وقتی که از تهران به سمت شیراز حرکت میکنیم، موقعیت ما بر اساس مبدا و مقصدمان تعریف میشود. در حالت ایستایی، ما در واقع کماکان در تهران هستیم و موقعیت مان را چنین تعریف می کنیم. ما به شیراز می رسیم، در شیراز هستیم، و موقعیت مان را چنین تعریف می کنیم. پس ما تنها دارای دو موقعیت می توانیم باشیم، یا در تهران هستیم و یا در شیراز، ما نمیتوانیم در آن واحد در دو مکان باشیم. در حالت تحرک، ما نمیتوانیم موقعیت مان را براساس یکی از موقعیت های تهران یا شیراز تعریف کنیم، یعنی، ما نه در تهران و نه در شیراز هستیم، ما در راه هستیم، در حال گذار هستیم. موقعیت ها به معنی فوق، اساسا مفهوم “کیفی” دارند، و گذار بین دو موقعیت، اساسا، مفهوم “کمی” دارد. بطور قراردادی، تابلو شیراز چیزی نیست جز پایان یک مجموعه از تغییرات کمیتی که “بناگهان” با دیدن تابلو شیراز به موقعیت کیفی تبدیل میشوند و “ندیدن” تهران به معنی “ناتهران” است که تا دیدن تابلو شیراز، همین می ماند، ندیدن تابلو شیراز نیز به معنی “نا شیراز” است تا زمانی که تابلو تهران دیده شود.
منظور از این مقدمات چیست. منظور این است که هر موقعیتی یک کیفیت می باشد، و به این معنی، یکتا است- نمی تواند همزمان موقعیت یا کیفیتی دیگر باشد. کیفیت به آن ویژگی یکتایی می دهد، و یکتایی نیز به آن ویژگی کیفی می دهد. این از نظر تسلسل زمانی (کرونولژیک) پدیده ها می باشد، اما از نظر تسلسل منطقی (لوژیک) پدیده ها، در سراسر بین دو موقعیت- دو کیفیت- ما نه در تهران هستیم و نه در شیراز و از هیچ کیفیت یا یکتایی برخوردار نیستیم، تنها از کمیت برخوردار هستیم که در حال افزایش شیراز و کاهش تهران میباشد.
رابطه بسیاری از پدیده ها، و بخصوص بین اندیشه/نظر و سیاست/قدرت نیز از چنین منطقی پیروی می کند. اندیشه/نظر خود یک موقعیت است، و سیاست/قدرت موقعیتی دیگر- هریک، از کیفیت ها و یکتایی های منفک و معین خود، برخوردار هست- اندیشه/نظر، اندیشه/نظر است، و قدرت/سیاست، قدرت/ سیاست می باشد. این ظاهرا “بازی با کلمات” بدینمعنی است که ما نمیتوانیم هر اندیشه/نظری را مستقیما و بیواسطه به قدرت/سیاست مبدل کنیم، و بالعکس، هر قدرت/سیاستی را به یک اندیشه/نظر واحد معطوف بدانیم. اصولا این پیچیدگی رابطه اندیشه با اندیشه، و اندیشه با واقعیت، منشاء بسیاری نارسایی های ادراکی، عملی، حتا قانونی، جزاء و جنایت میباشد. اگر به نوشته ها، و بسیاری جوانب امور اجتماعی، و حتا امور روزمره توجه کنیم، قضاوت عملی- اجرایی، خیلی ساده و بیواسطه به اندیشه ها متصل میشوند- حتا در حد قالب های از پیش ساخته شده و آماده کاربرد نیزتبدیل شده اند.
اینگونه برخورد ویژگی های اندیشه/نظر و عمل/اجرا را نادیده میگیرد. ما در حوزه اندیشه/نظ، هیچوقت نمیتوانیم به یقین مطلق برسیم زیرا اندیشه/نظر همیشه حاصل بسیاری “چشم پوشی ها” (انتزاعات) از عوامل و عناصر واقعیت معین (کانکریت) می باشد- یک نقشه مقیاس ده هزاری قادر نیست منزل و اتاق خواب و حمام ما را نشان دهد، و برای مثلا تعمیرات بکار رود- معماران”از کتاب به خیابان” در تهران بسیاری “شاهکار” های معماری بوجود آورده اند که باید ساکنین آنها بصورت نقاشی دیواری (افرسک) در آنها زندگی کنند.
از سوی دیگر، عمل/اجرا اینقدر “مشخص” شده است که اثری از اندیشه/نظررا در آن بسادگی نمیتوان یافت. نقشه مقیاس صد یا پنجاه قادر نیست ما را در رفت و آمد بین تهران و شیراز راهنمایی کند همانطور که قادر نیست کار معمار را در طراحی بروز دهد.
در امور جاری نوشته ها و حتا تصمیم گیری به انتشار –مستقل از برخی ملاحظات “بیرونی” – نیز این “خطای مقیاسی” بسیار رایج است. آگر تعبیر را از بسیاری از آنها برداریم، واقعا چیزی از اصل موضوع باقی نمیماند.
در غرب، بطریقی این وضعیت به “عملگرایی” (پراگمانتیسم) پایه داده است –که متاسفانه ترجمه نا دقیقی از اصل مطلب است. شاید بیجا نباشد که این لغت را بعنوان مفهوم- مقوله، “عاقبت گرایی یا عاقبت اندیشی بنامیم. در ترجمه به “عملگرایی” این واژه، عنصر اندیشه/نظرو هدف و عاقبت منتفی شده اند.
بهر حال، اگر ما هدف عمل یا عاقبت کار را کنار بگذاریم، با اندیشه/نظر بعنوان حاصل تجربیات گذشته انسان روبرو میشویم – که اعتبار “نقشه با مقیاس بالا را دارد” که البته لازم است اما کافی برای درک درست پدیده ها و استنتاجات عمل/اجرا نخواهد بود. بسیاری از مقالات و نوشته ها یا نقل قول ها “تحت لفظ” هستند و یا “اشارات استعاره یی” (فیگوراتیو) –خواه نوشته نویسنده و یا ترجمه از نویسند ه یی دیگر. بیک کلام، بنظر میرسد که یک “موضع” داریم و بدنبال اثبات آن هستیم.
اعتبار نویسندگان و متفکران در توان “قالب گیری” آنها نخوابیده است، و نه در توان “در قالب انداختن” ها، بلکه در توان درک واقعیت ورای آن قالب ها و در قالب انداختن ها، و دست یافتن به “زندگی” نهفته در آن، میباشد. این بمعنی عدم ضرورت “قالب” (اسکماتیزاسیون- فرمالیزاسیون) نیست، بلکه بمعنی کشف واقعیت “انطور که هست” میباشد. عاقبت، موفقیت و عدم موفقیت –هم در ادراک و هم اجرا، و هم ترکیب اینها- با درجه کشف واقعیت “آنطور که هست” میباشد. نیم لولای هراندیشه/نظری باید در پایان در نیم لولای جاری از گذشته آمده ، قابل کارگذاری و کار اندازی باشد.
هر اندیشه یی و هر عملی، در واقع، اعتبارشان در ترکیبشان است، و اعتبار متفکر در نشان دادن ارتباطات درونی و بیرونی میباشد که که انها را بهم متقابلا وابسته کرده است. فراموش نشود که تمام فعالین سیاسی ایران اصلا “اهل سیاست” بوده اند، و بعدا احتمالا “اهل اندیشه” شده اند و چون در سیاست میتوان و هم ضروریست که بلاواسطه نیز صحبت کرد، چنین تصوری درحوزه اندیشه/نظر هم نفوذ کرده است. یک دلیل این وضعیت سطح رشد جامعه بوده است، در حالیکه ملاحظات ایمنی و سهل انگاری و خطا نیز دلایل دیگری بوده اند. چیزی که باعث یک نفر و چند نفر- نقش شده است و پیآمدهای از دست دادن آن یک نفر.