به بهانه سالگشت حادثه سیاهکل!
امسال پنجاە سال از تولد جنبشی در تاریخ مدرن سیاسی ایران می گذرد کە ارکان دیکتاتوری پهلوی را بەلرزەدرآورد و مبشر دوران نوینی از مبارزە علیە استبداد و سرکوب برای رهائی مردم میهن ما، بویژە کارگران و زحمتکشان، از قید بی عدالتی بود.
بە همین مناسبت گروە بزرگداشت پنجاه سال جنبش فدائیان خلق ایران سلسلە مصاحبەهائی را با فعالین طیفهای مختلف سیاسی و مدنی ترتیب دادەاست کە بتدریج در اختیار خوانندگان کارآنلاین قرار خواهندگرفت. متن پیش رو مصاحبەای دیگر از سلسلە مصاحبات نامبردە می باشد کە در آن با رفیق تهماسب وزیری (عباس)بە گفتگو نشستەایم.
***
سئوال: ممنون از اینکە دعوت ما را بە مصاحبە پذیرفتی. بعنوان رفیقی کە از نزدیک حماسە فدائیان را در قبل از انقلاب تجربە کردی و خود یکی از فعالان آن مخفی آن دورە بودی، از خاطرات خود در آن روزها بگوئید، از آن سالهای حماسە و مبارزە و خون؟
تهماسب وزیری:
خاطره شیرینی از بمب!
ما، یعنی رفقا خشایار، اکبر دوستدار، عباس شکری، من و با یک رفیق دیگر در خانه تیمی زندگی چریکی داشتیم که رفیق دیگری که تازه مخفی شده بود برای دیدن آموزش های لازم به تیم ما پیوسته بود.
ما در خانه تیمی همیشه باید یک طرح فرار متناسب با امکانات خانه و محل می داشتیم که در صورت احساس خطر یا حمله پلیس به خانه، از آن استفاده می کردیم. این خانه وضعیت خاصی داشت فرار از در ورودی، یا از روی دیوارها و پشت بام بسیار ضربه پذیر بود. من متوجه شدم که تنها راه نسبتاً مناسب فرار ورود به خانه همسایه است ولی چگونه؟ پس از بررسی در تیم و تصویب، قرار شد بمبی کوچک در دیوار یکی از اطاق ها که مشرف بر حیاط همسایه بود کار بگذاریم، و در هنگام حمله آن را منفجر نموده و وارد خانه همسایه که زیر آتش نبود بشویم.
طرح بمب ریخته شد و رفیق بهرام (اکبر دوستدار) نمونه آن را در زیر زمین تکنیکی تیم ساخت. بهرام و من برای مشخص شدن ابعاد سوراخ ایجاد شده در دیوار، بمب را با خود به باغ های اطراف بردیم و در یک دیوار به کلفتی دیوار مشترک خانه ما و همسایه قرار دادیم. سپس اطراف را چک کردیم بمب را منفجر نمودیم خوشبختانه سوراخ ایجاد شده در دیوار درست نزدیک به همان اندازه ای بود که ما لازم داشتیم یعنی یک نفر راحت می توانست از آن عبور کند.
پس از آن بمب اصلی توسط رفیق بهرام ساخته شد و در داخل یک کیسه پلاستیکی که خش خشی بود گذاشته شد و در سوراخی بین یکی از اتاق های ما و حیاط همسایه قرار گرفت.
ما روی اینکه همسایه ها آسیبی نبینند بسیار حساس بودیم، و حساب می کردیم که هنگام حمله به ما همسایه ها از همان ابتدای شروع شلیک به زیر زمین و یا اتاق امنی پناه می برند.
هفته ای چند بار تمرین فرار میکردیم هر رفیقی وظیفه ای داشت. مثلا در درجه اول رفیقی اسناد محل قرار ها و انبارها را که در ظرفی مخصوص قرار داشت آتش می زد. رفیقی پول و نارنجک ها و فشنگ ها را تقسیم می کرد؛ رفیقی راه فرار را باز می کرد و رفیق دیگری آتش انحرافی را باز می کرد.
در این برنامه فرار ما هم قرار شد رفیقی عکس گوگوش را که روی بمب زده شده بود کنده و بمب را با زمان چند ثانیه منفجر کند تا ما ما وارد حیاط همسایه شده، ضمن منحرف کردن توجه دشمن و پراکنده شدن قدرت آتش او شانس فرار را بیشتر کنیم.
به هر حال طرح تکمیل شد و تیم ما فعالیت شبانه روزی خود را آغاز کرد. رفیق خشایار با رفیقی دیگر مسئولیت انتشارات را داشتند و همیشه در حال تولید بودند. رفیق بهرام با آن شیطنت های خاص خودش در ارتقاء سطح تکنیکی تیم همیشه در تلاش بود. رفیق ششم کە با جدیت در حال آموزش استفاده صحیح از اسلحه بود و من هم با رفیقی دیگر مشغول شناسایی محل ها و مناطق بودیم جهت عملیات وتکمیل طرحها.
همه رفقای تیم مرتب قرارهایی هم با رفقای علنی خود و رساندن کتاب و اعلامیه ها به آنها داشتند.
پس از مدتی قرار شد بعلت بالا بودن سطح مبارزات کارگری ومردمی در منطقه خوزستان، تیم ما به اهواز منتقل شود و رفقا تقسیم شوند.
پس از گرفتن خانه تیمی جدید در محله کمپلوی اهواز ما شروع کردیم به بار زدن وسایل تیم در یک کامیون کرایه ای و جاسازی وسایل مخصوص مانند جعلیات و اسلحه و وسایل تکنیکی مخصوص.
خوشبختانه به تیم ما حملەای نشد ه بود و حالا باید آن بمب را از دیوار خارج کنیم و خثی نماییم.
این کار را من به علت ظریف کاری و دقت یکی از رفقا به او سپردم که آرام دور بمب را خالی کند و آن را خارج نماید.
رفیق مشغول باز کردن اطراف بمب و بیرون آوردن آن بود که گفت: صدای عجیبی شبیه خش خش و جرقه زدن می آید! فورا حالت آماده باش اعلام شد و رفقا در حالت دراز کش قرار گرفتند.
چند ثانیه ما در انتظار انفجار بمب ماندیم ولی خبری نشد، من در حالت سینه خیز خود را به سوراخی که بمب در آن قرار داشت رساندم از سوراخی که ایجاد شده بود به داخل حیاط همسایه نگاه کردم ،و در کمال تعجب دیدم دستی از آن طرف در حال بیرون آوردن بمب است!
فورا متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده است. همسایه در حالی که در حیاط مشغول کاری بوده یک مرتبه متوجه می شود که یک آجر از دیوار حیاط پایین افتاد؛ دیوار سوراخ شد و جسم عجیبی در آن دیده می شود. پس سعی می کند که آن را خارج کند، درست با تلاش یکی از رفقا از اینطرف.
من فورا به رفیقی گفتم برو از همسایه بمب را بگیر و بگو این ترموستات تنظیم حرارت است که مادر دیوار تعبیه کرده بودیم وخواستیم خارج کنیم که آجر افتاد و …
همه در همان حالت آماده باش ماندیم، یکی از رفقای زن چادر بسر ومسلح خود را به خانه همسایه رساند و زنگ زد، من ازسوراخ دیواران طرف را می پاییدم تا رفیق زنگ زد زن همسایه فورا بمب را گذاشت سر جایش.
رفیق برای زن همسایه که زنی مهربان بود توضیح داد و بمب را با خود آورد و همسایه هم اصلا مشکوک نشد و به خیر گذشت.
راننده کامیونی که در مقابل خانه ما ایستاد هرگز ندانست که دارد تمام وسایل یک تیم چریکی از جعلیات تا اسلحه را بار می زند.
زمان خداحافظی رسید رفیق بهرام عازم دزفول شد تا با رفیق اسکندر در آنجا تیمی جدیدی بزنند.
من با یک رفیق دیگر جهت چک کردن کامیون در مسیر راه با فاصله پشت کامیون راه افتادیم و بقیه رفقا هم با اتوبوس عازم اهواز شدند.
تیم ما با ماموریتی جدید دربین کارگران، نفتگران، دانشجویان و جوانان خوزستان کار خود را با اراده ای قوی شروع کرد و رفیق سیمین (ملیحه زهتاب) پس از سالها آوارگی به تیم ما پیوست.
راستی! آن بمب دیوار همسایه هم که همراه ما به اهواز آمده بود، روزی در حال ماموریت، سر پل اهواز در در خورجین موتورسیکلت ما به علت تماس با اگزوز داغ منفجر شد ولی من و خشایار باز هم زنده مانیم.