گفته بودی:
جایی کنارِ کارتون خواب ها،
در شبهای سرد،
بی پتو،
شب را به روز آورده ام.
گفته بودی:
ما تنها نیستیم
و ما همه یک تنیم،
شعر
زنده ای تو،
زنده ای اِی دوست،
زنده ای،
مرگت نباشد هیچگه،
ای یارِ مانا،
تا که ما هستیم و ایران هست .
می خواستم چیزی بنویسم که شادی بیافریند؛
و لبخند بر لبانِ کودکی بنشاند
و سرمایِ روز و شب را از تنش بیرون برد.
در چشمانِ غمزده اشکی دیدم؛
لرزشی بر تنم افتاد؛
اندوه...
شب رفتنی است!
در اندیشه ی پیشباز روز باش!
تیرگی شب قلبم را نمی فشارد.
نوید تابش مهر،
آن را به امید می آکند.
پرده نمایش فرو می افتد
بازیگران نقابهایشان را کنار
می زنند
تردیدها فرو می ریزند
توهم ،
رنگی از واقعیت می گیرد
در پشتِ سیاهی ،
چشم -
چشم را نمی بیند...
آخرین گلوله را چه کسی بر سینه شب
شلیک کرد !؟
و قهقهه مستانه اش از فراز جنگل
گذشت -
که مردگان را در شب نشینی با ابلیس
به هراس آورد !
فوجی کبوتر سفید با بالهای سوخته
بال زدند و...
در آسمانِ سیاهِ غمزده
با انبوهِ آتش و خاکستر
فرو نشستند
من که پاهایم،
درد زانو را از یاد برده،
به حرفهایش گوش نمیدم،
می روم وسطِ زمینِ بازی؛
پاهایم شروع می کنند به دویدن
جایی هم هست که آرامش
می گیرم،
و سکون بر...
کسی از قطار پیاده می شود؛
و در شبی تاریکتر از همیشه،
کسی گرسنگی را فریاد می کند.
انگار گم شده بودیم؛
از یاد رفته بودیم؛
فریاد می زدیم؛
پرده سیاهی جلو پنجره ها کشیده بودند؛
نور هم مهجور،
در تاریکی فرو رفته بود؛
زود بود رفتن تو،
برخیز،
از خاک سرد برخیز؛
ببین خون گرم فرزندانت
خاک سرزمین ات را باز گلگون
کرده است
برای رحمان هاتفی نماد و عصاره شور و خرد و عشق و... چراغ راه در ظلماتی قیراندود. کمونیستی شیفته، که یادش همیشه ماندگاراست و نامش بر تارک مبارزات کارگران و زحمتکشان می درخشد.
به یاد رفقای گمنام حزب توده ایران
و سازمان فداییان خلق ایران اکثریت که در بیدادگاههای رژیم جمهوری اسلامی؛ بر سر ایمان خویش استوار و پایدار ایستادند و همچون سرداران بزرگ جنبش کارگری راه سخت و...
کس ندانست چرا نیکان باید بر چوبه ی دار،
و پلیدان غرق عیش و طرب در کاخ دُرّ و جواهر باشند.
یار ما در همه عمر،
در شمار نیک ترینان بود؛
وسراسر عمر پربارش را در غم یاران و...
همچون مادران سوخته دل؛
می سوزم در خود
همچون شعله خشم،
برای باز گشت زندگی
زبانه می کشم به هر سو!
میایم
با زحمهایی کهنه
تا با تو باشم
در این نبرد سرنوشت
و تو، ای جوان،
برخیز و- دستم را بگیر
در گذر از این شبهای تار
تا شعله شویم
همچون آتشفشان
دریای یخ بسته،
در هجوم گرما ی زمین بخار می شود؛
موهای پری دریایی از دریای افسانه می گذرد
و به ساحل می رسد
اما فروغ جانش،
در قعر دریا، خاموش می شود.
پرستوها دسته جمعی بالای سرمان
آسمان شهر را دور می زنند
و پروانه ها آخرین روزشان را
جشن گرفتند,
دلم گرفت از عمر کوتاه پروانه ها؛
چون آهی در غروبِ تنهایی ام
اگر سراغ من را گرفتید
بی خیال ؛
به آب نگاه کنید و بخندید
می بینید،
سایه ای بودم
در امتداد شروع شب،
وام دارم
چراغ به دست
بدانید دیگر... من سبزم...