شبانه ۲
صدایِ تیشهِ فرهاد نمی آید
پشت ابرهایِ خَمود وُ تیره
بیستون از یاد رفته
دماوند تاجِ برفی بر تارکش
سرد و خاموش نشسته،
چشم بر چینهای دامنش دوخته
کرکسها شبانه، تکه تکه تنش را می بلعند
صدایِ تیشهِ فرهاد نمی آید
پشت ابرهایِ خَمود وُ تیره
بیستون از یاد رفته
دماوند تاجِ برفی بر تارکش
سرد و خاموش نشسته،
چشم بر چینهای دامنش دوخته
کرکسها شبانه، تکه تکه تنش را می بلعند
بر روی زمین
صدایِ دل انگیزه سِهره ای
بر شاخکِ درختِ همسایه
صبحگاه به یاری ام می آید،
خیابان را جارو کرده بودند
و پیاده رو نفس تازه می کرد
که فردا خورشید طلوعش را آغاز کنه
شب حوصله ام را ندارد، باید صبور باشم
افغانستان تنها
و بی دفاع،
سر بر بالینِ مادران سوگوار گذاشته
دخترانی، با بکارتی برداشته
به خون نشسته
و فریادِ مرگ،
از هرات، بلند می آید
باید زودتر تمام کنم،
و از این غُراب بگذرم
نیمی از خورشید پنهان است در من،
و نیمی می تابد بر غروبی دلتنگ
باید زودتر راه بیافتم
و آن که این راز بگفت وُ
قفل از دهان گشود
مرگ را پس زد،
بی خیال،
شتابان به راه خود رفت
کارون،
زخمی بر بسترِ آب
خسته در تنی رنجور
تبخالِ خشکی بر لبانش
با چشمانی تبدار در انتظارِ باران،
کابوس خشکی ی
افتاده بر جانش،
در این انبوههِ متراکمِ سیاهی
که بر زمین نشسته
همه چیز رنگ باخته،
دنیایِ رجاله هایِ بی چهره
کرکسهایِ پیر،
سفره های رنگین از مرگ آراستند