فاجعه از راه رسید
و ما در خوابی یلدایی بودیم،
فاجعه ای به بزرگی پلاسکو،
نماد عظمت تهران بزرگ،
نماد دیرینه ی مادرشهرمان.
چرا؟
مگرنه،
آن کوهِ سنگ وآجر و آهن
از آنِ مردم بود
و نمایندگانشان می بایست،
پاس می داشتند؟
آن یادگار دیرین سال
وان خیل رزمیان جان برکف،
انبوه حامیان مردم،
آتش نشانان
را؟
نَک،
خونبهای این سوختگان،
وان
زیر آوارماندگان را،
کی خواهد پرداخت؟
تاوانِ دود و آهن وخاکستر،
جامانده ازنماد قهرِمردم را،
کی خواهد پرداخت؟
از پیش، بارها،
جان برکفان حامی مردم،
آتش نشانان،
هشدار داده بودند،
امکان درگرفتن آتش را
اما کجا بودند،
آن گوشهای شنوا،
که پذیرای هشدارشان باشند؟
وسرانجام نیز،
هَم اینان،
این حامیان جان به کف مردم،
تاوان خواب خرگوشان را،
با نقدِ جانشان،
پرداختند.
نگهبانان ِجانشان،
نگهبانان مادرشهرِ ما،
گفتند:
نه نه، غمین نباشید.
جانباختگان ِآتش
تنها دوتن بودند،
نه بیش ازآن.
باور نمی کند خِرَد انسان،
در موج خیزِ دریای توفانی،
تنها دوتن به کام توفان درغلتند.
درشهر، اکنون غوغایی است.
مردم جواب می خواهند!
و ندا درمی دهند:
مسئول این همه ویرانی،
مسئول جان این همه آدم،
کیست؟
دست از سکوت دیرین بردارید
یکبارهم اگر شده دریابید،
غوغای مردم میهن،
پوشیده رخت عزا را:
بیدارباش و برون آی
زین خواب دیریاز شب یلدا،
هان ای نماد آزمندی و خودکامی!
خورشید،
پوشیده رنگ آتش،
برتافته رو ز مادر یلدا،
می آید
وین خواب نوشتینت را،
می آشوبد،
با سرخی فلقِ فردا.