همانگونه که پیشتر تاکید کرده بودیم، کنگرۀ ما همزمان با روزهای دشوار میهنمان آغاز شد، «در شرایطی که فساد عمیق و همهجانبه و سیاستهای نابخردانۀ حکومت در کنار تحریمهای غیرانسانی و جنایتکارانۀ امریکا، سفرهی بسیاری از هممیهنانمان را هرچه کوچکتر کرده است».
مطالب ویژه
کنگرۀ نوزدهم سازمان ما در شرایطی برگزار میشود که بر میهن ما کماکان نظامی مبتنی بر ولایت مطلقۀ فقیه حکومت میکند، نظامی که از بدو استقرار سرکوب بلافصل مردم و تحدید آزادی و تهدید و پیگرد آزادیخواهان را آغاز نمود و استبدادی سخت و سنگین را بر میهن ما تحمیل کرد.
پیام کنگرهٔ نوزدهم سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به فداییان خلق، یاران، رفقا، دوستان و دوستداران سازمان!
سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) سازمانی مردمی، میهندوست و باورمند به سوسیالیسم دموکراتیک است و در راه آرمانهای والای استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی و تامین منافع مردم و کشور (منافع ملی) مبارزه میکند.
سازمان با پایبندی به برنامهٔ مصوب خود در راه تحقق جمهوری عرفیِ غیردینی و متعهّد به مبانی حقوق بشر و اصول دموکراسی و مبتنی بر اراده و آرای آزاد، برابرحقوق و دموکراتیک مردم میهنمان مبارزه میکند و قاطعانه مخالف حکومتهای غیرانتخابی، دینی، موروثی و ایدئولوژیک است.
«اینک، که سه دهه از آن تاریخ می گذرد، امید من آن است که با نگارش این دفتر تجربه ای را در اختیارنسل جوان کشورم بگذارم، تجربه ای که به ما می گوید بر داوری های خود درنگ کنیم، از آن چه بر شکنجه دیدگان در زندان های سیاسی ایران گذشته آسان نگذریم. تجربه ای که ایستادگی را ارج می گذارد و اختیار زندانی در گزینش شیوه ی ایستادگی محترم می شناسد.
امی دارم که نگاهی به زندگی علیرضا اکبری شاندیز(جواد) آغازی باشد بر طرح پرسشی اساسی در باره ی میراثی که هنوز بر شانه ی ما سنگینی می کند»
(از متن کتاب)
کتاب «به یاد آن پرواز» بقلم رقیه دانشگری(فران) در لینک زیر ، در دسترس می باشد
سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به عنوان سازمانی صلحدوست، با تقبیح این جنگ خانمانسوز، آن را محکوم میکند و خواهان توقف بلاوقفهٔ همهٔ عملیات جنگی و خروج نیروهای روسیه از خاک اوکراین است. همچنین ما در راستای تنشزدایی در جهان بر این باوریم که زیادهخواهی کشورهای غربی برای گسترش حیطهٔ نفوذ و سلطهٔ آنان به قیمت هستی و جان مردم اوکراین باید بیدرنگ متوقف شود.
دفتر حاضر هفتمین و آخرین مجموعه از مقالاتی است از تجربیات جنبش کارگری و اتحادیه ای در دیگر کشورها و وضع جهان کار، که زیر نام "از تجربۀ دیگران" در بولتن کارگری گروه کار کارگری سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) انتشار می یافتند. دفتر حاضر حاوی مقالاتی است در بارۀ جنبشهای کارگری و اتحادیه ای در رئوسی کلی در پهنۀ جهانی و به طور مشخص در بنگلادش، مالزی، ویتنام، ارمنستان، اتیوپی، اسرائیل وامریکا. ترتیب مقالات عینا از انتشار آنها در بولتن کارگری اخذ شده است.
دفتر حاضر ششمین مجموعه از مقالاتی است از تجربیات جنبش کارگری و اتحادیه ای در دیگر کشورها و وضع جهان کار، که زیر نام "از تجربۀ دیگران" در بولتن کارگری گروه کار کارگری سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) انتشار می یابند. بولتن نامبرده هفتگی است و هر هفته می تواند فقط بخش کوچکی از یک مقاله را درج کند.
دفتر حاضر حاوی مقالاتی است در بارۀ جنبشهای کارگری و اتحادیه ای در رئوسی کلی در پهنۀ جهانی و به طور مشخص در عراق، قبرس، نیجریه و کشورهای جنوب افریقا. ترتیب مقالات عیناً از انتشار آنها در بولتن کارگری اخذ شده است.
بر بلندای تپهی پوشیده از چمنی سر سبز مردی عینکی لاغر و بلند قامت به درختی تکیه داده بود و مراسم خاکسپاری را نظاره میکرد. چند قطره اشک روی گونههایش غلطید. گردنبند طلائی را که روز قبل از خواهرش گرفته بود برای اولینبار از جیب بیرون آورد و قاب آن را باز کرد. دو عکس کوچک در قاب بود. عکس جوانی خودش، که دیگر با آن بیگانه بود، و دختر بچهای که حال زنی جوان بود و نگاه مبهوتاش به گور خیره بود.
پرستو ساکت شد و بفکر فرو رفت. اینکه چه در ذهناش میگذشت، کسی جز خودش نمیدانست. گویی خواب میدید. نمیتوانست باور کند که در یک قدمی مرگ ایستاده است و حیات و هستیاش به مویی بند است. اگر شیمی درمانی مؤثر واقع نشود چی؟
تغییر روحیه و درهم ریختگی تعادل روانی پرستو از چشم همکاراناش پنهان نماند. آنهایی که دوستاش داشتند، سعی میکردند کمکاش کنند و کسانی که او را رقیب خود میدیدند در خفا با یکدیگر پچپچ میکردند و از او بدگویی میکردند. خوش قلبترین آنها با رئیس حرف زد. پرستو به کمک احتیاج داشت. ولی کدام کمک و چگونه؟
روز دهم بود که علی و اسماعیل به درمانگاه ویژه معتادین مراجعه کردند. برخورد کارکنان درمانگاه بسیار دوستانه و محترمانه بود. علی خود را معرفی کرد و مشکلاش را با پرستار مطرح کرد. پرستار که مرد جوانی بود با گرمی از او استقبال کرد و برای سه روز دیگر وقت دکتر به او داد.
آبجی مکثی کرد. به آن مرد چه بگوید و چگونه بگوید که دچار عذاب وجدان نشود؟ سیامک به او گفته بود که اسماعیل پدرخواندهی علی بوده. معنای پدرخوانده را خوب میدانست. برای او معنای پدرخوانده این بود که اسماعیل علی را جذب فعالیت سیاسی کرده. او بوده که او را وارد تشکیلات کرده. حال چگونه میتوانست برای او تعریف کند که برادرش، کسی که اسماعیل اولین نشریهی سیاسی را به دست او داده، در گوشهای از آتن زندگی میکند، همسرش را کتک زده، دخترش را رها کرده و شب و روزش را در خُماری سپری میکند؟
آرام بود. احساس بدی نداشت. کاری کرده بود که به نظر خودش، شاید سالها پیش باید انجام میداد. آن شب فهمید که میتواند از خودش از زن بودناش، از حریم خصوصیاش و از انسان بودناش دفاع کند. آن شب پرستوی دیگری متولد شد. غمگین و عصبانی بود، ولی تحقیر نشده بود.
ناصر نمیدانست که پرستو در دورانی که در ایران بود، در دورهای که جامعه ملتهب بود و خانهی آنها به پاتوق رفقای علی تبدیل شده بود، در همان روزها و ماههای طوفانی بحثهایی را که ناصر به او تحویل میداد، بارها شنیده بود و گوشاش پُر بود. ناصر نمیدانست که پرستو رنج و محنت و ویرانی کاخ آرزوهایش را محصول همان شیوهی نگاه و سیاست میدانست. ناصر نمیدانست که پرستو از اظهار نظرهای کشدار فیلسوفانه و افلاطونی نه تنها دلخوشی ندارد، بلکه متنفر است. آنچه او میخواست زندگی آرام زمینی با عشق بود، که ناصر فرسنگها از آن فاصله داشت.
دخترک طعم تلخ بزرگ شدن در بی کسی و تنهایی را به پدرش یاد آوری کرد و گفت که روزهایی که از ورزش برمیگشت و یا مسابقه داشت و یا کلاس زودتر تمام میشد، تنها کسی بود که باید تنها به خانه برمیگشت در حالی که همهی بچهها منتظر پدر و مادرشان بودند. آنتی پیر شده بود و شوهرش هم که اغلب اداره بود و نمیتوانست بیاید. کسی را نداشت که او را درمسابقات تشویق کند. دخترک در حضود آبجی از علی سئوال کرده بود: ''میدونی پدر و مادر نداشتن یعنی چی؟ آیا عقیدهی سیاسیات اینقدر برایت مهم بود که ما را فدای آن کنی؟ تو که آن همه عاشق و شیفتهی سیاست بودی چرا ازدواج کردی؟ و اگر ازدواج کردی، چرا بچهدار شدی؟''
کارش در خانهی سالمندان موقت بود. استخدام رسمی نبود. هروقت لازم داشتند او را صدا میزدند. رئیس از کار او راضی بود. دلاش میخواست او را استخدام کند، ولی پرستو آموزش حرفهای نداشت. خوب میدانست که داشتن کار ثابت در سوئد از ضروریات زندگی است. بدون داشتن کار ثابت نمیتوانست برای آینده برنامهریزی کند.
روز اولی که شروع کرد دو زن سالمند که بیشتر اوقاتشان را با یکدیگر میگذرانند، به رئیس مراجعه کردند و از او خواستند که پرستو مددکار آنها نباشد. بقول خودشان: ''به این کله سیاه لعنتی اعتماد ندارند. ممکنه پول و یا طلای آنها را بدزدد''. رئیس پرستو که زنی با تجربه بود با او حرف زد و ضمن اشاره به پیشداوری نادرست آن دو از او خواست که برای مدتی کاری به کار آنها نداشته باشد.
سهیمه هنوز بارقهای از زیبایی در چهرهاش دیده میشد. آن زن که در آن روزها دختری جوان و شاداب بوده مجبور به تن فروشی شده بود که لقمه نانی گیر بیاورد. وقتی سهیمه زندگیاش را تعریف کرد، پرستو علیرغم اینکه از واژهی روسپیگری نفرت داشت، ولی هیچ احساس بدی نسبت به او پیدا نکرد، برعکس تا حدی نوعی احساس همدردی در وجودش ریشه دواند.