این واژه های دست آموز در شعرم
امروز به کار می آیند،
زمانی که زمین از مرگِ
فرزندانش،
اندوه هزار ساله بر دل دارد
اما آوای خوشِ زندگی
شور انگیز است
شعر
در آن شبهای سیاه بی کسی
عروجتان تبرک است
«متبرک باد یاد» تان
نفس بکش،
این ذرات معلق در هوا
کیمیاست
اکسیر زندگیست-
خاک متبرکیست
آفتاب می رود،
غروب دلگیر را مثل آن روزها
پخش می کند
در پشت بامها،
شاید کسی از تاریکیِ
کوچه بگذرد،
و کسی او را فردا به یاد آورد
گر به امید فردای قیامت دل خوش می دارید،
و اگر باشد در پیش چنین فردایی،
سهمتان ازآن جز آه و اشک،
خشم و نفرین و لعنت جانباختکان
و عزیزان ماتم زده ی آنان نیست
اما باز مرغ شب می خواند،
ما آماده ایم
از آتش بگذریم
به اختیار،
همراه سیاوش
ما تازه شروع کرده ایم
باز فریادم را به نسیم بسپارم قلبم را به دست بگیرم و غبار عمری از یاد گذشته را از تنم وا کنم که حرامم باد اگر_ درغیاب عدالتِ گم شده بیاسایم
آرای سفید قوم را، سبز و بنفش با گفتن "نه"، به جنگ و نفرت کردی! انگشت اشاره، جوهری سوی توشد از خلق چو احراز هویت کردی!
بسا مردان رنج و کار که درهرگوشه ی این خاک، برای لقمه نانی این چنین آغشته درخون، روزو شب در ژرفنایِ دورِ معدنها، درون خاکِ پر سیم و زر و گوهر، به کند و کاو درگیرند،
مرگ بال می زند
در اعماق زمین
واژه ها به درد می نشیند
نیشتری بر قلب مان
می نشاند
ما با چشمانی بیدار
نام تو را فریاد می زنیم
و تو هنوز از پسین قرون_
توحش انسان را ،
نظاره گری.
زیاد طول نکشید تا فهمیدم
درسرزمین به تاراج رفته
مرده ادمها بیشتر می ارزد،
و سنگتراشها مشغول به کارند
برای گورهای...
با تو همرهیم، ای سترگ،
در ره دراز و دیرپای خویش، تا سحر
تو بمان به ره سرودهای نو به نو بخوان،
تا طلوع صبح روشنِ دگر.
آنان... هفت سینی از گرسنگی،
در بین خود تقسیم می کنند،
آنان در رویای... بهار،
به پیشباز سال نو می روند
که هیچ آن را... ندیده...
و هیچ... نبوییده اند.
ببین...
خطِ شکسته افق را،
...آن خط سرخ افق را،
آنجاست... وعده گاه ما،
آنجا انتظار ما را می کشند!
امروز نیز،
این دادخواهان را،
تنها به جرم خواستن خون پاک آن،
روزآوران جان به کف ارتش امید،
در بند می کشند.
فاجعه از راه رسید
و ما در خوابی یلدایی بودیم،
فاجعه ای به بزرگی پلاسکو،
نماد عظمت تهران بزرگ،
نماد دیرینه ی مادرشهرمان.
سلامم را پاسخ گو، از پشت میله ها، از کنج بندی که در آن محبوس کردند، قلب تپنده و مهربانت را
بگذار جشن بگیرند،
این راندگان ز میهن
بگذار شادمانه جام بگیرند،
بگذارشان به رقص در آیند،
بگذار!
بدرود رفیق کاسترو
یاد تو هنوز،
بر فراز اوردگاه ماست،
که با جانمان سرشتهِ
در فصل "چهار" مبحث "ترتیبی" دنیا وسط تقابل ضدین است! هر فتنه که شد پای زنی آن وسط است پس جنگه جگر! پای دو زن دربین است!