دلِ تخته پاره ندادندم
که چو بشکنَد، به فغان آید _
چه وجودِ بلعجبی هستم
که «تَرَق» نکَردم و بشکستم!
دلِ تخته پاره ندادندم
که چو بشکنَد، به فغان آید _
چه وجودِ بلعجبی هستم
که «تَرَق» نکَردم و بشکستم!
به تاب و توان بیپایان احمد زیدآبادی
و روزهایی که رفت و رفقا در بند ماندن
تا آن روز که
همای ِ سبک بال
بال افشان،
بر فراز ِ قله های ِ مغرور
به پرواز در آید
من با زبان ِشعله ور از خشم
مرگ ِ فجیع ِ فرشتگان ِجوان را
در کوره های ِسرخ ِ شکنجه ،
امشب تمام شب
فریاد می کنم!...
وطن جائی که خورشید روبرومِ
وطن جائی که ماه ش روی بومِ
وطن سبز است و سبزش دل نشینِِ
وطن پٌرگل و گلهاش خوش نشینِ
بیمرگان اند اینان
زندگان ِ وادی ِ گلگون ِ عشق به آزادی
این است جاودانه گلستان خاوران
بعد از بسی تلاش
ننشسته است اگر به ثمرجهد ما
چه باک؟
در عمق این گذار
ما رشد می کنیم
بر نبض ِ رهگشای زمان راه می بریم
مرگ تو کوچک نیست مرگ برای تو کوچک است زندگی هم تو باید دنیا بودی که دنیایی بر دست های توست
دیو دسیسه هایتان را
به سیاه چال های تاریخ فروافکنید
که در رویاروئی
با فرشتگان ِسپاه ِشهامت و تدبیر
دیگربی مایه و بی رنگ
وناتوان و زبون اند!
اوگناهان بزرگی داشت
كه نمی شد بخشود:
سخت زیبا بود
و به آزادی
عشق می ورزید.
25 مردادماه، درست 2 ماه از جان باختن سهراب اعرابی گذشت... اینك سعید سلطانی در میانه میدان سبز و زبان های سرخ، سراغ مادر سهراب آمده و برگ سبز خویش را نثار رنگین كمان آرزوهای مادرانه وی می كند......
در کام این خطر
من شیر میشوم
آماده ی ستیزه و
شمشیر میشوم!
مامان که خیلی جوان بود ــ هم سن حالای من شاید ــ جرأت نداشت بگوید :سرخ
درخشش خوشه پربار ستارگان
بر تاک سیاه شب
و تلالو شبنم ماه
بر نیلوفر کبود آسمان
با همه باد و نسیمی که وزید از بن کوه
گل نیاورده بنفشه به بهار چمنش
بارها خواسته کوته کند این شام دراز
لیک در بند کشیدند یل شب شکنش