بزرگترین چالش پیشاروی جنبش کارگری و ضدسرمایه داری چیست؟ مهم ترین مساله ای که اکنون در برابر کارگران جهان مطرح است، همانا بحران های عظیمی است که جهان از قَبَل جهانی سازی سرمایه داری با آن مواجه شده است. این بحران ها در عین حال موجب جدال شدیدی بین فراکسیون های مختلف بورژوازی شده که هرکدام سعی می کنند سکان قدرت را بدست گرفته و سیاست های خود را در مقابله با بحران ها و خروج سرمایه داری از آن دیکته کنند و هرکدام برای موفقیت خود مسابقه بزرگی را برای جلب کارگران و تهیدستان جامعه به سوی کمپ خود شروع کرده اند و البته با این کار خود بر تشتت هرچه بیشتر صفوف کارگران و تهیدستان افزوده و مانع از شکل گیری یک قطب مستقل و نیرومند جهانی در برابر کلیت نظام سرمایه داری می گردند. تا آن جا که به شکاف های درونی بورژوازی برمی گردد، در این جدال سخت و سنگین، در یک سو سرمایه دارانی قرار دارند که مدافع جهانی سازی تاکنونی موسوم به پیمان های سیاسی و اقتصادی «چندجانبه گرائی» که خود منشا چالش ها و سرریز کردن بحران های بزرگ کنونی و در راس آن سه ضلعی شکاف عظیم طبقاتی یک درصدی ها و ۹۹ درصدی ها، بحران دموکراسی نمایندگی و نیابتی تا کنونی، و بحران زیست محیطی که بطورتنگاتنگی بهم تنیدیده شده اند و تغییرهر کدام در گرو تغییر دیگری است. سه مؤلفه اصلی بحران به نوبه خود موجب سرریزشدن بحران های مهم و ثانوی دیگری چون انفجار دراماتیک پناهندگی، شکل گیری قطب بندی های جدید قدرت و تشدید رقابت های تخاصم آمیز قطب های قدیم و نوظهور و منازعات و جنگ های بی پایان نیابتی برای حفظ و گسترش مناطق نفوذ … شده است. در سوی دیگر با رویکرد آن بخشی از سرمایه داران مواجهیم که از تداوم این نوع جهانی شدن متضرر شده و نگران از دست دادن امتیازات و موقعیت های ویژه (قرن بیستمی همچون اقتصاد رانتی سوخت فسیلی و…) و نگران افت اقتدار و فروپاشی هژمونی ایالات آمریکا در قرن بیست و یکم ایم که مقابله با آن (با افزایش عیار بکارگیری قدرت سخت و تهدیدآمیز)، معنابخش پاره ای از رفتارها و تهدیدهای حاکم بر فضای کنونی جهان است. به عنوان نمونه آن گونه که مثلا اوباما همچون رئیس جمهوری ضعیف و سست اراده مورد حملات بی مهابای این جناح قرار می گیرد و توافقات و پیمان هایش مورد ابطال و بازبینی قرارمی گیرند، چیزی جز بازتاب منازعات این دو رویکرد نیست. هم چنین این رویکرد با شعارهای غلط انداز و انحرافی و شبه فاشیستی و واپسگرایانه ای چون نخست آمریکا و بازگشت عظمت گذشته و حق تصمیم گیری و دیوارسازی ها … و سوار بر موج نارضایتی گسترده مردم علیه نظم موجود و تحمیل و پیشبرد سیاست های موسوم به یکجانبه گرائی متمایز می شود، تا هم سودای تامین هژمونی ترک خورده را بر روندهای جهانی تامین کند و هم البته جلوی شکل گیری قطب های مستقل ضدسرمایه داری و پیشرو را سد نماید. اگر بر اهمیت حیاتی وجود یک قطب و جریان هژمونیک بر نظام در حال چندقطبی شدن سرمایه و همچنین اجنتاب ناپذیری رقابت و ستیز برای تأمین چنین هژمونی برای یک جهان هرمی با هدف تامین سلطه و امنیت سرمایه را مدنظر داشته باشیم، آنگاه به ابعاد بحران سترگی که نظام سرمایه داری با آن مواجه است بیشتر پی خواهیم برد.
عروج پارادایم جدید نئولیبرالیسم؟
به بیانی روشن تر می توان گفت که سیاست های نئولیبرالیستی چندین دهه اخیر سرمایه داری (دوره پس از فروپاشی بلوک شرق) با ایجاد بحران های عظیمی که برانگیخته دیگر به شیوه تاکنونی قادر به حفظ موقعیت و پیشبرد سیاست های خود نیست. از آن جا که در غیاب یک جنبش بزرگ و تاثیرگذار، سرمایه داری بنا به ماهیت و پویش ذاتی و سودخوارانه اش، بخودی خود حرکتی جز به سمت قهقرا و تشدید استثمار و سرکوب و کالائی کردن همه عرصه های زندگی ندارد مگر آن که یک جنبش بقدر کافی نیرومند آن را مشروط کند، و از آن جا که تمامی تحولات و رفرم ها و اصلاحات تاکنونی هم تحت تاثیر دیالتیک مقاومت و مبارزه جامعه با پویش ذاتی سرمایه و طبقه حاکم صورت گرفته است، اکنون در شرایط دوران گذار و انتقالی پیچیده ای که در آن قرار داریم، و از آن جا که این گذار با گسست ها و خلأ های موجود در جبهه مقاومت جهانی که شرح آن خارج از گنجایش این نوشته کوتاه است همراه است، از این رو بجای بازتقسیم عادلانه ترثروت ها و فرصت های تولیدشده و عظیم جهانی، با فاز قهقرائی و جدیدی در تعرض نئولیبرالیسم مواجهیم که می توان آن را نئولیبرالیسم ” شبه فاشیستی” و هار نامید. ترامپیسم در گوهر و درونمایه اصلی خود چیزی جز تعرض و تسلط سرمایه داری به شکل هارتر و عریان برای قبضه کامل ماشین دولتی و بدست گرفتن سکان قدرت و حذف و زائل کردن بیش از پیش وجه اجتماعی کارکرد دولت نیست. یعنی همان پدیده ای که امروزه از آن به عنوان نفوذ کامل پول و سرمایه بر سیاست و دولت و تبدیل آن به ابزاری تحت سلطه کامل غول های سرمایه، که خود بیانگر پوچ شدن دموکراسی لیبرالی و سیستم سیاسی آن هم هست، نام برده می شود. البته این پارادایم جدید سرمایه هنوز، نه فقط نتوانسته خود را تثبیت کند، بلکه با مقاومت ها و چالش های بزرگی هم مواجه است که پرداختن به آن نیز خارج از حوصله این نوشته است.
اما در یک کلام هم باید به محتوای واقعی اقتصادی سیاسی بحران جهانی شدن سرمایه و معنای واقعی منازعات کنونی تأکید کرد و هم به اهمیت و ضرورت تقویت و نقش آفرینی یک جنبش جهانی ضدسرمایه داری علیه هر دو نوعش یعنی هم نئولیبرالیسم باصطلح چندجانبه گرا که چندین دهه جامعه جهانی طعم آن را چشیده است و هم علیه پارادایم جدید و هارتر آن که رهاکردن سرمایه از قیدوبندهای موجود به دست و پایش را هدف گرفته است. در واقع درونمایه اصلی رویکرد ترامپ با کاهش عظیم مالیات از ۳۵٪ به ۱۵٪ مصداق عریان گسستن این قیدوبندهاست. عروج پارادایم فوق در کلی ترین وجه خود با مشخصه های تشدید استثمار و فشار به کارگران و زحمتکشان در مقیاسی جهانی بهمراه دامن زدن به رقابت های درون کارگران، و بحران فزاینده زیست محیطی، و اعمال اقتدارگرائی درعرصه داخلی و جهانی قابل شناسائی است. افزایش بودجه نظامی، تهاجم نظامی اخیر به سوریه و افکندن بزرگترین بمب غیرهسته ای در جنگ افعانستان (و البته در جوار ایران که گفته می شود این بمب اساسا در دولت گذشته بخاطر انفجار تونل های هسته ای ایران تولید شده است) یا بحران شبه جزیره کره و … تنها گوشه ای از نشانه های این نوع باصطلاح اقتدارگرائی برای بازگرداندن هژمونی از دست رفته یا جلوگیری از افت آن، مقابله سرمایه داری با بحران های خودبرانگیخته است! در یک کلام تکیه بیشتر بر مکانیزم های فرااقتصادی و از جمله توسل به دامپینگ اقتصادی و زور تا موازین باصطلاح بازار آزاد و سیال، نفس کش طلبیدن و افزایش گشت زنی های دریائی تهدیدآمیز توسط گروه ناوهای دریائی، بی اعتنائی به افکارعمومی و تا جائی که می توان ابطال دست آوردهای جامعه بشری، و البته بی اعتنائی به بحران زیست محیطی از نشانه های بارزچنین پارادیمی است.
بی شک در آستانه اول ماه مه جنبش کارگران و ضدسرمایه داری درمقیاس جهانی در مقابله با این بحران با چالش ها و آزمون بزرگ و سرنوشت سازی مواجه است. اگر کارگران و زحمتکشان و نیروهای چپ، مقام لحظه تاریخی و درونمایه تحولات جهانی و نبض زمانه را در نیابند، و هم چنان از حصار منظر گذشته و کلیشه شده به این تحولات و آینده بنگرند و نسبت به ماهیت بحران و اقتصاد سیاسی منازعات جاری هوشیاری لازم را از خود نشان ندهند و بجای مقابله با کلیت این سیاست ها به زیر چتر زنده باد این یا آن جناح و سیطره این یا آن سیاست نئولیبرالیستی سرمایه با هر توجیه و عنوانی چون علم کردن جبهه یا ائتلاف ضدفاشیستی و امثال آن بزیر بال بورژوازی خزند، بهمان اندازه میدان را برای یکه تازی سرمایه دستخوش در اوج بحران و متشتت کردن صفوف جبهه مقاومت کارگران و زحمتکشان بازگذاشته اند و بهمان اندازه فرصت بازسازی سرمایه و این بار در چهره هارتری را فراهم ساخته اند.
مبارزه علیه هر دو رویکرد سرمایه که هرکدام شرط وجود دیگری و بازتولیدکننده آن محسوب می شود و با کشاندن مردم و کارگران به زیر چتر جناح خوش خیم تر در برابر بدخیم تر، تقویت همبستگی جهانی کارگران و ضرورت حضور و شکل گیری جنبش های سراسری ضدسرمایه داری و شکل گیری قطبی جهانی و مستقل از جناح های سرمایه، تنها عامل بازدارنده ای است که می تواند از فرایند شتابناک سوق دادن جامعه جهانی به سوی پرتگاه بربریتی که سرمایه داری در برابر مردم جهان قرارداده است جلوگیری کند. تنها اتحاد و پیوند همه جنبش های طبقاتی- اجتماعی و زیست محیطی و همه نیروها و جریان های مترقی و پیشرو برای تقویت و شکل دادن آن چه که جنبش جنبش ها نامیده می شود، علیه تمامی فراکسیون های بورژوازی در مقیاس جهانی می تواند تهاجم خطرناک بورژوازی را مهار و نهایتا آن را تا گورستان تاریخ بدرقه کند… اگر نه خود انقلاب مردمی ولی لااقل شبح آن برای کنترل سرمایه عنان پاره کرده، ضرورتی انکارناپذیراست.