تو زنده ای ... و یادِ تو، ریشه به ریشه ماندگار و ذره به ذره جاویدان ...
شعر
به یاد قیام مردمی ۳۰ تیر و یادی از دکتر محمد مصدق
موج عظیم مردم،
با غرش مصدق پیروز است،
مصدق پیروز است
برای فریبرز رئیس دانا
ای نای پر خروش توده ی زحمت
دانای قصه های دل انگیز صبح كار
لكنت گرفته شهر
بی بانگ خوشنوای تو انگار...
برای دانشور فرهیخته: پرویز شهریاری
ما شب روان تا ساحت صبحیم
این اختران شب شکن تا بامدادان رهنمای ما
خورشید را گرمی توان کشتن، کنون بر کُش...
قلبی پر از رنگ و طرح و نقش ... از منظره ی نوشیدن آب گنجشككی كوچك در رگه های بارانِجاری روی زمین ... تا دستی كه در دستت گره می خورد ... حتی برای یك شب ، در امتداد جاده ای روشن از مهتاب
ما همه یك پیكریم
قامت ما شیر كوه
جوشش ما زنده رود
برلب ما یك سرود:
اتحاد،اتحاد، كارگران اتحاد!
هان تو ابر نو بهار،
گریه کن!
اشک پاک خود به لاله های دشت هدیه کن!
های غنچه ها
به روی شاخه ها
لبان به خنده واکنید!
غه می خوشی نییه ((مه حوی)) له دلیا، هه ر غه می تویه
له عه شقتدا ده که م غه بو به غه م بروانه چونم بوت!
و من می مانم و شاخه ای خشکیده
و تو می مانی و تنهایی
تنهایی و یاس
تنهایی و نفرت
تنهایی و کابوس
هان گردزاد دخت تهمتن!
هان ای سترگ مادرمیهن!
هان خواهرخجسته ی سهراب
هان مهرزای مهرپراکن!
هان طرفه زای مادربیژن!
برای مادر عالمتاج کلانتری (جزنی)
گرد آفرید،
زاده ی گستهم! (1)
ای دخت مام میهن!
این بار، درنبرد انیران
با تو چه رفت که برتن
آن رزم جامه دریدی؟
فریادِ بی صدا
در اوج زیستن
زهری به خنده زد.
بنگر که هر کنار هرسوی این دیار در شهر و کوه و جنگل یکریز ،بی امان جاریست خون عشق!
هم از این روست که در دهشت این قحطستان با دلی تشنه تر از قلب کویر گون سوخته ی حسی را کز توام مانده نشان بر جگر می فشرم!
همیشه
واژگانی هستند
غریب، بر مظلمه تاریخ
بر شانەهای رنج
سنگینی می کنند
ومشت مشت
قی می شوند
در قعر شب از روزن باریک ماهتاب بر آسمان آبی دیگر نظاره می کنم.
بشریت بزرگ در کشتی مسافر عرشه است
در قطار سرنشین درجه سه
در جاده رهرو پیاده
بشریت بزرگ.
رفیق راستگو، بدان!
نخفته ای تو در نشیب خاک، بی سخن
هزارها هزار،
نگفته ی نهفته بر لبان توست.
دیریست گویی
جز زهر ِ زر اندر رگان ِ زندگان نیست
بشکسته پای دوستی و
دست یاری،
هر چه شده قربانی ِاین"نفع آنی"
در گل فرو مانده
خدای مهر...