خوانندگان گرامی
تصمیم بر این بود که فایل صوتی برنامهی برگزار شده در روز یکشنبه گذشته اول سپتامبر در اتاق پالتاک سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) به مناسبت بیست و پنجمین سال روز نمادین کشتار زندانیان سیاسی سال ۱۳۶۷ با شرکت آقایان رضا فانی یزدی، فرشتیان و بهزاد کریمی، در نشریهی کار نیز انتشار یابد که متاسفانه به دلیل اشکالات فنی پیش آمده در جریان ضبط، این امکان از دست رفت. با این همه در جهت عمل به تعهدی که داشتیم و برای آگاهی تعداد باز هم بیشتری از علاقمندان به مفاد سخنان ایراد شده در آن نشست، با مراجعه به دوستان سخنران از آنان خواستیم که در صورت امکان چکیدهی گفتار خود را در اختیار ما بگذارند. با تشکر از دوستان سخنران از این همکاری، خلاصه آن گفتارها را به ترتیبی که به دستمان میرسد به نظرتان میرسانیم.
بهزاد کریمی در سخنان خود بر این محورها تاکید داشت:
– نگاه به کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ از سه جهت می تواند صورت بگیرد: اخلاقی، حقوق بشری، سیاسی؛ و دارای سه جنبه است: فردی، ملی، جهانی (درمعنی بشریت آن). از نظر کیفری نیز این پرونده سه دادخواه دارد: خانواده های قربانیان، نهادهای حقوق بشری، اپوزیسیون سیاسی حکومت مرتکب جنایت. در رابطه با این سه گانه، من امشب در اینجا از جایگاه اپوزیسیون، در جهت سیاسی و جنبه ملی بر موضوع مکث خواهم کرد.
– کشتار سال ۱۳۶۷، یک نقطه منفصل نیست. امتداد یک خط است به درازای عمر این نظام، با این توضیح که پر رنگ ترین بخش آن را دهه نخست حیات جمهوری اسلامی تشکیل می دهد و اوج بهت آور آنرا، تابستان ۶۷ رقم می زند. این خط همچنان ادامه دارد؛ و کشتار فجیع امروز صبح مجاهدین خلق در “اشرف” که بطور قطع با شراکت “سپاه قدس” صورت گرفته، آخرین تجلی آنست.
– کشتار ۱۳۶۷، اقدامی بود سازمان یافته و از پیش تدارک دیده شده توسط ارکان قدرت در جمهوری اسلامی. لذا، تجلی محض تروریسم دولتی بود البته با تبیین ایدئولوژیک. کشتاری بود علیه همه آن اپوزیسیونی که به نظام نه می گفت، راس نظام را مسئول همه فجایع می دانست و التزام به قانون اساسی آنرا نمی پذیرفت. این قتل عام، کشتاری بود در حق مردم ایران، و از این رو حق بود که عنوان فاجعه ملی بر خود بگیرد که گرفته است و می باید هم آن را در همین عنوان تثبیت کرد.
– این جنایت جزو عملکرد تاریخی جمهوری اسلامی است و پاک نشدنی از کارنامه آن. در برابر این جنایت عموم بشری، تنها آمرین و عاملین قتل های آن روزهای خون و جنون نیستند که مسئولیت دارند، هر آن کس که خود را از هر جناح و زاویه متعلق به این نظام می داند نیز در برابر آن مسئول است. از هیج مقام و کادر حکومتی پذیرفتنی نیست که بگوید در جریان این کشتار قرار نگرفت، از هیچکس! تنها نوع و اندازه مسئولیت هاست که متفاوت اند: از مسئولیت کیفری و حقوقی تا اخلاقی و سیاسی.
– برای اپوزیسیون جمهوری اسلامی، این یک پرونده سیاسی است. پروندهایی گشوده که می باید گشوده تر شود. تاکنون، بیشترین مایه گذاری از سوی خانواده های قربانیان صورت گرفته است همچون “مادران خاوران”ها؛ سهم موثر دیگر از آن نهاد های حقوق بشری ایرانی و غیر ایرانی است در قالب انجمن ها، فعالان فردی، حقوقدانان و بنیادها و در اینجا می خواهم بر ارزش تلاش های خواهران برومند در “بنیاد برومند” تاکید کنم و کوشش های فعالان حقوق بشر طی سال های اخیر در ژنو را ارجی ویژه نهم. اما به گمان من، باید تاکید داشت که اپوزیسیون سیاسی نتوانسته در این زمینه آن گونه که باید و شاید انجام وظیفه کند. این موضوع، می بایست از همان زمان به پروژه مشترک مضمون همه جریان های اپوزیسیون بدل می شد، با این حال باز هم دیر نیست برای اینکار.
– کشتار ۶۷، حکایت از یک نگاه سیاسی دارد که مطابق آن می توان غیر خودی را کشت و برای کشتارش به حدیث “کشتار بنی قریضه” توسط اسلام زیر علم “اشداء علی الکفار” متوسل شد. ولی، آنچه که جای تامل دارد، به توجیه برخاستن آن و نه چندان غیر طبیعی دیدن قتل غیر خودی هاست! معضل، تنها در فتوای سال ۶۷ آقای خمینی نیست، در تکرار آنست بگونه دیگر که هم چنان هم می شود و بر بستر معاملات سیاسی بین خودی ها بر سر جنایتکاران دهه شصت و تابستان ۶۷: از “سرباز اسلام ” نامیده شدن لاجوردی جلاد توسط آقای خاتمی در اواخر دهه هفتاد – ولو که من با ترور حتی ترورشخصی چون او هم مخالفم- تا وزیر کردن قاتلی مانند پور محمدی از سوی آقای روحانی. اصلاح طلبی، قبل از هر چیز خود را باید در اصلاح این نوع نگاه ها نشان دهد. طناب دار سال ۶۷، بافته شده سیاست حذف است و توجیه آن در قالب ریسمان، و باز شده دوباره همان ریسمان در هیئت سیاست های کهریزکی!
– با پارادوکس مصالح سیاست ورزی روز و رعایت احساس مسئولیت “هانا آرنتی” چه باید کرد؟ تحسین اصلاح طلبی امیرکبیر را می باید که با نقد سیاست او مبنی بر تنبیه بابی ها که در کشتارها صورت گرفت، همراه نمود. امروز نیز اصلاح طلبی های این یا آن جریان در همین جمهوری اسلامی را باید دید و مسئولانه تقویتش کرد، اما مسئولیت خواهی از آن برای سکوت شکنی اش در قبال جنایت ۶۷ را نیز می باید به تعقیب نشست. به آنها باید گفت طلایی ترین خاطره دوران آقای خمینی، همان ایستادگی تاریخی بود از سوی آن بزرگ مرد اخلاق- منتظری زنده یاد- در برابر قدرت و به بهای صرفنظر کردن از قدرت! رسم و شیوهایی که حاضر به تایید جنایت نشد و در برابرفرمان قتل عام خمینی ولی فقیه، یکه و تنها ایستاد! امروز هم صحبت بر سر این نیست که تعیین سیاست مثبت در قبال اصلاح امور و تعدیل در افراط ها گروگان اعتراف به گناهان شود، اما خواست اعلام محکومیت آن کشتارها و کنار گذاشتن سکوت و خموشی مرگبار در قبال آنها بدیهی ترین خواست سیاسی از هر وارث جمهوری اسلامی است.
– پروژه سیاسی مشخص در باره کشتار سال ۱۳۶۷ و دهه شصت، اما مقدمتاً باید متوجه خواست معین دادخواهی باشد. به دیگر سخن، هدف پیش روی هر سه نیروی خانوادههای قربانیان، نهاد های حقوق بشری و حقوقی، و اپوزیسیون، در موضوع دادخواهی مشترک است اما بر پایه تقسیم کار و متناسب با فونکسیون های خود ویژه هر یک از آنانی که در قبال آن وظیفه مندند. از این رو، برخورد اپوزیسیون سیاسی ایران و دستکم فعلاً، با تز “می بخشیم و فراموش نمی کنیم!” تنها این می تواند باشد که تا زمانی که دادرسی صورت نگرفته است، سخن از بخشش بی مبنا خواهد بود. و فعلاً هم برای آنکه وظیفه اصلی مان فراموش نشود، تاکید تماماً باید بر نبخشیدن باشد و نه که حاتم بخشی از کیسه بخشش! و نباید بخشید نه که از موضع انتقام، بلکه درست برای جدی بودن در پیگیری سیاسی سیاست های مبتنی بر کشتار. و بدور از هر مصلحت تاکتیکی.
– جهانی کردن این فاجعه، باید از مولفه های اصلی این پروژه باشد. هم برای به رسمیت شناخته شدن اول سپتامبر در مقیاس بین المللی، هم درمطالبه ملی ما ایرانیان برای روشن شدن هر آنچه که در پیوند با این کشتار جمعی مطرح است، و هم مجازات آمرین و عاملین آن. هیچ مصلحت سنجی سیاسی، از جمله در شکل تذکر خطر سوء استفاده این یا آن جریان و نیروی خارجی از این کارزار انسانی علیه ایران، نباید کوچک ترین خللی در این اراده سیاسی ایجاد کند. سیاست ایرانی و سیاست دمکراسی برای ایران، از چنین کارزارهایی می گذرد.
– و نکته آخر اینکه، هنوز هم کار روشنگرانه برای آگاه کردن مردم ایران از کشتار جمعی زندانیان سیاسی، در قلب این پروژه جا دارد و در این بین، آگاه کردن نسل جوان ما تا که بداند با کدام موقعیت سیاسی روبروست؟! برای تغییر هر موقعیت، وقوف به آن، شرطی است ضرور و مقدم. نسلی که باید بداند آن کشتار وحشیانه نه در گذشته های دور و یا که در فضای تحریک عصبیت قبیلهایی در فلان منطقه بسیار بدوی از جهان، که در کشورش و همین ربع قرن پیش رخ داده است! در ایران پایانههای قرن بیست و در زندان های سیاسی آن علیه بیش از چهار هزار نفر اسیر دست بسته دگر اندیش و مخالف سیاسی؛ به اتکای یک فتوای شرعی و فقط هم طی چند هفته! این آگاهی اگر در جوان ایرانی نهادینه شود، می توان که به ایران دور از اعدام و مخالف کشی امید بست!