لحظه ای نیست که توفنده بهاری اینجا
نشود خاکستر
نشود تازه گلی خون اندام
زیر رگبار شکنجه پرپر
شعر
سیاهی و فتنه
ز بام و خیابان
زند قلب و شاهرگ
به کوچه به زندان
چه آزارها و قتل ها در سوله ها
چه جمع ... به خون خفته در گور ها
پاسخ را از چه کس باید گرفت ؟
آنگاه که
بر سردر عدالتخانه ،
پرده ای از رسوائی آویخته اند،
بر دفترچه ترانه هايم بر ميز، بر درختان با نقشی بر شن، با نقشی بر برف نامت را خواهم نوشت
زیبایی ِ زمانه صدا می زند ترا
از هر طرف، ترانه صدا می زند ترا
لالاي لاي لاي گل پونه لالاي لاي
بابات رفته دلم خونه لالاي لاي
بابات امشب نميآيد
گرفتن بردنش شايد لالاي لاي
لالاي لاي لاي گل آهن لالاي لاي
باباتو دشمنا كشتن لالاي لاي...
تو با خون و عرق ،این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه توفان بنیاد کن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک ، دل بر کندن از جان است!
تو را با برگ برگ این چمن...
ازپس لشكرستم، ارتش یار می رسد
درتب وتاب تیرگان، بوی بهار می رسد
شمس من ارمدد كند، دولت اش آورم به كف
ازپی خویشكامگان، رایت یار می رسد
برای هزاران ندا
آهسته، آهسته
آی، ای سرب داغ
در انتهای عبور تو
سینه ایست
آن شقایق کز سرِ چاکِ گریبانت دمید
بوستان را ای گلِ آتش در آتش در کشید
...
و سنگفرشهای خیابان هنوز در وحشت و بغض زجر آوری برایشان بی صدا گریه می کنند. به همه ی آنان!
• سیمین بهبهانی، تازه ترین سروده خود را با نام «خاک مرا به باد مده»، به ملت آزادیخواه ایران تقدیم کرد ...
با زبان خاک
رنج تو دارم
هر بهار شخم ات می زنند
چه می جویند؟
آن شب، آن تابستان شوم
خاک را کاویدند
و کسی برای ظهور امام زمان
دعای فرج می خواند.
آدم بی قرار ِ چند سطر ِ پیش
اکنون
فریاد می کشد:
"دارن منو می برن
کمک! کمک!"
وان صدایی که نبودش همتا
تندر آسا،
غران
درفراسوی افقها ترکید
و طنین اش در گوش
ماند تا صبح دمید
می خواست که خودش باشد
اگر که می شد
آن بر باد رفته غرور را
دوباره کنار سفره ی صبحانه بنشاند
با من چه کرده ای تو؟
کین مهرناگزیر
به انسان
بی خویشتن زخویش
در جان من بماند.