چای تازه دم آماده بود. سیامک داوطلبانه وظیفهی پذیرایی را بعهده گرفته بود. بعد از خوش و بش و تعارف، با چای و نان خامهای از آنها پذیرایی کرد. چند دقیقه نگذشته بود که آبجی همه را به میز ناهار دعوت...
هنر و ادبیات
... دکانش را بست و با پنج دست لباس مانده از مشتریان سال های دور. بعد از هفتاد سال کار بیوقفه و سخت به خانه آمد. "با سوزن چاه کندم تا چرخ زندگی را بچرخانم و خوش لباسی را در میان مردم رواج دهم. لباس...
وارد سالن ترانزیت شد. نگاهی به اطراف خود کرد. بیشتر مسافرانی که در مقابل خروجی چهارده جمع شده بودند، ایرانی بودند. زن و مرد و پیر و جوان صندلیها را اِشغال کرده بودند. بعضی از مسافران دو تا سه کیف...
دو دل بود. چطور میتوانست با مردی که تا آن روز ندیده بود و نمیشناخت زندگی کند؟ خاطرهی دردناک بدرفتاریها و کتکهای علی چون سپر سیاه و ضخیمی مانع تصمیمگیری او میشد. از جا برخاست و به آشپزخانه...
ر پاسخ یکی از بچه های انتشارات که پرسید "امنیت خانه چگونه بود؟" به شوخی گفتم: "میدانی خانه حسین فرزین است! یک لانه زنبور که مادرم با دعاهای خودش از دیده ها پنهانش کرده بود. اما تمامی کمیته محل این...
مادر رفتارش با آنها فرق میکرد. مشتاق او بود. بارها از او خواسته بود که وسایلاش را جمع کند و به خانه او برود. به او گفته بود که اگر پیش او زندگی کند، از تنهایی خلاص میشود. پرستو نمیخواست. از...
او در همان سال ٥٧ کە حالا دیگر یک انقلابی شدە بود، قسم خوردە بود کە تا آخر راە را ادامە بدهد؛ و ادامە هم داد. اگرچە نە خودش و نە من بدرستی نمی دانستیم کە منظور اصلی او از ادامە راە تا بە آخر چە...
آرام از کنار همه گذشت. مقابل مدیر مدرسه ایستاد و با صدائی که به زحمت شنیده می شد گفت: "ما فقیر نیستیم!" مکثی کرد به تلخی به ما به معلمان و حیاط مدرسه نگاه کرد. به آرامی از برابر چشمان متعجب مدیر و...
دلاش رضا نمیداد کسی بالاتر از گل به علی بگوید. با تمام مصائبی که بر او گذشته بود و علیرغم مشت و لگدهایی که از آن مرد خورده بود، باز حسی از دروناش، از جاناش برمیخاست که مانع میشد تا همهی...
روح رئالیستی حاکم بر کتاب که در ابعاد مختلف هنری و در فضاهای گوناگون و متنوع دلپذیری ارائه می شود، ستودنی و درخور ارزش و احترام است. با تعمقی بر سبک و محتوای بس غنی این اثر دریافته می شود که در...
... شب قبل از پرواز با علی صحبت کرد. علی با رفتن او مخالف بود. سعی کرد او را متقاعد کند. پرستو مصمم بود. زندگی با او برایش جهنم بود. بچه را پیش علی گذاشت. هیچ چیز برایش مهم نبود. میخواست خود را...
مدتیە چشمان گاو، نگاە خیالم را می دزدند،... بخودشان مشغولم می کنند. شاید بپرسید کدام گاو؟ باید بگویم کە برای من فرقی ندارند. پیش من، نگاە و چشم گاوها همە مثل هم اند. گاو شیردە، گاو گوشتی، گاو هندی...
صدای خلبان که به مسافرین اطلاع میداد هواپیما تا چند دقیقه دیگر در فرودگاه آتن به زمین مینشیند، پرستو را به دنیای واقعی باز گرداند. دخترک در کنارش خواب بود. پرستو از پنجره کوچک کابین هواپیما...
نگاە از لباسها برگرفتە و بە چهرەها خیرە شد. اما ... اما کدام چهرە؟ چهرەای در کار نبود! آنچە می گذشت کاروانی از انسانهای بی چهرەای بود در لباسهای سیاە. نە چشمی، نە دماغی و نە دهانی و... نە حتی...
پدرش بنا بود و از اهالی دهات ییلاق اطراف تهران. سواد چندانی نداشت، ولی فوقالعاده دقیق و باهوش بود. قدی متوسط با موهای سیاه و صاف و هیکلی گرفته و نسبتاً ورزیده داشت، که حاصل کار سخت او از نو...
فوتوریستها یعنی" آیندهگرایان" میگفتند هر اثری باید آگاهی طبقاتی را بیان کند و شعار میدادند "زندهباد محتوا، مرگ بر فرم، گاردهای سفید را سینه دیوار بگذارید!". آنها اهمیت خاصی به فرهنگ شهری،...
ادبیات استتیک و سرگرم کننده جدید مدعی بود که ایده آلها و اهداف اجتماعی را دنبال نمی کند. در این رابطه سخن از هرج و مرج ادبیات پست مدرن نیز به روی زبانها افتاد. در غالب کتابخانه ها بخشی برای...
همه چیز با کوچکترین جزئیات حتی حرفها و تعریفهائی که علی از روابط خانوادهاش برای او گفته بود، از ذهناش گذشت. درست مثل این که در سالن سینما نشسته بود و سرگذشت زنی را تماشا میکرد. زنی که خودش...
پرستو حکایت بلندی است که زندگی و سرگذشت نسلی از جوانان کشورمان را در بُرش معینی از تاریخ آن، یعنی سالهای پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ تا سالهای اخیر در دو فضا و محیط اجتماعی روایت میکند. راوی حکایت،...
او خودش را از تیپ باختها بە حساب می آورد. برای همین بقول خودش یک قیافە باختی هم برای خودش ساختە بود. شاید بپرسید کە قیافە باختی چگونە است؟ بە نظر او جواب خیلی سادە بود، دشوار نبود، درست مثل خود...