ستار بهشتی کارگر و وبلاگنویس ایرانی بود که در تاریخ ۹ آبان ماه ۱۳۹۱ توسط پلیس فتا دستگیر شد. او به اتّهام اقدام علیه امنیّت ملی از طریق فعالیت در شبکهٔ اجتماعی و فیس بوک بازداشت و به مکانی نامعلوم منتقل شده بود. در مدّت بازجویی به شدت از سوی پلیس فتا شکنجه شد و در اثر شکنجە، جان باخت و در گورستان رباط کریم (محل زندگیاش) به خاک سپرده شد. براساس گزارش ثبت شده در روابط عمومی بهشت زهرای تهران، بهشتی در ۱٣ آبان ماه فوت کردهاست. عموی ستاربهشتی درگفتگو با سایت سحام نیوزگفتهاست زمانی که از مسئولان، علّت مرگ را جویا شدند به آنها گفته شد: «خفه شوید و به شما ربطی ندارد».
پس از انتشاز خبرمرگ بهشتی، ۴۱ نفر از زندانیان سیاسی در نامهای که در سایت کلمه منتشر شد- اعلام کردند که «ستار بهشتی روزهای ۱۰ و ۱۱ آبان ۱۳۹۱ در بند ۳۵۰ اوین بوده و آثار شکنجه در تمام قسمتهای مختلف بدنش مشهود بودهاست». در این نامه گفته شده که بهشتی در بازداشتگاه پلیس ایران مورد ضرب و شتم قرار گرفته، از سقف آویزان شده، دستهایش را به صورت قپانی بستهاند و با لگد به سر وگردنش ضربه زدهاند. کمپین بینالمللی حقوق بشر در ایران در گزارشی که که در ۱۹ آبان ۱۳۹۱ منتشر کرد به نقل از یکی از بستگان بهشتی که جنازهٔ او را دیده بود نوشت: «روی سرش فرورفتگی بزرگی بوده و روی سرش گچ کشیده بودند. صورتش باد کرده بودهاست. به محض این که بند کفن را باز کردند از کنار زانوی راستش به کفن خون زده و کفن کاملاً خونی شدهاست. علائمی از کالبد شکافی هم روی بدنش بودهاست.»
حوادثی از این دست آئینه ی تمام نمای مناسبات ضد انسانی حاکم بر جامعه ایران است. معمولا حوادثی که به این شیوه پرده از رفتار رژیم در یک جامعه بر می کشند، شاید کمتر مورد توجه قرار می گیرند. اینگونه حوادث نه فقط یک فرد یا چند مهره ی دولتی، بلکه کل یک نظام دیکتاتوری را زیر سئوال می برد. حتی اگر این حادثه استثنا باشند که نیست، باز هم استثناهایی وجود دارند که به طریقی پر قدرت راز قاعده را بر می گشایند. قتل ستار بهشتی از این دست حوادث است. این حادثه ما را به اعماق روابط استبدادی غالب بر جامعه می کشاند.
بسیاری از ما ازشنیدن و دیدن این صحنه ها خشمگین شدیم. بسیاری از ما با دیدن صحنه ی شکنجه باردیگر حس تحقیر و فرودستی را تجربه کردیم و با شنیدن قتل ستار باردیگر خشم و تنفری در جانمان علیه گزمه های رژیم اسلامی شعله کشید. این حادثه ذهن بسیاری را مشغول کرده است. اما برای اینکه خشم و تنفرمان را به یک آگاهی ژرف اجتماعی برسانیم و آن را به نیرویی مؤثر برای تغییر وضعیت موجود تبدیل کنیم، چاره ای نداریم که حوادثی اینگونه را به عنوان یک قاعده به مصاف بکشیم. قاعده ای که یکی از راههای آن توجه بیش از پیش جامعه جهانی به رفتارهای رژیم با زندانیان در بند می باشد.