بهار
۱
وفای فراگیر
ذهن زیبای زمین است.
بهار سرود ملی عشق است:
نجوای می خواهمت اکنون،
فریاد دوستت دارم از امروز تا همیشه،
پیمان با تو باشم از این دقیقه تا انتهای خط.
برای زوج مماس بارآوری مهر آنی در میوه فردا-
در آتشکده مهربانی امروز تا شیرینی رسیدگی فراوانی.
بهار شکستن حصار تخم، جیک جیک جوجه ها؛
شیر گرم پستان نمور گربه در دهان نو بچه ها.
عریان زبان گویای عشق:
نقاشی قوس قزح بر بیقراری پوست فلات
خالکوبی انحنای هوس انگیز خاک
ترکیدن توپ تپه در شتاب شنگرفی شقایق
سرآمدن انتظار زمین در عرضه زیبایی و دوستی
شاخه های مشتعل رایحه در دامن طبیعت؛
پرواز آزاد پروانه بدون روادید زنبور گزنده؛
بوسه خیس قطره باران در لزج کلاله است.
آغوش باز برای گرم دم، ایثار بی دریغ داغ ست.
لنگر جفت ماهی لخت با شنای مغازله در رود؛
عطش مادگی برای خیسی خُلف در عریانی عشق، رنگ روشن و رایحه حشراست.
آرایش آزاد است: رنگ آمیزی چهره و ناخن با گلبرگهای اختر و کوکب.
پرستش زیبایی شعله های گذران،
رقص التهاب نر در پذیرش چشم اشتیاق ماده
در مراسم سرمدی نزدیکی و نکاح
در مهراب باز طبیعت است.
گریزان از خفا، بهار عیان است.
۲
بهار است.
جولان جوانی و لذت زیبایی است.
ببین باغ چه دست و دلباز آذین بسته
کلید زده همزمان بروشنی الوان لامپ و شمع ِشکوفه، بشاخه ها؛
فرش ِملون با حنای رنگ بر ناخن چمن گشوده.
روشنی و رایحه، چلچله را بدوار کشانده به کشیدن نوار پرواز سرمستی.
دولت بیدار طبیعت، صحت صمیمیت، علامت سلامت زمین،
جشن فرخنده ی فراگیر زندگی،
پاسخ به اجداد، آتش بازی اسلاف ماست.
بهار ما ۳ گاهان است:
پریدن از آتش ۴ شنبه سوری سرور محله، حلقه بدور ۷ سین نوروز کانون خانواده،
جشن موسیقی و اشربه ۱۳ بدر عمومی.
سیب زیبایی، سنجد مهر، سمنوی شیرین شادی،
سبزه تکثیر جوانی، سیر تندرستی، سماق شرابی فر پیروزی، سرکه ی پاکی.
بهار بازخوانی غزل ۷۰۰ ساله حافظ است
در غنچه لبهای دختر سبزه روی باریک کمر ولنجکی-
که درویش آواره کویش را مدهوش کرد
منجر به ورود امداد اولیه بر اندام افقی،
تراشیدن ریش پرپشت او شد- با تصویر محدب
در ۲ تیله سفید چشم ش از رطب خرمای غزال غزل خوان.
شادی در رباط کریم، ستایش عشق در شمیران و لاهیجان است.
بهار – فشار سر پیاز ریشه دار از سیاهی خاک بسوی نور؛
کودک در زمین اسپرس تا زانو
بگردد بدمبال تخم زرک
برای تابه تنور.
بهار نزدیکی است
گرته نخاله نخل به کلاله لزج خوشه در حریم سبز درخت
نسیم ناقل عشق و آزادی
بهار بوسه جفت جوان بزیر سایه انجیر پیر
گل سرخ هدیه ی مرد به زن برای تصاحب حلقه ی تکلم و انس
نبود تاریکی، خاکستری، قهوه ای و مشگی
وفور سرخ، سبز، زرد، آبی، رنگهای روشن دلخواه
بهار رهایی است
آزادی گزینش، جنب و جوش، رنگ و رایحه، فریاد پرواز
بهارشکست سکوت
نوار نوای شور پرستو در ۷ شهر:
شراب شفق بر لب افق، نارنجی تند فلق برای عریانی نزدیکی شکر شب
در خماری شهد انگور یاقوتی
شیرینی لعل لبان، شیر گرم دندان، شکوفه ی شببو
نطفه سرخ شربت انار خنک شهریور سقاخانه بازار تجریش.
۳
شکوفانی و آبادانی بهار واگیر است-
ُگر زدن زندگی در تداوم حیات.
نسیم بهاری طره نازک جوان سبزه و کاکل ظریف گل را نوازش دهد
برای عشق ورزی، حدوث میوه همه و همه، بدون واهمه.
هیاهوی کودکان، شادی جوانان، درک تغییر بوسیله پیران مستعد.
از زیر تا زبر، از راست تا چپ، از پیش تا پس – بی واهمه در همهمه همآهنگ همه.
بهار زمزمه ی عشق، نجوای خواهش خصوصی در امنیت است.
در این خواستن، فشردن غریزی پوست، داغی دم ارضائ متقابل؛
طرح نزدیکی، آغوش باز، عریانی گشودگی کلاله،
رضایت پرچم و تخمدان است
ماهیچه جوانی و شهوت:
لنگ لخت لاله و پلیکان پاپتی سیستان،
نگاه حشر جفت در خیال ایجاد خانواده،
باز شدن مشت غنچه، عیان میان مرطوب گل،
شنای ازلی جفت خیس مرغابی انزلی؛ زُخم خاویار تورم خیک قزل آلای خزر؛
خاکه رو خاکه کلان کمانه های کوبان کوسه ی لخت خلیج فارس، در افق دور خرمشهر؛
جفت گیری عمود ورزو بر صبوری پستان آتی پرشیر ماگو.
بهار نیاز نزدیکی است؛ نه نظارت تنگ نظران؛
غرش پلنگ مازندران در حراست زوج توله هایش-
که بشادی از سر وکول هم بالا می روند برنوازش فرش یشمی.
۴
بهار ناموس بقا است-
سرشار از صمیمیت و صافی وجدان.
زیبایی حقیقت است – محتوای آن.
حقیقت زیبایی است – مظروف آن.
بهار ترسیم رنگین کمان بر دشت و ماهور، با خط میخی و موازی
فوران الوان روشن از ضربان نبض زمین
فشار انگشت بر پوست حریص دشت
مضراب شست نسیم بر انحنای تپک
جهش جوانه از تاریک زیر بسوی نور
فشار بازوان باد بدور طوق کمر درخت خم با آخ و لرز
ورود به تاریکی رطوبت و شور
نسیم و صف سوزن سبز کاج.
احترام به عصمت گل
با نمایش زیبایی اش در امنیت ایام؛
در نوازش پروانه گذران بر حس گلبرگ رقصان
در بوسه باران بر نازکی غنچه.
جریان رویش جوانه جو،
همخوانی روان رهایی همه در دشت، آسمان، جنگل، دریا، کوه،
سمفونی صدای رسای عشق و پیمان،
نور و نما، الوان روشن درفش دوستی،
پذیرش خواست اکثریت است.
۵
وقتی در جزیره های سفید برف
پنجه های جوان محتاط رنگین زعفران
با مانیکور ناخنهای گل – کبود، زرد، سرخ، سفید،
سلیقه رنگ آمیزی به زنان از ازل آموزد؛ در برابر،
جعد مژگان هوس زیبای زنان، الگوی پیاله زعفرانی و نعلبیکی سفید نرگس شد!
بهار عدالت است در سراسر کوه و دشت
سمضربه های آهوان عاشق بر فلات نوشت:
“باید دوست بداریم یاران.” گلسرخی
رج نقطه های وفور سرخ شقایق بر دامن زمرد دماوند، زاگروس و بیستون:
عشق همیشگی شهروندان.
رحمت باران است بر خشگی پشته و ماهور؛
شادی پرندگان در گرمی معبد محبت،
نسیم نی چوپان بر شیب مطبوع، گله سربزیر گوسفند
در چرای تجزیه گل یونجه و اسپرس تپه،
سردرآوردن بز در شاخه پاجوش فندق.
در شهر، آکوردیون کور کفترباز در شراب غروب.
در حومه، سرنا و طبل دوره گردان.
در ایستگاه، گیتار دانشجوی جوان.
بهار تجلی نجوای عشق است.
۶
بخوان بنام بهار، پایان فساد استبداد، زوال زمستان!
سد سال باین سالها!
بدان بهار گل کردن پیله گزیدگان نیست.
فریاد همگانی گل است در سراسر خاک،
در گلوی مریم و سنبل، بیقراری بلبل.
در عدالت باران، وفور نور، هوای تازه-
رها از موروثی، انتصاب، انتساب، انفصال، انفرادی، حبس و عناد.
بگو بهار پیوستگی صمیمیت؛
جشن زیبای جوانی است.
قرق ۴ سوق نبوده، صدای ترقه کوی کودکان
قشقرق قناری و قمری ست.
بهار آرای سرتاسری برای آزادی رنگین کمان گل
از استبداد سفید و سیاه زمستانی است.
مغازله امتداد نسل است – در شهر و روستا
ایمن جاده، تمیزی خیابان، روشنی کوی –
بهار اعلان علنی عشق عریان
سلامتی تن پیر و روان جوان
بهبود زندگی کوخیان، عدالت کاخیان؛
نهیب بر سر کارخانه بدون عیدی و مزد کارگر است.
فرار بر قرار گزیدن سرمای پیر ایام آفتاب لب بام است.
گریز تاریکی و پلیدی در برابر بزم آتشفشان شاد الوان شکوفه،
فروافت پرده داری پلشتی و قندیل یخ در برابر وفور نور است.
۷
بهار آواز آذری، خوزی، کردی، فارسی، گیلکی در فلات؛
جریان خون جدید در رگهای گل، پوست اندازی ماران کویر است؛
نه دستور اکید، حکم فردی، قضاوت لنگان.
اراده جمع، نظرات همه ساکنان منطقه، تبسم غریزه بقای همگانی است.
قرینه گی پروانه در رقص باه در ستون اریب نور از لای تراکم برگ.
کاروان بهار با طبقهای مهر گل و جهاز عطر و عصیان
به شهر آید بااین زمزمه:
بخوان بنام رهایی رنگ و رایحه،
گریز از استبداد سد ساله، بسوی آفتاب پاکی و آسایش.
بخوان بنام آزادی گلوی فریاد سرخ گل و نوار چهچه تاریخی شوق بلبل.
بخوان همصدا با ردیف فاخته در فروپاشی سلطه سرما در موسم گرمی ما.
بهار رویش، آمیزش، پرورش،
غرور عریانی لمس پوست،
بهار جلوه ی جهانی زیبایی است.
۸
زمستان پرده نسیان سرب سرد بر شادی؛
آسیب جوانی است.
آلاینده و ذرات جیوه در هوا
در حرارت تابستان به پرواز در آیند
از ترک تاریک – تیله های ریز آن با
باران به سبزه و رود- به گوشت ماکیان و ماهی وارد شوند-
با آغشتگی اندام نازک آنان به سَم؛ صدای مکرر سرفه و نفس تنگی.
۹
بهارحقیقت خاکی است-
نه دروغی زبرین – از اقلیت پیر زمینگیر به اکثریت جوان جوشان.
بهار ایثار است در آغوش دم؛ نه انتظار و ماتم.
بهار نیاز به امر و نهی مدعی ندارد.
پوسیدگی طرحهای متروک تاریخ است
تا جوانان “طرح نو دراندازند.” حافظ
خانه تکانی، دور انداختن زشتی دیروز
طرد طرح عتیق منسوخ، وداع با فکر پیرار و حدیث کهنه است.
بهار کردار است؛ نه گفتار.
گل است و میوه؛ نه باد گرم بیات بیان ریه.
بهار را با وعده های سرخرمن و بیرمق اولیا قرابتی نیست.
با قصه های مصیبت سرقت و اختفای پیر زمستانی رابطه ای نیست.
با اوراد عقیم قدرت، اشتهای سیری ناپذیر،
تسری خودخواهی، خشونت، خرابی سازگاری نیست.
بهار عصیان جوانی گل زایا در برابر پیری عقیم زمستان است،
انقلاب تنوع بینهایت رنگ و حال در برابر اکید این یا آن؛
پرستش عشق، دوری از گذشته، رویش بسوی نور آینده.
۱۰
بهار جادوی نوجویی است نه تکرار تنبیه و توبه.
عاری از خشونت است
خالی از تهدید و ارعاب،
مملو از بوسه و لبخند.
خون خاک خروشد در ناخن گل، بهار ضربان نبض زندگی است.
بهار قتل بوته های برنا
هرس درختچه های جوان، ضربت تبر به تنه درخت با وفوران صمغ حیات،
تیغ بر برگ سبز، قدغن آرایش ۷ قلم گل نیست.
بهارگول وعده و وعید کلامی نمی خورد.
با ماتم و ضجه کاری ندارد.
فریب اجر فردوس آنجا برای گزیدگان اینجا نیست.
بهار شیرینی اینجا، امروز، برای همه است.
شادی و عشق است؛
نه سقوط انسانیت، نبود عدالت و وجدان.
بهار وعده سرخرمن آنجا، عدالت ماورا و بعد ازما نیست.
بهار رحمت بیدریغ ملی است-
بر گرسنگی، تشنگی، بیخانگی، بیکاری، ناسلامتی، نابسامانی.
بهار عدالت عام، منطق عشق، سرایت شکیبایی، پذیرش مداراست.
۱۱
بهار پرده های تاریک نه پسندد.
پنجره های باز، وفور نور، کوران هوا، شیطنت نسیم، دوار پرده خواهد.
بهارامر، دستور، حکم، فتوای یکسویه عمودی نیست؛
بستن در امداد به فرودستان با مهر و موم و یغمای ابزار نیست.
افق انتخاب، مدارای تیغ و خار با شقایق و شببو، رضایت و مکالمه همه است.
اگر خواهند گل دهند، اگر خواهند خواب روند.
گذشت و شکیبایی،
بهار صدای رسای رهایی همه است-
از کوه ۳ هزارتا بندر چاهبهار، خزر تا خلیج فارس، ارومیه تا پهنای کارون.
بهار آذین باغ با آلاچیق عطر و فرش ملون گل است-
رایحه منطق، رنگ عشق دارد.
بهار انتخاب عشق فاخته،
آزادی پرواز پرستو
سینه باز کبوتر
لباس دلخواه طبیعت
شنای ماهیان نر و ماده در وفور آفتاب عالمتاب است.
بهارانکار نهی و امر، ابراز اراده آزادی است
وفای وعده ی گل و گرمی نور است
بهار منطق علیت دال و مدلول
ذهن پر نقشه جوانی
در شکست استبداد ترس و سرماست
در تنفس آزاد- در بهار.
۱۲
چشمه ی آب این زمزمه به دریا برد-
گل گفت: آیم و روم؛ دانم که ندانم. هرچه نوست ز زنبور فراگیرم.
سنگ غرید: پیرم، جا مانده ز اعصار دور. همه دانم. گوش ندارم.
زلزله روزی بشد، سنگ سرنگون در خاک؛ بهار بعد، گل کنار چشمه شکفت.