پاسخ به غزلی مهرآمیز که بیت آغاز و پایانش چنین است:
آیا که در سخنت نغمههای سرمستی ست
اشاره ای زِ تو خود دستمایۀ هستی ست
مگر که لطفِ تو آید به پیشباز مرا
کزین گذار گذشتن نه کارِ تردستی ست
ــــ
کبوترانِ پیامآورنده
تو را ربودنِ دلها نه از سرِ مستیست
که دلرباییِ خوبان، بهانۀ هستیست
دلی ستوده، ضمیری زدوده میخواهد
گشودنِ درِ دلها نه کارِ تردستیست
مباد پایِ سبکرفتهات به سنگ آید
گذارِ عشق و محبت بلندی و پستیست
نیامدی که ببینی به گاهوارۀ شب
مرا به سینه چه شور و به سر چه سرمستیست
کبوترانِ پیام آورنده میگویند
درونِ سینۀ ما، عاشقانهپیوستی، ست