زمانی فیلسوف لیبرال آلمانی، کانت، وجود، یا شیء را بە دو بخش تقسیم کرد: پدیدار و شیء فی نفسە. او معتقد بود کە بشر تنها قدرت شناخت پدیدار را دارد، و شیء فی نفسە اساسا قابل شناخت برای انسان نیست. پس با این حساب شناخت شناسی ما هیچ وقت بە واقعیت وجود یا شیء پی نخواهدبرد.
می توان موافق یا مخالف این تئوری بشدت بدبینانە، اما در همان حال مهم بود. کانت کە می خواست با این تئوری راهی میانی بە مناقشە قدیمی میان ایدەآلیستها و تجربەگرایان بزند، خود با این تئوری موضوع را غامض تر کرد. اینکە من نصف ماجرا را بفهمم از نفهمیدن کل ماجرا بدتر است.
بهرحال! اما در جهان واقعا پدیدەهائی وجود دارند کە ما را بە سوی این تئوری کانت سوق می دهند، و با وجود اینکە بظاهر می توانیم هویت و یا علل آنها را شناسائی کنیم، اما باز می مانیم کە تا چە اندازە توانستەایم بە کنە مسئلە پی ببریم. و در اینجا باز احساس می کنیم کە چیزی هست ما بە آن اشراف نداریم. یعنی همان شیء فی نفسە کانت دوبارە قد بر می افرازد، و بر ما نهیب می زند کە: “هی لوطی، دیدی کم آوردی و داری تنها در پدیدە می لولی!”
و این روزها پدیدە طالبان و اتفاقاتی کە در افغانستان روی می دهند، از زمرە چنین مسائلی اند. با وجود اینکە می دانیم کە:
ـ این نیرو دست پروردە آمریکائی ها و متحدان منطقەای آنان بود،
ـ کماکان مورد حمایت پاکستانی ها و سعودی ها بودند،
ـ دارای پشت جبهە قوی تدارکاتی و لجستیکی در آن سوی مرزها بودند،
ـ آمریکا در مقطعی با حملە نظامی، آنها را کنار زد و دولت مورد حمایت خود را در کابل ایجاد کرد،
ـ با شروع مذاکرات دوحە، دوبارە مشروعیت سیاسی پیداکردند،
ـ نیروهای معینی در داخل افغانستان و در میان آمریکائی ها معتقد بە مشارکت دادن آنها در قدرت سیاسی افغانستان شدند،
ـ نگرانی اصلی آمریکا چین است و می خواهد بنوعی از خرجهای اضافی در اقصاء نقاط جهان خلاصی یابد،
ـ در این اواخر طالبان از توانائی مانور سیاسی خوبی در میان کشورهای منطقە، از جملە روسیە و ایران، برخوردار شد،
ـ و غیرە وغیرە…،
اما هنوز تە دلمان ماندەایم کە چگونە می توانیم حوادث این روزهای افغانستان را براستی پیش خودمان آنقدر خوب و عمیق بررسی کنیم کە احساس نکنیم تنها در پدیدار باقی ماندەایم. و با وجود اینکە زیاد می دانیم، باز راضی نیستیم. می دانیم چیزکی باز کم می آورد. و بە این ترتیب طالبان و حوادث امروزە کشور همسایە در همان حالت ‘شیء فی نفسە’ بنوعی باقی می مانند.
و این شاید ناشی از بحران شدید اخلاقی باشد کە برگشت طالبان در ما ایجاد می کند. اینکە چگونە می توانیم در باقی نقاط جهان بنشینیم و نظارەگر برگشت نیروئی بشدت ارتجاعی بە قدرت باشیم کە براحتی دخترکان را از میان آغوش خانوادە برای سکس با مردان خشن و ریشویشان می ربایند و ما هم همینطوری بدون هیچ توان واکنشی باید تنها نظارەگر باشیم. و می دانیم آنجا کە اخلاق وارد می شود، علم بیشتر عقب نشینی می کند و توان تمرکزی ما با مشکل بیشتری مواجە می شود.
بە زبانی دیگر، اینجا آنقدر کە بحران اخلاقی ما را با پارادوکسالها روبرو می کند، دیگر پدیدار و شیء فی نفسە کانت کاربرد ندارد. پارادوکسالهائی، کە فلسفە وجودی دنیائی را کە ما در لحظە کنونی در آن زندگی می کنیم بشدت زیر سئوال می برند.
اما شاید متافیزیسم شوپنهاور و نیچە کمک رسان باشند. آنجائی کە شوپنهاور “میل بە زندگی” را پایە جهان می داند، و نیچە “میل بە قدرت” را. در متافیزیسم اول، جانور متمایل بە زندگی، زندگی خود و ادامە آنرا منوط بە حذف دیگری می کند؛ و در متافیزیسم دوم، جانور متمایل بە قدرت، قدرت خود را در حذف قدرت دیگری و یا در انقیاد بی چون و چرای آن باز می یابد. در اولی “حذف” موضوع اصلیست و در دومی هم حذف و هم انقیاد.
و من ممنون شوپنهاور و نیچەام کە مرا از مخمصە تئوری کانت لیبرال، شوخ مزاج و دوست داشتنی نجات دادند.
و این عصر روشنگری هی چقدر کم می آورد!