مرورى کوتاه بر ناسيوناليسم کور بدون هويت تاريخى (٣)
انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى
گـــلى خوش بوى در حــمام روزى
رســـيد از دست محبوبى به دسـتم
نقد ُگلى را ماند و نهايت جفا نمودن برُگل نقد،آن است كه آنرا بايد فقط به روى ِگلى پَرپَرش نمود كه در دل آن كمتر از دانهی گلى نهفته نباشد. اما گاهى درلايههاى زيرين سنگلاخى نه دانهی گل،بلكه روح يك ُگلِ انارِ مقدس احساس میگردد و ناقد جبار(منتقد) ُگل نقد را بر روى سنگلاخ پَرپَر میسازد و در دفتر نسيه اش سياهى يك نقد را ترسيم میكند.و بدينسان شيرهی جفا كار بودن را بر تن خود میمالد. آخر «انار خون است، خون مسيح متجلى»)١٣۷۹(
چندروز پيش به هنگام گلچين کردن مطالب از اينترنت، مقالهی همشهرى مان آقاى ماشاءالله رزمى را با عنوان "مسئلهی ملى آذربايجان "در سايت ايران امروز ديدم بعد از خواندن آن در شگفتى فرو رفتم.ايشان دو سوال را در مطلب خود طورى شکافتند که از آن هزار سوال بيرون ريخت؛ بدان جهت نياز آمد که در ادامهی نوشتار مرورى بر ناسيوناليسم کور (بى هويت تاريخى) پيش از آنکه برحسب برنامه ريزى قبلى به مقولات زبان شناختى و فدراليسم پرداخته شود به دليل اهميت نقش و ويژهگى انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى قسمت ۴ به جاى ٣ تغيير داده شد.
در آمدى بر انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى:
در طى اين سالها هجوم نوشتارهايى را در وب گاهها و روزنامهها و کتابها مشاهده کرده و میکنيم که به طور گستردهاى از طرف ناسيوناليست هاى كور بى هويت تاريخى تبليغ میشوند، با اندکى ژرف بينى و دقت نظر در میيابيم كه سياهى هاى نوشته شده بر روى اين كاغذها، بريدههايى ازپردهی سياهى هستندكه براى كتمان حقيقتى بس روشن،بر سپپدى كاغذ كشيده شده باشند. اين حقيقت روشن چيزى جز ناسيوناليسم كور(بى هويت تاريخى)نيست. ولى شگفتا! کسانى آگاهانه يا ناآگاهانه مفاهيم و مقولات متفاوتى همانند ناسيوناليسم،ملى گرايى و ميهن دوستى را با دو مسئلهی پان ترکيسم و ناسيوناليسم كور بى هويت تاريخى را که به دليل ضرورت بقاء پان ترکيسم بوجود آورده شده است، بههم میآلايند و ميان آنها هيچ تفاوتى نگذاشته در نوشتار هاى خود به کار میبرند.با وجود اين که در بررسى مسائلى که نام ملى بر آنها نهادهاند به عامل زبان جايگاهى بزرگ به عنوان شاخص تعيين ملت داده میشود. اما در اکثر آن نوشتارها با پديدهی زبان و مقولات آن بيگانگى هايى احساس میگردد. و اين چنين است که بدنبال آن، در نوشتار هاى خود مقولات و مفاهيم زبان و ملت و قوم و غيره را اين چنين بههم آغشته میسازند.
در قسمت هاى قبل تا حد توان توضيح داده شد که زبان و دين از ميان عوامل متفاوت شكل دهندهی ملت، متغيرترين آن عوامل وعناصر هستند، زبان به دليل روبرو شدن باتحول و دگرگونى هاى طبيعى و جبرى كه در نتيجهی تعاملات اجتماعى. .. پديد میآيند، با تغييرات كمى و كيفى در دراز مدت و كوتاه مُدت روياروى میگردد.
در اين نوشتار پيش از پرداختن به اشکال شکل گيرى انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى،با در نظر داشتن به اينکه موضوع مقالههاى ياد شده، بيشتر بر پروژه ملت سازى امپرياليستها و عوامل آن مربوط میشود و در راستاى آن دولت هاى باکو و ترکيه که از عناصر فعال اين پروژه حمايت میکنند. لازم است در عين پردازش به آنها از نظر سياسى و ژئو پلتيک نيز به مسئله نگاهى گذرا داشته و نيز نسبت به جغرافياى تاريخى آذربايجان (ماد) در سدههاى باستان و در متون و نوشتههاى مورخان مختلف مرورى داشته باشيم و سپس به بررسى چگونگى و نحوهی بالانيدن و جايگزين کردن هويتى جعلى براى آذربايجان، که همان انژکتاسيون فرهنگ وتاريخ باشد، بپردازيم. امّا ياد آورى میکنيم نکاتى را که درقسمت هاى قبلى در علل اصلى بالانش دادن ناسيونالسيم کور بر شمرديم که عبارتند بودند از:
١ـ شکل گيرى پديدهی دولت ـ جهانى سرمايه داران، که به غلط گلوباليزاسيون ناميده میشود.٢ـ نابسامانى اوضاع اقتصادى ايران.٢ـ عدم وجود آزادى هاى سياسى براى نيروهاى دگرانديش٣ـ پرورانيدن وتبليغ تفکرات کسموپوليتيستى اسلامى توسط حکومت بنيادگرا در طى بيست و هشت سال،۴ـ عدم برخوردارى ازحقوق اجتماعى اساسى ابتدايى، که کما بيش همگان با آنها آشنايى دارند.
بيست هشت سال از انقلاب بهمن میگذرد و مردمى که با انقلاب خود در سر کار آوردن حکومت بنياد گرايى نقش اساسى داشتند. جستهها و خواستههای يشان را که از حکومت بنياد گرايان، جستجو و انتظار داشتند نيافته و بر آورده نشدهاند که هيچ، حال اوضاع را از آنچه که بود، بدتر يافتهاند.
در طول اين ٢٨ سال، حکومت بنيادگرايان نه تنها آزاديهاى مربوط به اعمال و آزاديهاى انديشه و تجمع را که از حقوق ابتدايى افراد است زيرپا گذاشته است؛ بلکه حقوق عمومى مردم را نيز پايمال کرده است که هر چند بعضى از آن حقوق در قانون اساسى به طورصريح گنجانيده شدهاند،اما اين حقوق به آنها پس داده نشده است. يکى از آنها که از حقوق مسلم طبيعى هر فردى میباشد. آموزش و تحصيل علم به زبان مادرى است. و اين حق کشى در مورد اقوام ايرانى (آذرى، کرد، عرب بلوچ و. .) بههمراه زير پا گذاشته شدن ديگر حقوق مسلم مردم ايران موجب شده است که با مرور زمان به دليل نارضايتى مردم ازحکومت بنيادگرايان، طيفى از نيروهاى انرژى دار جامعه به دليل عدم حضور احزاب سياسى غير دولتى و انديشمندان سياسى، به شيوههای اعتراض پارازيتى و لومپنيستى روى بيآورند. شکلى از اين اعتراضات،ناسيوناليسم کور میباشد. گسترش اين پديده به دليل ويژه گى هاى آن جاذبههايى دارا میباشد.که منجر به تحليل رفتن انرژى هايى میشود که اصولا میبايد و میتواند براى برداشته شدن گام هاى اساسى در افرازش و تسريع پروسهی رَسش به محيطى عادل و دموکراتيک بکار برده شود. ولى نکته اساسى که از اهميت ويژه اى برخوردار میباشد؛ اين است که چرا اين معضل در آذربايجان با ديگر نقاط ايران متفاوت است؟ ما در زير به بررسى گذراى آن خواهيم پرداخت. و در شمارههاى آينده ـ که به زبان و شکل هاى حکومت در سيستم هاى کاپيتاليستى مربوط خواهد بود ـ اشارهی گذرايى نيز به تجزيه و تحليل نظام رفتارى و راهبردى متقابل دولت بنياد گراى اسلامى با عناصر ناسيوناليسم کور خواهيم نمود.
الف ) نيم گذرى به چشم انداز ژئو پلتيکى ناسيوناليسم کور:
١): حکومت جمهورى آذربايجان:
دولت باکو به دليل احساس عدم امنيت سياسى که از عوامل زير ريشه گرفته است:
١ـ عدم توانايى در باز پس گيرى منطقهی قره باغ کوهستانى، که حدوداً بيست و پنج درصد از اراضى اين جمهورى را شامل میشود.
٢ـ وابستگى هاى تاريخى و فرهنگى با کشور ايران.
٣ـ رويا رويى با بحران هويت تاريخى،
اينک در نقش ابزارى قرار گرفته است که امپرياليستها از آن ابزار استفاده میکنند. در اين راستا دولت باکو به سياست تحريک عناصر نا آگاه در ميان تودههاى مردم ايران، به ويژه آذربايجان که به نوعى از تداوم فرمانروايى دولت بنياد گراى اسلامى به ستوه آمدهاند روى آورده است. تا بدين طريق در پى از بين بردن کمبودهاى روانى حاصلهی خود باشد. از طرفى ديگر دولت باکو به دليل چند پاره گى جغرافيايى با مشکلات طبيعى همانند: عدم وجود مرز مشترک جغرافيايى ميان نخجوان و باکو و هم چنين با خاک ترکيه روبرو میباشد. ترکيه که اينک در عدم حضور دولت بنيادگراى ايرانى به کشورى که با دولت باکو روابط و مناسبات ديپلماتيک و اقتصادى و فرهنگى نزديکى دارد، تبديل شده است. اين روابط با نبود مرز جغرافيايى مشترک از اطمينان لازم برخوردار نيست، بدين جهت دولت باکو، رها شدن از اين گرفتارىها را در چنگ انداختن به خاک ايران میبيند. و در خيال خود اين چنين میپروراند که میتواند با حمايت امپرياليستها يى که در چالش و اختلاف با دولت بنياد گرايان اسلامى قرار دارند، دستمالى را براى بستن به سر دردمند خود بيابد.
دولت باکو، خلاء تاريخى و فرهنگى اى که از پروسهی زدايش فرهنگ و تاريخ ايرانى بوجود آورده است با تزريق کردن تاريخ و فرهنگ جعلى و پر نمودن آن با دروغ و فريب بر مردم جمهورى خود، اين خلاء تاريخى و فرهنگى را که يکى از مشکلات اش محسوب میشد رفع نموده است.اما سختى هاى طبيعى و غير طبيعى را با روش هاى فوق به هيچ وجه نمیتواند از ميان ببرد.
دشوارى شرايط امنيتى ـ سياسى موجود در دولت باکو از تشديد گرفتارى هايى که ماحصل نا کاردانى و ناکامى آن در حل مناقشهی قره باغ میباشد. انتقادات و اعتراضات مردم درمانده و آوارهی قره باغ از عملکرد دولت باکو را به دنبال داشته است که در کوچ تحميلى از خانه و کاشانه و سرزمين اجدادى خود رانده شدهاند. جواب ندادن تشديد فشارهاى غير دموکراتيک به نيروهاى مخالف سياسى دولت نيز، حيثيت دولت على افها را به طور شديدى در اذهان عمومى چهارچوب کشور و مجامع بين المللى پايين آورده است. سرخوردگى و ياس بوجود آمده از اين موضوع به شخصيت و غرور مردم آسيب رسانيده است و اين آسيب با هجوم فرهنگ مصرفى غرب و رشد بى مبالاتى هاى فرهنگى، به طور وافرى روحيه وطن دوستى و تعصب هاى ميهنى را به بحران هاى روانى مبدل کرده است. اين بحرانهاى روحى به حدى میباشند که روحيه ميهن دوستى را تا حد سوکه خوانىها براى از دست رفتن قره باغ پايين آورده است.
٢)ـ حکومت جمهورى ترکيه و تفکرات راسيستى ملى حرکت پارتى سى،(گرگ هاى خاکسترى):
هرچند که دولت ترکيه نيز با مشکلاتى کم وبيش همانند با مشکلات دولت باکو، که در بالا ذکر شد رويارو میباشد، اما پشتوانهی تجربه چندين سالهی دولت هاى ترکيه در روابط ديپلماتيک با کشورهاى جهان، احزاب و تشکل هاى سياسى آن کشور را (به غير از حزب پان ترکيست، ملى حرکت پارتيسى (حزب گرگ هاى خاکسترى) به رعايت قوانين بازى ديپلماسى بورژوازى عادت داده است. تجربه نشان داده است که ديگر احزاب قانونى ترکيه نيز با تشديد شدن سختى هاى درون چهار چوب خود،گاه گاهى رعايت قوانين بازى ديپلماسى را ناديده میگيرند. اما روى هم رفته احزاب حاکم به تجربه دريافتهاند که در مواقع حساسى که موضوع آن، ايفاى نقش ابزارى در راستاى سياست هاى امپرياليستها بر مسا ئل داخلى کشورهاى همسايه است، حداقل در ظاهر اين قواعد بازى را حفظ کنند و بدين وسيله هم قدرت چانه زنى خود را بالا میبرند و هم با نمايش ظاهرى قواعد بازى ديپلماسى، در صورت شکست پروژههاى امپرياليست ها، از شدت رنجش کشور طعمهی از دست پريده نسبت به سياست هاى غلط خود کاسته و با اشکال گوناگون سياست هاى خود را توجيه مینمايند.اما خارج از مشکلات فوق، ترکيه اى که خواهان داخل شدن در اتحاديه اروپا میباشد با مشکلات بسيار کلانى رويارو میباشد که ساليان سال است با آنها دست به گريبان است و بدون گذر از آنها امکان ورود به اين اتحاديه غير ممکن میباشد. يکى از اين مشکلات مسئلهی کردها است، کردهايى که هر چندبا تکيه بر پشتوانهی تاريخى هزاران ساله شان در قسمت بزرگى از سرزمين کنونى ترکيه زندگى میکنند. ولى حکومت شوونيست ترکيه به آنان لقب ترکهاى کوهستانى،داده و بدين طريق با انکار اين حقيقت بزرگ، به تزريق وحشت میپردازد و گفتهی آتا ترک را به زور سرنيزه در مغز کردان فرو میکوبد که تا به آنها بگوياند:نه موتلو تورکوم! (چه ترک بختيارى هستم). کردانى و آذريهايى که به دليل بر پاداشتن مراسم جشن نوروز ايرانى چه روزهاى وحشتناکى را تا همين ديروز از سر لطف تفکرات بوز قوردچىها به دست عوامل دولتى و گردانندگان ترک اجاق لارى بر دفتر يادداشت خود ثبت نکردهاند. کردانى که حق سخن گفتن به زبان مادرى خود را در هيچ اداره و سازمان و دادگاهى نداشته و ندارند.
نقش پارازيتى پان ترکيسم در تاريخ
جواب ندادن و شکست تفکرات شونيستى و پان ترکيستى حزب حرکت ملى (ملى حرکت پارتى سى) و بوز قورد چى لار، در ميان مردم ترکيه که از فرهنگ مدرن بورژوازى اروپا متاثر و بهره مند شدهاند؛ هوادارن اين حزب وحشت و خوف را در طى حيات چندين دههی خود، با بحران شديد روحى و روانى روبرو کرده است. بدان علت با بوجود آمدن وضعيت کنونى که جهان سرمايه دارى در رابطه با کشورهاى جهان سومى اى که داراى منابع هيدرو کربور و بازار مناسب براى مکش خون آنها( تجارت آزادجهانى) هستند.مهيا نموده است که ايران و باکو نيز جزو آنها به شمار میآيند. اين حزب که اينک نقش ابزار نتراشيده شده اى را براى امپرياليستها دارد. در پى ياس حاصله از شکست تفکرات ضدبشرى اش درکشور ترکيه و حضورى ناموفق در جمهورى آذربايجان و کشورهاى آسياى ميانه، دندان هاى خود را براى آذربايجان ميهن مان گرد کرده است.
پان ترکيستم به دليل برآب بودن بنيان هايش و ذات ضد انسانى خود در سير پروسهی شکل گيرى خود هميشه در بدست گرفتن قدرت نا موفق بوده است. امّا، به دليل پشتيبانى هاى امپرياليستها در طى حيات خود همواره نقش پارازيتى موفقى را داشته است. پان ترکيسم در ساخته شدن دولت تازه تاسيس ترکيه در دههی اول قرن بيستم نقش خود را به خوبى بازى نمود. بعد از آن نيز نقش خود را در چهارچوب کشور ترکيه به عنوان پارازيتى مخرب براى سرکوب کردن و جنايتکارى هايش بر عليه تشکل هاى چپ مارکسيست ترکيه در دهههاى ١۹۷٠، ٨٠ ١۹ در نقش ابزارى،براى سرمايه داراى جهانى به عالى ترين وجهى ايفا نمود ه است.
به دليل نياز و اهميت داشتن يک تجزيه و تحليل واقع بينانه از نقش تاريخى پان ترکيسم به مثابه يک پارازيت در مرحلهی ابتدايى اجراى پروژهی ملت سازى و دولت سازى هاى مصنوعى امپرياليست ها، نگارنده اين موضوع را درنوشتارى ديگر با عنوان وجوه مشترک ناسيوناليسم کور بى هويت تاريخى و پان ترکيسم به مثابه يک پارازيت، به آن خواهم پرداخت.)
ب ) جغرافياى تاريخى آذربايجان(ماد)
منطقه اى که از٢٣٣٢ سال پيش به آثروپاتاگان و امروزه با دگرگونى آوايى به آذربايجان اشتهار يافته است (محل و سرزمين آتروپات). در دوران باستانى تر، در نزد يونانيان و ديگر اقوام غير ايرانى با نام ماد و در دورانى به نام ماد کوچک شناخته میشده است که در هنگام حملهی اسکندر مقدونى که مقارن سلطنت داريوش سوم بود، نام خود را از نام آتروپات"، سردارى که فرمانروايى ماد را داشته بر گرفته است.با توجه به معنى نام آتروپات، به احتمال زياد او در عين حال که شهريار منطقه ماد بوده شغل مغبدى يعنى پيشوايى دينى را نيز داشته است يعنى هم رهبرى سياسى ـ نظامى و هم رهبرى دينى سر زمين ماد را در عهدهی خويش داشته است.آثروپاتگان از ريشه/ araTa/ آ ثر / athra اوستايى + /پات/ به معنى نگاهبان و پاينده )+ گان پسوند محل، شکل گرفته است (که در زبان امروزى آذرى بههمان معنى / اُت/: آذر، آتش) است (قابل ذکر است که واژهی "اوت" به معنى آتش در زبان آذرى که در ترکى نيز رايج شده است بههيچ وجه ترکى نيست. معادل "اوت" آذرى در زبان ترکى قديم /ياليقينگ / yalqiη / و يانقـونگ / η yaηu / بوده است که هنوز نيز در ميان اقوام ترک قرقيز و قزاق آتش را/ yalqiη / يالقينگ/ و/ يالقين/ میگويند اين اقوام به دليل دور بودن از مرزهاى ايران نسبت به ترکمنان( ُتقز اغوزها) تاثير کمترى از زبان هاى ايرانى پذيرفتهاند.مصدر يانماق که در زبان آذرى به کار برده میشود وام واژه از زبان ترکى است، و ريشه ايرانى ندارد.
ازاين ريشه دراوستا /آثرون/Navar{A/ به معنى نگهبان آتش ورجاوند (مقدس) وآتروپات /aTap_eraTa/ آتر + پات به معنى نگاهبان آتش که از اتر(آتش) + پات به معنى پاينده،پاييدن، نگهبانى کردن) و در نام پيشوايان ديني(موبدان) ساسانى نيز همانند: آذرباد ماراسپند، و. .. وجود داشته است و/ آتروخش/ به معنى آتش بخش(اُت باغيش ائدن)کسى که آتش میبخشد ( پخش میکند) اين پيشه را درايران باستان يکى از مغبدان آتشکده به عهده داشته است و به احتمال زياد، آتش ويژهی مصرف در خانه را اين مغبد به مردم با مراسم خاص. . میداده است.
ـ دياکونف:
(موّرخ روسى در کتاب تاريخ ماد چنين مینويسد"ماد"به اراضى اى که از قسمت شمالى به رود ارس و قلههاى البرز در قسمت هاى جنوبى درياچهی خزر) و از سوى خاور به نمک زار هاى دشت کوير و از باختر و جنوب به سلسله جبال زاگرس گفته میشده است. دياکونف در ادامه، ماد باستان را اين چنين تقسيم بندى میکند: اين سرزمينها از نظر جغرافيايى به سه بخش "ماد آتروپن" ماد سفلى که بين دو رشته جبال از طرف شمال به رشته کوههاى البرز و از طرف جنوب رشته کوه رود ـ به موازات سلسله زاگرس ـ مرز شامل نواحى تهران کنونى و بخش سوم پارتاکناى باستانى (اصفهان کنونى).(٢) تقسيم میشده است
و. ديميتريويچ. بارتولد:
«آذربايجان ايران تا پيروزى اسکندر مقدونى جزء جدايى ناپذير سرزمين ايرانى ماد و حکومت جداگانه اى نداشت در طى جنگ گوگمل در ٢٣٣٢ سال پيش ساتراپ سراسر ماد فردى با نام آتروپات بود درلشگر آتروپات افراد آلبانيايى (جمهورى آذربايجان کنونى) در نقش مزدورانى بودند. ...قسمتى از اين منطقه که مادکوچک ناميده شد، ارمنيان آن را آتروپاتگان و مردم ايران و غيره آتروپاتن میناميدند. نام آذربايجان از اينجا پديد آمد. هرگونه تلاش کردن براى توجيه نمودن و يافتن وجه تسميه براى اين نام فاقد اعتبار علمى خواهد بود» (٣)
در قاموس اعلام ترکى
در قاموس، زير ماده ى“ماد باستان" که همان "مديه" باشد چنين آورده شده است: «نامى است که مورّخان و جغرافى دانان قديم يونان به بخش هايى از عراق عجم و آذربايجان دادهاند و آن را از ساير مناطق ايران که نام پارس بر آنها میگذارند جدا میکند."مديا" از طرف غرب با آشور، در شمال با خراسان و از جنوب با خوزستان و فارس هم مرز بود. خود مديا که شهر همدان (همگمتانه باستانى) مرکز آن بود به عراق عجم (ماد بزرگ) و آتروپاتنه يعنى آذربايجان تقسيم شده است.»
اين نوشتهها حاکى از آن میباشند که نه تنها سرزمين"مادخرد"،بلکه تمامى سرزمين ماد باستانى در درون مرزجغرافيايى ايران آن روزگار و ايران کنونى قرار داشته است.و ماد آتروپات شامل استانهاى آذربايجان و قسمت کوچکى از کردستان کنونى میبوده است .
تحقيقات دانشگاه کمبريج نيز در اين رابطه که در سرى کتاب هايى با نام تاريخ ايران بتوسط دکتر حسن انوشه برگردانده شده و درميهنمان ايران چاپ گرديده است. در تاييد و موافق راى پرفسور دياکونف روسى میباشد. پرفسور ج. مارکورات دانشمند معروف آلمانى و زنده ياد پرفسور اقرار على اف و ا. م، دياکونف هر سه نيز همانند ساير دانشمندان و محققان مربوطه براين راى هستند که سرزمين آتروپاتکان در درون سرحدات مرزى ايران قرار داشته و دارد.
در اين راستا در بعضى نوشتههاى تاريخى و فرهنگ نامههايى که بعد از اسلام تهّيه شدهاند همانند: تاريخ بلعمى، برهان قاطع خلف تبريزى، گاه گاهى نيز با اين نکته روبرو میشويم که ايالات برده وگنجه و گاها بيلقان در مواقعى جزو اِعمال آذربايجان قرار میگرفتهاند. يعنى فرمانداران آذربايجان درعين حال بر ولايات گنجه و شروان نيزاعمال حکم حکومتى میکردهاند. خلف تبريزى در برهان قاطع در زير عنوان ارس اين چنين میآورد: ارس به فتح اول و ثانى و سکون سين بى نقطه بام رود خانه اى است مشهور.....ما بين آذربايجان و"اران" ميگذرد). (۴) يعنى رود ارس مرز بين آذربايجان و آران بوده است و يا در کتاب البلدان ابى يعقوب در توضيح آذربايجان در بخش مشرق شهرهاى آذربايجان را چنين مینويسد: استانهاى آذربايجان عبارت است از: اردبيل، برزند ورثان(ورزقان)، برذعه، شيز،سراة،مرند، تبريز،ميانه،اُرميه، خوى، سلماس و اهالى شهرها و استانهاى آذربايجان مردمى بههم آميختهاند از عجم هاى کهن "آزريه" و "جاودانيه"، اهالى شهر "بذ" که بابک در آن بود و سپس چون فتح شد عرب در آن منزل گزيدند)غير از اين دلايل ذکر شده و صدها دليل ديگر که تنها ذکر نام آنها صفحاتى بسيارى را پر خواهد کرد. ما در هيچ کتابى و هيچ سندى که دال بر آذربايجان بودن جمهورى آذربايجان کنونى باشد نداريم. اما جهت آشنايى با اسنادو کتب اشارهی گذرايى به تعداد کمى از آنها خواهيم نمود: ابواسحق استخرى (٣۴٠)احمد ابن محمد بن اسحق الهمدانى معروف به ابن فقيه نويسنده کتاب البلدان، ابن حوقل بغدادى جغرافى دان وجهانگردعرب (٣۶۷ق) ابوعبدالله بشارى مقدسى (٣۷۵ق) ياقوت حموى (۶٢٣ق) در معجم البلدان نوشتهی حمدالله مستوفى قزوينى در نزهه القلوب شمس الدين سامى، در لطائف الطوائف نوشتهی مولا نا فخر الدين على صفى، قاموس اعلام ترکى، ابوالفدا ئ (۷٢١ق). در تمامى نوشتههاى اين مورخان حدود و مرزهاى آذربايجان با آران، رودخانه ارس (آراکس باستانى) نوشته شده است.
هرچند از نظر علوم مربوطه، هيچ گاه ما آذرىها با اهالى باكو و مناطق آلبانيا يا آران كه آميخته اى از تاتها و تالشها و آلبانها بودهاند ازيك قوم نبوده ايم (با مقولهی نژاد و ملت قاطى نشود كه همه ايرانى محسوب میشديم).اما بايد حقايقى را نيز در نظر داشت که در گذرگاه زمان در پى تاثيرپذيرهاى متقابلى که اقوام مهاجر ترک ـ مغولها و اوغوزها باساکنان بومى ايرانى نژاد اين مناطق جغرافيايى داشتهاند که در پروسهی تکاملى تاريخى طولانى به وقوع پيوسته تغييرات کمى متفاوتى در ساکنان اين مناطق را به وجود آورده است. از جملهی اين تغييرات کمى که به دگرگونىها و تحولات زبانى و تغييرات کمى فرهنگى و آداب و رسوم ساکنان منطقه انجاميده بايد توجه لازم را مبذول داشت. حتى كوچ آذربايجانىها به آران و آلبانياى قفقاز در سدههاى پيشين،تاثيرات گويشى زبانى و ساختار قومى شديدى درآنجا بوجود آورده که چشم پوشيدن از اين حقايق مسلم كه امروزه در زبان ايرانى آذرى با زبان آنها نزديكى های فوق العاده اى بوجود آمده است غيرعقلانى خواهد بود. اما اين مسئله كه آيا اكنون آنجا را از نظرعلمى میتوان واقعا آذربايجان ناميد، با توجه به سير تاريخ مکتوب اين منطقه جغرافيايى با وجود آنکه در قراردادهاى رسمى مابين دولت هاى ايران و روسيه و عثمانى هيچ گاه نام آذربايجان برجمهورى کنونى آذربايجان اطلاق نشده است. اما اين چيزى است که تنها درجفرافياى جهان سياسى معاصراتفاق افتاده است؛ اما تنها میتواند مورد بحث حقوقى تاريخى و مورد اعتراض نيز قرار بگيرد. به نظر بنده حال که ملتى دوست داشته كه خود را آذربايجانى بداند. و نام ما را برخود نهاده هيچ اشكالى نيست. براى بنده به عنوان يک آذربايجانى بسى مايهی خرسندى ومباهات است که نام آذربايجان ما را اقوام غير آذربايجانى برخود پسنديدهاند. اين ماجرا يکى از نوادر اتفاقات تاريخ جهان معاصر میباشد. اما ….
انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى:
پرداختن به تمامى جزييات و نحوهی سير انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى اى که درميهن مان بويژه آذربايجان، به توسط ناسيوناليسم کور بى هويت تاريخى در حال انجام است؛ به دليل تنوع اشکال تزريقى آن که در عرصههاى مختلفى همانند: تاريخ و فرهنگ؛که اين تزريق بيشتر در حوزهی زبان جعلى و افسانه و اسطورههاى جعلى انجام میگيرد ـ به دليل اهميت ويژه اى آن در پروژهی ملت سازى ـ در يک نوشتار کوتاه از توانايى نگارنده خارج میباشد. بدان جهت در اين قسمت تنها به چگونگى و روند انژکتاسيون فرهنگى در دو عرصهی اسطوره و افسانه بسنده خواهيم نمود.
هرچندكه به نظر نگارنده آقاى رزمى به درستى بربعضى نكات انگشت گذاشتهاند كه درخور تامل و انديشه هستند؛ اما بى رو دربايستى عرض نمايم كه از قلم اين گونه نگاره گرىها بوى شديد برترى قومى احساس میشود. به يكى ازجملههاى اين نوشتار كه در مقايسه با ديگر جملات بيان خيلى ملايم ترى دارد دقت كنيد:
« زبان تركى يكى ازكامل ترين زبانهاى دنيا است وحكومت مركزى حاضر نيست
طبق قانون خودش عمل كند.!!»
تنها دراين جمله دو سوء درك از مفاهيم واژهها و برترى جويى قومى و تحقير ديگر اقوام ايرانى و ملتهاى جهان نهفته است؛١ـ كامل ترين زبان! از نظر علم زبان شناسى هيچ زبانى ناقص نيست وهر زبانى كه گويشوران آن بتوانند با استفاده از زبان خود، مفاهيم موجود در انديشه خود و نياز و احساسات شان را بيان نمايند؛ آن گويشوران دارندهی زبانى كامل شمرده میشوند،"ادوارد ساپير"Edward. Sapird زبان شناس مشهور در مورد اين گونه عامه انگارىها مینويسد: «هيچكس نمیتواند ادعا كند كه قومى را میشناسد كه زبان مردمش زبانى كاملا پرورده و رشد نيافته نباشد.حتى بوشمن هاى افريقاى جنوبى نيز در قالب دستگاه نمادينى چنان پرمايه و غنى سخن میگويند كه درماهيت خود با زبان فرانسويان فرهيخته از هر لحاظ سنجش پذير است..... و در ادامه بحث جهانى هاى زبان مینويسد:. .. . در هر زبانى که ما میشناسيم در کاملترين و نظام يافته ترين شکل به چشم میخورند. (١)». من در لايهی زيرين اين جملهی ايشان درجه بندى من درآوردى پان تركيستها و به تبع آنها ناسيوناليست هاى كور بى هويت تاريخى را میبينم كه ناسيونا ليست هاى کور آن را به طور وسيعى در تحت عناوين اعلاميههايى از سوى يونسکو، با امضاء نام هاى گوناگون در ميان مردم عادى پخش میکنند:«زبان تركى از سوى يونسكو دومين زبان كامل جهان اعلام شده است و زبان پارسى سى دومين لهجهی زبان عربى است». دراساس سازمان يونسكو،به جهت آشتى دادن و برقرار نمودن روابط فرهنگى و دوستى در بين انسانها پديد آمده است؛نه اختلاف انداختن و تمايز دادن بين آنها. دوم آنکه سازمان يونسكو در مقامى هم نيست كه براى هر يك از گويش هاى زبانهاى ايرانى و يا ديگر زبانهاى جهان تعيين تكليف نمايد و آنها را درجه بندى نمايد.اگر چنين سخن گزافى از سوى هر كسى هم گفته شود، دليل برجهالت و نادانى آن شخص خواهد بود؛حال اين کس شخصى حقوقى همانند يونسكو باشد يا بنده و هركس ديگر.
تمامى زبانهاى ايرانى جزو خانوادهی زبانى بزرگى كه هند اروپايى خوانده شدهاند از سوى زبان شناسان جهان تقسيم بندى گرديدهاند.اصولا زبانها را براى قراردادن آنها دريك گروه خانوادهی زبانى با متدهاى تاريخى و تطبيقى يعنى مقايسه همانندىها از نظر ساختارى و واژههاى بنيادى آنها و زبان منبای آنها و آثار به جاماندهی از ديرينه گان آن و ذخيرهی اصلى واژه گان زبانها تقسيم بندى میكنند. نه براى خاطر همسايه بودن آن با كشورى يا داشتن دين و مذهب مشترك گويشوران دو زبان متفاوت.٢ـ آنچه و آنكه موجب جلو گيرى از آموزش زبان آذرى (نه تركى) شده و میشود. اولا سيستم ديوانى است كه از قبل وجود داشته و در برهههاى مشخص زمانى از طرف تمامى اقوامى كه به ايران حكومت كردهاند بوجود آمده كه اكثرا هم بعد از فرو پاشى دولت ساسانيان، اعراب و ترک ـ مغولها بودهاند و تنها گاهى ايرانيان بر مسند حكومت بودهاند. يعنى هيچ پارسى يا هيچ آذرى و لر و كردى يا بلوچى به دلايل زياد كه يكى از آنها زرتشتى بودن و شيعه بودن ايرانيان بود و از نظر شرعى و سياست جارى آن زمان فرصت و امکان بدست آوردن قدرت دولتى و يا حكومتى نداشتند ـ تا به غزنويان، سلاجقه، و مغولها و تيموريان و قرا قويونلوها، و قاجارها دستور صادر كنند كه شما بايد به زبان پارسى سخن بگوييد. بررسى دلايل گزينش زبان فارسى براى زبان رسمى از سوى اقوام ترک ـ مغول را درقسمت هاى ديگر اين نوشتار مورد بررسى تاريخى قرار خواهيم داد.
بدون رو در بايستى عرض كنم كه در مواردى سطحى نگريهاى فاحشى در اين گونه نوشتهها مشاهده میشود. نگارنده اگر با شخصيت ارزشمند آقاى رزمى دورا دور آشنايى نداشتم فكر میكردم كه روتوش هاى ماهرانه اى كه نگاتيو تصوير آقاى چهره گانى وديگران خوردهاند،آگاهانه بوده است، البته در رابطه با تحقيقات توركولوژى و زبان شناسى كه فرمودهاند. درآنها زبان آذرى به عنوان شاخه اى اززبان تركى به اثبات رسيده مسئله اى است كه نگارنده شخصا با دلايل علمى كه نياز افتد میتوانم ارائه دهم، اين نظرات را قبول ندارم. در اين رابطه به اجحاف و ستمى كه ازسوى زبان شناسان اروپايى آگاهانه يا نا آگاهانه و به پيروى از آنها محققان ميهن مان در مورد زبان معاصرآذرى كردهاند، بايد اشاره نمود که پان فارسيستها با دستآويز قرار دادن نظرات آنها دنيا را فارسى میبينند. در اين موارد سوآلات بسيارى است كه هنوز از سوى هيچ نهاد علمى و آكادميك در رد آنها يا مورد قبول بودن آنها ادله علمى ارائه نگرديده است. بسيارى از مشكلات و معضل های كنونى كه در تاريخ معاصر ميهن مان در رابطه با مسئلهی قومى و ملى بوجود آمده از اين تفكر يك سو نگرانه سرچشمه میگيرد که در دست عوامل و عناصر ناسيوناليسم کور بى هويت تاريخى به گيره وه اى (دستآويز) تبديل شده است تا به تبليغات دروغين آنها وجه مظلوميت بدهد و براى پوشانيدن چهرهی ابزارى آنها در راستاى سياست هاى امپرياليستها بويژه پيکرهی دهشت انگيز امپرياليسم امريکا را نيز پنهان کند. و بدين گونه دامن زدن به درگيرى هاى قومى وحتى عشيره اى شکل جنبش ملى به خود بگيرد و پروژهی ملت سازى آمپرياليسم امريکا در راستاى شکل گيرى دولت ـ جهانى سرمايه داران (گلوباليزاسيون) به پيروزى نهايى حود دست يابد.
در رابطه با انژکتاسيون فرهنگى تاريخى، نکات جالب توجه ديگرى نيز دراين نوشتار مشاهده میشود كه سه مورد از آنها را كه هرچند بايد شكافته شوند اما بـدليل پرهيز از دراز شدن نوشته، اشارهی گذرايى بـرآنها بسنده خواهد بود. يکى درمورد برداشت ازمسئله اى است که آقاى رزمى آن را جنبش ناسيوناليسم آذربايجان معرفى میكنند و به نظر بنده همان طور که بارها عرض نمودهام چيزى جز تحركات ناسيوناليسم كور بى هويت تاريخى نيست. اما بدليل حمل عناصر سازندهی آن به سطحى ديگر،بنيان مسئله در زمينى ديگر، از پايه بطور وارونه مورد تجزيه وتحليل گرفـتانده شده است؛ ودرنتيجه نوشتهانداين ناسيوناليسم:
١ـ به زبان علمى بيان میشود.٢ـ با سياسى كردن دين مخالف است.٣ـ خواستههاى ملى را جزيى از دموكراتيزاسيون جامعهی ايران معرفى میكند.و با استنتاج از اين سه اصل نگاشتهاند كه: «پلاتفرم «ارائه شده از سوى آنها منطقى و حق به جانب است. ..جنبش ملى به گذشته و مبارزات تاريخى آذربايجانىها افتخار میکند يعنى آن دوران طلايى که ملت آذربايجان قدرتمند بود و بر تمام ايران حکومت میکرد.!!».
هم چنان که در بالا نيز ارائهی منظر از ناسيوناليسم کور کرديم بر اين باور خود پاى میفشارم که اين سه دليل توصيفى استنادى تنها ادعا میباشند. آن سه دليل توصيفى كه حجت نمودهاند با حقايق موجود جامعه به كلى مغايرت دارند. زبان گفتارى و نوشتارى ناسيوناليسم كور به هيچ وجه علمى نيست؛ برعکس بيان، دروغ و شانتاژ و جعل به روش عامه پسندانه میباشد. نوشتههاى آنها با پارامترها جامعه شناختى و يافتههاى علوم تاريخ و زبان شناسى بكلى در رو در رويى كامل ايستاده است. حتى نظرات آنان را مجامع آكادميك كشور تركيه مورد قبول ندارد. و اين خيالات تنها در مخيلهی طرفداران بوز قوردچى های تركيه مورد پذيرش و ابزار تبليغياتى واقع شده است. سودمندى وافرى است در رابطه با مقولات تاريخ و زبان با انديشمندان و اهل علم وادب تبريز تبادل نظرى داشتن، كه اشخاص پربها و گران سنگى از نظرعلمى در رابطه با علوم مربوطه میباشند. و مطمئنن به هيچ وجه من الوجوه با نوشتههاى آنان موافق نمیتوانند باشند. وجه مشخصهی ناسيوناليسم کور بى هويت تاريخى غيرعلمى بودن آن است و با سياسى كردن دين نيز مخالف نيستند خارج از آنکه يکى از دو تکيه گاه اصلى بنياد گذاران پان ترکيسم دين بوده است. دنباله روان آنها يعنى ناسيوناليست هاى کور بى هويت تاريخى نيز اگر چنين بود كه حسنى معروف، امام جمعه اروميه را قهرمان ملى اعلام نمیكردند! اگر نوشته شما راست باشد، نتيجهی بدست آمده از اين تجزيه و تحليل آن خواهد بود که آنها طرفداران نظريه هدف وسيله را توجيه میکند هستند!
نوشته ايد: دوران طلايى آذربايجان! شما کدام دورهها را منظور نظر داريد مغولها را، قرا قويونلوها را، آق قويونلوها را يا قاجارها را که بيشتر از يک سوم خاک ميهن مان را در نتيجه بى لياقتىها به روسها واگذار کردند. حال اينها چگونه به مردم آذربايجان ارتباط خونى پيدا میکنند از چه زمانى اينها آذربايجانى بودهاند؟ غير از دو سلسله زنديه و صفويان که بنياد گزار آن شاه اسماعيل هم نيمه ايرانى نيمه ترکمن بود تاريخ درآن هفت صد هشت صد سال، ايرانى ديگرى را که بر تخت سلطنت نشسته باشد بخود نديده است.
نوشته ايد ملت آذربايجان! بر تمام ايران حکومت میکرد! دوست عزيز! واقعا متوجه میشويد که چه نوشته ايد! يعنى میفرماييد که از چند صد سال پيش، ملت ـ دولت در ايران، به توسط چنگيزها و تيمورلنگ ها، اوزون حسن ها، آقا محمد خانها و فتحلى شاهها بوجود آمده بوده است.کدام يک از نهادها و عناصر سازنده اى که در ساختار ملت ـ دولت بايد وجود ملموس داشته باشند، در آن زمان حتى وجود ذهنى وآبستراکت داشتند؟ دولت ـ ملتى که هنوز مقوله اى ذهنى است و شکل عينى کامل به خود نگرفته است. ما هنوز حکومت کردن نه از جنس طلايى هيچ ملتى را بلکه حتى نقره اى اش را هم در اين جهان متمدن معاصر کاپيتاليسى نمیبينيم، چه رسد به دوران فئوداليسم و خان خانى آن سدهها.
در نوشتار از سويى بقاياى جنبش طرفداران آيت الله شريعتمدار جزو نيروهاى جنبش ملى محسوب میشوند. ولى مدتى نمیگذرد که در بررسى و تحليلى که از مسئله شيخى گرى و متشرعان ارائه میشود نتيجه گيرى عوض میشود و متشرعان را طرفداران استبداد مینامند! از اين نوشته میتوان نتيجه گرفت که طرفداران شريعتمدارى که همان متشرعان بودند همان نيروهاى استبداى سابق هستند و در نتيجه اين طيف از جنبش ملى مورد نظر ايشان استبداديان خواهندبود! اين نيز از پارادوکس هايى است که دراين نوشتار فراوان يافت میشود. بدليل پرهيز از دراز شدن مقاله من از تجزيه و تحليل اين رشته مسائل دينى ـ مذهبى میگذرم که دربررسى و تحليل مکتب شيخى گرى و درگيرى هاى آن با متشرعان تحقيقات بسيارى انجام گرفته است که از ميان آنان تحقيقات دانشگاه سوربن فرانسه سالنامههاى دانشکدهی اديان شناسى و کتاب "مکتب شيخى گرى“ نوشتهی پرفسور هنرى کربن از نظر علمى بسيار با ارزش هستند. و لزومى جدى ندارد که در اين جا به درگيرى هاى بين مذهب و عرفان و حکمت شيعى پرداخته شود.
در رابطه با اسطوره شناسى و تاريخ، منابع مطالبى كه در نوشتهی آقاى رزمى به آنها استناد میشود مشخص نشدهاند که كدامها هستند،نيکو بود که اعلام منبع میشد. اما با توجه به اشاراتى كه شده است میتوان از روى حدس به يقين به نقد آنها پرداخت. يكى از اين موضوعات تاريخى مورد اشاره به مسئلهی نحوهی مرگ كوروش كبير میباشد. و در آن رابطه با توجه به نظرات گوناگونى كه از منابع يونانى بجاى مانده، ميان پژوهشگران و مورخان اختلاف نظر وجود دارد. باتوجه به نوشتههاى گزنفون و هردوت كه در تقابل تضاد قرار دارند.حال اينكه انتخاب نويسنده مقاله مسله ملى آذربايجان از آنِ هرودوت افتاده،من در شگفت نيستم؛اين كه آيا مرگ کوروش طبق نوشتهی هرودوت به دست تمورويس(نه تومروس) اتفاق افتاده بوده است درست است يانه؛ دراين مقاله اصلا مورد بحث نمینواند قرار گيرد. چون بنده باور دارم كه اين مسئله میتواند مورد بحث آكادميك محض قرار گيرد.
اما مسئله اينجا است که اولا خانم يا آقا بودن تمورويس زير سوال است.(مقايسه شود با تهمورث در زبانهاى ايرانى و درنظر گرفته شود نوشتهی غيرمنطقى که در موردزنهاى آمازون که شايع بوده است يکى ازپستان هاى شان را براى تير اندازى بهتر میبريدهاند و چنين خيال بافى هايى در تواريخ هردوت گاهى يافت میشوند) از اين موراد میگذريم. اما سهو دوم درآن است كه اين تموروس چه كسى است؟ و چه ربطى به آذربايجان ما دارد؟ و اين اسطوره گردانيدن او در بين آذربايجانىها مبحثى بى ربط و كاملا غيرمنطقى و همان انژکتاسيون تاريخ وفرهنگ جعلى است من به نوشتههاى خود هرودوت. دركتاب"تواريخ "كتاب اول"كليو"ص ١٠٠مراجعت میدهم كه مورد سوء استفادهی پان تركيستها و به تبع آنها ناسيوناليست هاى كور قرار گرفته است (و بدون در نظر گرفتن اين كه هردوت معاصر كوروش نبوده و با قوم پارس خصومت شخصى داشته است). هردوتوس مینويسد كه جنگ بين ماساگتها و كوروش از نظر جغرافيايى در شصت الى ١٠٠کيلومترى جيحون اتفاق افتاده است و حتى هرودت در پايان"كتاب اول كليو"اعتراف میكندكه:«راجع به درگذشت كوروش روايات مختلف است» ص١٠٣چ ١٣٨٠تهران وحيد مازندرانى) اگر با گفته هرودتوس اين نظر را ارائه مینماييد؛ كسى كه ١٠٠کيلومتر در آن سويى يا اين سويى جيحون زندگى میكرده چه ارتباطى میتواند با ما آذرىها داشته باشد. كه ما آن را اسطورهی خود به پنداريم. اساطير با در مخيله پرواندن به وجود نمیآيند بلكه اسطورهها، به عنوان پاى ثابت افسانههاى ديرينهی هر قومى هستند كه با اشكال مختلف درلابلاى آنها پديدار میشوند. ما هيچ افسانه اى را كه در آن تومروس نامى وجود داشته باشد نداريم. من خيلى پوزش میخواهم كه ياد آورى بكنم كه ماساگتها كه تموريس رهبر قومى آنهابود از نژاد آريايى بودهاند. ايشان را به كتاب هاى رنه گروسه و کريستين سن و ديگر محققان روسى همانند م.آ. داندامايف در كتاب "ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشى“و غيره حواله میدهم.اينها به كنار، كوروش خود يكى از پادشاهان ايرانى بوده كه مادرش از ماد( آذربايجان) بوده است؛ يا نعوذ بالله همانند بعضىها باور میفرمايند كه ارث از مادر نمیرسد و خون پدر را اساس قرار میدهند! من فكر نمیكنم كه چنين عقايد دوران فئوداليته اى در تفكرات فردى همانند آقاى رزمى كه انسانى روشنفكر و آگاه میباشند، و نگرش پوزتيوى به فمينيسم دارند، جايى داشته باشد.
جالب است كه ازطرفى افرادى كه از آنها به عنوان روشنفكران كم بضاعت استان فارس نام برده شده است كه مسائل تاريخى را مهم میشمارند، ناراحت هستند. اما خود به صورتى گذرا به تاريخ كه هيچ براساطير دمى تكيه و سپس میگذرند. اين پارادوكس و تناقض از چه روى در مقاله وجود دارد من تعجب میكنم. خوب مسلم است که هر کسى که بخواهد در اين رابطه نوشتارى ارائه نمايد بايد به تاريخ و زبان و فرهنگ مراجعه نمايد. چون مبحث ذاتا به علوم انسانى بويژه تاريخ و فرهنگ مربوط است و به علوم پزشکى و فيزيک و شيمى فيزيک کوانتوم ربطى ندارد.
مستندات از آن عناصر ناسيوناليسم کور(به غير از نوشتههاى دکتر هئيت.البته با توجه به نوشتههايى که نگارنده از ايشان مطالعه کردهام.)که نويسندهی مقالهی مسئله ملى آذربايجان به آنها نيروهاى جنبش ملى نام داده و زبان آنها را علمى معرفى میکند. نوشتههاى جرايد و پان ترکيست هاى ترکيه است و اگر هم ديپلم هاى دکترايى را که در دستان خود الم شنگه کردهاند؛ منظور نظر باشد. ديپلم هايى افتخارى هستند و از ارزش علمى برخوردار نيستند و از دانشگاههاى خزر و باكو اعطا شدهاند. بى رو در بايستى به عرض برسانم كه بسيارى از آنها حتى كتاب هايى راكه ازآنها نام میبرند و به آنها استناد میكنند خود شان مطالعه ننمودهاند.بزرگترين مشخصهی اين طيف عامى نگرى و غير علمى بودن شان است. من به دليل خلاف اصول اخلاقى بودن مسئله نمیخواهم اسامى اين عالمان دارندهی دکترى هاى افتخارى را نام ببرم. ..
در نوشتار،ايشان در تاثير پذيرى فرهنگى جوانان آذرى از فرهنگ تركيه به عنوان يك پديدهی مثبت نام برده شده است و چنين وصف شده است:
«. ...روشنفکران ترک هم طراز با بهترين هاى اروپا شدهاند و در تيراژ کتاب و روزنامه نسبت به جمعيت از اروپا جلو افتادهاند، تاثيرات فرهنگى ترکيه در اروپاى شرقى، قفقاز و مناطق شمال غرب ايران کاملا آشکار است و در آذربايجان غربى حتى لهجهی اکثريت جوانان متمايل به لهجه استانبولى شده است در چنين وضعيتى طبيعى است که جنبش ملى آذربايجان لائيک و غير مذهبى باشد »
يکى ديگر از به شگفتى وا داشتن هاى آقاى رزمى در اين جمله آن است كه گرايش به لايسيته و غير مذهبى بودن را از تاثيرات فرهنگى استانبول تركيه ارزيابى كردهاند! در اين مورد نيز با ايشان اختلاف نگرش دارم من اين مسئله را بر عكس ارزيابى میكنم:يعنى گرايشات مذهبى مردم تركيه را تاثير گرفته از حكومت اسلامى ايران و گرايش مردم ايران به لايسيته و سكولاريزم موجود را برآمد فرآيند رشد و تكامل شعور خود مردم ايران و بويژه مردم آذربايجان میدانم كه از تجربهی گرانى كه در طى اين بيست وهشت سال گذشته با آشنا يى يافتن ازچهرهی حقيقى بنياد گرايى مذهبى بدست آوردهاند. اما خلق شگفتىها توسط ايشان نه در اختلاف نظر بنده با ايشان بلکه از اين است که چند سطر بالا خود ايشان وقتى سخن از گرايش به لائيسته مردم ايران میکنند. تجزيه تحليل درست ترى از مسئله ارائه میکنند؛ اما وقتى دست به تفکيک مناطق جغرافيايى ايران بلند میکنند و علل رشد اين مسئله را در استانهاى آذربايجان ريشه يابى کنند. ناگهان رگ ناسيوناليسم متورم میشود و از بررسى خردمندانه باز میمانند و بدين گونه همهی بلوغ سياسى و رشد آگاهى هاى آذرىها را از سر لطف و مرحمت ترکيه میبيند.
البته اين که چگونه میتوان از تغيير لهجه جوانان اروميه استنتاج و استنباط به طبيعى بودن لايئسم و غير مذهبى بودن جنبش ملى آذربايجان کرد(در صورتى که انژکتاسيون زبان است نه لهجه و گويش).خود مسئله اى ديگر است وآيا اين خوشحال کننده است يا نه به آن نيز نمیپردازم چون هركس مختار است كه از چه چيز خوشحال و چه چيز نگران باشد. اما نكته جالب توجه ديگر براى من به هم آميخته شدن موضوعات لهجه با زبان و گويش است كه باعث عدم فهم و تمييز دادن خواننده از منظور شما از لهجه و گويش و زبان در نوشتههاى میشود. برحسب تقسيم بندى هاى زبان شناسانهی تركيه اى ها؛ زبان آذرى و استانبولى نسبت به هم لهجه نيستند. بلكه گويش به شمار میآيند. به كاربردن درست واژهها براى بيان مفاهيم علمى زبان شناسى موجب رفع سوء درك میشود.گفتن لهجه به زبانى كه تفاوت هاى اساسى با زبان آذرى دارد و مبنا قرار دادن زبان آذرى براى زبان استانبولى هر چند خوشحال كننده است اما قابل تعمق میباشد. بنده نيز چون ايشان براين باورم كه زبان آذرى زبان تاثير کيفى گذارنده براى زبانهايى كه به غلط تركى گفته میشوند میباشد ولى اين موضوع بايد در محافل اكادميك به چالش كشيده شود. تا صحت آن اثبات گردد. در مورد سنجش و تقسيم بندى زبان ها؛ زبانى را كه زبان رسمى است، زبان اصلى و ديگر زبانها را نسبت به آن لهجه و يا گويش قرار میدهند. والّا لهجه و گويش از نظرعلمى فقط يك قرار داد ذهنى براى تمييز مفاهيم زبان میباشد. بطور طبيعى هيچ زبانى لهجهی زبان ديگر نيست زبان ترکى استانبولى که زبان رسمى دولت ترکيه است چگونه میتواند لهجه اى براى زبان آذرى محسوب شود من از تجزيه تحليل آن باز ماندهام.
هدف از اين نوشتهها آن است تا بعضى تفاوتها در بين اين تحركات در نظر داشته شود. براين باورم كه سردمداران طيف وسيعى از آنها به دلايلى با بازكردن ادارهی ثبت احوالى كه حقوق پرسنل آن ازسوى دولت فخيمه تركيه وادنانها زادها و توركش زاده گان،ملى حركت پارتى سى (بوزقوردچى لارو کافاتا دويشدورن لر)اين شكست خورده گانى كه تئورى هاى مكتب پدرخواندههاى مرحومشان حتى در كشور جديد التاسيس تركيه و مردم متمدن آن به قروشى هم خريده نشده است، پرداخت میشود.اين افراد روشنفكر نما میخواهند با جعل كردن تاريخ و صدور شناسنامه جعلى شامانيزم بدوى براى مردم آذربايجان؛(كه از قدمت تاريخى پنج هزارساله برخودار میباشد) نقشى پارازيتى در مبارزات خلق و نيروهاى پيشرو جامعهی ايران،ايجادکرده و آن را از روند و شكل انسانى اش بيرون كشيده و به بيراهه اش اندازند. بوزقوردچى هايى كه حتى نام شان را از زبان ايرانى آذرى فراهم کردهاند و اصولا میبايستى نام"كاسكيرچى“ و يا "بوروچى“(به معنى گرگ در زبان فارسى يا "قورد" در زبان آذرى است)را برخود مینهادند.
سوآلات بسيارى از خواندن مقاله در ذهنم نقش بسته كه نيک خواهد بود كه جواب آنها را از محلّلها و نويسندگان نوشتارها بدست بياورم. كه يکى مرتبط با مسئله اى است كه به آن، نام "مسئلهی ملى اى كه ريشههاى عميق تاريخى دارد" را دادهاند و مرتبط با آن تقسيم بندى ازعناصرى دارد كه معتقدم طيف وسيعى از آنها ناسيوناليسم كور (بى هويت تاريخى) میباشند و شما به آنها فعالين جنبش ملى میگوييد. و ديگرى در رابطه نقش انژکتاسيون فرهنگ ترک ـ مغولى به فرهنگ آذربايجان است:
١ـ آيا درميان اين نيروهای شمرده شدهی تحركات ناسيوناليسم كور(به زبان شما جنبش ملى) گرايشات شديداً و شديداً راسيستى و شوونيستى تركى وجود دارد؟(اگر وجود داشت كه اشارهی به آن میفرموديد كه متاسفانه من مشاهده نكردم) و حالى اگر وجود دارد، كفهی ترازو در بين اين عناصر به كدام سوى سنگينى میكند؟
٢ـ كشف«كيتابى ده ده ام قورقود» اين آتلانتيك گم شده كه عنوان شاهنامه را نيز براى آن كسب نمودانيدهاند از چه زمانى در تصاحب ما آذربايجانىها بوده و در چه سالى و در چه مكانى اتفاق افتاده است؟
پيش از زمانى كه ترجمه "كيتاب ده ده ام قور قود" از زبان انگليسى با پيش گفتار جفرى لويس بريتانيايى به توسط احتمالا خانم فريبا عزبدفترى و آقاى اكبرى با كاغذ كاهى درميهن مان چاپ شد.خودتان نيز آگاه هستيد نه شما نه نگارنده ونه از دوستان و از پير مردان روستايى كه با آنان آشنايى دارم پرس و جو نمودهام، هيچ کدام از مردم و روشنفکران تا همين چند سال پيش نام و نشانى از اين كتاب اسطوره اى را، حتى يك نفر، نشنيده بوده ايم.
من با اعتقادى راسخ بر اين باور خود پاى میفشارم كه اين سخنان دروغ هاى پان تركيستى محض بيش نيستند كه ازسوى ناسيوناليست هاى كور نيز تبليغ میشوند و آن چنان درجان و روح بعضى روشنفكر نمايان متعصب، جاى گرفتهاند كه میروند تا درچهرهی يك حقيقت تاريخى مسلم به ذهن مردم و من و شما نيز تزريق شوند.
واقعيت اين است كه همه ما با شاهنامهی "كيتابى ده ده ام قورقود" در خلال سالهاى ۵۶ و بعد از آن هم ازطريق منابع ترجمه شدهی خارجى و توسط كتابچهی شعر دو جلدى بود كه با نام سازمين سوزو كه سرودهی بولوت قره چورلوى مرحوم كه تحصيلات خود را درتركيه به پايان رسانده بودند ـ آشنا شده ايم. اين به جاى خود؛ ما چنين شنيده ايم كه اصولا مردمى كه ادعاى مالكيت اموال غير میكنند يعنى يك اسطوره و افسانه را مال خود میدانند حداقل يكى از داستانهاى آن شاهنامهها يا ايلياد و اديسهها را ازبر و حفظ میكنند. وحداقل حداقل، اين مالكان شاهنامه اسامى قهرمانان آن حماسهها را بايد بدانند! مثلا نام "دلى دومرول" و يا "سالجان"، "اغرق"يا هر كدام از آنها را، حداقل نام يكى از قهرمانان را! شما يك آذرى نمیتوانيد پيدا كنيد كه اسم "دومرول" يا "قام غان" داشته باشد ـ چطور که در ميان اقوام قزاق و ترکمن گزارش هاى مبنى بر ضربالمثل هايى در مورد "ده ده قورقود" وجود دارد و اسامى قهرمانان کتاب را بر خود میگذارند.ـ اما در دور افتاده ترين مناطق سهند و سبلان با اسامى پير مردانى روبرو میشويد كه همه ازبنيادى به نام فرهنگ ايرانی (نه فارس) میباشند. خودش هم با تلفظ اوستايى آنها، مثلا "پوهروز"، "سانديخ"، "اوروستام"، "فره مه ز" و دهها و صدها نام ديگر. البته ممكن است كه، در خلال اين چند سال اخير بعد از انقلاب معدودى انتلكتوئل كه دست به تغيير فرهنگ میزنند نام هاى ده ده قورقودى را به روى فرزندان خود گذاشته باشد. اين حق آنان است و بنده حق اعتراض و انتقادى به آن نمیتوانم هم داشته باشم. بر اين باورم كه چه ترك چه مغول چه پارس چه آذرى چه سرخپوست همه انسانيم بزرگترين وجه اشتراك ما انسان بودن ما است كه ما را به همديگر پيوند میدهد نه از كدام قوم و قبيله و نژاد بودن. بنده هيچ تعصبى در اين موارد ندارم. روزگارى سرزمين ايرانيان يکى از مهد هاى تمدن جهان بود. اما حال به دلايلى كه بر همگان آشكار است، از کاروان تمدن بشرى عقب رانده شده ايم. فرزندان ما در آينده، نبايد هيچ شرمى را از اين عقب مانده گى کنونى ما داشته باشند.حال اگر اين وضع تداوم يابد مقصر كيست؟ و اين شرم شامل چه كسانى خواهد بود؟ آيا اين شرم در وهله اول شامل حكومتى نيست كه مردم ايران از عدم آگاهى از افكار باطنى آنها آگاهانه يا نا آگاهانه جبرى يا اختيارى آنها را در سال ۵٨ بر سر كار آوردهاند.
اگر با شاهنامه داشتن و شاهنامه ساختن مشكل مردم و جامعه ما حل میشود ـ كه نمیشود ـ پس درآن صورت مردم آذربايجان خود شاهنامهی شاهنامهها را دارند و لزومى ندارد كه برايش شاهنامه هديه شود. متاع فرهنگى هديه شده از طرف بعضىها مال غير است و از نظر حقوقى تعدى و تجاوز به مال غير جرم محسوب میشود. با باور به اينكه تضاد هاى طبقاتى از بين رفته است و مالكيت خصوصى مقد س شمرده میشود؛چرا مرتكب گناه شويم؟ قسمى از مردم در سايه حكومت فقهاى بنياد گرا به حدكافى با دله دزدى آشنا شدهاند، پس ما چرا بيش از اين آنان را به بيراهه بكشانيم! .
چند شاهنامه را ياد آورى میكنم كه با پوست واستخوان هر آذربايجانى عجين است: ١ـ افسانههاى ملك جمشيد ـ ملک احمد با چندبن واريانت كه واريانت تبريزى آنها را زنده يادان صمدبرنگ و حماسى ساز بزرگ فدايى شهيد بهروزدهقانى جمع آورى نمودهاند.٢ـ حماسههاى كتاب مقدس اوستا، كتاب زرتشتيان ميهن مان و ايرانيان باستان كه به زبان اوستايى (آذرى باستان)است، خود بزرگترين افتخار فرهنگى است؛ حماسههای جاودانهی شاهنامهی فردوسى هر چند به زبان فارسى سروده شد است، اما از اوستا الهام گرفته شده است و از مشتركات ملت ايران است. عرض نمودم كه، با زبان نگارش يافتهی يك كتاب حماسى؛اساطير مورد تصاحب نمیتوانند قرار گيرند هم اكنون بسيارى از متون ايرانى باستان هستند كه فقط نسخهی ترجمه شده به عربى آنها موجوداست و نسخههاى اصلى آنها كه به زبانها ايرانى بودهاند در حملات اعراب و غيره سوزانده شدهاند اين دليلى نمیشود كه آن كتب از آن فرهنگ اعراب باشند و يا شاهنامه را هم ميهن هاى فارس زبان ملك پدرى خويش بدانند٣ـ دياآكو(احتمال اشتراك با كردها). ۴ـ كوروش كبير.(ايرانى مشترك اقوام ايرانى) ۵ـ حماسه گئومات كه ازقوم ماد بوده ۶ـ حماسهی بابك خرمدين مشترك. ۷ـ لايههاى حماسى در خمسهی نظامى مشترك اعراب و ايرانيان و يونانيان ٨ ـ حماسهی كوراغلو(مشترك ايرانى آذرى و آرانيهاى آذرى زبان و آذريهاى تركيه) ۹ـ حماسهی ستارخان و باقر خان برخاسته از آذربايجان و مشترك ايرانيان ١٠ـ حماسهی حيدر خان عمو اوغلو،١١ـ حماسهی تقى ارانى مشترك با تمام جهانيان.١٢ـ حماسهی کاظم سعادتى و.
ما مردم ايران و بويژه آذربايجان مثل روشنفكران نمايان متعصب بعضى از ممالك غير محروسه! ازكمبود اسطوره و افسانه، وشرم تاريخى در رنج نيستيم كه به اسطوره دزدى و افسانه دزدى و باز نويسى تاريخ دست يازيم. مردم ايران از آنچه که در رنج است عدم وجود دموکراسى عدم وجود اپوزسيون واقعاً دموکرات است که بعد از ٢۷ سال نتوانسته است بر سر ميز گفتمان بنشيند.
كيتابى ده ده ام قورقود:
در ابتدا! شمهاى در مورد كتاب حماسى "ده ده قورقود" را در اينجا میآورم: كتاب ده ده قورقود اثر منثورى است كه متعلق به تركمنان(اغوزها) میباشد آخرين نسخهی تکميلى آن در حدود١۵٣صحفه؛ كه در آن شعرهاى پنج وشش پاره وگاهى زيادتر با ابيات متفاوت نيز بكار برده شده است و فرآيندى از برخورد واز ازدواج دو فرهنگ متفاوت و فولكولورهای چند مردم متفاوت درطى سدههاى ١۵ و١۴ است. و از آن دو نسخه اصلى موجود میباشد. يكى در كتابخانهی واتيكان و ديگرى که فكر كنم در دانشگاه يا كتابخا نهی درسدن آلمان باشد،كه حدودا در قرن١۶ به رشتهی تحرير درآمدهاند و نسخه واتيكان مربوط به اواخر سدهی ١۵ میباشد (۴) و تفاوت هايى كه در اين نسخهها است در حكايت هاى آن است كه آنها در طى مرور زمان و از طرف نقالان متفاوت گفته و توسط محرران متفاوت نگاشته شدهاند و داستانهاى آن آميزه اى است از افسانههاى فرهنگ يونانى باستان همانند "تپه گوز" كه همان "اوليس غول يك چشم" "اوديسه" "هومر" حماسه سراى باستان يونانى باشد و بعضى ازحوادث بوقوع پيوسته اى كه مربوط به دوران "آق قويون لوها" و "قرا قويون لوهاى“ تركمن و برخوردهاى آنان با آبخازها وگرجىها و غيره است كه با آميزههايى از فرهنگ فولكوريك تركمنى زيبا، كه حاكى از ويژه گى هايى طبيعت گرايانه آن مردم در دوران شكارو كوچ نشينى در سدههاى پيش از كوچ مغولان و تاتاران از استپ هاى شمال آسيا است. زبان فولكولوريكى آن شديدا تحت تاثير فولكلور ايرانى آذرى و ايرانى سغدى بوده و لايه اى كاملا ملموس ازفرهنگ عربى نيز درآن ديده میشود.
كتاب باجملههايى كه در زير به همراه ترجمهی فارسى و آذرى آن آوردهام، آغاز می شود:
رســـيد از دست محبوبى به دسـتم
نقد ُگلى را ماند و نهايت جفا نمودن برُگل نقد،آن است كه آنرا بايد فقط به روى ِگلى پَرپَرش نمود كه در دل آن كمتر از دانهی گلى نهفته نباشد. اما گاهى درلايههاى زيرين سنگلاخى نه دانهی گل،بلكه روح يك ُگلِ انارِ مقدس احساس میگردد و ناقد جبار(منتقد) ُگل نقد را بر روى سنگلاخ پَرپَر میسازد و در دفتر نسيه اش سياهى يك نقد را ترسيم میكند.و بدينسان شيرهی جفا كار بودن را بر تن خود میمالد. آخر «انار خون است، خون مسيح متجلى»)١٣۷۹(
چندروز پيش به هنگام گلچين کردن مطالب از اينترنت، مقالهی همشهرى مان آقاى ماشاءالله رزمى را با عنوان "مسئلهی ملى آذربايجان "در سايت ايران امروز ديدم بعد از خواندن آن در شگفتى فرو رفتم.ايشان دو سوال را در مطلب خود طورى شکافتند که از آن هزار سوال بيرون ريخت؛ بدان جهت نياز آمد که در ادامهی نوشتار مرورى بر ناسيوناليسم کور (بى هويت تاريخى) پيش از آنکه برحسب برنامه ريزى قبلى به مقولات زبان شناختى و فدراليسم پرداخته شود به دليل اهميت نقش و ويژهگى انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى قسمت ۴ به جاى ٣ تغيير داده شد.
در آمدى بر انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى:
در طى اين سالها هجوم نوشتارهايى را در وب گاهها و روزنامهها و کتابها مشاهده کرده و میکنيم که به طور گستردهاى از طرف ناسيوناليست هاى كور بى هويت تاريخى تبليغ میشوند، با اندکى ژرف بينى و دقت نظر در میيابيم كه سياهى هاى نوشته شده بر روى اين كاغذها، بريدههايى ازپردهی سياهى هستندكه براى كتمان حقيقتى بس روشن،بر سپپدى كاغذ كشيده شده باشند. اين حقيقت روشن چيزى جز ناسيوناليسم كور(بى هويت تاريخى)نيست. ولى شگفتا! کسانى آگاهانه يا ناآگاهانه مفاهيم و مقولات متفاوتى همانند ناسيوناليسم،ملى گرايى و ميهن دوستى را با دو مسئلهی پان ترکيسم و ناسيوناليسم كور بى هويت تاريخى را که به دليل ضرورت بقاء پان ترکيسم بوجود آورده شده است، بههم میآلايند و ميان آنها هيچ تفاوتى نگذاشته در نوشتار هاى خود به کار میبرند.با وجود اين که در بررسى مسائلى که نام ملى بر آنها نهادهاند به عامل زبان جايگاهى بزرگ به عنوان شاخص تعيين ملت داده میشود. اما در اکثر آن نوشتارها با پديدهی زبان و مقولات آن بيگانگى هايى احساس میگردد. و اين چنين است که بدنبال آن، در نوشتار هاى خود مقولات و مفاهيم زبان و ملت و قوم و غيره را اين چنين بههم آغشته میسازند.
در قسمت هاى قبل تا حد توان توضيح داده شد که زبان و دين از ميان عوامل متفاوت شكل دهندهی ملت، متغيرترين آن عوامل وعناصر هستند، زبان به دليل روبرو شدن باتحول و دگرگونى هاى طبيعى و جبرى كه در نتيجهی تعاملات اجتماعى. .. پديد میآيند، با تغييرات كمى و كيفى در دراز مدت و كوتاه مُدت روياروى میگردد.
در اين نوشتار پيش از پرداختن به اشکال شکل گيرى انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى،با در نظر داشتن به اينکه موضوع مقالههاى ياد شده، بيشتر بر پروژه ملت سازى امپرياليستها و عوامل آن مربوط میشود و در راستاى آن دولت هاى باکو و ترکيه که از عناصر فعال اين پروژه حمايت میکنند. لازم است در عين پردازش به آنها از نظر سياسى و ژئو پلتيک نيز به مسئله نگاهى گذرا داشته و نيز نسبت به جغرافياى تاريخى آذربايجان (ماد) در سدههاى باستان و در متون و نوشتههاى مورخان مختلف مرورى داشته باشيم و سپس به بررسى چگونگى و نحوهی بالانيدن و جايگزين کردن هويتى جعلى براى آذربايجان، که همان انژکتاسيون فرهنگ وتاريخ باشد، بپردازيم. امّا ياد آورى میکنيم نکاتى را که درقسمت هاى قبلى در علل اصلى بالانش دادن ناسيونالسيم کور بر شمرديم که عبارتند بودند از:
١ـ شکل گيرى پديدهی دولت ـ جهانى سرمايه داران، که به غلط گلوباليزاسيون ناميده میشود.٢ـ نابسامانى اوضاع اقتصادى ايران.٢ـ عدم وجود آزادى هاى سياسى براى نيروهاى دگرانديش٣ـ پرورانيدن وتبليغ تفکرات کسموپوليتيستى اسلامى توسط حکومت بنيادگرا در طى بيست و هشت سال،۴ـ عدم برخوردارى ازحقوق اجتماعى اساسى ابتدايى، که کما بيش همگان با آنها آشنايى دارند.
بيست هشت سال از انقلاب بهمن میگذرد و مردمى که با انقلاب خود در سر کار آوردن حکومت بنياد گرايى نقش اساسى داشتند. جستهها و خواستههای يشان را که از حکومت بنياد گرايان، جستجو و انتظار داشتند نيافته و بر آورده نشدهاند که هيچ، حال اوضاع را از آنچه که بود، بدتر يافتهاند.
در طول اين ٢٨ سال، حکومت بنيادگرايان نه تنها آزاديهاى مربوط به اعمال و آزاديهاى انديشه و تجمع را که از حقوق ابتدايى افراد است زيرپا گذاشته است؛ بلکه حقوق عمومى مردم را نيز پايمال کرده است که هر چند بعضى از آن حقوق در قانون اساسى به طورصريح گنجانيده شدهاند،اما اين حقوق به آنها پس داده نشده است. يکى از آنها که از حقوق مسلم طبيعى هر فردى میباشد. آموزش و تحصيل علم به زبان مادرى است. و اين حق کشى در مورد اقوام ايرانى (آذرى، کرد، عرب بلوچ و. .) بههمراه زير پا گذاشته شدن ديگر حقوق مسلم مردم ايران موجب شده است که با مرور زمان به دليل نارضايتى مردم ازحکومت بنيادگرايان، طيفى از نيروهاى انرژى دار جامعه به دليل عدم حضور احزاب سياسى غير دولتى و انديشمندان سياسى، به شيوههای اعتراض پارازيتى و لومپنيستى روى بيآورند. شکلى از اين اعتراضات،ناسيوناليسم کور میباشد. گسترش اين پديده به دليل ويژه گى هاى آن جاذبههايى دارا میباشد.که منجر به تحليل رفتن انرژى هايى میشود که اصولا میبايد و میتواند براى برداشته شدن گام هاى اساسى در افرازش و تسريع پروسهی رَسش به محيطى عادل و دموکراتيک بکار برده شود. ولى نکته اساسى که از اهميت ويژه اى برخوردار میباشد؛ اين است که چرا اين معضل در آذربايجان با ديگر نقاط ايران متفاوت است؟ ما در زير به بررسى گذراى آن خواهيم پرداخت. و در شمارههاى آينده ـ که به زبان و شکل هاى حکومت در سيستم هاى کاپيتاليستى مربوط خواهد بود ـ اشارهی گذرايى نيز به تجزيه و تحليل نظام رفتارى و راهبردى متقابل دولت بنياد گراى اسلامى با عناصر ناسيوناليسم کور خواهيم نمود.
الف ) نيم گذرى به چشم انداز ژئو پلتيکى ناسيوناليسم کور:
١): حکومت جمهورى آذربايجان:
دولت باکو به دليل احساس عدم امنيت سياسى که از عوامل زير ريشه گرفته است:
١ـ عدم توانايى در باز پس گيرى منطقهی قره باغ کوهستانى، که حدوداً بيست و پنج درصد از اراضى اين جمهورى را شامل میشود.
٢ـ وابستگى هاى تاريخى و فرهنگى با کشور ايران.
٣ـ رويا رويى با بحران هويت تاريخى،
اينک در نقش ابزارى قرار گرفته است که امپرياليستها از آن ابزار استفاده میکنند. در اين راستا دولت باکو به سياست تحريک عناصر نا آگاه در ميان تودههاى مردم ايران، به ويژه آذربايجان که به نوعى از تداوم فرمانروايى دولت بنياد گراى اسلامى به ستوه آمدهاند روى آورده است. تا بدين طريق در پى از بين بردن کمبودهاى روانى حاصلهی خود باشد. از طرفى ديگر دولت باکو به دليل چند پاره گى جغرافيايى با مشکلات طبيعى همانند: عدم وجود مرز مشترک جغرافيايى ميان نخجوان و باکو و هم چنين با خاک ترکيه روبرو میباشد. ترکيه که اينک در عدم حضور دولت بنيادگراى ايرانى به کشورى که با دولت باکو روابط و مناسبات ديپلماتيک و اقتصادى و فرهنگى نزديکى دارد، تبديل شده است. اين روابط با نبود مرز جغرافيايى مشترک از اطمينان لازم برخوردار نيست، بدين جهت دولت باکو، رها شدن از اين گرفتارىها را در چنگ انداختن به خاک ايران میبيند. و در خيال خود اين چنين میپروراند که میتواند با حمايت امپرياليستها يى که در چالش و اختلاف با دولت بنياد گرايان اسلامى قرار دارند، دستمالى را براى بستن به سر دردمند خود بيابد.
دولت باکو، خلاء تاريخى و فرهنگى اى که از پروسهی زدايش فرهنگ و تاريخ ايرانى بوجود آورده است با تزريق کردن تاريخ و فرهنگ جعلى و پر نمودن آن با دروغ و فريب بر مردم جمهورى خود، اين خلاء تاريخى و فرهنگى را که يکى از مشکلات اش محسوب میشد رفع نموده است.اما سختى هاى طبيعى و غير طبيعى را با روش هاى فوق به هيچ وجه نمیتواند از ميان ببرد.
دشوارى شرايط امنيتى ـ سياسى موجود در دولت باکو از تشديد گرفتارى هايى که ماحصل نا کاردانى و ناکامى آن در حل مناقشهی قره باغ میباشد. انتقادات و اعتراضات مردم درمانده و آوارهی قره باغ از عملکرد دولت باکو را به دنبال داشته است که در کوچ تحميلى از خانه و کاشانه و سرزمين اجدادى خود رانده شدهاند. جواب ندادن تشديد فشارهاى غير دموکراتيک به نيروهاى مخالف سياسى دولت نيز، حيثيت دولت على افها را به طور شديدى در اذهان عمومى چهارچوب کشور و مجامع بين المللى پايين آورده است. سرخوردگى و ياس بوجود آمده از اين موضوع به شخصيت و غرور مردم آسيب رسانيده است و اين آسيب با هجوم فرهنگ مصرفى غرب و رشد بى مبالاتى هاى فرهنگى، به طور وافرى روحيه وطن دوستى و تعصب هاى ميهنى را به بحران هاى روانى مبدل کرده است. اين بحرانهاى روحى به حدى میباشند که روحيه ميهن دوستى را تا حد سوکه خوانىها براى از دست رفتن قره باغ پايين آورده است.
٢)ـ حکومت جمهورى ترکيه و تفکرات راسيستى ملى حرکت پارتى سى،(گرگ هاى خاکسترى):
هرچند که دولت ترکيه نيز با مشکلاتى کم وبيش همانند با مشکلات دولت باکو، که در بالا ذکر شد رويارو میباشد، اما پشتوانهی تجربه چندين سالهی دولت هاى ترکيه در روابط ديپلماتيک با کشورهاى جهان، احزاب و تشکل هاى سياسى آن کشور را (به غير از حزب پان ترکيست، ملى حرکت پارتيسى (حزب گرگ هاى خاکسترى) به رعايت قوانين بازى ديپلماسى بورژوازى عادت داده است. تجربه نشان داده است که ديگر احزاب قانونى ترکيه نيز با تشديد شدن سختى هاى درون چهار چوب خود،گاه گاهى رعايت قوانين بازى ديپلماسى را ناديده میگيرند. اما روى هم رفته احزاب حاکم به تجربه دريافتهاند که در مواقع حساسى که موضوع آن، ايفاى نقش ابزارى در راستاى سياست هاى امپرياليستها بر مسا ئل داخلى کشورهاى همسايه است، حداقل در ظاهر اين قواعد بازى را حفظ کنند و بدين وسيله هم قدرت چانه زنى خود را بالا میبرند و هم با نمايش ظاهرى قواعد بازى ديپلماسى، در صورت شکست پروژههاى امپرياليست ها، از شدت رنجش کشور طعمهی از دست پريده نسبت به سياست هاى غلط خود کاسته و با اشکال گوناگون سياست هاى خود را توجيه مینمايند.اما خارج از مشکلات فوق، ترکيه اى که خواهان داخل شدن در اتحاديه اروپا میباشد با مشکلات بسيار کلانى رويارو میباشد که ساليان سال است با آنها دست به گريبان است و بدون گذر از آنها امکان ورود به اين اتحاديه غير ممکن میباشد. يکى از اين مشکلات مسئلهی کردها است، کردهايى که هر چندبا تکيه بر پشتوانهی تاريخى هزاران ساله شان در قسمت بزرگى از سرزمين کنونى ترکيه زندگى میکنند. ولى حکومت شوونيست ترکيه به آنان لقب ترکهاى کوهستانى،داده و بدين طريق با انکار اين حقيقت بزرگ، به تزريق وحشت میپردازد و گفتهی آتا ترک را به زور سرنيزه در مغز کردان فرو میکوبد که تا به آنها بگوياند:نه موتلو تورکوم! (چه ترک بختيارى هستم). کردانى و آذريهايى که به دليل بر پاداشتن مراسم جشن نوروز ايرانى چه روزهاى وحشتناکى را تا همين ديروز از سر لطف تفکرات بوز قوردچىها به دست عوامل دولتى و گردانندگان ترک اجاق لارى بر دفتر يادداشت خود ثبت نکردهاند. کردانى که حق سخن گفتن به زبان مادرى خود را در هيچ اداره و سازمان و دادگاهى نداشته و ندارند.
نقش پارازيتى پان ترکيسم در تاريخ
جواب ندادن و شکست تفکرات شونيستى و پان ترکيستى حزب حرکت ملى (ملى حرکت پارتى سى) و بوز قورد چى لار، در ميان مردم ترکيه که از فرهنگ مدرن بورژوازى اروپا متاثر و بهره مند شدهاند؛ هوادارن اين حزب وحشت و خوف را در طى حيات چندين دههی خود، با بحران شديد روحى و روانى روبرو کرده است. بدان علت با بوجود آمدن وضعيت کنونى که جهان سرمايه دارى در رابطه با کشورهاى جهان سومى اى که داراى منابع هيدرو کربور و بازار مناسب براى مکش خون آنها( تجارت آزادجهانى) هستند.مهيا نموده است که ايران و باکو نيز جزو آنها به شمار میآيند. اين حزب که اينک نقش ابزار نتراشيده شده اى را براى امپرياليستها دارد. در پى ياس حاصله از شکست تفکرات ضدبشرى اش درکشور ترکيه و حضورى ناموفق در جمهورى آذربايجان و کشورهاى آسياى ميانه، دندان هاى خود را براى آذربايجان ميهن مان گرد کرده است.
پان ترکيستم به دليل برآب بودن بنيان هايش و ذات ضد انسانى خود در سير پروسهی شکل گيرى خود هميشه در بدست گرفتن قدرت نا موفق بوده است. امّا، به دليل پشتيبانى هاى امپرياليستها در طى حيات خود همواره نقش پارازيتى موفقى را داشته است. پان ترکيسم در ساخته شدن دولت تازه تاسيس ترکيه در دههی اول قرن بيستم نقش خود را به خوبى بازى نمود. بعد از آن نيز نقش خود را در چهارچوب کشور ترکيه به عنوان پارازيتى مخرب براى سرکوب کردن و جنايتکارى هايش بر عليه تشکل هاى چپ مارکسيست ترکيه در دهههاى ١۹۷٠، ٨٠ ١۹ در نقش ابزارى،براى سرمايه داراى جهانى به عالى ترين وجهى ايفا نمود ه است.
به دليل نياز و اهميت داشتن يک تجزيه و تحليل واقع بينانه از نقش تاريخى پان ترکيسم به مثابه يک پارازيت در مرحلهی ابتدايى اجراى پروژهی ملت سازى و دولت سازى هاى مصنوعى امپرياليست ها، نگارنده اين موضوع را درنوشتارى ديگر با عنوان وجوه مشترک ناسيوناليسم کور بى هويت تاريخى و پان ترکيسم به مثابه يک پارازيت، به آن خواهم پرداخت.)
ب ) جغرافياى تاريخى آذربايجان(ماد)
منطقه اى که از٢٣٣٢ سال پيش به آثروپاتاگان و امروزه با دگرگونى آوايى به آذربايجان اشتهار يافته است (محل و سرزمين آتروپات). در دوران باستانى تر، در نزد يونانيان و ديگر اقوام غير ايرانى با نام ماد و در دورانى به نام ماد کوچک شناخته میشده است که در هنگام حملهی اسکندر مقدونى که مقارن سلطنت داريوش سوم بود، نام خود را از نام آتروپات"، سردارى که فرمانروايى ماد را داشته بر گرفته است.با توجه به معنى نام آتروپات، به احتمال زياد او در عين حال که شهريار منطقه ماد بوده شغل مغبدى يعنى پيشوايى دينى را نيز داشته است يعنى هم رهبرى سياسى ـ نظامى و هم رهبرى دينى سر زمين ماد را در عهدهی خويش داشته است.آثروپاتگان از ريشه/ araTa/ آ ثر / athra اوستايى + /پات/ به معنى نگاهبان و پاينده )+ گان پسوند محل، شکل گرفته است (که در زبان امروزى آذرى بههمان معنى / اُت/: آذر، آتش) است (قابل ذکر است که واژهی "اوت" به معنى آتش در زبان آذرى که در ترکى نيز رايج شده است بههيچ وجه ترکى نيست. معادل "اوت" آذرى در زبان ترکى قديم /ياليقينگ / yalqiη / و يانقـونگ / η yaηu / بوده است که هنوز نيز در ميان اقوام ترک قرقيز و قزاق آتش را/ yalqiη / يالقينگ/ و/ يالقين/ میگويند اين اقوام به دليل دور بودن از مرزهاى ايران نسبت به ترکمنان( ُتقز اغوزها) تاثير کمترى از زبان هاى ايرانى پذيرفتهاند.مصدر يانماق که در زبان آذرى به کار برده میشود وام واژه از زبان ترکى است، و ريشه ايرانى ندارد.
ازاين ريشه دراوستا /آثرون/Navar{A/ به معنى نگهبان آتش ورجاوند (مقدس) وآتروپات /aTap_eraTa/ آتر + پات به معنى نگاهبان آتش که از اتر(آتش) + پات به معنى پاينده،پاييدن، نگهبانى کردن) و در نام پيشوايان ديني(موبدان) ساسانى نيز همانند: آذرباد ماراسپند، و. .. وجود داشته است و/ آتروخش/ به معنى آتش بخش(اُت باغيش ائدن)کسى که آتش میبخشد ( پخش میکند) اين پيشه را درايران باستان يکى از مغبدان آتشکده به عهده داشته است و به احتمال زياد، آتش ويژهی مصرف در خانه را اين مغبد به مردم با مراسم خاص. . میداده است.
ـ دياکونف:
(موّرخ روسى در کتاب تاريخ ماد چنين مینويسد"ماد"به اراضى اى که از قسمت شمالى به رود ارس و قلههاى البرز در قسمت هاى جنوبى درياچهی خزر) و از سوى خاور به نمک زار هاى دشت کوير و از باختر و جنوب به سلسله جبال زاگرس گفته میشده است. دياکونف در ادامه، ماد باستان را اين چنين تقسيم بندى میکند: اين سرزمينها از نظر جغرافيايى به سه بخش "ماد آتروپن" ماد سفلى که بين دو رشته جبال از طرف شمال به رشته کوههاى البرز و از طرف جنوب رشته کوه رود ـ به موازات سلسله زاگرس ـ مرز شامل نواحى تهران کنونى و بخش سوم پارتاکناى باستانى (اصفهان کنونى).(٢) تقسيم میشده است
و. ديميتريويچ. بارتولد:
«آذربايجان ايران تا پيروزى اسکندر مقدونى جزء جدايى ناپذير سرزمين ايرانى ماد و حکومت جداگانه اى نداشت در طى جنگ گوگمل در ٢٣٣٢ سال پيش ساتراپ سراسر ماد فردى با نام آتروپات بود درلشگر آتروپات افراد آلبانيايى (جمهورى آذربايجان کنونى) در نقش مزدورانى بودند. ...قسمتى از اين منطقه که مادکوچک ناميده شد، ارمنيان آن را آتروپاتگان و مردم ايران و غيره آتروپاتن میناميدند. نام آذربايجان از اينجا پديد آمد. هرگونه تلاش کردن براى توجيه نمودن و يافتن وجه تسميه براى اين نام فاقد اعتبار علمى خواهد بود» (٣)
در قاموس اعلام ترکى
در قاموس، زير ماده ى“ماد باستان" که همان "مديه" باشد چنين آورده شده است: «نامى است که مورّخان و جغرافى دانان قديم يونان به بخش هايى از عراق عجم و آذربايجان دادهاند و آن را از ساير مناطق ايران که نام پارس بر آنها میگذارند جدا میکند."مديا" از طرف غرب با آشور، در شمال با خراسان و از جنوب با خوزستان و فارس هم مرز بود. خود مديا که شهر همدان (همگمتانه باستانى) مرکز آن بود به عراق عجم (ماد بزرگ) و آتروپاتنه يعنى آذربايجان تقسيم شده است.»
اين نوشتهها حاکى از آن میباشند که نه تنها سرزمين"مادخرد"،بلکه تمامى سرزمين ماد باستانى در درون مرزجغرافيايى ايران آن روزگار و ايران کنونى قرار داشته است.و ماد آتروپات شامل استانهاى آذربايجان و قسمت کوچکى از کردستان کنونى میبوده است .
تحقيقات دانشگاه کمبريج نيز در اين رابطه که در سرى کتاب هايى با نام تاريخ ايران بتوسط دکتر حسن انوشه برگردانده شده و درميهنمان ايران چاپ گرديده است. در تاييد و موافق راى پرفسور دياکونف روسى میباشد. پرفسور ج. مارکورات دانشمند معروف آلمانى و زنده ياد پرفسور اقرار على اف و ا. م، دياکونف هر سه نيز همانند ساير دانشمندان و محققان مربوطه براين راى هستند که سرزمين آتروپاتکان در درون سرحدات مرزى ايران قرار داشته و دارد.
در اين راستا در بعضى نوشتههاى تاريخى و فرهنگ نامههايى که بعد از اسلام تهّيه شدهاند همانند: تاريخ بلعمى، برهان قاطع خلف تبريزى، گاه گاهى نيز با اين نکته روبرو میشويم که ايالات برده وگنجه و گاها بيلقان در مواقعى جزو اِعمال آذربايجان قرار میگرفتهاند. يعنى فرمانداران آذربايجان درعين حال بر ولايات گنجه و شروان نيزاعمال حکم حکومتى میکردهاند. خلف تبريزى در برهان قاطع در زير عنوان ارس اين چنين میآورد: ارس به فتح اول و ثانى و سکون سين بى نقطه بام رود خانه اى است مشهور.....ما بين آذربايجان و"اران" ميگذرد). (۴) يعنى رود ارس مرز بين آذربايجان و آران بوده است و يا در کتاب البلدان ابى يعقوب در توضيح آذربايجان در بخش مشرق شهرهاى آذربايجان را چنين مینويسد: استانهاى آذربايجان عبارت است از: اردبيل، برزند ورثان(ورزقان)، برذعه، شيز،سراة،مرند، تبريز،ميانه،اُرميه، خوى، سلماس و اهالى شهرها و استانهاى آذربايجان مردمى بههم آميختهاند از عجم هاى کهن "آزريه" و "جاودانيه"، اهالى شهر "بذ" که بابک در آن بود و سپس چون فتح شد عرب در آن منزل گزيدند)غير از اين دلايل ذکر شده و صدها دليل ديگر که تنها ذکر نام آنها صفحاتى بسيارى را پر خواهد کرد. ما در هيچ کتابى و هيچ سندى که دال بر آذربايجان بودن جمهورى آذربايجان کنونى باشد نداريم. اما جهت آشنايى با اسنادو کتب اشارهی گذرايى به تعداد کمى از آنها خواهيم نمود: ابواسحق استخرى (٣۴٠)احمد ابن محمد بن اسحق الهمدانى معروف به ابن فقيه نويسنده کتاب البلدان، ابن حوقل بغدادى جغرافى دان وجهانگردعرب (٣۶۷ق) ابوعبدالله بشارى مقدسى (٣۷۵ق) ياقوت حموى (۶٢٣ق) در معجم البلدان نوشتهی حمدالله مستوفى قزوينى در نزهه القلوب شمس الدين سامى، در لطائف الطوائف نوشتهی مولا نا فخر الدين على صفى، قاموس اعلام ترکى، ابوالفدا ئ (۷٢١ق). در تمامى نوشتههاى اين مورخان حدود و مرزهاى آذربايجان با آران، رودخانه ارس (آراکس باستانى) نوشته شده است.
هرچند از نظر علوم مربوطه، هيچ گاه ما آذرىها با اهالى باكو و مناطق آلبانيا يا آران كه آميخته اى از تاتها و تالشها و آلبانها بودهاند ازيك قوم نبوده ايم (با مقولهی نژاد و ملت قاطى نشود كه همه ايرانى محسوب میشديم).اما بايد حقايقى را نيز در نظر داشت که در گذرگاه زمان در پى تاثيرپذيرهاى متقابلى که اقوام مهاجر ترک ـ مغولها و اوغوزها باساکنان بومى ايرانى نژاد اين مناطق جغرافيايى داشتهاند که در پروسهی تکاملى تاريخى طولانى به وقوع پيوسته تغييرات کمى متفاوتى در ساکنان اين مناطق را به وجود آورده است. از جملهی اين تغييرات کمى که به دگرگونىها و تحولات زبانى و تغييرات کمى فرهنگى و آداب و رسوم ساکنان منطقه انجاميده بايد توجه لازم را مبذول داشت. حتى كوچ آذربايجانىها به آران و آلبانياى قفقاز در سدههاى پيشين،تاثيرات گويشى زبانى و ساختار قومى شديدى درآنجا بوجود آورده که چشم پوشيدن از اين حقايق مسلم كه امروزه در زبان ايرانى آذرى با زبان آنها نزديكى های فوق العاده اى بوجود آمده است غيرعقلانى خواهد بود. اما اين مسئله كه آيا اكنون آنجا را از نظرعلمى میتوان واقعا آذربايجان ناميد، با توجه به سير تاريخ مکتوب اين منطقه جغرافيايى با وجود آنکه در قراردادهاى رسمى مابين دولت هاى ايران و روسيه و عثمانى هيچ گاه نام آذربايجان برجمهورى کنونى آذربايجان اطلاق نشده است. اما اين چيزى است که تنها درجفرافياى جهان سياسى معاصراتفاق افتاده است؛ اما تنها میتواند مورد بحث حقوقى تاريخى و مورد اعتراض نيز قرار بگيرد. به نظر بنده حال که ملتى دوست داشته كه خود را آذربايجانى بداند. و نام ما را برخود نهاده هيچ اشكالى نيست. براى بنده به عنوان يک آذربايجانى بسى مايهی خرسندى ومباهات است که نام آذربايجان ما را اقوام غير آذربايجانى برخود پسنديدهاند. اين ماجرا يکى از نوادر اتفاقات تاريخ جهان معاصر میباشد. اما ….
انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى:
پرداختن به تمامى جزييات و نحوهی سير انژکتاسيون فرهنگى ـ تاريخى اى که درميهن مان بويژه آذربايجان، به توسط ناسيوناليسم کور بى هويت تاريخى در حال انجام است؛ به دليل تنوع اشکال تزريقى آن که در عرصههاى مختلفى همانند: تاريخ و فرهنگ؛که اين تزريق بيشتر در حوزهی زبان جعلى و افسانه و اسطورههاى جعلى انجام میگيرد ـ به دليل اهميت ويژه اى آن در پروژهی ملت سازى ـ در يک نوشتار کوتاه از توانايى نگارنده خارج میباشد. بدان جهت در اين قسمت تنها به چگونگى و روند انژکتاسيون فرهنگى در دو عرصهی اسطوره و افسانه بسنده خواهيم نمود.
هرچندكه به نظر نگارنده آقاى رزمى به درستى بربعضى نكات انگشت گذاشتهاند كه درخور تامل و انديشه هستند؛ اما بى رو دربايستى عرض نمايم كه از قلم اين گونه نگاره گرىها بوى شديد برترى قومى احساس میشود. به يكى ازجملههاى اين نوشتار كه در مقايسه با ديگر جملات بيان خيلى ملايم ترى دارد دقت كنيد:
« زبان تركى يكى ازكامل ترين زبانهاى دنيا است وحكومت مركزى حاضر نيست
طبق قانون خودش عمل كند.!!»
تنها دراين جمله دو سوء درك از مفاهيم واژهها و برترى جويى قومى و تحقير ديگر اقوام ايرانى و ملتهاى جهان نهفته است؛١ـ كامل ترين زبان! از نظر علم زبان شناسى هيچ زبانى ناقص نيست وهر زبانى كه گويشوران آن بتوانند با استفاده از زبان خود، مفاهيم موجود در انديشه خود و نياز و احساسات شان را بيان نمايند؛ آن گويشوران دارندهی زبانى كامل شمرده میشوند،"ادوارد ساپير"Edward. Sapird زبان شناس مشهور در مورد اين گونه عامه انگارىها مینويسد: «هيچكس نمیتواند ادعا كند كه قومى را میشناسد كه زبان مردمش زبانى كاملا پرورده و رشد نيافته نباشد.حتى بوشمن هاى افريقاى جنوبى نيز در قالب دستگاه نمادينى چنان پرمايه و غنى سخن میگويند كه درماهيت خود با زبان فرانسويان فرهيخته از هر لحاظ سنجش پذير است..... و در ادامه بحث جهانى هاى زبان مینويسد:. .. . در هر زبانى که ما میشناسيم در کاملترين و نظام يافته ترين شکل به چشم میخورند. (١)». من در لايهی زيرين اين جملهی ايشان درجه بندى من درآوردى پان تركيستها و به تبع آنها ناسيوناليست هاى كور بى هويت تاريخى را میبينم كه ناسيونا ليست هاى کور آن را به طور وسيعى در تحت عناوين اعلاميههايى از سوى يونسکو، با امضاء نام هاى گوناگون در ميان مردم عادى پخش میکنند:«زبان تركى از سوى يونسكو دومين زبان كامل جهان اعلام شده است و زبان پارسى سى دومين لهجهی زبان عربى است». دراساس سازمان يونسكو،به جهت آشتى دادن و برقرار نمودن روابط فرهنگى و دوستى در بين انسانها پديد آمده است؛نه اختلاف انداختن و تمايز دادن بين آنها. دوم آنکه سازمان يونسكو در مقامى هم نيست كه براى هر يك از گويش هاى زبانهاى ايرانى و يا ديگر زبانهاى جهان تعيين تكليف نمايد و آنها را درجه بندى نمايد.اگر چنين سخن گزافى از سوى هر كسى هم گفته شود، دليل برجهالت و نادانى آن شخص خواهد بود؛حال اين کس شخصى حقوقى همانند يونسكو باشد يا بنده و هركس ديگر.
تمامى زبانهاى ايرانى جزو خانوادهی زبانى بزرگى كه هند اروپايى خوانده شدهاند از سوى زبان شناسان جهان تقسيم بندى گرديدهاند.اصولا زبانها را براى قراردادن آنها دريك گروه خانوادهی زبانى با متدهاى تاريخى و تطبيقى يعنى مقايسه همانندىها از نظر ساختارى و واژههاى بنيادى آنها و زبان منبای آنها و آثار به جاماندهی از ديرينه گان آن و ذخيرهی اصلى واژه گان زبانها تقسيم بندى میكنند. نه براى خاطر همسايه بودن آن با كشورى يا داشتن دين و مذهب مشترك گويشوران دو زبان متفاوت.٢ـ آنچه و آنكه موجب جلو گيرى از آموزش زبان آذرى (نه تركى) شده و میشود. اولا سيستم ديوانى است كه از قبل وجود داشته و در برهههاى مشخص زمانى از طرف تمامى اقوامى كه به ايران حكومت كردهاند بوجود آمده كه اكثرا هم بعد از فرو پاشى دولت ساسانيان، اعراب و ترک ـ مغولها بودهاند و تنها گاهى ايرانيان بر مسند حكومت بودهاند. يعنى هيچ پارسى يا هيچ آذرى و لر و كردى يا بلوچى به دلايل زياد كه يكى از آنها زرتشتى بودن و شيعه بودن ايرانيان بود و از نظر شرعى و سياست جارى آن زمان فرصت و امکان بدست آوردن قدرت دولتى و يا حكومتى نداشتند ـ تا به غزنويان، سلاجقه، و مغولها و تيموريان و قرا قويونلوها، و قاجارها دستور صادر كنند كه شما بايد به زبان پارسى سخن بگوييد. بررسى دلايل گزينش زبان فارسى براى زبان رسمى از سوى اقوام ترک ـ مغول را درقسمت هاى ديگر اين نوشتار مورد بررسى تاريخى قرار خواهيم داد.
بدون رو در بايستى عرض كنم كه در مواردى سطحى نگريهاى فاحشى در اين گونه نوشتهها مشاهده میشود. نگارنده اگر با شخصيت ارزشمند آقاى رزمى دورا دور آشنايى نداشتم فكر میكردم كه روتوش هاى ماهرانه اى كه نگاتيو تصوير آقاى چهره گانى وديگران خوردهاند،آگاهانه بوده است، البته در رابطه با تحقيقات توركولوژى و زبان شناسى كه فرمودهاند. درآنها زبان آذرى به عنوان شاخه اى اززبان تركى به اثبات رسيده مسئله اى است كه نگارنده شخصا با دلايل علمى كه نياز افتد میتوانم ارائه دهم، اين نظرات را قبول ندارم. در اين رابطه به اجحاف و ستمى كه ازسوى زبان شناسان اروپايى آگاهانه يا نا آگاهانه و به پيروى از آنها محققان ميهن مان در مورد زبان معاصرآذرى كردهاند، بايد اشاره نمود که پان فارسيستها با دستآويز قرار دادن نظرات آنها دنيا را فارسى میبينند. در اين موارد سوآلات بسيارى است كه هنوز از سوى هيچ نهاد علمى و آكادميك در رد آنها يا مورد قبول بودن آنها ادله علمى ارائه نگرديده است. بسيارى از مشكلات و معضل های كنونى كه در تاريخ معاصر ميهن مان در رابطه با مسئلهی قومى و ملى بوجود آمده از اين تفكر يك سو نگرانه سرچشمه میگيرد که در دست عوامل و عناصر ناسيوناليسم کور بى هويت تاريخى به گيره وه اى (دستآويز) تبديل شده است تا به تبليغات دروغين آنها وجه مظلوميت بدهد و براى پوشانيدن چهرهی ابزارى آنها در راستاى سياست هاى امپرياليستها بويژه پيکرهی دهشت انگيز امپرياليسم امريکا را نيز پنهان کند. و بدين گونه دامن زدن به درگيرى هاى قومى وحتى عشيره اى شکل جنبش ملى به خود بگيرد و پروژهی ملت سازى آمپرياليسم امريکا در راستاى شکل گيرى دولت ـ جهانى سرمايه داران (گلوباليزاسيون) به پيروزى نهايى حود دست يابد.
در رابطه با انژکتاسيون فرهنگى تاريخى، نکات جالب توجه ديگرى نيز دراين نوشتار مشاهده میشود كه سه مورد از آنها را كه هرچند بايد شكافته شوند اما بـدليل پرهيز از دراز شدن نوشته، اشارهی گذرايى بـرآنها بسنده خواهد بود. يکى درمورد برداشت ازمسئله اى است که آقاى رزمى آن را جنبش ناسيوناليسم آذربايجان معرفى میكنند و به نظر بنده همان طور که بارها عرض نمودهام چيزى جز تحركات ناسيوناليسم كور بى هويت تاريخى نيست. اما بدليل حمل عناصر سازندهی آن به سطحى ديگر،بنيان مسئله در زمينى ديگر، از پايه بطور وارونه مورد تجزيه وتحليل گرفـتانده شده است؛ ودرنتيجه نوشتهانداين ناسيوناليسم:
١ـ به زبان علمى بيان میشود.٢ـ با سياسى كردن دين مخالف است.٣ـ خواستههاى ملى را جزيى از دموكراتيزاسيون جامعهی ايران معرفى میكند.و با استنتاج از اين سه اصل نگاشتهاند كه: «پلاتفرم «ارائه شده از سوى آنها منطقى و حق به جانب است. ..جنبش ملى به گذشته و مبارزات تاريخى آذربايجانىها افتخار میکند يعنى آن دوران طلايى که ملت آذربايجان قدرتمند بود و بر تمام ايران حکومت میکرد.!!».
هم چنان که در بالا نيز ارائهی منظر از ناسيوناليسم کور کرديم بر اين باور خود پاى میفشارم که اين سه دليل توصيفى استنادى تنها ادعا میباشند. آن سه دليل توصيفى كه حجت نمودهاند با حقايق موجود جامعه به كلى مغايرت دارند. زبان گفتارى و نوشتارى ناسيوناليسم كور به هيچ وجه علمى نيست؛ برعکس بيان، دروغ و شانتاژ و جعل به روش عامه پسندانه میباشد. نوشتههاى آنها با پارامترها جامعه شناختى و يافتههاى علوم تاريخ و زبان شناسى بكلى در رو در رويى كامل ايستاده است. حتى نظرات آنان را مجامع آكادميك كشور تركيه مورد قبول ندارد. و اين خيالات تنها در مخيلهی طرفداران بوز قوردچى های تركيه مورد پذيرش و ابزار تبليغياتى واقع شده است. سودمندى وافرى است در رابطه با مقولات تاريخ و زبان با انديشمندان و اهل علم وادب تبريز تبادل نظرى داشتن، كه اشخاص پربها و گران سنگى از نظرعلمى در رابطه با علوم مربوطه میباشند. و مطمئنن به هيچ وجه من الوجوه با نوشتههاى آنان موافق نمیتوانند باشند. وجه مشخصهی ناسيوناليسم کور بى هويت تاريخى غيرعلمى بودن آن است و با سياسى كردن دين نيز مخالف نيستند خارج از آنکه يکى از دو تکيه گاه اصلى بنياد گذاران پان ترکيسم دين بوده است. دنباله روان آنها يعنى ناسيوناليست هاى کور بى هويت تاريخى نيز اگر چنين بود كه حسنى معروف، امام جمعه اروميه را قهرمان ملى اعلام نمیكردند! اگر نوشته شما راست باشد، نتيجهی بدست آمده از اين تجزيه و تحليل آن خواهد بود که آنها طرفداران نظريه هدف وسيله را توجيه میکند هستند!
نوشته ايد: دوران طلايى آذربايجان! شما کدام دورهها را منظور نظر داريد مغولها را، قرا قويونلوها را، آق قويونلوها را يا قاجارها را که بيشتر از يک سوم خاک ميهن مان را در نتيجه بى لياقتىها به روسها واگذار کردند. حال اينها چگونه به مردم آذربايجان ارتباط خونى پيدا میکنند از چه زمانى اينها آذربايجانى بودهاند؟ غير از دو سلسله زنديه و صفويان که بنياد گزار آن شاه اسماعيل هم نيمه ايرانى نيمه ترکمن بود تاريخ درآن هفت صد هشت صد سال، ايرانى ديگرى را که بر تخت سلطنت نشسته باشد بخود نديده است.
نوشته ايد ملت آذربايجان! بر تمام ايران حکومت میکرد! دوست عزيز! واقعا متوجه میشويد که چه نوشته ايد! يعنى میفرماييد که از چند صد سال پيش، ملت ـ دولت در ايران، به توسط چنگيزها و تيمورلنگ ها، اوزون حسن ها، آقا محمد خانها و فتحلى شاهها بوجود آمده بوده است.کدام يک از نهادها و عناصر سازنده اى که در ساختار ملت ـ دولت بايد وجود ملموس داشته باشند، در آن زمان حتى وجود ذهنى وآبستراکت داشتند؟ دولت ـ ملتى که هنوز مقوله اى ذهنى است و شکل عينى کامل به خود نگرفته است. ما هنوز حکومت کردن نه از جنس طلايى هيچ ملتى را بلکه حتى نقره اى اش را هم در اين جهان متمدن معاصر کاپيتاليسى نمیبينيم، چه رسد به دوران فئوداليسم و خان خانى آن سدهها.
در نوشتار از سويى بقاياى جنبش طرفداران آيت الله شريعتمدار جزو نيروهاى جنبش ملى محسوب میشوند. ولى مدتى نمیگذرد که در بررسى و تحليلى که از مسئله شيخى گرى و متشرعان ارائه میشود نتيجه گيرى عوض میشود و متشرعان را طرفداران استبداد مینامند! از اين نوشته میتوان نتيجه گرفت که طرفداران شريعتمدارى که همان متشرعان بودند همان نيروهاى استبداى سابق هستند و در نتيجه اين طيف از جنبش ملى مورد نظر ايشان استبداديان خواهندبود! اين نيز از پارادوکس هايى است که دراين نوشتار فراوان يافت میشود. بدليل پرهيز از دراز شدن مقاله من از تجزيه و تحليل اين رشته مسائل دينى ـ مذهبى میگذرم که دربررسى و تحليل مکتب شيخى گرى و درگيرى هاى آن با متشرعان تحقيقات بسيارى انجام گرفته است که از ميان آنان تحقيقات دانشگاه سوربن فرانسه سالنامههاى دانشکدهی اديان شناسى و کتاب "مکتب شيخى گرى“ نوشتهی پرفسور هنرى کربن از نظر علمى بسيار با ارزش هستند. و لزومى جدى ندارد که در اين جا به درگيرى هاى بين مذهب و عرفان و حکمت شيعى پرداخته شود.
در رابطه با اسطوره شناسى و تاريخ، منابع مطالبى كه در نوشتهی آقاى رزمى به آنها استناد میشود مشخص نشدهاند که كدامها هستند،نيکو بود که اعلام منبع میشد. اما با توجه به اشاراتى كه شده است میتوان از روى حدس به يقين به نقد آنها پرداخت. يكى از اين موضوعات تاريخى مورد اشاره به مسئلهی نحوهی مرگ كوروش كبير میباشد. و در آن رابطه با توجه به نظرات گوناگونى كه از منابع يونانى بجاى مانده، ميان پژوهشگران و مورخان اختلاف نظر وجود دارد. باتوجه به نوشتههاى گزنفون و هردوت كه در تقابل تضاد قرار دارند.حال اينكه انتخاب نويسنده مقاله مسله ملى آذربايجان از آنِ هرودوت افتاده،من در شگفت نيستم؛اين كه آيا مرگ کوروش طبق نوشتهی هرودوت به دست تمورويس(نه تومروس) اتفاق افتاده بوده است درست است يانه؛ دراين مقاله اصلا مورد بحث نمینواند قرار گيرد. چون بنده باور دارم كه اين مسئله میتواند مورد بحث آكادميك محض قرار گيرد.
اما مسئله اينجا است که اولا خانم يا آقا بودن تمورويس زير سوال است.(مقايسه شود با تهمورث در زبانهاى ايرانى و درنظر گرفته شود نوشتهی غيرمنطقى که در موردزنهاى آمازون که شايع بوده است يکى ازپستان هاى شان را براى تير اندازى بهتر میبريدهاند و چنين خيال بافى هايى در تواريخ هردوت گاهى يافت میشوند) از اين موراد میگذريم. اما سهو دوم درآن است كه اين تموروس چه كسى است؟ و چه ربطى به آذربايجان ما دارد؟ و اين اسطوره گردانيدن او در بين آذربايجانىها مبحثى بى ربط و كاملا غيرمنطقى و همان انژکتاسيون تاريخ وفرهنگ جعلى است من به نوشتههاى خود هرودوت. دركتاب"تواريخ "كتاب اول"كليو"ص ١٠٠مراجعت میدهم كه مورد سوء استفادهی پان تركيستها و به تبع آنها ناسيوناليست هاى كور قرار گرفته است (و بدون در نظر گرفتن اين كه هردوت معاصر كوروش نبوده و با قوم پارس خصومت شخصى داشته است). هردوتوس مینويسد كه جنگ بين ماساگتها و كوروش از نظر جغرافيايى در شصت الى ١٠٠کيلومترى جيحون اتفاق افتاده است و حتى هرودت در پايان"كتاب اول كليو"اعتراف میكندكه:«راجع به درگذشت كوروش روايات مختلف است» ص١٠٣چ ١٣٨٠تهران وحيد مازندرانى) اگر با گفته هرودتوس اين نظر را ارائه مینماييد؛ كسى كه ١٠٠کيلومتر در آن سويى يا اين سويى جيحون زندگى میكرده چه ارتباطى میتواند با ما آذرىها داشته باشد. كه ما آن را اسطورهی خود به پنداريم. اساطير با در مخيله پرواندن به وجود نمیآيند بلكه اسطورهها، به عنوان پاى ثابت افسانههاى ديرينهی هر قومى هستند كه با اشكال مختلف درلابلاى آنها پديدار میشوند. ما هيچ افسانه اى را كه در آن تومروس نامى وجود داشته باشد نداريم. من خيلى پوزش میخواهم كه ياد آورى بكنم كه ماساگتها كه تموريس رهبر قومى آنهابود از نژاد آريايى بودهاند. ايشان را به كتاب هاى رنه گروسه و کريستين سن و ديگر محققان روسى همانند م.آ. داندامايف در كتاب "ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشى“و غيره حواله میدهم.اينها به كنار، كوروش خود يكى از پادشاهان ايرانى بوده كه مادرش از ماد( آذربايجان) بوده است؛ يا نعوذ بالله همانند بعضىها باور میفرمايند كه ارث از مادر نمیرسد و خون پدر را اساس قرار میدهند! من فكر نمیكنم كه چنين عقايد دوران فئوداليته اى در تفكرات فردى همانند آقاى رزمى كه انسانى روشنفكر و آگاه میباشند، و نگرش پوزتيوى به فمينيسم دارند، جايى داشته باشد.
جالب است كه ازطرفى افرادى كه از آنها به عنوان روشنفكران كم بضاعت استان فارس نام برده شده است كه مسائل تاريخى را مهم میشمارند، ناراحت هستند. اما خود به صورتى گذرا به تاريخ كه هيچ براساطير دمى تكيه و سپس میگذرند. اين پارادوكس و تناقض از چه روى در مقاله وجود دارد من تعجب میكنم. خوب مسلم است که هر کسى که بخواهد در اين رابطه نوشتارى ارائه نمايد بايد به تاريخ و زبان و فرهنگ مراجعه نمايد. چون مبحث ذاتا به علوم انسانى بويژه تاريخ و فرهنگ مربوط است و به علوم پزشکى و فيزيک و شيمى فيزيک کوانتوم ربطى ندارد.
مستندات از آن عناصر ناسيوناليسم کور(به غير از نوشتههاى دکتر هئيت.البته با توجه به نوشتههايى که نگارنده از ايشان مطالعه کردهام.)که نويسندهی مقالهی مسئله ملى آذربايجان به آنها نيروهاى جنبش ملى نام داده و زبان آنها را علمى معرفى میکند. نوشتههاى جرايد و پان ترکيست هاى ترکيه است و اگر هم ديپلم هاى دکترايى را که در دستان خود الم شنگه کردهاند؛ منظور نظر باشد. ديپلم هايى افتخارى هستند و از ارزش علمى برخوردار نيستند و از دانشگاههاى خزر و باكو اعطا شدهاند. بى رو در بايستى به عرض برسانم كه بسيارى از آنها حتى كتاب هايى راكه ازآنها نام میبرند و به آنها استناد میكنند خود شان مطالعه ننمودهاند.بزرگترين مشخصهی اين طيف عامى نگرى و غير علمى بودن شان است. من به دليل خلاف اصول اخلاقى بودن مسئله نمیخواهم اسامى اين عالمان دارندهی دکترى هاى افتخارى را نام ببرم. ..
در نوشتار،ايشان در تاثير پذيرى فرهنگى جوانان آذرى از فرهنگ تركيه به عنوان يك پديدهی مثبت نام برده شده است و چنين وصف شده است:
«. ...روشنفکران ترک هم طراز با بهترين هاى اروپا شدهاند و در تيراژ کتاب و روزنامه نسبت به جمعيت از اروپا جلو افتادهاند، تاثيرات فرهنگى ترکيه در اروپاى شرقى، قفقاز و مناطق شمال غرب ايران کاملا آشکار است و در آذربايجان غربى حتى لهجهی اکثريت جوانان متمايل به لهجه استانبولى شده است در چنين وضعيتى طبيعى است که جنبش ملى آذربايجان لائيک و غير مذهبى باشد »
يکى ديگر از به شگفتى وا داشتن هاى آقاى رزمى در اين جمله آن است كه گرايش به لايسيته و غير مذهبى بودن را از تاثيرات فرهنگى استانبول تركيه ارزيابى كردهاند! در اين مورد نيز با ايشان اختلاف نگرش دارم من اين مسئله را بر عكس ارزيابى میكنم:يعنى گرايشات مذهبى مردم تركيه را تاثير گرفته از حكومت اسلامى ايران و گرايش مردم ايران به لايسيته و سكولاريزم موجود را برآمد فرآيند رشد و تكامل شعور خود مردم ايران و بويژه مردم آذربايجان میدانم كه از تجربهی گرانى كه در طى اين بيست وهشت سال گذشته با آشنا يى يافتن ازچهرهی حقيقى بنياد گرايى مذهبى بدست آوردهاند. اما خلق شگفتىها توسط ايشان نه در اختلاف نظر بنده با ايشان بلکه از اين است که چند سطر بالا خود ايشان وقتى سخن از گرايش به لائيسته مردم ايران میکنند. تجزيه تحليل درست ترى از مسئله ارائه میکنند؛ اما وقتى دست به تفکيک مناطق جغرافيايى ايران بلند میکنند و علل رشد اين مسئله را در استانهاى آذربايجان ريشه يابى کنند. ناگهان رگ ناسيوناليسم متورم میشود و از بررسى خردمندانه باز میمانند و بدين گونه همهی بلوغ سياسى و رشد آگاهى هاى آذرىها را از سر لطف و مرحمت ترکيه میبيند.
البته اين که چگونه میتوان از تغيير لهجه جوانان اروميه استنتاج و استنباط به طبيعى بودن لايئسم و غير مذهبى بودن جنبش ملى آذربايجان کرد(در صورتى که انژکتاسيون زبان است نه لهجه و گويش).خود مسئله اى ديگر است وآيا اين خوشحال کننده است يا نه به آن نيز نمیپردازم چون هركس مختار است كه از چه چيز خوشحال و چه چيز نگران باشد. اما نكته جالب توجه ديگر براى من به هم آميخته شدن موضوعات لهجه با زبان و گويش است كه باعث عدم فهم و تمييز دادن خواننده از منظور شما از لهجه و گويش و زبان در نوشتههاى میشود. برحسب تقسيم بندى هاى زبان شناسانهی تركيه اى ها؛ زبان آذرى و استانبولى نسبت به هم لهجه نيستند. بلكه گويش به شمار میآيند. به كاربردن درست واژهها براى بيان مفاهيم علمى زبان شناسى موجب رفع سوء درك میشود.گفتن لهجه به زبانى كه تفاوت هاى اساسى با زبان آذرى دارد و مبنا قرار دادن زبان آذرى براى زبان استانبولى هر چند خوشحال كننده است اما قابل تعمق میباشد. بنده نيز چون ايشان براين باورم كه زبان آذرى زبان تاثير کيفى گذارنده براى زبانهايى كه به غلط تركى گفته میشوند میباشد ولى اين موضوع بايد در محافل اكادميك به چالش كشيده شود. تا صحت آن اثبات گردد. در مورد سنجش و تقسيم بندى زبان ها؛ زبانى را كه زبان رسمى است، زبان اصلى و ديگر زبانها را نسبت به آن لهجه و يا گويش قرار میدهند. والّا لهجه و گويش از نظرعلمى فقط يك قرار داد ذهنى براى تمييز مفاهيم زبان میباشد. بطور طبيعى هيچ زبانى لهجهی زبان ديگر نيست زبان ترکى استانبولى که زبان رسمى دولت ترکيه است چگونه میتواند لهجه اى براى زبان آذرى محسوب شود من از تجزيه تحليل آن باز ماندهام.
هدف از اين نوشتهها آن است تا بعضى تفاوتها در بين اين تحركات در نظر داشته شود. براين باورم كه سردمداران طيف وسيعى از آنها به دلايلى با بازكردن ادارهی ثبت احوالى كه حقوق پرسنل آن ازسوى دولت فخيمه تركيه وادنانها زادها و توركش زاده گان،ملى حركت پارتى سى (بوزقوردچى لارو کافاتا دويشدورن لر)اين شكست خورده گانى كه تئورى هاى مكتب پدرخواندههاى مرحومشان حتى در كشور جديد التاسيس تركيه و مردم متمدن آن به قروشى هم خريده نشده است، پرداخت میشود.اين افراد روشنفكر نما میخواهند با جعل كردن تاريخ و صدور شناسنامه جعلى شامانيزم بدوى براى مردم آذربايجان؛(كه از قدمت تاريخى پنج هزارساله برخودار میباشد) نقشى پارازيتى در مبارزات خلق و نيروهاى پيشرو جامعهی ايران،ايجادکرده و آن را از روند و شكل انسانى اش بيرون كشيده و به بيراهه اش اندازند. بوزقوردچى هايى كه حتى نام شان را از زبان ايرانى آذرى فراهم کردهاند و اصولا میبايستى نام"كاسكيرچى“ و يا "بوروچى“(به معنى گرگ در زبان فارسى يا "قورد" در زبان آذرى است)را برخود مینهادند.
سوآلات بسيارى از خواندن مقاله در ذهنم نقش بسته كه نيک خواهد بود كه جواب آنها را از محلّلها و نويسندگان نوشتارها بدست بياورم. كه يکى مرتبط با مسئله اى است كه به آن، نام "مسئلهی ملى اى كه ريشههاى عميق تاريخى دارد" را دادهاند و مرتبط با آن تقسيم بندى ازعناصرى دارد كه معتقدم طيف وسيعى از آنها ناسيوناليسم كور (بى هويت تاريخى) میباشند و شما به آنها فعالين جنبش ملى میگوييد. و ديگرى در رابطه نقش انژکتاسيون فرهنگ ترک ـ مغولى به فرهنگ آذربايجان است:
١ـ آيا درميان اين نيروهای شمرده شدهی تحركات ناسيوناليسم كور(به زبان شما جنبش ملى) گرايشات شديداً و شديداً راسيستى و شوونيستى تركى وجود دارد؟(اگر وجود داشت كه اشارهی به آن میفرموديد كه متاسفانه من مشاهده نكردم) و حالى اگر وجود دارد، كفهی ترازو در بين اين عناصر به كدام سوى سنگينى میكند؟
٢ـ كشف«كيتابى ده ده ام قورقود» اين آتلانتيك گم شده كه عنوان شاهنامه را نيز براى آن كسب نمودانيدهاند از چه زمانى در تصاحب ما آذربايجانىها بوده و در چه سالى و در چه مكانى اتفاق افتاده است؟
پيش از زمانى كه ترجمه "كيتاب ده ده ام قور قود" از زبان انگليسى با پيش گفتار جفرى لويس بريتانيايى به توسط احتمالا خانم فريبا عزبدفترى و آقاى اكبرى با كاغذ كاهى درميهن مان چاپ شد.خودتان نيز آگاه هستيد نه شما نه نگارنده ونه از دوستان و از پير مردان روستايى كه با آنان آشنايى دارم پرس و جو نمودهام، هيچ کدام از مردم و روشنفکران تا همين چند سال پيش نام و نشانى از اين كتاب اسطوره اى را، حتى يك نفر، نشنيده بوده ايم.
من با اعتقادى راسخ بر اين باور خود پاى میفشارم كه اين سخنان دروغ هاى پان تركيستى محض بيش نيستند كه ازسوى ناسيوناليست هاى كور نيز تبليغ میشوند و آن چنان درجان و روح بعضى روشنفكر نمايان متعصب، جاى گرفتهاند كه میروند تا درچهرهی يك حقيقت تاريخى مسلم به ذهن مردم و من و شما نيز تزريق شوند.
واقعيت اين است كه همه ما با شاهنامهی "كيتابى ده ده ام قورقود" در خلال سالهاى ۵۶ و بعد از آن هم ازطريق منابع ترجمه شدهی خارجى و توسط كتابچهی شعر دو جلدى بود كه با نام سازمين سوزو كه سرودهی بولوت قره چورلوى مرحوم كه تحصيلات خود را درتركيه به پايان رسانده بودند ـ آشنا شده ايم. اين به جاى خود؛ ما چنين شنيده ايم كه اصولا مردمى كه ادعاى مالكيت اموال غير میكنند يعنى يك اسطوره و افسانه را مال خود میدانند حداقل يكى از داستانهاى آن شاهنامهها يا ايلياد و اديسهها را ازبر و حفظ میكنند. وحداقل حداقل، اين مالكان شاهنامه اسامى قهرمانان آن حماسهها را بايد بدانند! مثلا نام "دلى دومرول" و يا "سالجان"، "اغرق"يا هر كدام از آنها را، حداقل نام يكى از قهرمانان را! شما يك آذرى نمیتوانيد پيدا كنيد كه اسم "دومرول" يا "قام غان" داشته باشد ـ چطور که در ميان اقوام قزاق و ترکمن گزارش هاى مبنى بر ضربالمثل هايى در مورد "ده ده قورقود" وجود دارد و اسامى قهرمانان کتاب را بر خود میگذارند.ـ اما در دور افتاده ترين مناطق سهند و سبلان با اسامى پير مردانى روبرو میشويد كه همه ازبنيادى به نام فرهنگ ايرانی (نه فارس) میباشند. خودش هم با تلفظ اوستايى آنها، مثلا "پوهروز"، "سانديخ"، "اوروستام"، "فره مه ز" و دهها و صدها نام ديگر. البته ممكن است كه، در خلال اين چند سال اخير بعد از انقلاب معدودى انتلكتوئل كه دست به تغيير فرهنگ میزنند نام هاى ده ده قورقودى را به روى فرزندان خود گذاشته باشد. اين حق آنان است و بنده حق اعتراض و انتقادى به آن نمیتوانم هم داشته باشم. بر اين باورم كه چه ترك چه مغول چه پارس چه آذرى چه سرخپوست همه انسانيم بزرگترين وجه اشتراك ما انسان بودن ما است كه ما را به همديگر پيوند میدهد نه از كدام قوم و قبيله و نژاد بودن. بنده هيچ تعصبى در اين موارد ندارم. روزگارى سرزمين ايرانيان يکى از مهد هاى تمدن جهان بود. اما حال به دلايلى كه بر همگان آشكار است، از کاروان تمدن بشرى عقب رانده شده ايم. فرزندان ما در آينده، نبايد هيچ شرمى را از اين عقب مانده گى کنونى ما داشته باشند.حال اگر اين وضع تداوم يابد مقصر كيست؟ و اين شرم شامل چه كسانى خواهد بود؟ آيا اين شرم در وهله اول شامل حكومتى نيست كه مردم ايران از عدم آگاهى از افكار باطنى آنها آگاهانه يا نا آگاهانه جبرى يا اختيارى آنها را در سال ۵٨ بر سر كار آوردهاند.
اگر با شاهنامه داشتن و شاهنامه ساختن مشكل مردم و جامعه ما حل میشود ـ كه نمیشود ـ پس درآن صورت مردم آذربايجان خود شاهنامهی شاهنامهها را دارند و لزومى ندارد كه برايش شاهنامه هديه شود. متاع فرهنگى هديه شده از طرف بعضىها مال غير است و از نظر حقوقى تعدى و تجاوز به مال غير جرم محسوب میشود. با باور به اينكه تضاد هاى طبقاتى از بين رفته است و مالكيت خصوصى مقد س شمرده میشود؛چرا مرتكب گناه شويم؟ قسمى از مردم در سايه حكومت فقهاى بنياد گرا به حدكافى با دله دزدى آشنا شدهاند، پس ما چرا بيش از اين آنان را به بيراهه بكشانيم! .
چند شاهنامه را ياد آورى میكنم كه با پوست واستخوان هر آذربايجانى عجين است: ١ـ افسانههاى ملك جمشيد ـ ملک احمد با چندبن واريانت كه واريانت تبريزى آنها را زنده يادان صمدبرنگ و حماسى ساز بزرگ فدايى شهيد بهروزدهقانى جمع آورى نمودهاند.٢ـ حماسههاى كتاب مقدس اوستا، كتاب زرتشتيان ميهن مان و ايرانيان باستان كه به زبان اوستايى (آذرى باستان)است، خود بزرگترين افتخار فرهنگى است؛ حماسههای جاودانهی شاهنامهی فردوسى هر چند به زبان فارسى سروده شد است، اما از اوستا الهام گرفته شده است و از مشتركات ملت ايران است. عرض نمودم كه، با زبان نگارش يافتهی يك كتاب حماسى؛اساطير مورد تصاحب نمیتوانند قرار گيرند هم اكنون بسيارى از متون ايرانى باستان هستند كه فقط نسخهی ترجمه شده به عربى آنها موجوداست و نسخههاى اصلى آنها كه به زبانها ايرانى بودهاند در حملات اعراب و غيره سوزانده شدهاند اين دليلى نمیشود كه آن كتب از آن فرهنگ اعراب باشند و يا شاهنامه را هم ميهن هاى فارس زبان ملك پدرى خويش بدانند٣ـ دياآكو(احتمال اشتراك با كردها). ۴ـ كوروش كبير.(ايرانى مشترك اقوام ايرانى) ۵ـ حماسه گئومات كه ازقوم ماد بوده ۶ـ حماسهی بابك خرمدين مشترك. ۷ـ لايههاى حماسى در خمسهی نظامى مشترك اعراب و ايرانيان و يونانيان ٨ ـ حماسهی كوراغلو(مشترك ايرانى آذرى و آرانيهاى آذرى زبان و آذريهاى تركيه) ۹ـ حماسهی ستارخان و باقر خان برخاسته از آذربايجان و مشترك ايرانيان ١٠ـ حماسهی حيدر خان عمو اوغلو،١١ـ حماسهی تقى ارانى مشترك با تمام جهانيان.١٢ـ حماسهی کاظم سعادتى و.
ما مردم ايران و بويژه آذربايجان مثل روشنفكران نمايان متعصب بعضى از ممالك غير محروسه! ازكمبود اسطوره و افسانه، وشرم تاريخى در رنج نيستيم كه به اسطوره دزدى و افسانه دزدى و باز نويسى تاريخ دست يازيم. مردم ايران از آنچه که در رنج است عدم وجود دموکراسى عدم وجود اپوزسيون واقعاً دموکرات است که بعد از ٢۷ سال نتوانسته است بر سر ميز گفتمان بنشيند.
كيتابى ده ده ام قورقود:
در ابتدا! شمهاى در مورد كتاب حماسى "ده ده قورقود" را در اينجا میآورم: كتاب ده ده قورقود اثر منثورى است كه متعلق به تركمنان(اغوزها) میباشد آخرين نسخهی تکميلى آن در حدود١۵٣صحفه؛ كه در آن شعرهاى پنج وشش پاره وگاهى زيادتر با ابيات متفاوت نيز بكار برده شده است و فرآيندى از برخورد واز ازدواج دو فرهنگ متفاوت و فولكولورهای چند مردم متفاوت درطى سدههاى ١۵ و١۴ است. و از آن دو نسخه اصلى موجود میباشد. يكى در كتابخانهی واتيكان و ديگرى که فكر كنم در دانشگاه يا كتابخا نهی درسدن آلمان باشد،كه حدودا در قرن١۶ به رشتهی تحرير درآمدهاند و نسخه واتيكان مربوط به اواخر سدهی ١۵ میباشد (۴) و تفاوت هايى كه در اين نسخهها است در حكايت هاى آن است كه آنها در طى مرور زمان و از طرف نقالان متفاوت گفته و توسط محرران متفاوت نگاشته شدهاند و داستانهاى آن آميزه اى است از افسانههاى فرهنگ يونانى باستان همانند "تپه گوز" كه همان "اوليس غول يك چشم" "اوديسه" "هومر" حماسه سراى باستان يونانى باشد و بعضى ازحوادث بوقوع پيوسته اى كه مربوط به دوران "آق قويون لوها" و "قرا قويون لوهاى“ تركمن و برخوردهاى آنان با آبخازها وگرجىها و غيره است كه با آميزههايى از فرهنگ فولكوريك تركمنى زيبا، كه حاكى از ويژه گى هايى طبيعت گرايانه آن مردم در دوران شكارو كوچ نشينى در سدههاى پيش از كوچ مغولان و تاتاران از استپ هاى شمال آسيا است. زبان فولكولوريكى آن شديدا تحت تاثير فولكلور ايرانى آذرى و ايرانى سغدى بوده و لايه اى كاملا ملموس ازفرهنگ عربى نيز درآن ديده میشود.
كتاب باجملههايى كه در زير به همراه ترجمهی فارسى و آذرى آن آوردهام، آغاز می شود:
rsul əlyһsslam zmanna yaqn Byat boındn, Qrqut ata dirlr, bir ar qpdı Oğzn, ol kşi tmam blicsydi,— nә dirsa, olrdı . Ғibdәn dürlü xbr söylrdi.
ترجمه به زبان آذرى :
حضرت رسول عليه السلامين زمان نيندا، بيات قبيله سينده بيركيشى دونيايا گلدى كى اونا قورقوت بابا ديَيرديلَر.اوغوزلارين آراسيندا او كيشى لاپ بليجى لرى ايدى. هر نه دئسه ايدى اولاردى. غيبدن جور به جور خبرلر وئرردى.
ترجمهی لفظ به لفظ به زبان فارسى
نزديك به زمان رسول الله،از ميان عشيرهی بيات مردى كه به او قورقود آتا میگويند بيرون آمد (پديدار شد) آن مرد دانا ترين مرد در ميان اغوزها بود.هرچه میگفت میشد. از غيب خبر گوناگون میگفت.
همانطورى كه مشاهده فرموديد. اين كتاب شاهنامه نيست چون در آن دوران شاهى در ميان قبايل ترك ـ مغول وجود نداشت (سوء تفاهم نشود وجود يا عدم وجود پادشاهان در ميان يك ملت يا قومى جرمى را شامل هيچ كس نمیكند، گذراز دوران و فرماسيونهاى اجتماعى ـ اقتصادى در بين همهی اقوام و جوامع بشرى دريك برههی زمانى اتفاق نيفتاده است و هر جامعهی انسانى در زمان هايى متفاوتى از اين مراحل گذر كردهاند كه دليل آن بيشترمربوط به مسائل طبعى بوده است مثلا: تعاملات اجتماعى با ديگر اقوام و دسترسى به آب رودخانهها، همان طورى كه آگاهى داريد اكثر تمدن هاى بزرگ بشرى در كنار رودها پديد آمدهاند.)
"كيتاب ده ده ام قورقود" بيانگر شكل گيرى ابتدايى و مكتوب شدن يك داستان حماسى ـ مذهبی (شمنى) که به روپوش اسلامى پوشانيده شده است، میباشد؛ كه میتوانست به مرور زمان به اثرى جاودانه تر تبديل گردد. كه متاسفانه به دلايلى اين کار عملى نشده است.
از ديدگاه زبانشناسى تاريخى با توجه به زبانى كه درتدوين كتاب به كار برده شده و از نظر علم واژگان شناسى و ريشه شناسى (اتيمولوژى) كتاب از قدمت حدوداً پانصد ساله برخودارمیباشد. در متن نمونه بالا، لغاتى را كه از زبان ايرانى آذرى و زبان عربى وارد زبان تركى شدهاند زير خط دار(اندرلاين) نوشته شدهاند. که از ٢۴ کلمه فوق ۷ عربى ٨ واژه ايرانى آذرى و۶ کلمه ترکى میباشد.
اين استنتاجات با توجه به دگرگونى هاى آوايى كه در واژههای تركى رخ نموده است و از مقايسه اشكال تلفظى واژههاى بكار برده شده در متن كتاب ده ده قور قورد با شكل آوا نگارى شدهی ابتدايى آنها كه درسنگ نوشتههاى اورخون(كنارههاى شرقى رود اورخون واقع در مغولستان ) محفوظ هستند، بدست میآيد آقاى رزمى حتما متوجه به کاربرده شدن واجهاى /H/ (ح)/ و /X/ (خ) در اين نوشته میگردند که در زبان ترکى قديم همانند ديوان الغت ترکى کاشغرى و متون ترکى قرون نهم و حتى دهم وجود نداشتند. اين موارد آوا شناسى و واج نگارى توسط توركولوژهاى مختلف هماننند "اورخون شايق" ترک و دستور نويسان و فيلولوگ هاى آذرى و ترک از جمله "و قاسم حسن اف و کاميل عليوف و فريدون جليل اف و مرحوم توركولوژ فقيد آكادميسين دكتر فاروق سومر ترکيه اى نيز تاييد شدهاند. نگارنده كه چند كتاب از مرحوم سومر را مطالعه نمودهام نظر به آن دارم كه بار مثبت نوشتههاى ايشان از بارمنفى اش بيشتر میباشد. نوشتههاى اين استاد فقيد در مقايسه با كار هاى ديگر توكولوژها از اهميت علمى برخودار است. و خيال بافى هاى خيلى اندكى يافته میشوند. ايشان سعى مینمودند كه از احساسات پان تركيستى و عصبيت تركى بدور باشند. حال چقدر موفق بودهاند، ميان محققان غربى مورد بحث میباشد. اما تعصب محرم ارگين که قورقود شناس معروف شده، که پان ترکيستها نظرات او را به دليل اعتقاد داشتن او به اينکه نسخهی درسدن در مقايسه با نسخهی واتيکان از قدمت بيشترى دارد بيشتر نظرات او را مورد قبول قرار میدهند. محرم ارگين بدليل عصبيت ترکى شديد اين نظر را ارائه نموده است. زيرا تعداد صفحههاى نسخه درسدن ١۵٣ و داستانهاى آن ١٢ دوازده بوى ( داستان) میباشد؛ در حالى که در نسخهی واتيکان شش (۶) بوى يا داستان و اوراق کمترى را دارد. جالب است که محرم ارگين ادعا میکند تحقيقات اش از تعصب بدور بوده است.مجامع اکادميک اروپا وبسيارى از محققان ترکيه بر قديمى بودن نسخه واتيکان از درسدن متفق القول اند و تنها فون ديتيس آلمانى در پاره اى موارد باديگران متفاوت میانديشد.
از ديدگاه ادب شناسى نويسندهی ده ده قورقود از نبوغ ويژه اى برخوردار بوده است كه با آميختن فرهنگ شكارترک از سويى با فرهنگ كوچ نشينى مردم ترکمن و درعين حال آشتى دادن آن با مقولات فرهنگى ملت هاى يونانى و ايرانى و عربى دست به ابتكار بسيارجالبى زده است. كه در نوع خودش بى نظير محسوب میشود. مطالعهی آن از نظر اسطوره شناسى بسيار مفيد میباشد. با مطالعه دقيق آن، خوانندهی کتاب پديد آمدن و شكل گيرى ابتدايى و مكتوب شدن هر اسطوره و حماسه اى را ونقش اقوام ديگررا در به كمال رساندن اسطورهها بازخواهد شناخت. اين گونه است كه اثبات میگردد اسطورهها فرآيند تكاملى كلّ جوامع بشرى هستند و از اين روى است كه بيشتر حماسهها از خمير مايهها و بنياد هاى همانندى باز پرداخت شدهاند.
ده ده قوروقود از نظر توحيد و يكپارچه گى نيز در رنج و كمبودى جبرى قرار دارد. اين كمبود جبرى كه ريشه در نبوغ نقال آن در آميختن فرهنگ هاى مختلف دارد، بصورت كمبود پرسوناژ و هم كمبود. . در متن داستان رخ مینمايد. مثلا پرسوناژ هايى كه در يك داستان مردهاند در داستانى ديگر نيز همان پر سوناژها دوباره میميرند.يك نمونه ازآن، مرگ پرسوناژ"شوكلى“ به دست قازان است كه در"بوى“ يا داستان "سالور غازانين اوى يغمالانديغى بوى بيان ائدر" دو بار روى میدهد و در بوى يا داستان سوم براى بار سوّم اتفاق میافتد و باز در ادامه در داستان هفتم يا هشتم روزى نو روزى از نو دو باره ظاهر میشود.يا مثال ديگر از همان داستان سوم: كه بى بوره خطاب يه قازان قان میگويد يك پسر دارم بعد در روند داستان میبينيم كه"به يره ك" ميگويد برادران ديگرى نيز دارد.كاتب درداستان نهم اشتباهى تقريبا مشابه را در پرسوناژ "بگيل" و پسرش عمران مرتكب میشود و الى آخر.....
اينها حكايت از نكاتى دارند كه در بالا عرض شد و من از ذكر خيلى پارادوكسها و كمبودهای ديگر که نشانگر كم حافظه گى نقالان آن و يكدست نبودن آن است میگذرم، چون بحث،بحث ده ده قور قود شناسى نيست. خواندن اين كتاب را بههمگان بويژه كسانى كه به دنياى زيباى اسطوره و افسانه علاقمند هستند، توصيه میكنم زيبايى هاى فوق العاده اى از نظر سبك، و بيان احساس جامعهی آن روزى اقوام تركمن را دارا میباشد.
در پايان به اميد آنكه جناب آقاى ماشاءالله رزمى از اين گفتهها نرنجيده باشند. كه مورد خطاب گيرندهی بسيارى از اين گفتهها ايشان نيستند. اين حقايق بههر شکل در شماره ۴ مرورى بر ناسيوناليسم کور مطرح میشدند با نوشته شدن مقالهی ايشان ما ايشان را لايق دانستيم و سنگ صبور خود قرار داديم، تا اين درد هاى مردم مورد ظلم قرار گرفتهی آذربايجان را که از چندين سوى (دولت بنياد گرا، ناسيوناليست هاى کور، پان فارسيست ها) مورد هجوم قرار گرفتهاند، به زبان بياوريم. ولى بر اين باورم كه اين حقايق تلخ روزى بايد گفته میشدند. هدف از اين نوشتار چيزى جزء دست يافتن به حقيقت نيست و نمیتواند هم باشد، هدف آن است كه شما انديشه و تاملى بيشتر از اين، در تحليل مسائل اساسى مقولهی ملت داشته باشيد. و همهی اين عناصر در يك كفهی ترازوی مسئلهی ملى خود قرار ندهيد. ميان دارندگان اين تفكرات تفاوت هاى زيادى است براى مثال دکتر جواد هئيت تفاوت هايى از نظر نقش علم و جايگاه خرد درنوشتهها،با ديگران دارد. بسى جاى شگفتى دارد که در تحليل و بررسى نوشتار شما چشم اندازى که ارائه میشود چنين استنباطى حاصل میشود که انگار تمامى روشنفکران آذربايجان و مردم آذربايجان همه در طبق تقسيم بندى شما قرار دارند و پشتيبانان تاسيوناليسم کور يا به زبان شما نيروهاى جنبش ملى آذربايجان هستند. درصورتى که اکثريت قريب به اتفاق مردم و بويژه روشنفکران آذربايجان از ماهيت آنها کاملا آگاه هستند.
من باور دارم شما پتانسيل آن را داريد که تجزيه تحليلى عينى تر و پر دامنه تر ازاين مسئله ارائه نماييد و براين باورم پاى میفشارم. قرار گرفتن جعليات فرهنگى ـ تاريخى تزريقى پان تركيستها و به تبع آنها ناسيوناليست هاى كور بى هويت تاريخى در نوشتار شما را از گستردگى هجوم تبلغاتى و از لغزش قلم بوده است که گاه گاهى اتفاق میافتد میبينم و چنين میپندارم كه اين چنين لغزشها و سهوها ريشه در بى حوصله گى هايى دارد كه دامان طيفى از روشنفکران را گرفته است و بدين گونه در ويرايش مقاله نيز رخ نمايانده است.
در پايان اميد وارم كه مقاله را بدون عصبيت قومى مطالعه نموده باشيد كه مطمئنن چنين خواهد بود.
ادامه دارد...
برن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضيح:
١ـ در اين مقاله به نوعى از كتابهايى كه در مورد "ده ده قور قود" در ميهنمان ايران توسط مولفين محترمى همانند محمد على فرزانه؛ جناب سركار خانم فريبا عزبدفترى، و. چاپ شده است به طورغير مستقيم استفاده گرديده ولى چون هيچ يك از آنها را به كشورى كه اكنون در آن زندگى میكنم نياوردهام تا آدرس كامل بدهم، با آوردن نام خواستم كه اداى دينى كرده باشم.
زير نويس ها:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
١ـ زبان ـ درآمدى بر مطالعهی سخن گفتن. ادوارد ساپير ص.۴٣ ترجمه على محمدحق شناس
٢ـ تاريخ ايران جلد سوم از پژوهش هاى دانشگاه کمبريج. ترجمه حسن انوشه ص ١۶۷ الى ١۶۹
٣ـ و. د. بارتولد جايگاه مناطق اطراف درياى خزر ص ١۵۹
۴ـ برهان قاطع خلف تبريزى چاپ تهران. جلد آول. ١٣١۷
۵ـ مرحوم فاروق سومر در توضيحى كه در كتابى با نام اغوزلار گرد آورده بر اين باور است كه اين اثر مربوط به اواخر قرن شانزدهم است.
۵ـ: البته اين نظر بسيارى ازمحققان اروپايى است، و بنده نيز آنها را قبول میکنم. اما درنظر پان تركيستها و همچنين به تبعيت ازآنها ناسيوناليستهاى كور ممالك محروسهی ايران!! قدمت كتاب مقدس "ده ده قورقود"، بين ١۵٠٠٠ سال تا ٣۵٠٠ سال متغير است.
منابع:
١ـ تواريخ هردوت: وحيد مازندرانى ١٣٨٣
٢ـ امپراتورى صحرا نوردان. رنه گروسه ١٣۵٣
٣ـ ايران تورك لرينين اسكى تاريخى: محمد تقى زهتابى ( دو جلدى)
۴ـ تاريخ لهجههاى ترکى. د کتر جواد هئيت. چاپ نشر نو. تهران. ١٣۶۵.
حضرت رسول عليه السلامين زمان نيندا، بيات قبيله سينده بيركيشى دونيايا گلدى كى اونا قورقوت بابا ديَيرديلَر.اوغوزلارين آراسيندا او كيشى لاپ بليجى لرى ايدى. هر نه دئسه ايدى اولاردى. غيبدن جور به جور خبرلر وئرردى.
ترجمهی لفظ به لفظ به زبان فارسى
نزديك به زمان رسول الله،از ميان عشيرهی بيات مردى كه به او قورقود آتا میگويند بيرون آمد (پديدار شد) آن مرد دانا ترين مرد در ميان اغوزها بود.هرچه میگفت میشد. از غيب خبر گوناگون میگفت.
همانطورى كه مشاهده فرموديد. اين كتاب شاهنامه نيست چون در آن دوران شاهى در ميان قبايل ترك ـ مغول وجود نداشت (سوء تفاهم نشود وجود يا عدم وجود پادشاهان در ميان يك ملت يا قومى جرمى را شامل هيچ كس نمیكند، گذراز دوران و فرماسيونهاى اجتماعى ـ اقتصادى در بين همهی اقوام و جوامع بشرى دريك برههی زمانى اتفاق نيفتاده است و هر جامعهی انسانى در زمان هايى متفاوتى از اين مراحل گذر كردهاند كه دليل آن بيشترمربوط به مسائل طبعى بوده است مثلا: تعاملات اجتماعى با ديگر اقوام و دسترسى به آب رودخانهها، همان طورى كه آگاهى داريد اكثر تمدن هاى بزرگ بشرى در كنار رودها پديد آمدهاند.)
"كيتاب ده ده ام قورقود" بيانگر شكل گيرى ابتدايى و مكتوب شدن يك داستان حماسى ـ مذهبی (شمنى) که به روپوش اسلامى پوشانيده شده است، میباشد؛ كه میتوانست به مرور زمان به اثرى جاودانه تر تبديل گردد. كه متاسفانه به دلايلى اين کار عملى نشده است.
از ديدگاه زبانشناسى تاريخى با توجه به زبانى كه درتدوين كتاب به كار برده شده و از نظر علم واژگان شناسى و ريشه شناسى (اتيمولوژى) كتاب از قدمت حدوداً پانصد ساله برخودارمیباشد. در متن نمونه بالا، لغاتى را كه از زبان ايرانى آذرى و زبان عربى وارد زبان تركى شدهاند زير خط دار(اندرلاين) نوشته شدهاند. که از ٢۴ کلمه فوق ۷ عربى ٨ واژه ايرانى آذرى و۶ کلمه ترکى میباشد.
اين استنتاجات با توجه به دگرگونى هاى آوايى كه در واژههای تركى رخ نموده است و از مقايسه اشكال تلفظى واژههاى بكار برده شده در متن كتاب ده ده قور قورد با شكل آوا نگارى شدهی ابتدايى آنها كه درسنگ نوشتههاى اورخون(كنارههاى شرقى رود اورخون واقع در مغولستان ) محفوظ هستند، بدست میآيد آقاى رزمى حتما متوجه به کاربرده شدن واجهاى /H/ (ح)/ و /X/ (خ) در اين نوشته میگردند که در زبان ترکى قديم همانند ديوان الغت ترکى کاشغرى و متون ترکى قرون نهم و حتى دهم وجود نداشتند. اين موارد آوا شناسى و واج نگارى توسط توركولوژهاى مختلف هماننند "اورخون شايق" ترک و دستور نويسان و فيلولوگ هاى آذرى و ترک از جمله "و قاسم حسن اف و کاميل عليوف و فريدون جليل اف و مرحوم توركولوژ فقيد آكادميسين دكتر فاروق سومر ترکيه اى نيز تاييد شدهاند. نگارنده كه چند كتاب از مرحوم سومر را مطالعه نمودهام نظر به آن دارم كه بار مثبت نوشتههاى ايشان از بارمنفى اش بيشتر میباشد. نوشتههاى اين استاد فقيد در مقايسه با كار هاى ديگر توكولوژها از اهميت علمى برخودار است. و خيال بافى هاى خيلى اندكى يافته میشوند. ايشان سعى مینمودند كه از احساسات پان تركيستى و عصبيت تركى بدور باشند. حال چقدر موفق بودهاند، ميان محققان غربى مورد بحث میباشد. اما تعصب محرم ارگين که قورقود شناس معروف شده، که پان ترکيستها نظرات او را به دليل اعتقاد داشتن او به اينکه نسخهی درسدن در مقايسه با نسخهی واتيکان از قدمت بيشترى دارد بيشتر نظرات او را مورد قبول قرار میدهند. محرم ارگين بدليل عصبيت ترکى شديد اين نظر را ارائه نموده است. زيرا تعداد صفحههاى نسخه درسدن ١۵٣ و داستانهاى آن ١٢ دوازده بوى ( داستان) میباشد؛ در حالى که در نسخهی واتيکان شش (۶) بوى يا داستان و اوراق کمترى را دارد. جالب است که محرم ارگين ادعا میکند تحقيقات اش از تعصب بدور بوده است.مجامع اکادميک اروپا وبسيارى از محققان ترکيه بر قديمى بودن نسخه واتيکان از درسدن متفق القول اند و تنها فون ديتيس آلمانى در پاره اى موارد باديگران متفاوت میانديشد.
از ديدگاه ادب شناسى نويسندهی ده ده قورقود از نبوغ ويژه اى برخوردار بوده است كه با آميختن فرهنگ شكارترک از سويى با فرهنگ كوچ نشينى مردم ترکمن و درعين حال آشتى دادن آن با مقولات فرهنگى ملت هاى يونانى و ايرانى و عربى دست به ابتكار بسيارجالبى زده است. كه در نوع خودش بى نظير محسوب میشود. مطالعهی آن از نظر اسطوره شناسى بسيار مفيد میباشد. با مطالعه دقيق آن، خوانندهی کتاب پديد آمدن و شكل گيرى ابتدايى و مكتوب شدن هر اسطوره و حماسه اى را ونقش اقوام ديگررا در به كمال رساندن اسطورهها بازخواهد شناخت. اين گونه است كه اثبات میگردد اسطورهها فرآيند تكاملى كلّ جوامع بشرى هستند و از اين روى است كه بيشتر حماسهها از خمير مايهها و بنياد هاى همانندى باز پرداخت شدهاند.
ده ده قوروقود از نظر توحيد و يكپارچه گى نيز در رنج و كمبودى جبرى قرار دارد. اين كمبود جبرى كه ريشه در نبوغ نقال آن در آميختن فرهنگ هاى مختلف دارد، بصورت كمبود پرسوناژ و هم كمبود. . در متن داستان رخ مینمايد. مثلا پرسوناژ هايى كه در يك داستان مردهاند در داستانى ديگر نيز همان پر سوناژها دوباره میميرند.يك نمونه ازآن، مرگ پرسوناژ"شوكلى“ به دست قازان است كه در"بوى“ يا داستان "سالور غازانين اوى يغمالانديغى بوى بيان ائدر" دو بار روى میدهد و در بوى يا داستان سوم براى بار سوّم اتفاق میافتد و باز در ادامه در داستان هفتم يا هشتم روزى نو روزى از نو دو باره ظاهر میشود.يا مثال ديگر از همان داستان سوم: كه بى بوره خطاب يه قازان قان میگويد يك پسر دارم بعد در روند داستان میبينيم كه"به يره ك" ميگويد برادران ديگرى نيز دارد.كاتب درداستان نهم اشتباهى تقريبا مشابه را در پرسوناژ "بگيل" و پسرش عمران مرتكب میشود و الى آخر.....
اينها حكايت از نكاتى دارند كه در بالا عرض شد و من از ذكر خيلى پارادوكسها و كمبودهای ديگر که نشانگر كم حافظه گى نقالان آن و يكدست نبودن آن است میگذرم، چون بحث،بحث ده ده قور قود شناسى نيست. خواندن اين كتاب را بههمگان بويژه كسانى كه به دنياى زيباى اسطوره و افسانه علاقمند هستند، توصيه میكنم زيبايى هاى فوق العاده اى از نظر سبك، و بيان احساس جامعهی آن روزى اقوام تركمن را دارا میباشد.
در پايان به اميد آنكه جناب آقاى ماشاءالله رزمى از اين گفتهها نرنجيده باشند. كه مورد خطاب گيرندهی بسيارى از اين گفتهها ايشان نيستند. اين حقايق بههر شکل در شماره ۴ مرورى بر ناسيوناليسم کور مطرح میشدند با نوشته شدن مقالهی ايشان ما ايشان را لايق دانستيم و سنگ صبور خود قرار داديم، تا اين درد هاى مردم مورد ظلم قرار گرفتهی آذربايجان را که از چندين سوى (دولت بنياد گرا، ناسيوناليست هاى کور، پان فارسيست ها) مورد هجوم قرار گرفتهاند، به زبان بياوريم. ولى بر اين باورم كه اين حقايق تلخ روزى بايد گفته میشدند. هدف از اين نوشتار چيزى جزء دست يافتن به حقيقت نيست و نمیتواند هم باشد، هدف آن است كه شما انديشه و تاملى بيشتر از اين، در تحليل مسائل اساسى مقولهی ملت داشته باشيد. و همهی اين عناصر در يك كفهی ترازوی مسئلهی ملى خود قرار ندهيد. ميان دارندگان اين تفكرات تفاوت هاى زيادى است براى مثال دکتر جواد هئيت تفاوت هايى از نظر نقش علم و جايگاه خرد درنوشتهها،با ديگران دارد. بسى جاى شگفتى دارد که در تحليل و بررسى نوشتار شما چشم اندازى که ارائه میشود چنين استنباطى حاصل میشود که انگار تمامى روشنفکران آذربايجان و مردم آذربايجان همه در طبق تقسيم بندى شما قرار دارند و پشتيبانان تاسيوناليسم کور يا به زبان شما نيروهاى جنبش ملى آذربايجان هستند. درصورتى که اکثريت قريب به اتفاق مردم و بويژه روشنفکران آذربايجان از ماهيت آنها کاملا آگاه هستند.
من باور دارم شما پتانسيل آن را داريد که تجزيه تحليلى عينى تر و پر دامنه تر ازاين مسئله ارائه نماييد و براين باورم پاى میفشارم. قرار گرفتن جعليات فرهنگى ـ تاريخى تزريقى پان تركيستها و به تبع آنها ناسيوناليست هاى كور بى هويت تاريخى در نوشتار شما را از گستردگى هجوم تبلغاتى و از لغزش قلم بوده است که گاه گاهى اتفاق میافتد میبينم و چنين میپندارم كه اين چنين لغزشها و سهوها ريشه در بى حوصله گى هايى دارد كه دامان طيفى از روشنفکران را گرفته است و بدين گونه در ويرايش مقاله نيز رخ نمايانده است.
در پايان اميد وارم كه مقاله را بدون عصبيت قومى مطالعه نموده باشيد كه مطمئنن چنين خواهد بود.
ادامه دارد...
برن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضيح:
١ـ در اين مقاله به نوعى از كتابهايى كه در مورد "ده ده قور قود" در ميهنمان ايران توسط مولفين محترمى همانند محمد على فرزانه؛ جناب سركار خانم فريبا عزبدفترى، و. چاپ شده است به طورغير مستقيم استفاده گرديده ولى چون هيچ يك از آنها را به كشورى كه اكنون در آن زندگى میكنم نياوردهام تا آدرس كامل بدهم، با آوردن نام خواستم كه اداى دينى كرده باشم.
زير نويس ها:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
١ـ زبان ـ درآمدى بر مطالعهی سخن گفتن. ادوارد ساپير ص.۴٣ ترجمه على محمدحق شناس
٢ـ تاريخ ايران جلد سوم از پژوهش هاى دانشگاه کمبريج. ترجمه حسن انوشه ص ١۶۷ الى ١۶۹
٣ـ و. د. بارتولد جايگاه مناطق اطراف درياى خزر ص ١۵۹
۴ـ برهان قاطع خلف تبريزى چاپ تهران. جلد آول. ١٣١۷
۵ـ مرحوم فاروق سومر در توضيحى كه در كتابى با نام اغوزلار گرد آورده بر اين باور است كه اين اثر مربوط به اواخر قرن شانزدهم است.
۵ـ: البته اين نظر بسيارى ازمحققان اروپايى است، و بنده نيز آنها را قبول میکنم. اما درنظر پان تركيستها و همچنين به تبعيت ازآنها ناسيوناليستهاى كور ممالك محروسهی ايران!! قدمت كتاب مقدس "ده ده قورقود"، بين ١۵٠٠٠ سال تا ٣۵٠٠ سال متغير است.
منابع:
١ـ تواريخ هردوت: وحيد مازندرانى ١٣٨٣
٢ـ امپراتورى صحرا نوردان. رنه گروسه ١٣۵٣
٣ـ ايران تورك لرينين اسكى تاريخى: محمد تقى زهتابى ( دو جلدى)
۴ـ تاريخ لهجههاى ترکى. د کتر جواد هئيت. چاپ نشر نو. تهران. ١٣۶۵.
1 Orkun H.N Eski Turk yazitlari. Ankara. 1987
2- mahram argin . urhon abideleri ; Istanbul 1970
3- Зарубежная тюркология.древние тюркские языки и литературы , Москва 1986
4-kitabi dede gurgu d . baki 1988
5-Azerbayjan adabi dili tarixi baki . . nizami. Xudiyev
6 - дьяконов И. М . История мидии , М, _ Л., 1956
جمعه, می 5, 2006 - 18:40
افزودن نظر جدید