ما تازه شروع کرده بودیم
به خواندن ترانه های
فراموش شده
در این فلاتِ متروکِ ممنوع
خنده بر لب هایمان
نگاهمان رو به روشنایی
از تنهایی خانه دلتنگ_
ما اماده بودیم،
قرنها را پشت سر گذاشتیم
مثل هرچیزی که زمان را
پشت سر می گذارد
سختی ها وسنگلاخها
پاهایمان را فرسود
جسم مان را…
اما باز نماندیم از راه ،
روحِ سرگردانِ ساکنان این فلات،
به خودش باز می گردد
و از تاریخ وحدت وجودش
نمی گریزد
نمی برُد،
مثل نیروانا_
مثل حافظه آب،
که از خاطر ادمیان محو نمی شود
و خاک که همه زندگی را
بی توقع تاب می اورد
ما اماده جشن با شکوهی بودیم
آن اتفاق سادهِ بزرگ
رقص های دسته جمعی را
سالهاست فراموش کردیم
و این صدا که پشت دیوار ممنوع
تاریخ سی ساله را
پشت سردارد
از سرای خسرو پرویز
می اید
باربد،
هنوز درکنارمان می خواند،
(ایران ای سرای امید)
ما داشتیم نزدیک می شدیم
با دلهایمان ،
که دستی در بین نباشد_
همیشه یکی ست
و زبان سرخ
که سرسبز را به بار و…
بارگاه عشق می نشاند
اما باز مرغ شب می خواند،
ما آماده ایم
از آتش بگذریم
به اختیار،
همراه سیاوش
ما تازه شروع کرده ایم
به خواندن ترانه های
فراموش شده ،
در این فلاتِ متروک ممنوع.