ببین که ظلمِ ظالم چه فتنهها بپا کرد دو روزه شاه شاهی چهها به خاکِ ما کرد
شعر
داغدان گلیر بومبا سسی
داغ دالیندان توسدو گلیر
یانیخ کت لر
یولدا گلن تالانمیش لار
باش کسیلکیش لاله لردن
پرپر اولموش قونچالاردان
من به کودکی می اندیشم
که فقر خانه... با قساوت
در را به روی او بسته
و اودر خیابان بی حامی
بر تلاتم امواج هیاهو درشهر
و یافتن لقمۀ نان
بمانید، بمانید!
که خسته دل ما راهروان شب تاریک
به شوق سحرروشن فردا،
که به راه است
در فضای هر خیابان تندری در بطن ابر نعره ای مستانه بود و نفی باریدن نبود امتداد رزم مردم در پی رویای داد خنجر سرمایه خونین، سدِ پوییدن نبود
برگشته ای به دامن ِ مردم
کان روزگار ِ سخت
آتش زدی تو خرمن جانش را
شاید که راه ِ رزم رها دارد.
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد لبان فراموشی به خنده باز خواهد شد و نوروز در معبری از غریو تا شهر خسته پیشباز خواهد شد.
بنگرکه خاک لاله رویت را
چکمینه پوشان زیرو رو کردند
بنگرکه چشم آهوانت را
در برکه های خون فروکردند؛
ای سرزمین پیر ابرآلود
در راه سحرساز تو افتادم من
از راه شب آمیز بیفتادم من
دم گرم بمانی تو و سرخوش جاوید
با عشق تو از هر رسن آزادم من
یک نفس با عشق خلق و یک نفس با خلق عشق / این نفس ها را بیا تا با تو بشمارم رفیق
ماه شبهایم که باشی ٬ آفتابی می شوی / تا بیندازی شراری بر شب تارم رفیق
اي گلوي هزار آواي زنداني. بخوان به نام آزادي در كوچه هاي آتش و خون پر رنگ تر ز مرگ
شب ِ درد
شب ِ رنج
شب ِ خاموشی
شبی که راز ِ گم شده ات را
جز با دل ِ ریش ریش
به هیچ کس نتوانی گفت
نه ذره ای فرود/ نه ذره ای فراز/ که همتراز همتراز
درون جذبه نیاز/ چو وزن بوسه ها به روی لب/ برابریم/ برابریم.
به آن که عشق را به من آموخت
گفتم:
زایشی دو باره است آنک
یا خون زندگی است که باز به رگهایم می دود؟
بروی سایه پا نهادم و /میان سایه گم شدم: / - به جستجوی هیچ!
نه پاسخی بروی سایه بود / نه گم شدن درون سایه ها / مرا بروشنی کشاند
مسعود دلیجانی
اوچدو اوچار اوچاجاق[1] زلزله گلدی بیزیم یئره، کندلری آپاردی... زلزله گلدی، کندلر داغیلدی... فرانک فرید (ایپک)