دهها جوان
بی هراس مرزها را شکستند.
تا از حرمت زندگی
از حرمت آزادی
از شور جوانیشان
دفاع کنند
شعر
ما خام ما ندگان
سر کرده زیر برف
چون کبک ساده لوح
دل کرده خوش به این که بهاران تازه ای
در حال...
با یاد مصدق
من، اولین سپیده ی بیدار باغ را
- آمیخته به خون طراوت -
در خواب برگ های تو دیدم
من، اولین ترنم ِ مرغان صبح را
- بیدار ِ روشنایی ِ رویان ِ رودبار -
...
ببین که باز
در زاغههای ملتهب از زخمههای فقر
بر چهرههای سخت تکیده براستخوان
گشته پدید موج عظیمی از انزجار…
دوران دوباره بار گرفته زخشم وکین
کشته زمانه باز به دل تخم...
از سر گیجۀ دوار/ در پیلۀ تردید/ سرگشتگی بدنیا آمد،
و از پای فشردن/ بر باورهای منتفی/ تعصب.
مادر گور مرا پیدا نمی کند.
هر هفته در پارک ملی
می ایستد با مادران عزادار صف سکوت؛
پدرم در تلاش برای آزادی وکیلم
باز، پوکه از نخاع ِ نفربر گذشت
زیرزمین ِ بوسه در هوای ضدّهوایی حرام شد
جمهوری ام کروکی ِ کهریزک است و کوچه ای که نقش اول داشت را
کبّاده و کِراک،کشته ست!
قد بر نمی کشی،
طغیان نمی کنی،
شورِ نهفته را
عریان نمی کنی؟
روشن نمی سرایی
آماجها چه شد؟
آن شورِ پا گرفته ،
در موجها چه شد؟
وان موجهای رفته،
تا...
به زندانیان جان بركف
رو كرده به اعتصاب غذا
مبادا جسم و جانتان را گزندی
بویه تان گرهست پیروزی در این میدان !
شكیبایی است یاران راهتان تا روز پیروزی
زپشت این شب...
بجای شمع می سوزیم ولی دریایی از آتش نمی گردیم که چون آتشفشانی سر برآورده تمام تن پر از آتش بسوزانیم منزلگاه دیوان را
برای هالە سحابی، آن اخترشب افروز
در منتهای این شبا هنگام تاریک
مارا چه باید کرد با این درد جانکاه درون سوز
ای باتو صدهادرد و اندوه ازتباهیهای دوران
ای با توصدها اخترشب تاب...
در گرامی داشت منصور اسالو: نماد كار و مبارزه
پرچمی كه تو برافراشته ای
در اهتزاز باد
بر دوش های ستبر همرزمان
ای همه شورو عشق و درایت
ای همه ملک ایران سرایت
به جبر ناخواسته زخم های خون ریز
به جبر نیازو انتظارمردم ایستاده به پا ...
فریاد ... هزاران آه
کودکان جهان فرودست
همهمه کودکانه شما
پشت دیواهای بلند و بسته
بدون در... بدون در
چو داد ریشه دوانده به شوره زار ِ ستم
درخت سبز عدالت به بار می آید
مگو که ظلمت شب باز گشته در عالم
نگر که شیر ِ سحر، در شکار می آید
آخشام اوستو، هوا سرین
سئرچه قوشلاری بوغوشور
یاغیش سویون گولمه شینده
نهایت سیز یول قاباخدا
سن اویانا، من بویانا.
بهار ناموس بقا است-
سرشار از صمیمیت و صافی وجدان.
زیبایی حقیقت است – محتوای آن.
حقیقت زیبایی است – مظروف آن.