و سنگفرشهای خیابان هنوز در وحشت و بغض زجر آوری برایشان بی صدا گریه می کنند. به همه ی آنان!
شعر
• سیمین بهبهانی، تازه ترین سروده خود را با نام «خاک مرا به باد مده»، به ملت آزادیخواه ایران تقدیم کرد ...
با زبان خاک
رنج تو دارم
هر بهار شخم ات می زنند
چه می جویند؟
آن شب، آن تابستان شوم
خاک را کاویدند
و کسی برای ظهور امام زمان
دعای فرج می خواند.
آدم بی قرار ِ چند سطر ِ پیش
اکنون
فریاد می کشد:
"دارن منو می برن
کمک! کمک!"
وان صدایی که نبودش همتا
تندر آسا،
غران
درفراسوی افقها ترکید
و طنین اش در گوش
ماند تا صبح دمید
می خواست که خودش باشد
اگر که می شد
آن بر باد رفته غرور را
دوباره کنار سفره ی صبحانه بنشاند
با من چه کرده ای تو؟
کین مهرناگزیر
به انسان
بی خویشتن زخویش
در جان من بماند.
من نشان ِ کار را به بازوان
من نوار گل نشان اتحاد را به گرد ِ سر نهاده ام.
من
نغمه ی سپید صبح را برعاشقان ِ روز خوانده ام.
با تمام حنجره هاى خفته برخاک
بهار، بهار اى سر چشمه شکوفائى
با شکوفه هاى خشم فرو خفته در سينه ها
بازت مى ستانيم وبا سرخى انقلاب
به استقبالت خواهيم آمد
نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار میشود
براى همه ى عمونوروزها يا همان حاجى فيروزها كه هميشه به جاى خنداندن، مرا گريانده اند؛
براى همه ى سياه بازها كه دست كم روى صحنه ى نمايش، ستم را به سُخره گرفته اند؛ براى قاسم سعدى افشار.
حاجی فیروز من شعرهای غم سر می دهد
عمونوروز عبای سبز با غبار غم بر تن دارد
شاید بهار سرزمین من در کوچه ای نشسته به انتظار
بوی بهار می آید
اما از کدام کوچه ؟