هابرماس، فیلسوف پسامدرن آلمانى، پیرامون تظاهرات اعتراضى دانشجویان کشورش در سال ١۹۶٨؛ در رابطه با تجربههاى زمان فاشیسم، گفته بود که روشنفکر چپ باید از دولت قانونى خود حمایت کند و نه از دانشجویان دگمگراى چپ شبهفاشیست! .
تاکنون حوادث زیادى در اطراف کار و زندگى هابرماس افتاده است، از جمله اینکه: او ١۵ ساله بود که همچون گونتر گراس، عضو سازمان جوانان هیتلرى شد، ولى بعد از پایان جنگ، هوادار دمکراسىهاى غربى گردید. و بعدا سالها در دانشگاههاى آمریکا تدریس نمود و از فلسفه “عملگرایى“ و سودخواهى آنان انتقاد کرد. سوم اینکه، او تاکنون چندین دکتراى افتخارى از دانشگاههاى اسرائیل دریافت کرده و حداقل تاکنون یکبار به ایران دعوت شده تا پیرامون نیاز به اخلاق دینى براى عملى نمودن مکتب هومانیسم و دمکراسى، سخنرانى کند. او همچنین در بحث “تاریخگرایى“ سال ١۹٨۶، به حمایت از موضع آدرنو، فاشیسم را نتیجه و محصول تهدید آنزمان کمونیسم روس، ندانست. و اخیرا در رابطه با استفاده از فن و تکنیک ژن آزمایشگاهى، براى خلق و ساختن “انسان برتر و یا ابرمرد“ نیچهاى یا فاشیستى، به فیلسوف دیگر آلمانى، پیتر اسلویتکه، هشدار داده است. و سرانجام او از آغاز دهه هشتاد قرن گذشته، نقش “فلسفه زبان“ را در تحولات سیاسى، ارتباطى، و اجتماعى، مهم میداند.
هابرماس چه میگوید؟ ، او نوع “دانشگاهى“ انتقاد از سرمایهدارى گلوبال و جهانى است. گرچه دانشجویان آلمانى همزبان او بارها شکایت نمودهاند که درک حرفها و آثارش بهدلیل زبان خاص علمى وى بسیار مشکل است، چند نکته پیرامون فلسفه یا “تئورى انتقادى“ او میتوان در اینجا آورد، مثلا او خانه عقل را در سرزمین زبان میداند. و میگوید که زمان فلسفه متافیزیک سپرى شده است و فلسفه دیگر صاحب حقایق متافیزیکى نمیتواند باشد. و براى “گفتمان فلسفى“ دوران مدرن، نیاز به یک تفکر بعد از متافیزیک است. و هر شناختى وسیلهاى است براى تنازع بقا یا براى بقا خود، چون هر شناختى زیر تاثیر علایق و منافعى است که آنرا دستکارى و هدایت میکند. هابرماس اعتراف مىنماید که نمىخواهد تولیدکننده “جهانبینى“ باشد، بلکه چند حقیقت کوچک را معرفى کند. در نظر او فلسفه باید یک نقش شارح و مفسر در اجتماع و جهان داشته باشد. و فلسفه و تئورى اجتماعى مانند نورافکن قوى، موظف به روشن کردن ایدهآلهاى مدرنیته هستند. به عقیده او تحولات و تغییرات دمکراتیک اجتماعى، در عصر ما، بدون انقلاب هم ممکن است و پروژه مدرنیته قرنهاست که با عصر روشنگرى، شروع شده است. و در واقعیات اجتماعى، همیشه استعداد و توان عدالتخواهى وجود دارد. و زبان در اثر کوشش براى تفاهم عملى در جهان زندگى، رشد میکند. جهان زندگى ما وابسته به نرمهاى درون زبان است که گاهى ناخودآگاه عمل میکنند. در نظر او فقط در علوم انتقادى مانند: جامعهشناسى، سیاست، روانشناسى، و فلسفه، شناخت و علایق خصوصى، میتوانند با هم وحدت کرده و موجب آزادى شوند. هابرماس با اشاره به کانت میگوید که روشنگرى در عمل، باید مقدمه “جستجوى حقیقت“ شود. نخستین کتابهاى مورد علاقه او گویا غیر از ادبیات روس و کتابهاى مارکسیستى، کتاب (مقدمه اى بر متافیزیک)، نوشته هایدگر بوده باشد. او مینویسد که بعد از جنگ جهانى دوم، متوجه شد که در یک “نظام سیاسى جنایتکار“ میزیسته است. و از خود پرسید چرا ایدههاى روشنگرى – هومانیستى، نتوانستند از سوءاستفاده از تودهها در قرن بیست، براى زیر پا گذاشتن آزادى و عدالت در فاشیسم و استالینیسم جلوگیرى کنند. و بهجاى انقلاب، جنبشهاى تودهاى کور، زیر نفوذ هیتلر و استالین قرار گرفتند. و اکنون شبه سیستمهایى مانند: قدرت، پول، اقتصاد، بوروکراتى، و فرهنگ مبتذل و پوچگرا، در سرمایهدارى گلوبال، به استعمار و استثمار “جهان زندگى“ یعنى: زندگى خصوصى، نظر عمومى، و جامعه، پرداختند و هر روز بیشتر حوزههاى زندگى، زیر نفوذ: ادارى، حقوقى، وعقلى، دولت قرار میگیرند.
و دیگران در باره هابرماس مینویسند که موضوع اصلى آثارش، اخلاق مدرنیته است و او باعث خروج مکتب فرانکفورت از بنبست منفى بدبینى شد و کوشش میکند پایه و اصول تئورى جامعه مدرن را شرح دهد. بحث هابرماس با لوهمن، در جامعهشناسى، نشان داد که در گفتمانهاى علمى متمدن غربى، گرچه وحدتى پیش نیاید ولى از ترکیب آنان، پیشرفت تئورى، میسر خواهد شد.
یورگن هابرماس در سال ١۹٢۹ در آلمان بهدنیا آمد. او از محدود نظریهپردازان مکتب انتقادى فرانکفورت است که یهودى نبود. پدرش مدیر اطاق بازرگانى و صنایع شهرشان بود، شاید به این دلیل توانست چند سالى هم در دانشگاههاى کشور سوئیس تحصیل نماید. و پدر بزرگش یکى از روحانیان مسیحى زمان خود بود. هابرماس در دانشگاههاى مختلف، فلسفه، تاریخ، روانشناسى، اقتصاد، و ادبیات آلمانى، خوانده است و موضوع پایاننامه دکترایش پیرامون، “فلسفه تاریخ “ شلینگ بود. او تاکنون چند دکتراى افتخارى از شهرها و دانشگاههاى: نیویورک، اورشلیم، بوئنسآیرس، هامبورگ، آتن، تلآویو، پاریس، هاروارد، کامبریج، و هلند و جایزههاى: هگل، فروید، و آدرنو، را دریافت کرده است.
از جمله آثار او: شناخت و منافع، تئورى رابطه اجتماعى، تحقیقاتى پیرامون فلسفه اجتماعى، تکنیک و علم بهعنوان ایدئولوژى، اعتراضات دانشجویى و رفرم دانشگاهى، منطق علوم اجتماعى، تئورى جامعه، بازسازى ماتریالیسم تاریخى، تحولات ساختارى جامعه و نظر عمومى، دیالکتیک عقلگرایى، هستند.