانى- شكنجه گر ساواك و سربازجوى آن سازمان مخوف و سرپرست بخش سياسى اوين بود. او در يك مصاحبه تلويزيونى در شب اول خرداد ۵۸ اعترافاتى كرد كه چهره رژيم شاه را بيش از پيش آشكار كرد. او در اين مصاحبه بعد از توضيح مختصرى راجع به تشكيل كميته مشترك ضدخرابكارى ساواك _ شهربانى به تشريح چگونگى قتل عام گروه (جزنى _ ظريفى) پرداخت. او گفت: -به وسيله محمدحسن ناصرى- معروف به عضدى از طرح آقاى ثابتى خبردار شده و روز ۲۹ فروردين به دستور -رضا عطارپور- كاظم ذوالانوار را به اوين منتقل كردم. ساعت ۵/۲ بعدازظهر ناهار را در رستوران هتل آمريكا به اتفاق رضا عطارپور و... (عده اى ديگر از اعضاى ساواك) مى خورديم كه عطارپور طرح عملياتى را كه مورد تصويب آقاى ثابتى و سرهنگ وزيرى (رئيس زندان اوين) قرار گرفته بود برايمان شرح داد. بدين ترتيب دو تن از افراد ساواك (محمدعلى شعبانى معروف به حسينى و ناصر نوذرى معروف به رسولى كه در ناهار حاضر بودند) زندانيان را از اوين تحويل گرفتند و ما هم با سرهنگ وزيرى به محل رفتيم. با راهنمايى وزيرى و به دنبال مينى بوس حامل زندانيان به بالاى ارتفاعات بازداشتگاه اوين رفتيم و سرهنگ وزيرى با بى سيم گفت هيچ كس حق ندارد بالا بيايد و سربازى را كه آ نجا پاس مى داد مرخص كرد. زندانيان را پياده كرده و به رديف روى زمين نشاند، در حالى كه چشم ها و دستانشان بسته بود و عطارپور فاتحانه قصد خود را به زندانيان اعلام كرد. جزنى و چند نفر ديگر به اين عمل به شدت اعتراض كردند. اولين كسى كه رگبار مسلسل يوزى را به سوى آنها بست -سرهنگ وزيرى- بود و از آنجا كه گفتند همه بايد شليك كنند، من هم به عنوان نفر چهارم يا پنجم شليك كردم.- تهرانى ادامه داد: -دست ها و چشم هايشان بسته شده بود و روى زمين نشسته بودند و اگر شما به ما فرصت مى دهيد آنها هيچ فرصتى به آنها ندادند و همين طور رگبار بستند و بعد -سعدى جليل اصفهانى- بالاى سر همه رفت و تير خلاص را شليك كرد. من و رسولى چشم بندها را سوزانديم و اجساد را داخل مينى بوس گذاشتيم و حسينى و رسولى جنازه آنها را به بيمارستان ۵۰۱ ارتش بردند و پزشكى قانونى از آنها بازديد كرد و اجازه دفن صادر شد.-
منابع:
۱ - روزنامه اطلاعات، شنبه ۳۰ فروردين ،۱۳۵۴ شماره ۱۴۶۸۴
۲ _ چپ در ايران به روايت اسناد ساواك
۳ _ زندگينامه حسن ضياظريفى، به قلم دكتر ابوالحسن ضياظريفى، نشر امين دژ، بهار ۱۳۸۲

از روزنامه شرق