آیتالله خامنهای رهبر جمهوری اسلامی در گرماگرم نبردهای مردم در مصر، در نماز جمعه پانزدهم بهمن مسایلی را طرح کردند که نقد آنها در بستر بحثهای سیاسی جاری در جنبش اسلامی لازم است. آقای خامنهای ضمن سخنرانی در بارهی تحولات اخیر مصر و خاورمیانه این تحولات را در مسیر «بیداری اسلامی» نامیدند. منظور ایشان از «بیداری اسلامی» خیزش مردم مسلمان با الهام از انقلاب اسلامی ایران جهت برپا کردن حکومت دینی است. آقای خامنهای در نماز جمعه گفته است:
«حوادث امروز شمال آفریقا برای ملت ایران معنی خاصی دارد. این همان چیزی است که همیشه به عنوان حدوث بیداری اسلامی به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی گفته میشود.”
ایشان معتقد هستند که:
“این حرکت مردم مسلمان مصر از نماز جمعه و مساجد شروع شد و شعارها، شعارهای الله اکبر است و مردم شعارهای دینی میدهند و قویترین جریان مبارز در آنجا جریان اسلامی است و میخواهند این ذلت را از روی خود پاک کنند، اما غربیها نمیگذارند این تحلیل در بین ملتها و افکار عمومی عالم رواج پیدا کند و دائم به مسائل اقتصادی اشاره میکنند.”
آقای خامنهای با حملهی تند به دیکتاتورهای تونس و مصر و جاسوس نامیدن آنها به تحریک و ترغیب نیروهای بنیادگرا به هجوم برای قبضهی قدرت پرداخت. ایشان میخواهند که آنچه بیداری اسلامی مینامند منجر به انقلاب اسلامی در نصر و دیگر کشورهای عرب شود.
در نگاه نخست آنچه بسیار ترساننده است دشمنتراشی بدون محاسبه و بدون دلیل برای ایران است. آقای خامنهای که بدون شک الگوی فکری و رفتاری اصلی برای پیروان خویش است هرگز احساسات و پنداشتها و مقاصد خود را از صافی یک بیان حساب شدهی سیاسی نمیگذراند. رهبران جمهوری اسلامی چه در نمازهای جمعهها و چه در دیگر مناسبتها به گونهای سخن می گویند که انگار در همان لحظه با شلاق و مشت و شمشیر مشغول زدوخورد با افراد و جریانهای مورد حملهی خود هستند. این شکل برخورد که از آقای خمینی شروع شد و رواج پیداکرد اکنون مکتب اصلی در فن فکر و سخن در میان نیروهای حکومتی شده است. همین مکتب است که آقای احمدینژاد را تا جایی بیمهار می کند که قتلعام فجیع و وحشیانهی میلیونها انسان بیگناه یهودی را انکار میکند، و رهبری سیاست ایران را بیمهابا در کنار باندهای جنایتکار نژادپرست قرار می دهد.
چرا رهبران جمهوری اسلامی قادر نیستند حرف خود را از یک صافی سیاسی عبور دهند و سپس بیان کنند؟ چرا بیان آنان این همه خشن و توهینآمیز و متعرض و دشمنآفرین است؟ چه سودی میبرند که این همه عریان رهبران دیگر کشورهارا مورد توهین قرار میدهند و آنها را جاسوس و پست و ابله میخوانند؟ چرا رئیس جمهور کشور کوچکترین کنترلی بر اعصاب و کلام خود ندارد و دریای میلیونی مردم معترض ایران را خس و خاشاک و فریبخوردهی اجنبی و عامل بیگانه میخواند؟
هستند کسانی که اعتقاد دارند جدل فکری با رهبران و کارگزاران جمهوری اسلامی بیهوده است. اما خیلی ها نیز ارزیابی دیگری دارند و فکر می کنند ما چارهای نداریم جز این که همدیگر را دارای عقل و دارای ظرفیت کاربست منطق بدانیم. و سعی کنیم جدل فکری را پیش ببریم و راه بحث و گفتگو را بگشاییم. آنچه به لحاظ فکری پشت سیاستگری رهبری جمهوری اسلامی خفته است ایدئولوژی متعرض جنبش دینسالار است. وقتی آیت الله خامنهای با این شکل بیان از بیداری اسلامی سخن می گوید و جنبشهای شمال آفریقا را متأثر از این بیداری اسلامی می داند و مسلمانان را به قبضهی قدرت دعوت می کند، او صورت و محتوا را به هم پیوند می زند و ایدئولوژی متعرض و بی پروا را در بیان متعرض و بیپروا ارائه می کند. اما آیا بیپروایی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و این شیوهی بیان و این تشنگی به قدرت سیاسی و این تروریسم و خونریزی به خاطر قدرت براستی بیداری اسلامی است؟
براستی چرا بازرگان و سنجابی و یزدی بیداری اسلامی نیستند اما خمینی و خزعلی و احمد خاتمی بیداری اسلامی هستند؟ با کدام دلایل سروش و برقعی و پیمان بیداری اسلامی نیستند اما احمدینژاد و حسین شریعمداری بیداری اسلامی هستند؟ چرا مخملباف و کدیور بیداری اسلامی نیستند اما رفسنجانی و لاجوردی و مکارم شیرازی هستند؟ چرا؟
میتوان پاسخ را به روشنی یافت. کسانی که در قدرت و برای قدرت هستند و می خواهند دین را وسیلهی حاکمیت و دیکتاتور کنند، تنها حرکتها و محرکهایی را بیداری اسلامی می دانند که در خدمت این امر باشند. از نگاه اینان تنها افراد و حرکتهایی که برای قدرت سیاسی و درآمیزی دین با سیاست هر کاری را مجاز می دانند و مرزهای دین را مطلقا با سیاست نشانهگذاری می کنند، نمودار بیداری اسلامی هستند. اما واقعیت عکس این است. کسانی که جهان را نمیشناسند و روندهای تکامل جهان را در نظر نمیگیرند و به نیازهای سیاسی و اقتصادی کشور توجه نمیکنند و تنها به دینسالاری و استقرار حکومت دینی به هر قیمت فکر میکنند، نه بیداران که بیماران اسلامی هستند. این بیماری اسلامی است که قوانین ناظر بر حیات سیاسی و اجتماعی یک کشور را بر پایهی روشهای قبیلهای و بدوی مربوط به هزار و چندهزار سال پیش بازنویسی می کند. این بیماری اسلامی است که کیفر مجرم را با سنگسار و شکنجه و رنجآفرینی سادیستی و یا پرداخت شتر و گاو و بز و خروس تعیین می کند. این بیماری است که جریانی امام دوازدهم را در چاه می کند و برای سر کردن توی آن چاه بلیط می فروشد، و صلوات شمار توشیبا از ژاپن وارد میکند و شغل هایی چون نمازخوان و روزه گیر و زنجیرزن و فاتحه خوان مزدبگیر ایجاد میکند. این بیماری است که انسانی را با هر خطایی که مرتکب شده باشد، تا سینه در گودال می کنند و به مردم نادان سنگهای تیز می دهند و آن جسم بدخت را با سنگ سادیسم می کوبند، و له می کنند. این زندانهایی که هست، این کشتارهایی که هست، این دروغهایی که هست، این ظلمی که هست، این همه فسادی که ایران را در خود غرق کرده است، این ها ربطی به بیداری اسلامی ندارد. بیداری اسلامی، اگر که معنی بیداری یعنی آگاهی و روشنی مد نظر باشد، جریان متضاد با این پدیدهها است. بیداری اسلامی یعنی تلاش روحانیون واقعا روحانی برای شریک نکردند دین در حکومت جهت حفظ قداست آن. بیداری اسلامی یعنی جریانی فکری که در دفاع از خصلت معنوی دین با در آمیزی آن با سیاست و دولت مخالفت می کند. بیداری اسلامی یعنی جریان روشنفکری دینی که با نقدهای شرافتمندانهی خود برای سپردن سیاست جامعه به دست سیاست و برای برقراری دموکراسی و برای برابر حقوقی همه شهروندان تلاش می کند. بیداری اسلامی درک زمانه و الزامات آن است. بیداری اسلامی گشودن راه ادبیات و هنر و دانش در کشور است. بیداری اسلامی مخملباف فیلمساز است و بیماری اسلامی ملاحسنی روحانی. بیداری اسلامی سروش منتقد است و بیماری اسلامی احمد خاتمی انتقامجو. بیداری اسلامی جنبش امروزی کردن جامعهی ایران است. جنبش دیروزی کردن ایران و مردم آن، جنبش منطبق کردن ایران با سنتهایهزار سال پیش قبایل عرب، جز یک بیماری ایدئولوژیک چیزی نیست. یک نمونه بیداری اسلامی همان حکمی است که چندی پیش چند عالم طراز اول الازهر صادر کردند. این علما در رابطه با قانون منع حمل مقنعه در مکانهای عمومی در فرانسه حکم صادر کردند که، هر کشوری حق دارد خود قوانین خویش را تنظیم کند و کسانی که در آن کشور زندگی میکنند باید قوانین آن کشور را رعایت کنند. لذا مسلمانانی که در فرانسه هستند باید به قوانین فرانسه در رابطه با منع مقنعه احترام بگذارند. این نمونهای از بیداری است. در مقابل، دستکاری نشریات ایران در عکس کاترین اشتون نمایندهی عالی اروپا در امور خارجی و امنیتی و درست کردن لباس برای ایشان، یعنی بالابرن یخهی پیرهن ایشان تا زیر گردن در فتوشاپ، آن هم در یک عکس معروف با آقای سعید جلیلی نمایندهی ایران، که در همهی نشریات دنیا چاپ شد، یک نمونهی فاش از بیماری تعصب است.
آری، این بیماری ایدئولوژیک مسری است و ممکن است بسیاری را دچار کند. اما مسری بودن این پدیده و ابتلا دیگران به آن نمیتواند دلیلی بر بالندگی آن باشد. سرعت انتشار تعصب اسلامی هر اندازه که باشد قابل قیاس با سرعت بیداری اسلامی نیست. به نیروهای جنبش اسلامی در ایران بنگرید و ببینید چند در صد از خبرگان این جنبش راه تجدد در پیش گرفتند، و چند در صد همچنان درجا م یزنند.
یکی از شگفتانگیزترین پدیدهها در رهبری جمهوری اسلامی ناتوانی این رهبری در شناخت جنبشهای اسلامی پیروان سنت در کشورهای عربی و غیر عربی است. مگر افغانستان یک نمونه از حکومت اسلامی به رهبری بنیادگرایان سنی نبوده است؟ این حکومت چه نفعی برای ایران و افغانستان و اسلام داشته است؟ برخورد این حکومت با جمهوری اسلامی ایران چگونه بوده است؟ کدام جنبش بنیادگرای سنی، جز آنهایی که از جمهوری اسلامی پول و کمک مالی دریافت میکنند، خود را دشمن شیعیان نمی داند؟ مگر همین نیروهای بنیادگرا در مصر نیستند که شیعیان را از نمازگذاری در مساجد سنی منع می کنند؟ مگر رژیم اسلامی عربستان و جنبش اسلامی القاعده خواهان نابودی ایران نیستند؟ چگونه می توان امنیت ایران را برای روی کار آمدن نیروهایی به خطر انداخت که خود دشمن امنیت ایران هستند؟ کدام عقل سلیم برای روی کار آمدن دشمنان قسمخوردهی ایران تلاش می کند؟ آیا ایران بازیچهی بازی شما با اسلام شده است؟ آیا فکر میکنید هر کاری میخواهید می توانید با ایران بکنید؟ آیا اصلا فکر نمیکنید که جنبشهای رو به گسترش کشورهای عربی به جای ولایت فقیه از جنبش سبز مردم ایران متأثر شده باشند، و این جنبش سبز روزی حکومت شما را هم به وضعیت حکومت بن علی و مبارک دچار کند؟ آقایان! من به بیداری اسلامی قسم می خورم که ایران با بیماری اسلامی شما برخورد خواهد کرد. مطمئن باشید!