پدر توان برخاستن نداشت. تابوت پسرش را در مقابلش قرار دادند. تاکسیباری گرفت و جنازه پسرش را به آن باغ دور افتاده برد. تنها کسی که به یاریش شتافت، پسر تنها عرق فروشی شهرشان بود که در همان شهر رشت...
یادها و خاطرهها
چقدر در آن سالهای سخت مونس من شد. چه میزان آرامشم داد. زنی که مثل کوه بود و میتوانستی به او تکیه کنی! حال خسته و دلشکسته سر بر زانویم نهاده بود. دست به موهای بلندش که بیشتر سفید شده بود کشیدم...
دو هفته بعد هیوا همراه دیانا از ایران خارج شدند. سروه خانم و پدر مادر دیانا تا آخرین شهر مرزی با آنها رفتند. آنها شب از مرزعبور کردند و ده روز بعد خبر رسیدن و سلامتی خود را از سوئد دادند. سروه...
در آن روز زیبا آن جشن تولد ساده و صمیمی همه مادران مقابل چشمانم بودند. حال سالها از آن روز میگذرد؛ هرگز آن روز تکرار نشد و تنها یک خاطره ماند و پیراهنی که تو هدیه کرده بودی. از من خواهش کردی...
بوی جنگ در همه جا پیچید ه بود. خمینی سرمست نعمت جنگ سرکوب می کرد. چند ماهی بود دانشگاه ها که بسته شده بودند. من وسروه خانم آن شب بسته شدن دانشگاهها چه کشیدیم؛ یک پایمان مقابل پلی تکنیک و یک پا...
تظاهرات اوج گرفته بود هر بار که بیرون می رفتی هراس از این که برنگردی تمام وجودم را می گرفت؛ چند بار خواستم بگویم پسرم من را هم با خودت ببر، اما نتوانستم. می دانستم سراغ رقیقانت میروی همان ها که...
من چقدر خوشحال بودم، نمیدانم آنها خبر داشتند که پسر من و برادر هیوا در زندان هستند یا نه؟ اما مانند "پروانه"، دختر و پسر دور سر ما میچرخیدند و احتراممان میکردند. میدانستم این احترام به شماست...
همهچیز برایم تازگی داشت؛ لباسهای کُردی با آن رنگهای شاد؛ پیراهنهای توری بلند با آن پولکهای طلائی و سربندهای بلند، حرف زدن کُردی و صدای ترانههای کُردی که همهجا به گوش میرسید. چه استقبال...
دوماه آخر را در بیمارستان گذراند. با عکسی از تو. هرروز یک گل سرخ از باغچهی تو را برایش بردم. میگرفت روی صورتش مینهاد، بو میکرد، و در گلدان آب کنار تختش، کنارعکس تو قرار میداد. اواخر تابستان...
منصور در کشور سوئد نیز از پا ننشست. در سوئد نیز در کنار تحصیل در رشته مهندسی به فعالیت سیاسی علیه رژیم شاه ادامه داد. به کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا پیوست و سپس به گروهی که در تدارک وحدت...
چه کشیدیم در آن هشت ماهی که هیچ خبری از تو نداشتیم. بعد تو را از کمیته به زندان قصر بردند. سخت بود، اما خیالمان راحت شد. روزهای ملاقاتی دیدن آنهمه جوان رعنا و آنهمه خانوادهها از شهرهای مختلف،...
در سال 61 در بخش کارگری سازمان در غرب تهران سازماندهی گردید. در ابتدا حسابرس کارخانه شیشهسازی مینا بود و بعدها به دلایل امنیتی، کار خود را در شرکتها و کارخانههای مختلف در غرب تهران ادامه داد....
چه لحظههای شیرینی که آرام میخوابیدی و گاه تکان کوچکی میخوردی و من نگاه میکردم بیآنکه بدانی. همیشه با لبخندی آرام بلند میشدی. هیچچیزدر زندگیام لذتبخشتر از لحظاتی نبود که آرام و پاورچین می...
خانم شریفی دستم را میگیرد سرش را آرام بر روی شانهام میگذارد و گریه میکند. عکس هر دو پسرش را در کنار عکس برادرش روی دیوار میبینم. زیباترین پسرانی که میتوان تصور کرد. برادر و پسر بزرگش فرامرز...
نه؛ قادر به رفتن نیستم؛ همان مقابل در از پای میافتم؛ صدایی در گوشم میگوید:"نگذار اینها ذلت و افتادن ما را ببینند. خوشحالشان نکن ! هیچکدام از بچهها مقابل اینها سر خم نکردند. بلند شو سرت را...
شاهرخ زمانی ازجمله فعالین خستگیناپذیری جنبش كارگرى بود که ضرورت تغییر، تشکل، اعتراض و سازماندهی را در جنبش چپ ایران در مرحله کنونی با پوست و گوشت خود لمس کرده بود و اعتراضات حقطلبانه کارگران...
قادر به ایستادن نیستم. ببخش پسرم که از من خواسته بودی هرگز زاری نکنم و خم نشوم. میخواهم، اما نمیتوانم. تمام بدنم درد میکند. هر بار به تو فکر کردم یاد شکنجهها و دردهای تو افتادم، همراه تو شکنجه...
خاطراتی از زنده یادان: حمید منتظری، رئوف بلدی، زین العابدین کاظمی، حسین قاسم نژاد، هبت اله معينی چاغروند (همایون)، خسرو رجبیه شایان
سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
کنشگران چپ
سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران ـ طرفداران وحدت چپ
به یاد یوسف کیشی زاده و عزیزانی که 38 سال پیش به حکم خلخالی تیرباران شدند.