|
|
در بند مقررات کشیدن سرمایه مالی یا گذر از سرمایهداری؟
ضد حمله مارکس
لوسیون سو
ترجمه: مرمر کبیر
به نقل از لوموند ديپلماتيک
گویا سوسیالیسم استالینی ـ برژنفی دفن شده به واقع چیز مشترکی با آرمان کمونیستی مارکس داشت. این در حالی است که هیچ کس در صدد درک مفهوم واقعی آن نیست، مفهومی که درست نقطه مقابل تعریفی است که جریانهای رایج فکری از "کمونیسم" ارائه میدهند. اما در عمل و به شکلی کاملاً متفاوت، در مقابل چشمان ما و در راستای نظرات واقعی مارکس "گذر از سرمایهداری" در قرن بیست و یکم آغاز میشود.
کارهای کارل مارکس که توسط احزاب سوسیالیست اروپایی به مثابه "نظرات پیش پا افتاده و ساده انگارانه" مورد بی اعتنایی واقع شده و گسست از آنها در دستور عاجل کار قرار داشت و دیگر همچون گذشته که مدتها پایه بررسیهای اقتصادی درسهای دانشگاهی بود، در دانشگاه ها جایی نداشت، مجدداً مورد توجه قرار گرفته اند. آیا این فیلسوف آلمانی سازوکارهای سرمایه داری را که امروز کارشناسان از فهم آن عاجزند، موشکافانه بررسی نکرده بود؟ در حالی که شعبده بازان سعی در "ارشاد اخلاقی" سرمایه مالی دارند، مارکس روابط اجتماعی را با دقت در معرض دید همگان قرار داده بود. بعضیها تقریباً موفق شده بودند ما را متقاعد کنند که پایان تاریخ فرارسیده و با توافق و رضایت جمعی، سرمایه داری شکل نهایی سازماندهی اجتماعی است و "پیروزی ایدئولوژیک جناح راست" بر آرزوهای نخست وزیر فرانسه جامه عمل می پوشاند. اما زمین لرزه مالی شگفت انگیز اکتبر 2008 با یک تنش از پایه بنای این نظریه را در هم ریخت. در لندن، روزنامه دیلی تلگراف نوشت: "روز 13 اکتبر 2008 در تاریخ به مثابه روزی ثبت خواهد شد که سرمایه داری انگلستان به شکست خود اعتراف کرد."1 در نیویورک روی پلاکاردهای تظاهرکنندگان مقابل وال استریت شعار "مارکس حق داشت" نوشته شده بود. یک ناشر در فرانکفورت اعلام کرد فروش کتاب سرمایه سه برابر شده است. یکی از مجلات معروف پاریس در پرونده ای 30 صفحه ای به بررسی "دلایل تولد دوباره" فردی که قبلاً اعلام شده بود دیگر برای همیشه می توان دفنش کرد، پرداخت2. دفتر تاريخ از نو گشوده میشود...
بازگشایی دوباره مارکس بیش از آن که یک پدیده باشد، کشف دوباره پدیده هاست. خطوطی که یک قرن و نیم پیش نگاشته شده اند، با دقتی مجذوب کننده در باره ما سخن می گویند: "از آنجا که اشرافیت مالی قوانین را تحمیل و دولتها را اداره می کرد، از همه حقوق مدون برخوردار بود، بر افکار عمومی در عمل و از طریق رسانه ها احاطه داشت، در تمامی حوزه ها، از دربار گرفته تا کافه بورن (عنوانی برای کافه های بدنام پاریس، م.)، یک نوع فحشا، یک نوع دغلبازی شرم آور، عطشی یکسان برای ثروت اندوزی به چشم می خورد و اینها همه نه از طریق تولید بلکه با غارت دیگران..."3. در این جا مارکس وضعیت فرانسه قبل از انقلاب 1848 را تشریح می کند... نوشته ای که ما را در رؤیا فرو می برد... اما از ورای تشابه اعجاب انگیز میان توصیف بالا با دوران ما، وجود تفاوت بین دورانها، هر گونه فراگزاری مستقیم را سفسطه آمیز می سازد. آنچه عمیقتر است، معاصر بودن آشکار انتقاد از اقتصاد سیاسی است که همچون کوهی در کتاب سرمایه مارکس همچنان استوار ایستاده است.
ابعاد بحران کنونی از چه ناشی می شود؟ به زعم آنچه در غالب نوشته های رایج بیان می شود، گویا می بایست فرّار بودن محصولات مالی پیچیده، عدم توانایی بازار سرمایه در تنظیم خویش، کمبود در زمینه اخلاقی در بین دست اندرکاران مالی و ... را مقصر دانست، یعنی به اختصار مشکلات مربوط به نظامی که در مقابل "اقتصاد واقعی" نام "اقتصاد مجازی" را بر آن نهاده ایم. اما گویا هم اکنون به چشم خود شاهد آن نیستیم که تا چه حد این بخش از اقتصاد نیز جنبه واقعی دارد...
بحران اولیه ساب پرایم از رشد روزافزون عدم توانایی مالی میلیونها خانوار آمریکایی برای پرداخت وامهای مسکن شان آغاز شد؛ امری که ما را وامی دارد تا بپذیریم دست آخر مصیبت "مجازی" زیر سر بخش "واقعی" است و "واقعی" در عمل مجموعه جهانی شده قدرت خرید اقشار مردمی است. ترکیدن حباب سوداگری ای که توسط سرمایه مالی به وجود آمده بود، غارت جهانشمول ثروتهای تولیدشده توسط کار به وسیله سرمایه را به نمایش گذاشت و از ورای این، اجحافی عظیمی را آشکار کرد که موجب پسرفت وضع حقوق بگیران به میزان 10 رده شده است. اکنون یک ربع قرن سختی برای زحمتکشان به نام جزمیات نئولیبرالی رخ می کند.
اخلاقی کردن سرمایه داری
کمبود مقررات در مقابل بخش مالی، مسوولیت اداری و اخلاق در بورس؟ مطمئناً، اما اگر بدون تابو بیندیشیم، مسلماً می توان جلوتر رفت: زیر سؤال بردن اصل جزمی سیستمی که با دقت مورد محافظت بوده و به دور از هر اتهامی است، غور در دلیل غایی همه چیز است که مارکس نام آن را "قانون عمومی انباشت سرمایه داری" گذاشته بود. او نشان می دهد آنجا که شرایط اجتماعی تولید در مالکیت خصوصی طبقات سرمایه دار قرار می گیرد، همه امکاناتی که باید در جهت توسعه تولید قرار گیرند، به ابزار سلطه و استثمار تولیدکنندگان تبدیل می شوند. انباشت که محصول غارت ثروتها توسط صاحبان سرمایه است، از خود تغذیه شده به سمت جنون می رود. "انباشت ثروت در یک قطب" الزاماً منجر به "انباشت فقر به همان میزان" در قطب دیگر شده و بدون شک زمینه بحرانهای تجاری و بانکی خشنی را فراهم می آورد4. صحبت این جا از سرنوشت ماست.
بحران ابتدا در حوزه وام آغاز شد و قدرت مخرب آن در عرصه تولید همراه با تقسیم هرچه ناعادلانه تر ارزش افزوده بین کار و سرمایه شکل گرفت. مبارزه سندیکایی آمادگی این سیلاب را نداشت و چپ سوسیال دموکرات حتی آن را همراهی نیز کرد و تا آنجا پیش رفت که با مارکس چون سگی جان باخته برخورد کند. در این شرایط می توان عیار راه حلهایی را که در مقابل بحران ارائه می شود، محک زد. «اخلاقی» کردن سرمایه و وضع «مقررات» برای بخش مالی توسط سیاستمداران، مدیران و نظریه پردازانی در بوق و کرنا می شود که تا دیروز هیچ گونه شک و شبهه ای را بر راهکار «همه چیز لیبرالی» روا نمی داشتند.
«اخلاقی» کردن سرمایه؟ شعاری که شایسته بردن جایزه طنز سیاه است. ملاحظات در زمینه اخلاقی، از آن دسته از ملاحظاتی است که رژیمهایی که بر مبنای تقدس رقابت آزاد استوار اند، به هیچ وجه توجهی بدان ندارند: کارآیی به طرز وقیحانه ای به طور قطع در همه عرصه ها مستولی می شود؛ همان طور که سکه نامرغوب جای سکه مرغوب را می گیرد. (قانون گرشام مبنی بر این که در سیستم پولی ای که دوپول مثل نقره و طلا رایج باشند، نقره، طلا را از گردش خارج می سازد. م.) طرح کردن دغدغه اخلاقی در این رابطه، جنبه تبلیغاتی دارد. مارکس در چند خط در مقدمه سرمایه دلیل این امر را توضیح داده است: «من به هیچ وجه در نظر ندارم شخصیت سرمایه دار یا زمیندار را زیبا سازم» اما «در دورنمایی که ترسیم می کنم، تحول جامعه، به مثابه یک فورماسیون اقتصادی همچون روند تاریخ طبیعی ای درک می شود که نمی تواند فرد را مسئول وجود روابطی بازشناسد که خود از نظر اجتماعی محصول آن است..."5 به همین دلیل است که کافی نیست به یکی دو نفر توگوشی بزنیم تا نظام را «اصلاح» کنیم، نظامی که سود، تنها معیار آن است.
منظور بی توجهی به جنبه اخلاقی نیست؛ بلکه بر عکس با برخوردی جدیتر، متوجه می شویم که مشکل بیش از بزهکاری چند کارفرمای بی وجدان، یا بورس بازان بی مسئولیت و میلیونها پولی است که مدیران شرکتهای بزرگ هنگام ترک شرکت می گیرند. از ورای رفتارهای فردی، آنچه در روابط سرمایه داری غیرقابل دفاع است، خود اصول آن است: فعالیت انسانی که ثروت می آفریند، بی شک یک کالاست و نه همچون هدفی به خودی خود، بلکه به مثابه یک وسیله عمل می کند. لازم نیست کانت را مطالعه کنیم تا به منبع دائم بی وجدانی سیستم پی بریم.
اگر واقعاً در نظر داریم زندگی اقتصادی را اخلاقی کنیم، پس باید واقعاً به آنچه بی اخلاقش کرده است، حمله بریم. این امر مسلماً از طریق برقراری مجدد مقررات دولتی آغاز می شود. طرفه آن است که خود لیبرالیسم نیز این راه را مجدداً بازیافته است. اما باور به نیل به این مقصود از طریق دولت سارکوزی که دولت "سپر مالیاتی" برای ثروتمندان و خصوصی سازی پست است، از مرز ساده لوحی یا شاید ریاکاری، فراتر می رود ("سپر مالیاتی" ز نخستین تصمیمات دولت سارکوزی بود، که منجر به بخشش مالیاتی حدود ۱۵ میلیارد یورو برای ثروتمندها شد. م.). آن زمان که ادعای وضع مجدد مقررات مطرح می شود، باید به روابط اجتماعی پایه ای رجوع کرد واین بار نیز مارکس تحلیلی بسیار به روز ارائه می دهد: مفهوم ازخودبیگانگی. ازخودبیگانگی در معنای اولیه اش که در متون مشهور جوانی مارکس طرح شده6، لعن و نفرینی است که حقوق بگیران سرمایه را وامی دارد تا با تولید ثروت برای دیگران، محرومیت مادی و معنوی خویش را بیافرینند: زحمتکش برای امرار معاش باید از زندگی خویش بگذرد. اشکال غیر انسانی متفاوتی که توده های حقوق بگیر، امروز قربانی آنند7، از صعود روز افزون بیماریهای ناشی از کار گرفته تا اخراجهای بورسی و دستمزدهای نازل، به طرز بی رحمانه ای درستی این ارزیابی را نشان می دهد.
البته مارکس در دوران پختگی، به مفهوم ازخودبیگانگی معنای وسیع تری بخشید: سرمایه بیوقفه فاصله بین ابزار تولید و تولیدکنندگان را عمیق تر می سازد. کارخانه، دفتر و آزمایشگاه از آنهایی نیست که در آن کار می کنند فعالیت تولیدی و ذهنی این حقوق بگیران که به صورت جمعی مورد کنترل نیست، دستخوش آنارشی نظام رقابتی است و تبدیل به روندهای غیر قابل کنترل فنی، اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک و نیروهای عظیم کوری می شود که آن را مجذوب و در عین حال لگدمال می سازد.
انسانها تاریخ خود را نمی سازند، تاریخ آنها را می سازد. بحران مالی به شکلی مصیبت بار این ازخودبیگانگی را مشهود می سازد. به همان شکل که بحران اکولوژیک و انتروپولوژیک زندگی انسانها را تحت تاثیر قرار می دهد: هیچ کس خواستار این بحرانها نیست، اما آنها بر همه تحمیل شده اند. این "مصادره عمومی" که سرمایه داری به افراط کشیده است موجب گسترش بیوقفه و مصیبت بار فقدان مقررات مورد توافق می شود.
آیا آن که ادعا دارد برای "سرمایه داری مقررات وضع کند" یک شارلاتان سیاسی است؟ اگر قرار باشد واقعاً مقرراتی وضع شوند، خیلی بیش از دخالت دولتی لازم است. این مداخله بسیار ضرور است اما برای خود دولت چه کسی مقررات وضع می کند؟ باید ابزار تولید مجدداً در اختیار تولید کنندگان مادی و معنوی قرار گیرد و بالاخره قدر آنها شناخته شود، جایگاهی که سهامداران هرگز نمی توانند احراز کنند: آفرینندگان ثروت اجتماعی باید دارای حق بلامنازع شرکت در تصمیمات مدیریت در جایی که در مورد زندگی شان تصمیم گرفته می شود، باشند. در مقابل نظامی که عدم قابلیت فاحش آن در تنظیم خویش برای ما به قیمت گزاف تمام می شود، مطابق نظر مارکس، باید بدون وقفه در جهت گذر از سرمایه داری به پیش رفت. مسیری طولانی به طرف سازماندهی اجتماعی دیگری که در آن، انسانها در انجمنهایی با شکلهای نوین گرد می آیند و مشترکاً قدرت اجتماعی خویش را که توانی دیوانه وار می یابد مهار می کنند. هر راه حل دیگر خاک پاشیدن بر چشم است و لذا به طرز فاجعه باری یأس انگیز.
مکرراً گفته می شود که مارکس در نقد استاد بود و در ارائه راه حل بی اعتبار، چرا که کمونیسم «امتحان شده» در شرق گویا عمیقاً با شکست روبه رو شد. گویا سوسیالیسم استالینی- برژنفی دفن شده به واقع چیز مشترکی با آرمان کمونیستی مارکس داشت. این در حالی است که هیچ کس در صدد درک مفهوم واقعی آن نیست، مفهومی که درست نقطه مقابل تعریفی است که جریانهای رایج فکری از «کمونیسم» ارائه می دهند. اما در عمل و به شکلی کاملاً متفاوت، در مقابل چشمان ما و در راستای نظرات واقعی مارکس «گذر از سرمایه داری» در قرن بیست ویکم آغاز می شود8.
در همین جا ما را متوقف می کنند و می گویند: "آرمان دنیای دیگری را در سر پروراندن، اتوپیایی مرگبار است، چرا که انسان را نمی توان تغییر داد و نظریات لیبرالی نهاد «انسان» را می شناسند: حیوانی که آنچه هست را نه از دنیای انسانها بلکه از ژنهایش کسب کرده، حسابگری است که تنها در جهت منافع فردی اش پیش می رود؛ هومواکونومیکوس9 یا موجودی که تنها در جامعه مبتنی بر مالکیت خصوصی و رقابت "آزاد و خدشه ناپذیر" می گنجد."
اما این نظریه نیز در حال ورشکستگی است. در شرایط هزیمت و اضمحلال فاحش لیبرالیسم در عمل، شکست نظریه انسان آزمند، هومواکونومیکوس، نیز با سروصدایی کمتر، در جریان است؛ شکستی مضاعف. در ابتدا شکستی علمی. در زمانی که زیست شناسی نظریه ساده انگارانه «همه چیز ژنتیک» را رد می کند، ساده لوحی نظریه "نهاد انسانی" هر چه بیشتر نمایان می شود. ژنهایی که قرار بود ذکاوت، وفاداری و ... را توضیح دهند، کجا هستند؟ کدام انسان با فرهنگی می پذیرد که پدوفیلی و انحرافات اخلاقی از بدو تولد در ژنها وجود دارند؟ جنبه دیگر شکست، اخلاقی است؛ چرا که آنچه نظریه مبتنی بر"انسان فردی رقابتی" از مدتها پیش مورد حمایت قرار می دهد، تعلیم و تربیتی انسان زداست که مروج "بدل به قاتل شوید" است؛ از بین بردن برنامه ریزی شده همبستگیهای اجتماعی که به اندازه ذوب شدن یخهای قطب فاجعه بار است، تمدن زدایی بی حدومرز بر پایه جنون به دست آوردن پول بی دردسر. حتی جرات به زبان آوردن «ارشاد اخلاقی سرمایه داری» باید صورت این مروجان را از شرم سرخ کند؛ گرداب تاریخی ای که دیکتاتوری مالی خودش و ما را در آن غرق می کند و گفتمان لیبرالها در باره "انسان" را هم با خود به قعر می کشد. و اینجا یکی از غیرمنتظره ترین جنبه های معاصر بودن مارکس متجلی می شود چرا که این منتقد مبرز اقتصاد، در عین حال و در همان سطح، انقلابی نیز در زمینه مردم شناسی به وجود آورد؛ بعد ناشناخته ای از اندیشه مارکس که نمی توان در بیست خط خلاصه کرد اما نوشته ششم او در مورد فوئر باخ روح اندیشه اش را در دوخط ارائه می دهد: "جوهر انسان را نهاد فردی جداگانه انتزاعی تعریف نمی کند بلکه به واقع مجموعه روابط اجتماعی آن را تشکیل می دهد." درست در نقطه مقابل آنچه فردگرایی لیبرالی بیان می کند، "انسانی" که در طول تاریخ رشد یافته است، جهان انسانی است. به عنوان مثال زبان، در این بستر شکل گرفته است و نه توسط ژنها و چنانچه یکی از مارکسیستهایی که مدتها در قرن بیستم ناشناخته بود یعنی لوویگوتسکی به درستی نشان داد، در همین بستر است که عملکردهای روانی عالی ما شکل می گیرد و راه را بر دیدگاهی کاملاً متفاوت از فردیت بشر می گشاید. آیا می توانیم نظریه های مارکس را معاصر تلقی کنیم؟ آری، اگر بخواهیم تصویر قدیمی ای را که غالباً از او در ذهن خود ساخته ایم به روز کنیم.
پی نوشتها:
1. دیلی تلگراف، لندن، 14 اکتبر 2008
2. Le Magazine littraire, n 479, octobre 2008-Le Magazine littraire
3. مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه،
Karl Marx, Les Luttes de classes en France, Ed. sociales, Paris, 1984, p. 84-85; citژ dans L?international des riches, Maniڈre de voir, n? 99, juin 2008
4 . مارکس، سرمایه، کتاب اول
Karl Marx, Le Capital, Livre I, Editions sociales, 1983 ou PUF, 1993, p. 724
5 همان
Le Capital, Livre I, p.1844 6
دست نوشته «کار از خود بیگانه»
Manuscrits de 1844, « Le travail aliژnژ », Flamarion , Paris 1999
7 . رجوع شود به کریستف دوژور «کار، فرسایش ذهنی»
Lire Christophe Dejours, Travail, usure mentale, Bayard, 2000 ; Actuel Marx, « Nouvelles aliژnations ». n 39, Paris, 2006
8 . ژان سو، نمایی جالب از گوشه های قابل رویت گذر از سرمایه داری در عرصه های متفاوت به دست می دهد.
Un futur prژsent: l?aprڈs-capitalisme), La Dispute, Paris, 2006)
9 . از جمله رجوع شود به
Tony Andrژani, Un گtre de raison - critique de l?homo ?conomicus, Syllepse, Paris, 2000.
|
|
|