امسال پنجاە سال از تولد جنبشی در تاریخ مدرن سیاسی ایران می گذرد کە ارکان دیکتاتوری پهلوی را بەلرزەدرآورد و مبشر دوران نوینی از مبارزە علیە استبداد و سرکوب برای رهائی مردم میهن ما، بویژە کارگران و زحمتکشان، از قید بی عدالتی بود. بە همین مناسبت گروە بزرگداشت پنجاە سال جنبش فدائیان خلق ایران سلسلە مصاحبەهائی را با فعالین طیفهای مختلف سیاسی و مدنی ترتیب دادەاست کە بتدریج در اختیار خوانندگان کارآنلاین قرار خواهندگرفت. متن پیش رو اولین مصاحبە از سلسلە مصاحبات نامبردە می باشد کە در آن با حبیب اللە پیمان بە گفتگو نشستەایم.
سئوالات:
١ـ اولین مواجهە شما با واقعە سیاهکل چە تاثیری در شما باقی گذاشت؟
٢ـ امروز در پنجاە سالگی جنبش فدائی نظر شما در بارە تاثیر این جنبش بر رەوندهای تاریخی میهن ما چیست؟
حبیب اللە پیمان:
حادثه نوزده بهمن سیاهکل از دو جنبه بی شباهت با داستان اسطوره ای آرش کمانگیر نیست: اول، در هر دو مورد ـ یکی واقعی و دیگری نمادین ـ افرادی زاده و پرورده در این سرزمین و فرهنگ، وفاداری و تعهد عملی خود را به یک رشته ارزش های بنیادی مقوم هستی، و تضمین کننده حیات، آزادی وعزت واعتماد به نفس یک ملت به نمایش گذاشتند؛ یکی، ارزش اخلاقی بهره مندی از حس مسؤلیت وجودی ـ ونه صوری ولفظی ـ نسبت به سرنوشت آن «دیگری» یعنی مردم و سرزمین، نه صرفا به این دلیل که نخستین، هموطنان آنها بودند و دومین، موطن و آشیانه زیست شان، فراتراز این، آنان را «خودِ دیگرِ» خویش می شناختند در بنیان هستی شریک و برابر، به مثابه انبوه خلقی که جدایی سرها نشان از «فردانیت» و «تکثر»، و ریشه های در هم تنیده و سرشت و سرنوشت مشترکشان از «واحد» بودن در عین«کثرت» گواهی می داد. آگاهی شان از این پیوند وجودی بیش از آن که غریزی باشد خودآگاهانه بود. ایستادگی تا مرز ایثار، در برابر تجاوز به حریم های مادی و معنوی زندگی یک ملت و سرزمین، ایثار ارزشی فرا زمانی است که آدمی را با هستی یا امر «بودن»اش درگیرمی کند. تردید نبود که آنان ـ از آرش تا رزمندگان سیاهکل ـ دراین ایثارگری، «آگاهانه» و بی چشمداشت به پاداش و مابه ازاء مادی، از جان مایه گذاشتند، و با طیب خاطر پذیرای مرگ در راه آرمان های والای خود شدند، با این انتخاب شجاعانه، نمونه دیگری از بی کرانگی ظرفیت های روحی معنوی و توانمندی بالقوه انسانی را به فراتر رفتن از آنچه هم اکنون هستند از خود به یادگار گذاشتند. نزد کسانی ایثار مساوی نفی وجود خویشتن است، اما اگر ژرف بنگریم، می بینیم که در این تجربه وجودی، آن که نفی می شود «خودِ» تنیده از علایق مادی و تعین میرای فیزیکی فرداست و آن که تقویت و تثبیت می گردد «من» جاودانه انسانی است.
سویه دیگر ماجرای اسطوره ای آرش و واقعی سیاهکل، تکرار شکست در آزمون راهبرد جوهراً همسانی است که برای تحقق آرمان های والای خویش بکار بستند؛ راهبردی که به موجب آن یک یا چند قهرمان در نقش پیشتاز و میانجی ادای مسؤلیتی ظاهر می شوند که بردوش تمامی آحاد مردم سنگینی می کند و جز با همبستگی و همکاری عملی همگانی وحضور بی واسطه آنان درهردو عرصه مقاومت و سپس اعمال مستقیم حق حاکمیت برخویش به مقصود نمی رسد. آنان با اطمینانی که به همدلی و حمایت معنوی مردم دارند، و با این احساس که قدرت و اراده ملت درآنان تبلور یافته است، اگر آرش باشند تیر را از چله کمان تاآن سوی مرزهای ایران زمین پرتاب، و اگر چریک فدایی گلوله های تفنگ و مسلسل را به طرف سینه های سربازان شلیک می کنند، آن یک با این هدف قصد که یک تنه دشمن را برای همیشه از مرزهای میهن دور نگاه دارد و این یک به این امید که با تسخیر و تمرکز قدرت جامعه را از فراز، منطبق با آرمان های خود مهندسی نماید. اما هم چنان که تجربه های تاریخی از آن زمان تا به امروز نشان داده اند، نه آرش توانست بی حضور دایمی مردم در عرصه ادای مسؤلیت حراست از وطن، متجاوزان را برای همیشه از مرزهای میهن دور وکشور را تجاوزات مکرر و استیلای متناوب اجانب مصون نگاه دارد، و نه امثال دلاوران سیاهکل با همه صمیمیت و صداقتی که داشته اند، قادر بودند فارغ از امر مشارکت مسقیم و خود گردان مردم، چه در عرصه مقاومت و چه در اعمال حق حاکیمت بی واسطه بر خویش و مدیریت جمعی و دموکراتیک امور عمومی، در عمل با فرهنگ و رموز آزادی و دموکراسی و ارزش ها و مناسبات مبتنی برعدالت و برابری آشنا شوند و آن ها را به صورتی پایدار در جامعه مستقر و نهادینه نمایند و خود ازآنها مراقبت نمایند.
به جای آن، معضل حفظ قدرت از دستبرد رقبا و دشمنان از یکسو و اعمال جبر و زور برای و اداکردن مردمی که با فرهنگ و رفتار دموکراتیک خو نگرفته اند و روحیه و اخلاقیات لازم برای کار و زندگی در عدالت و رابری را نیآموخته و درونی نکرده اند، باعث بروز و تعمیق شکاف بی اعتمادی بین اکثریت حکومت شونده و اقلیت حکومت کننده می شود، در اثر آن احساس محرومیت، طرد شدگی و تبعیض ونابرابری در مردم و نا امنی و نگرانی از دست دادن قدرت در بین حاکمان می گردد، و لاجرم خشونت گریز ناپذیر می گردد. و این دور باطل ادامه می یابد.