من دلم گرفته است..
از هیاهوی بیهودهی نافرجام اشباح غریب
از این شب درازنای ظلمت
به یاد آر، بازار سوداگران بردگان.
به تاراج رفته در شهرهای غربت
از دیدن (انسانهای در زخم دویده رنج)،
از دور باطل، در زمان
بر تارک خود نشانده.
سرود خوشهی آتشی خاموش.
دیگر زین پس، به پیشم میآیی
زخمهای مرا مشمار
که بیشمار خواهی یافت.
دل آزردگیهای همیشگی
تلاطم طوفانیست در درونم
دلتنگیهای شبانه،
توهم حکمی ناخواسته
رهاییام نیست
دل بی قرارم، رهیده از تاراج سوداگران
از دور باطل در زمان،
از زخم های بیشمار.
بی تابم، بی تاب
ای امید به انتظار آمده از آفاق.
حضورت پناهگاهی است
مامن بی تابیهایم،
تسلی بخش دلتنگیها، بغض شکسته در گلویم
تکیه گاهم از هستی توست.
چکامهی همیشگی آهنگین تو،
لبریز می کند جانم را از آرامش
در کنارت، رها میشوم،
آزاد..
هم چون قاصدکی
در فاصله زمین و آسمان
سر میکشم، به هر جا…
سرود خوشه آتشین.
اکنون سرشار…
از عطر باغ تو ام
ترنم روشن زندگی.
بیش از هر زمان،
به تو نیازمندم
ای،
اولین و آخرین من.
رحمان.