وقایع چند روز اخیر بار دیگر نشان داد که در جامعه استبداد زده ما با یک حاکمیت استبدادی که به هیچ مرجعی پاسخگو نیست، چگونه فجایع انسانی شکل می گیرد، بدون آنکه حتی آب از آب تکان بخورد. لازمه این امر این است که رسانه ها را به سکوت واداری و خود دروغ گویی و بر خی هم توجیه گر اعمالت شوند تا زمینه ی مناسبی برای سرکوب خواست و مطالبات به حق مردم فراهم شود.
اعتصاب غذای گنجی و وقایع مهاباد و مرگ درد آور جوان مبارز مهابادی شوانه به وسیله شکنجه، نمونه های عینی هستند از هزاران نمونه ای که در دو دهه ی اخیر رخ داده اند. اینان آشکار کننده واقعیت هایی بودند که در این چند سال به خاطر وجود عده ای که نقاب بر چهره خشن و غیر انسانی این سیستم زده بودند برای اکثر مردم غیر قابل دیدن شده بود.
اما در این گیر و دار هم باز هم بخشی از حاکمیت با سکوت و توجیه عملکرد بخش اصلی حاکمیت سر پوشی بر این فجایع انسانی گذاشتند.عدم انعکاس کامل اعتصاب غذای گنجی و حتی با نامه نگاری های آنچنانی که با گنجی و او را دعوت به عقب نشینی کردن و در نتیجه خواست اینکه گنجی به تمکین خواسته های مرتضوی و رییسان مرتضوی بکند. نشان دهنده نقش آقایان در این امر است. همچنین اینان عمل درست و به حق گنجی را با بحث های فرسایشی و دایی جان ناپلئونی خویش که این ها همه توطئه برای این بوده که ما را از حاکمیت و پست و مقام ها دور کنند و گنجی را حتی به طور غیر مستقیم مزدور مر تضوی خواندن ماهیت واقعی خویش را نشان دادند. نشان دادند که تنها خواست واقعی یشان رسیدن و حفظ پست و مقام ها در حاکمیت بوده نه پیگیری خواست های مردم و اجرای حقوق بشر…
اما بحث در مورد مهاباد رنج آور تر است چون در سکوت کامل رسانه های داخلی و عدم پرداختن کامل دیگر رسانه های حتی اینترنت((اگر نبودند همین اندک وبلاگ نویسان شاید اصلا کسی به مهاباد فکر نمی کرد)) دروغ پردازی ها تا آنجا پیش می رود که انگار نیروهای سرکوبگر رژیم فرشتگانی اند که از آسمان بر مردم مهاباد نازل شده اند و مردم خواستار نا آرامی هستند و آن جوان هم در اثر کالبد شکافی بدنش آنچنان دلخراش پاره پاره شده بود و اصلا هیچ نوع آزار و اذیتی رخ نداده بود و ان جوان هم حقش بوده که آنگونه بمیرد. این مردم اند که مرض دارند و الکی شلوغ می کنند. و این همه در حالی که است که در اینجا وظیفه ی دروغ گویی به فرماندار مهاباد که از قضا منصوب دولت خاتمی است، واگذار شده است تا جایی که ایشان که نماینده بخش به اصطلاح اصلاح طلب ((شرمم می آید این واژه را برای اینان به کار برم)) حاکمیت هستند نوید بازگشت به دهه ی ۶۰ را به مردم می دهد.
در این میان آنانی که تا چند هفته پیش در برابر فاشیسم می خواستند مقاومت کنند و عالیجنابان سرخ پوش را که خود عامل اصلی به زندان افکنده شدن گنجی است را نماد مقاومت در برابر فاشیسم کرده بودند و ادعای حقوق بشرشان چنان بود که انگار تنها اینانند که می توانند حقوق بشر را در این سرزمین بر پا کنند، معلوم نیست کجایند؟ جبهه دموکراسی خواهی و حقوق بشر حتی به اندازه تشکل های زیر ضربه و درب و داغان شده دانشجویی هم عمل نکردند که لا اقل تحصنی برای گنجی و یا اعلامیه ای در محکومیت فجایع مهاباد صادر کنند. نه اینکه نتوانند بلکه نمی خواهند چون خود جزیی از این چرخه هستند. خود روغن چرخ دنده ی پروژه سکوت دروغ و سرکوبند. اینان تنها مشکلشان حفظ همین شرایط است نه تغییر آن .. من در اینجا نمی خواهم به افشای این آقایان بپردازم که اینان شفاف تر از این حرفهایند بلکه از دوستان خصوصا جوانی که فکر می کردند که اینان نماینده دفاع از حقوق بشر هستند می خواهم اکنون منصفانه قضاوت کنند.
این پروژه در حال تکوین است. گنجی را بعد از مداوا می خواهند به زندان باز گردانند و حتی بیم آن می رود که او را به بهانه های دروغین جدیدی دگر بار محکوم به زندان های بیشتر بکنند. نیروهای سرکوبگر فراوانی با ساز و برگ نظامی بسیار به جنگ مردم مهاباد می روند تا برای اولین بار یکی از وعده های یکی از مسئولان دولت خاتمی ((منظور سخنان فرماندار مهاباد در بازگشت به سرکوب های دهه ی ۶۰ می باشد)) محقق سازند.
بار دیگر صفحات سیاهی در برگ تاریخ این سرزمین رغم خورد. نمی دانم وظیفه ما در این میانه چیست؟