جنگجوی سپيدهمان
“دلهايمان در آروزی بوسهای به گونههاش
آی چه بیقرار میشوند”
شايد ماه ديگر، يا آنطور که وعده کردهاند، ۱۲ روز ديگر ولیالله فيض مهدوی در ميان ما نباشد. که هرگز اينچنين مباد.
او را غمی نيست چنان که خود بارها گفته است، میرود تا جاودانه گردد.
اما برای من همه چيز دوباره تکرار میشود، چون روزهای پرالتهاب قتلعام ۶۷ در راهروهای مرگ وقتی که
عزيزانم را به صف میکردند؛ بوسهای از راه دور نثارش میکنم و قطره اشکی بدرقهی راهش.
صدايش را میشنوم، مثل صدای بچههاست در راهروهای مرگ، با همان صلابت و صميميت، با همان سادگی و صفا.
از روزی که عزيزانم در خاک شدند، مشتاق روييدن دوبارهی آنها هر روز به زمينی که از شرم عنابی بود مینگريستم و با خود میخواندم: “کدام دانه فرو رفت در زمين که ُنرست؟ چرا به دانه انسانت اين گمان باشد؟”
حالا با اشتياق به نهالهای انسانی رسته پيش رويمان نگاه میکنم به نهال “حجت”، به نهال “فيض”
به صدای “فيض” گوش میسپارم، تنها به شکوه رفتن او نمیانديشم، به تحقيری که از اين طريق رژيم بر ما روا میدارد نيز میانديشم.
میدانم خيلیهای ديگر نيز اين صدا را شنيدند و سکوت کردند. شايد “فيض” را از ما بگيرند.
اما مايی که میمانيم، اما شمايی که میمانيد و سکوت میکنيد،
آيا پس از اين جاودانگی، آسوده میخوابيد؟
با شما هستم:
“آیآدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد
يک نفر در آب دارد میسپارد جان”
پارسال گنجی قرار بود چند صباحی ديگر زندان باشد، اعتصاب غذا هم کرده بود، يادتان هست چه کرديد؟
يادتان هست چه اعلاميهها داديد، چه مقالهها نوشتيد، چه کمپينها برگزار کرديد؛ چقدر نماينده و... بسيج کرديد؟
از نظر من به خاطر ظلمی که بر گنجی رفته بود، او شايسته حمايت بود.
اما آيا شمايی که امروز نظارهگر ظلمی هستيد که بر ولیالله فيض مهدوی میرود و سکوت میکنيد، به ارزشهايی که دم از آن میزديد پایبنديد؟
يک بار ديگر اعلاميههايتان را بخوانيد، ترديدی نداشتم و ندارم به آنچه که میگفتيد اعتقادی نداريد؟ گنجی و رنجی که او و خانوادهاش میبردند، بهانه بود.
شمايیکه امضايتان را بیدريغ خرج میکنيد، چرا در اين مورد کوتاهی کردهايد؟
ولیالله فيضمهدوی پس از انقلاب در روزهای پرالتهاب سال ۵۸ ديده بر جهان گشود، در دورانی که گنجی و
دوستانش میرفتند تا دستاوردهای انقلاب بهمن را به نابودی کشانند.
در روزهايی سخن گفتن آموخت که سياهی و نکبت و خشونت از در و ديوار می باريد، تختهای شکنجه و ميدانهای تير و چوبههای دار لحظهای از کار باز نمیايستادند.
او هنگامی به مدرسه رفت که کودکان را از پشت ميزهای تحصيل به جبهههای جنگ و ميدانهای مين گسيل میداشتند.
او هنوز خود را نشناخته بود که جنگ پايان يافت و هزاران زندانی سياسی به خاک و خون کشيده شدند.
او نظارهگر جناياتی بود که در ميهنش و پيش روی چشمانش روز و شب اتفاق میافتاد. و البته گنجی و دوستانش نيز در تحميل اين سياهی و نکبت سهيم بودند، هر چند گنجی بعدها تلاش کرد از آن فاصله بگيرد.
هيجده ساله بود که غوغای خاتمی برخاست و فتنهی او خيلیها را با خود برد، حتا آنان که ادعای مبارزه با رژيم را داشتند.
اما “فيض” نماينده و فرياد نسلی شد که دير يا زود سربلندی را به ميهن بازخواهد گرداند.
در اين راه ۵۴۶ روز سلول انفرادی را همراه با شکنجههای جسمی و روحی و با دست بند و پابند و چشمبند پشت سر گذاشته است. بارها اعدام مصنوعی شده است ولی همچنان فرياد برمیآورد که “تن به ذلت و تسليم” نمیدهد، چرا که فکر میکند “عدالت و آزادی و دمکراسی مثل تنفس برای هر انسانی حياتی و لازم است”. او ۵ سال زندان را پشت سر گذاشته و همچنان پرنشاط است و اميد.
او جوايز بينالمللی را نربود، مدال و قلم بينالمللی نصيبش نشد، او از ابتدا میدانست و میداند که جز گلوله، چيزی “نشان سينهی جنگجوی سپيده دمان نمیشود”.
افزودن نظر جدید