زخم کهنه ای هست هنوز در نابرابری زمان
موجی هست، که هنوز آرامش ندارد
گرده اش هنوز خم است، از بی عدالتی
اما، از زمان آموخته است که چه گونه باشد
نامش کارگر است
نامش آن رنج ها که در سینه داشت
با بوسه ها، نسیم، هر صبحگاه با خود می برد به سر کار
تا شراره های درونش، التیامی یابند
سرافراز برگردد، و خرسند
و به آغوش کشد،…
….
اما امروز، آموخته تراز دیروز است
در این فضای نابرابری، می داند، که نه تنها زنجیر، زندگی اش را…
او به تجربه، رسیده است که مبارزه در خاطره ها تاریخ است
اما، باز همان راه را باید انتخاب کرد.
خود رامی گوید
ساز آوازم، به مذاق خیلیها خوش نیست.
گرچه می دانم، اما…
نرم نرمک ره می گشایم،
من شراب کهنه ام، طعم و بویم، گر پسند همه نیست…
خود می دانم که چه طعم و بوئی دارم،
این مهم است!
آنچه امروز مهم است، من کجای این زمان ایستاده ام؟
روزم، روز کارگر، بر من و ما مبارک باشد!