این روزها کسانى که رویدادهاى سیاسى و فرهنگى اروپا را دنبال میکنند، در جریان انتقادهاى گستردهاى که متوجه گونتر گراس برنده جایزه ادبى نوبل شده است، قرار دارند. گونتر گراس بدون تردید، بزرگترین نویسنده معاصر آلمان است. از وى آثارى جاودانى مانند «طبل حلبی» و «گربه و موش» انتشار یافته است. گراس بسیار پرکار است و همه کتابهاى او با تیراژ میلیونى به فروش میرسند. نثر او شاهکار است. وى نه تنها نویسنده، که طراحى زبردست است که برخى از آثار خود را با نقاشیهاى سیاهقلم مصور کرده است. گراس به عنوان نماد نویسنده متعهد شناخته شده است، نویسندهاى که در قبال مهمترین مسائل آلمان همواره از موضعى انساندوستانه و صلحجویانه، از موضع یک دمکرات پیگیر و یک هوادار عدالت اجتماعى صداى خود را به گوش افکار عمومى آلمان رسانده است. گراس که دهها سال عضو حزب سوسیالدمکرات آلمان بود، در اعتراض به رأى این حزب به شرکت در جنگ یوگسلاوى از عضویت حزب استعفاء داد و تنها پس از مخالفت قاطع دولت سوسیالدمکراتها و سبزها با اشغال عراق توسط آمریکا، با سوسیالدمکراسى آلمان دوباره آشتى کرد. دهها سال فعالیت ادبى و سیاسى گراس، از او یک اسطوره زنده ساخت، یک مرجع اخلاقى و یک مظهر دگردیسى آلمان خودکامگان و محافظهکاران به آلمانى دمکراتیک و مدافع حرمت و حقوق انسانها. کشور گراس بیشک بسیار مدیون او است.
اما این همه از ابعاد انتقاداتى که در روزهاى اخیر از گراس میشود، نکاسته است. گراس در آخرین کتاب خود به نام «هنگام پوست کندن پیاز» که چند روز پیش منتشر شد، براى نخستین بار فاش کرد که در سال ١۹۴۵، اندکى پیش از پایان جنگ جهانى دوم، به مدت چند هفته در صف نیروهاى مسلح «اس-اس» در عملیات جنگى شرکت کرده است. تا کنون همه گمان میکردند گراس در آن هنگام، دوره خدمت سربازى اجبارى در ارتش آلمان (ورماخت) را گذرانده است. در حالى که همه مردان و جوانان و نوجوانان آلمانى (از جمله پاپ فعلى) در سالهاى جنگ و به ویژه سالهاى پایانى آن، به اجبار میبایست به سربازى میرفتند، تنها حدود یکدهم آنها که اغلب آنها را داوطلبان هوادار هیتلر تشکیل میدادند، وارد نیروهاى اس-اس میشدند، نیروى مسلحى که در دهه ١۹٢٠ به عنوان گارد ویژه محافظ آدولف هیتلر رهبر حزب نازى تشکیل شد و در سالهاى جنگ تا حد متعصبترین و جنایتکارترین نیروى ضربت ارتقاء یافت. اردوگاههاى مرگ را اس-اس بود که اداره میکرد. اس-اس بود که به محض اشغال هر منطقهاى توسط آلمان، دست به تصفیههاى خونین در آن منطقه میزد. دادگاه نورنبرگ پس از جنگ، اس-اس را یک نیروى جنایتکار اعلام کرد.
اکنون افکار عمومى آلمان دچار شوکى بزرگ شده است: گونتر گراس، بزرگترین نویسنده معاصر این کشور، مظهر اخلاق در سیاست، بیش از ۶٠ سال یک نقطه ضعف بیوگرافى خود را پنهان کرده بود. اصلاً مهم نیست که آن نقطه تاریک به خودى خود چه اهمیتى داشته است. گراس در ١۹۴۵ هفده سال بیشتر نداشت و دهها سال خدمات او به فرهنگ و دمکراسى آلمان پس از آن، میتوانست عضویت چند هفتهاى او در اس-اس را که طى آن به گفته خودش حتى یک گلوله هم شلیک نکرده است، به کلى به فراموشى بسپارد، اگر این دوره ۶٠ ساله سکوت در میان نبود. اما اکنون، بزرگترین اسطوره زنده آلمان از سکوى افتخار به زمین افتاده است، به آن دلیل که یک مقطع تاریک از زندگى خود را پنهان کرده بود. حتى این که خود او آن مقطع را فاش کرد نیز سایهسنگینى را که بر او افتاده است کنار نمیزند.
امروز ۵٣ سال از کودتاى ٢٨ مرداد ١٣٣٢ گذشت. آن رویداد و اهمیت آن براى امروز، هنوز از سوى نیروهاى سیاسى ایران به گونههایى متضاد ارزیابى میشود. همان گونه که برخى از روشنفکران مسلمان خواهان آنند که رویدادهاى خونین دهه ١٣۶٠ به فراموشى سپرده شود یا چک سفید «بخشش» قبل از هر بحثى عمومى درباره آن رویدادها به امضاى همگان برسد، برخى از هواداران پادشاهى نیز از ما میخواهند دیگر ٢٨ مرداد را رویدادى بدانیم که به «تاریخ» پیوسته است، و تاریخ نیز از نظر آنان ربطى به سیاست روز ندارد.
اما این خواستهاى مصرانه براى به کنار نهادن و فراموش کردن اختلافات تاریخى به جایى نرسیده است. پس از نیم قرن، ٢٨ مرداد هنوز بر خاطرهها سنگینى میکند. چرا؟ من در این باره بسیار فکر کردهام. بحثها درباره گونتر گراس اندکى مسیر افکارم در اینباره را عوض کرد. مسئله از نظر من تنها این نیست که نیم قرن پیش، این یا آن نیروى سیاسى چه کارنامهاى داشت (که البته این نیز مهم است، اگر یک نیروى سیاسى امروزى خود را وارث یک نیروى سیاسى آن روز اعلام کند). سخن بر سر عطش جامعه به حقیقت نیز هست. تنها مسنترها نیستند که حافظه تاریخى دارند. ایرانیان جوان بسیارى نیز هستند که از خود میپرسند چه آمد بر سر کشورى که همین دو هفته پیش، صدمین سالگرد مشروطیت آن را گرامى داشتیم و هنگامى که پادشاهى در آن پایان یافت، ٢۵ سال بود که در آن، قانون اساسى ١٢٨۵ به فراموشى سپرده شده بود؟ چه شد که صد سال است «درجا میزنیم»؟ مسئولیت این عقبماندگى تاریخى بر عهده کیست؟ تنها بر عهده بیگانگان؟ تنها بر گردن ارتجاع مذهبى؟ آیا میتوانیم بر این عقبماندگى غلبه کنیم بدون آنکه ریشههاى آن را بشناسیم؟
من نیز تردیدى ندارم که اختلاف درباره وقایع تاریخى باقى خواهد ماند، همان گونه که در سایر کشورها نیز باقى مانده است. امروز در آلمان ارزیابى واحدى از ماهیت «ورماخت» وجود ندارد. بسیارى از چپها، ارتش آلمان هیتلرى را نیرویى جنایتکار میدانند که مانند اس-اس، اگر چه نه در ابعاد اس-اس، به گونهاى سیستماتیک در نسلکشى و جنایات جنگى شرکت داشته است. اما راستگرایان و محافظهکاران در برابر طبقهبندى ورماخت به عنوان یک نهاد جنایتکار مقاومت میکنند. در ایران نیز شاید هرگز به ارزیابى واحدى از رویدادهاى تاریخى مانند انقلاب بهمن ١٣۵۷ نرسیم. اما اگر بخواهیم ایرانى بسازیم که اصولى مشترک، «قواعد بازی» و مبناى همزیستى و تا حدودى همکارى نیروهاى سیاسى مختلف آن را تشکیل خواهد داد، اگر تنوع و کثرت گرایشهاى سیاسى و اجتماعى در کشورمان را بپذیریم و بخواهیم حیات سیاسى کشور را با چنین تنوعى بر اساس اصول دمکراسى و حقوق بشر سازمان دهیم، چارهاى نداریم جز اینکه در کتابهاى درسى فرزندان خود این اصول را توضیح دهیم و بگوییم کشور ما چه راهى براى رسیدن به این اصول پشت سر گذاشته است. ناگزیریم پیشرفتها و پسرفتها را بشکافیم و بلایى را که بر سر مشروطه آمد بررسى کنیم. براى آنکه نسلهاى آتى به آینده دمکراسى در کشورشان اطمینان یابند و در دفاع از آن ثابتقدم باشند، باید به فرزندان خود بگوییم که تضمینها براى عدم تکرار تجربههاى تلخ گذشته کدام است. این تضمینها نمیتواند جز این باشد که مسئولیت ترک مسیر پیشرفت و دمکراتیزاسیون در ایران روشن شود و این نیز روشن شود که چه تمهیداتى براى جلوگیرى از تکرار آن تجربهها اندیشیدهایم.
امروز در ایران، برخى نیروهاى سیاسى خود را وارث نیرویى اعلام میکنند که از ٢٨ مرداد ١٣٣٢ تا ٢٢ بهمن ١٣۵۷، مسئولیت حکومت بر کشور را بر عهده داشت. این نیرو، از کشورى که بین ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ در آن قانون اساسى مشروطه کمابیش رعایت میشد، کشورى ساخت که در آن قانون اساسى جاى خود را به «اوامر ملوکانه» داده بود. مسئولیت تاریخى آن پسرفت بزرگ در وهله نخست متوجه نیروى حاکم بر جامعه آن روز است. آرى، آن نیرو به جز به ورقپاره تبدیل کردن قانون اساسى ١٢٨۵ و سرکوب فجیع آزادیخواهان، کارهاى دیگرى نیز کرد که امروز وارثان پادشاهى در فهرست افتخارات خود بر میشمارند. اما این اقدامات، هیچ کس را از پاسخگویى به جامعه تشنه حقیقت نمیرهاند. یک دروغ تاریخى، یک کتمان کوچک حقیقت، کافى است تا اسطورهاى مانند گراس را یک روزه از سکوى افتخار به زیر کشد. به خود و به جامعه تشنه حقیقت، دروغ نگوییم.
سهراب مبشرى
٢٨ مرداد ١٣٨۵