چپ ها و روشنفکران نیچه گرا
گئورگ لوکاچ، فیلسوف کمونیست مجارستانی، در کتاب “نابودی عقل” در سال ۱۹۵۲ نوشت که هر فلسفه ای از نظر محتوا و روش تحت تاثیر مبارزه طبقاتی زمان خود است، و مقاومت پرولتاریای کشورهای صنعتی در آغاز موجب بحران ایدئولوژی بورژوازی گردید. نیچه گرایی و نیچه دوستی روشنفکران بورژوا به سبب پارازیت بودن آنان در جامعه دیکتاتوری و طبفاتی است. نیچه گرایی چیزی است که روشنفکران انگل صفت و پارازیتی در دوره امپریالیسم به آن نیاز دارند، و از آن مدام دفاع می کنند.
لوکاچ نیچه را پایه گذار عقل گریزی در دوره امپریالیسم می داند. به نظر او نیچه هرگز یک سطر هم از آثار مارکس و انگلس نخواند، و از اقتصاد و کاپیتالیسم و روبنا و زیربنا چیزی نمی فهمید. او دچار ساده لوحی سیاسی و نادانی اقتصادی بود. تهدید پیروزی سوسیالیسم همچون کابوسی مخوف در تمام عمر او را تعقیب نمود. بی دلیل نیست که نیچه گرایان امروزی سوسیالیسم را یک بیماری پشت سر گذاشته معرفی می کنند.
لوکاچ فلسفه نیچه را برای روشنفکران بورژوای ضد چپ، بهشت پارازیتها نامید و آنرا در مقابل هومانیسم سوسیالیستی قرار داد. در نظر او فلسفه نیچه یک فلسفه اسطوره ای امپریالیستی است. اینگونه روشنفکران روز قیامت را شیرین ترین انتقام انقلابی گری می دانند. طبق تئوری داروینیسم نیچه ای مبارزه طبقاتی باید تبدیل به مبارزه فردگرایانه برای هستی و ادامه زندگی خصوصی باشد. ریشه تفکر نیچه در آنجاست که می گوید از مسیحیت انقلاب فرانسه بوجود آمد، و از انقلاب فرانسه دمکراسی بوجود آمد، و از دمکراسی سوسیالیسم بوجود آمد؛ پس مبارزه را ابتدا باید علیه دین مسیحی شروع کرد. نیچه آوانگارد ارتجاع بود و می گفت باید همچون طبیعت غیراخلاقی رفتار کرد. گرچه او خود را آتهایست و مخالف هر دین و مخصوصا مسیحیت می دانست، خصوصیت آتهایستی اش ولی فوق العاده ذهنی و ایده آلیستی است. درسهای اخلاقی او نیز فقط بدرد طبقه حاکم می خورد، و خطاب به اریستوکراتی بود. تا آخر عمر می توان در او باقیمانده های ایده دوره رمانتیک سالهای جوانی اش را دید.
اثر مهم داروین بین سالهای ۱۸۷۰-۱۸۴۸ منتشر شد. کمون پاریس نخستین دیکتاتوری پرولتاریا و حاکمیت مردم بود. نیچه خواهان انقلابی بود که ضد توده ای باشد و سیاست در نظر او افقی است عرفانی، صوری و ابستراکت. فلسفه او گرچه ارتجاعی و امپرالیستی بود ولی اصلا شاهد خود امپریالیسم نشد. او می گفت که دمکراسی مدرن فرم تاریخی سقوط و ابتذال دولت است و سوسیالیسم را ادامه و تکمیل کننده لیبرالیسم و دمکراسی نمی دانست. امروزه اشاره می شود که بحران فلسفی بورژوازی سرانجام خود را در انحلال هگل گرایی نشان داد.
فلسفه نیچه ضد فلسفه بدبینی و ناامید شوپنهاور؛ یعنی معلم اولش بود. شوپنهاور یکی از پیشگامان بورژوازی بود. چپ ها او را فیلسوف ارتجاع امپریالیستی بعد از سال ۱۸۴۸ می دانند. شوپنهاور نخستین جهانبینی بورژوازی ارتجاعی را اعلان کرد. در کنار شلینگ، مرتجع فئودالیسم، وی یکی از مخالفان جریانات مترقی بود. نیچه تا پایان عمر عقاید آریستوکراتی دوران جوانی خود را حفظ نمود. انتقاد او از بیسمارک از موضع راست بود چون در نظر او بیسمارک به اندازه کافی ارتجاعی و امپریالیستی نبود. در نظر نیچه دمکراسی بیسمارک سیاست شلاق و شکر بود. در زمان نیچه داروینیسم اجتماعی بازار گرمی داشت. اراده بقدرت رسیدن نیچه اراده به اندازه زندگی بود و اسطوره دوره گردش تکرار ابدی زندگی در نظر نیچه باید برای ارضاء شعار اراده بقدرت رسیدن بشود.
بخش مهم مبارزه نیچه با واگنر مبارزه او بنام آینده امپریالیستی، با زمان حال بود. نظرات نیچه در نیمه دوم قرن ۱۹ به آن دلیل مهم شد چون نیچه می کوشید تا با کمک مقوله های دمکراسی، لیبرالیسم، تحول و تکامل، ابزاری در مقابل سوسیالیسم عرضه کند. او می گفت حتی در دوران گذر نیز باید مخالف سوسیالیسم توده ای بود. نیچه در کتاب تبارشناسی اخلاق می گوید که در انقلاب باید خلق پیروز شود و نه پابرهنه ها و برده ها. آته ایسم مذهبی نیچه فرم ظاهری و غیرمستقیم دفاع از مذهب است. نیچه می گفت که وظیفه هر دین، فلسفه و اخلاق تاکنون این بود که در راه آزادی غرایز طبیعی انسان باشد. هر اخلاق سالمی باید زیر تاثیر غرایز زندگی باشد. نیچه در فلسفه اش سرانجام به یک اسطوره امپریالیستی رسید. پایان سیستم تفکر بورژوایی نیچه سرانجام موجب رشد نسبی گرایی و نظریه غیرقابل شناخت بودن جهان شد که بدون ریشه بصورت اسطوره درآمد و آنطور که بعدها فروید نوشت در فرهنگ شرارت و خونریزی تولد یافت.
نیچه می گفت غلبه بر ابتذال نیاز رنسانس بربریت است گرچه خود خالق ابتذال و سقوط بود. در نظر او تمام انسانهای مهم یا کبیر تاریخ جنایتکار بودند چون جنایتکاری ضرورت کبیر و بزرگ دین است. او علاقه خاصی به نظام برده داری یونان باستان داشت. امروزه اشاره می شود که حتی فلسفه اخلاق نیچه بدلیل مبارزه اش علیه مسیحیت آنزمان خصوصیاتی ارتجاعی دارد. نیچه مدعی بود که قبلا خدایی وجود داشت ولی انسان غربی بعدها با جنایاتش او را بقتل رساند. دین مخصوصا مسیحیت در نظر او یعنی حاکمیت اخلاق برده گی. خدای جدید مورد دلخواه نیچه خدای یونان باستان یعنی دیونیزوس است و نه خدای ایران باستان یعنی اهورامزدا. لوکاچ در پایان می گوید دیگر نیازی نیست که چپ ها بطور منفرد به تئوری شناخت نیچه بپردازند، چون مجموعه گفتارهای او ارتجاعی و در خدمت امپریالیسم است. در نظام استالینیستی استثمار کارگران از طرف چپ گمراه حماقتی بود که به هزینه آینده بخطر افتادن جامعه منتهی خواهد شد، و هر بورژوازی رذیل باید تمام بدیها و خشونت هایش را بکار گیرد تا با کمک کوششهای خشن و مسلحانه به نجات حاکمیت مورد علاقه اش موفق شود.
Georg Lukacs 1885 – ۱۹۷۱