٭قدم بر می دارم
گرچه آرام بی صدا
به سوی آب زلال سرد چشمه !
در انتهای کوه بلند، باغ بالا!
٭٭٭٭
٭بین من و مادرم
در راه،
سخنی بود از هنر در باغداری!
عشق و ایمان به زندگی
با طلوع دوباره آفتاب در فردا
٭٭٭٭
٭مادرم گاه شاد؛ ترانه می خواند
در دامنه کوه به تنهایی
و من با زمزمه شعر؛
در دامن طبیعت سرشار از زیبایی،
با گسیوان بلند و در هم تنیده گیاهان
تمرین می کنم آرام
در صلابت کوهستان،
٭٭٭٭
٭می دانم که سر آغاز زندگانی ست
بهاری که در قصه های ساده مادرم
رنگ زیبایی و امید داشت.
٭٭٭٭
٭گرچه خوب می دانم که
عدالت در قانون نیست
قانون و قدرت دوستهای خوب یکدیگرند
ریشه ی نابرابریها در قانون است
دفتری بر گرفته از گرد و خاک
در عدالت خانه-ی، مرموز
که همیشه قفل است
٭٭٭٭
٭قانون زاییده دولت
دولت پادشاه دروغ
و شعر روایتی از عشق
تصویری از زیبائی
قصه چگونه خوشبخت شدن
رنگ سعادت و حسی از امید
و بیداری دل خفته
از طلسم خواب!
٭٭٭٭
من شعری خواندم به جنگ جهل رفت
و شرابی را که مستانه حلوا و خرما را بلعید
و خود بر کرسی زیبایی نشست
لبخند در نبرد با گریه امید را می زاید
و زیبای در جنگی با زشتیها عشق به زندگی را
پرندگان در میان گلها آزادی را
آب در بهار میزبان سخاوتمند دشت
دریا در جنگ با خشکی هاست
چشمه ها در باغ
از گلها پذیری می کنند
هوا ابری است
آسمان غم زده
خورشید میاد و ابرها می روند
دروازه قانون که بسته بود
توسط طوفان شکسته می شود
و زیبایی بر می خیزد از بستر خواب
زندگی ادامه میابد در دل پر امید به فردا.