من به لبخندی از تو، دل خوش بودم
و نسیمی از سر شوق
تا نوازشی باشی، از آن پرچین نگاه
نه سکوتی، به سنگینی شب
نفسی باشی، برتن خسته من
بازهم
گر رخ بنمائی، من دوباره جان گیرم
خورشید دلم باش، تا دوباره تاب گیرم
هر رازی که اندرون من و توست
تو، قطره ای از آن باش، که من آرام گیرم
…
از تو گفتن، قصه های دگرست
با تو رقصیدن، هم، حدیث دگرست
سبز و پُر شوق می شوم با تو
چون بودن با تو، تب و تاب دگرست
…
یک لبخند می شدی
یک پنجره رو به افق
یک سلام،در گذرگاه خلوت کوچه من
یا
نم نم بارانی، براین خشکسالی دل
تا شکوفا شود، گل لبخند.