چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۱

چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۱

دلایل فراخوان «ث ژ ت» برای دادن رأی به برنامه «جبههٔ نوین مردمی»
«ث ژ ت» هرکز خود را در پناهگاه مخفی نکرده است و همواره حتی به قیمت تحمل ضربات شدید مواضع شجاعانه‌ای که لازم بوده را اتخاذ کرده است؛ به عنوان...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: برگردان ف. دوردانی
نویسنده: برگردان ف. دوردانی
بر خلاف مرحله‌ی اول، در مرحله‌ی دوم انتخابات ریاست جمهوری شرکت می‌کنم و به آقای پزشکیان رأی می‌دهم!
برای رهایی ایران از اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی، با رنج و اندوه خون ریخته‌شدهٔ جوانان در این چند دهه در جان، بر خلاف دور اول، در دور دوم انتخابات شرکت می‌کنم...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: زهره تنکابنی
نویسنده: زهره تنکابنی
جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!
سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: هیئت سیاسی - اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: هیئت سیاسی - اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
رأی معترضان و عدم افزایش مشروعیت!
یادمان باشد که هرچه جامعه ضعیف‌تر شود، از فرصت‌ها و شانس‌هایی که در مسیر بهبود، تغییروتحول  پیش خواهد آمد، کمتر می‌توانیم استفاده کنیم و شانس‌های آینده ایران را از دست...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: کیوان صمیمی
نویسنده: کیوان صمیمی
انتخاب ایران آزادی و تجدد و دموکراسی است!
نیروی تجدد و دموکراسی یک قرن است که ایران مال همه‌ی ایرانیان است شعار اوست. اکنون نیروهای وسیعی از جنبش اسلامی نیز به همین نگاه پیوسته اند. در پهنه‌ی سیاست...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: امیر ممبینی
نویسنده: امیر ممبینی
جزئیات کشته شدن راضيهٔ رحمانی دختر ۲۴ سالهٔ لر با شلیک مأمور نیروی انتظامی!
سوم تیر ماه جاری رسانه‌ها نوشتند که دختری جوان به نام «راضیهٔ رحمانی» اهل روستای گویژه در شهرستان نورآباد استان لرستان با شلیک یکی از مأموران نیروی انتظامی جان باخت....
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: بهاره شبانکارئیان
نویسنده: بهاره شبانکارئیان
بیانیه نهضت آزادی ایران: رأی اعتراضی در گام دوم برای دکتر پزشکیان!
نهضت آزادی ایران در ادامه راهبردی که در مرحله اول در پیش گرفت، اتحاد ملت و تجمیع همه معترضان در مرحله دوم انتخابات را برای مقابله با مخالفان آزادی و...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: نهضت آزادی ایران
نویسنده: نهضت آزادی ایران

نوشتاری پیرامون خوانشی دیگر از انقلاب ۱۳۵۷ ایران

هر چه که انقلاب سال 57 زمان فزون تری را پشت سر می نهد، پرسش‌ها پیرامون آن نیز دامنه بیشتری می گیرند... نه بستر زمانی این رخداد کلان هنوز به تمامی از جوشش افتاده و نه که خود آن در سیمای پیامدهایش به آن چنان پایانی رسیده است که بتوان از فراز زمان سپری شده و جایگاه بیرون از آن، در باره‌اش کلان نگرانه تر به سخن نشست. انقلاب 1357، پدیده تاریخی‌ایی است کماکان و هنوز هم روان در هم امروز ایران.

 

هر چه که انقلاب سال ۵۷ زمان فزون تری را پشت سر می نهد، پرسش‌ها پیرامون آن نیز دامنه بیشتری می گیرند. پرسمان‌هایی چون: این انقلاب چرا پدید آمد و چگونه شکل گرفت؛ کی و چه سان اسلامی شد؛ تا همینجای روزگار به چه انجامیده و در اکنون خود رو به کجا دارد؛ و سرانجام اینکه، چه فرجامی می یافت هرگاه که رفتار بازیگران آن در سربزنگاه‌ها بگونه دیگری رقم می خوردند؟ روشن است که بررسی همه این پرسش‌ها، فرصت دیگری می خواهد و نوشتن در باره آنها نیازمند فرا رفتن از یک نوشتار این چنینی. بیشتر از آن ولی، نکته اینجاست که بپذیریم نه بستر زمانی این رخداد کلان هنوز به تمامی از جوشش افتاده و نه که خود آن در سیمای پیامدهایش به آن چنان پایانی رسیده است که بتوان از فراز زمان سپری شده و جایگاه بیرون از آن، در باره‌اش کلان نگرانه تر به سخن نشست. انقلاب ۱۳۵۷، پدیده تاریخی‌ایی است کماکان و هنوز هم روان در هم امروز ایران. از اینرو نیز، نگاه همه نگر به آن، بیشتر شایسته آیندگانی است که در بیرون از پرتو آن زاده شده و خواهند زیست تا بایسته امروزیان و بویژه امروزیانی باشد که خود در زمره بازیگران انقلاب بودند. با اینهمه، چون آدمی را نه از اندیشیدن گزیر است و نه که گریز دارد از به داوری نشانده شدن اندیشه‌ها، پس نه جای خاموشی گزیدن است و نه که رها دانستن خود از نقد. هر نقد تاریخی، خود یک سنجه زمانی است برای آزمون نگرشی که نگرنده‌اش به تاریخ دارد. این نوشته که به مناسبت سی و ششمین سالگرد انقلاب نگاشته می شود، از میان سخن‌های بسیار در باره این انقلاب تنها به گفتن ۵ نکته بسنده می دارد.

* * *

۱) اعتبار تبیین تاریخی انقلاب، در فهم همزمان پیش زمینه‌ها و پیامدهای آن است

با ژرفش و گسترش بیش از پیش بحران همه جانبه در حیات کشور و مردم، روانشناسی پشیمانی از انقلاب رو به وسعت گیری است و بر همین بستر، روآمدن هر چه بیشتر این نگاه منتقدانه توام با خودانگیختگی خشمگینانه بویژه در بخشی از نسل جوان، علیه نسل پدران و مادران و یا پدربزرگ و مادربزرگشان که به انقلاب رو آوردند! نقد نسل سیاسی دهه چهلی من به سیاسی‌های معترض نسل پیشین خود این بود که چرا در هنگامه تعیین کننده دهه سی بموقع عمل نکردید و چرا با دست روی دست گذاشتن در برابر تهاجم دیکتاتوری و ارتجاع، به موقع به مقاومت برنخاستید و کودتای رادیکال را با رادیکالیسم ضد کودتا پاسخ ندادید؟ نسل امروزی اما در بخش بزرگی از خود، با یک گرایش مسئله دار رو به تقویت مواجه است. مسئله‌اش هم این که، چرا پیشینیان آنها با برخاستن به انقلاب، زندگی زیر رژیمان شاهی مدرن ولو خودکامه را فدای مرگ تدریجی برای خود و بعد خود در فضایی از استبداد سیاسی و اجتماعی بنیادگرایانه‌ایی کردند که بگونه‌ایی ویرانگرایانه کماکان نیز ادامه دارد؟ این منتقدین معصوم سخت گزیده شده از جمهوری اسلامی، چون انقلاب را فقط در نتیجه بعدی‌اش می فهمند، عمده انرژی خود را هم نه که مصروف مبارزه‌ایی هدفمند و روشمند با استبداد حکومت دینی، که صرف مذمت ایستادگی‌ انقلابی در برابر دیکتاتوری پیش از انقلاب می کنند. ناگفته نیز نباید گذاشت که با چنین رویکردی، اگرچه بیشتر هم  نادانسته و ناخواسته، خود را در چاه انفعال نسبت به استبداد کنونی می اندازند.

اما هر اندازه هم درست باشد که عمده محصول انقلاب ۱۳۵۷ چیزی نیست جز نظام جمهوری اسلامی، با اینهمه و باز نمی توان این انقلاب را صرفاً با پسامدهایش توضیح داد. زیرا هیچ پدیده تاریخی در خلاء رخ نمی دهد و تاریخ، همانا از دل خود تاریخ است که سر بر می آورد. هر انقلاب را بطور کلی و در بحث ما همین انقلاب مشخص را، مقدمتاً می باید در متن روندهایی به شناسایی نشست که در پیشاانقلاب جریان داشته‌اند؛ و نخست مسئول شکل گیری این انقلاب را هم آنی شناخت که در آن دوره همه قدرت را در دست خویش داشت و تعیین و اجرای همه سیاست کشورداری را به انحصار خود درآورده بود. از اینروست که بین فجایع بارآمده توسط جمهوری اسلامی برخاسته از دل انقلاب در این سی و شش سال حاکمیت آن، با اوضاع اسفناکی که منجر به وقوع همین انقلاب شدند، نه یک دیوار چین از فاصله که یک رابطه نزدیک درونی برقرار است. فراموش نباید کرد که استبداد ولایی بعدی، جای آزادی و دمکراسی در ایران را نگرفت بلکه جایگزین شوره‌ زار دیکتاتوری فردی پادشاهی شد که خدا را هم بنده نبود و فرعون وار دستاوردهای دمکراتیک مشروطیت را یک به یک و جملگی از میان بر می داشت؛ ولو که در بهترین حالت زیر داعیه و نیت خیر ایران خواهی برای پیش راندن اراده گرایانه کشور.

 

۲) انقلاب شاه و ملت!

سال ۱۳۴۱ بود که شاه، کارگزاری پیشبرد یک رشته اصلاحات در کشور را پذیرفت و بر پرچم آن نوشت: انقلاب شاه و ملت. انقلاب واقعی شاه و ملت اما، شانزده سال بعد بود که رخ داد. شاه دیکتاتور با تجدد آمرانه خود، زمینه انقلاب همگانی ملت را فراهم آورد و ملت نیز در بیشترینه خود، دستپخت شاه را جامه عمل پوشاند. شاه و ملت در ماه‌های پایانی ۱۳۵۷ همدیگر را به تمامی تکمیل کردند، ولی اینبار نه در آشتی با همدیگر که در قهر و تقابل آشتی ناپذیر با یکدیگر. پس اگر رویداد آغازین دهه چهل، اصلاحاتی از بالا بود در جهت مدرنیزاسیون کشور و برای تثبیت قدرت بالایی‌ها و در همانحال سودمند برای کشور و بخش‌هایی از ملت، رویداد نیمه دوم پنجاه اما انقلابی شد در معنای واقعی آن و با نتیجه بهم ریختن بسیاری از خوب و بدهایی که طی هفت دهه پساانقلاب مشروطیت در ایران شکل گرفته بودند. شاه گسیخته پیوند با نیروی گسترده تجدد طلب و توسعه خواه جامعه، از یکسو روند وار بدیل ضد مدرن و غیر متجدد خود بر بستر سنت را در برابر خود بسیج و متشکل کرد و از سوی دیگر نیروی اجتماعی مدرن مشارکت خواه در سرنوشت سیاسی کشور را مداوماً چنان پس زد و سرکوب نمود که این نیرو در برابر خود، راهی نیافت جز به طغیان برخاستن علیه شاه یگانه آمر امور. درست از بهم پیوستن آن دو نیروی بزرگ اجتماعی با همدیگر و بر بستر دیکتاتوری فزاینده شاه بود که غول شورشگری جان گرفت و انقلاب بهمن سر بر آورد. آری، در شرایطی که ایران رو به توسعه شتابان ولو در شکل آمرانه‌اش را داشت، و در حال و هوایی که جامعه ایرانی مدام در حال بیرون دادن نیروی توانا و آماده همیاری در امور کشور از دل خود بود و امر توسعه نیاز دم افزون به آزادی‌های سیاسی و دمکراسی پیدا می کرد، شاه درست بر خلاف اقتضای مدرنیته و مدرنیزاسیون کشور، ملت را هرچه بیشتر در محاصره دیکتاتوری فزاینده خود گرفت. او با این رویکرد ضد تاریخ خود، خود را نیز در برابر خیزش و شورش نیروی سنت تحت رهبری جریان و شخصیت کاریزمایی چون آیت‌الله خمینی بکلی تنهای تنها کرد. شاه اگر در اواخر سال ۱۳۵۳ بود که به “رستاخیز” بازی شاهانه رو آورد، اما سه سال بعد این خود خودش بود که زیر چرخ‌های خرد کننده “رستاخیز” ملت له و لورده شد. بزرگترین شاهکار شاه، همانا در ایزوله کردن خویش بود و نیز عدم فهم پیامد سنگین نادیده انگاری واقعیت وجودی ملت و اراده ملی.

آری، انقلاب ۱۳۵۷ حاصل تناقضات و تعارض‌های جامعه‌ایی شد متکثر، که سخت تشنه رهایی از سیطره دیکتاتوری بود. در این سال سرنوشت ساز، این شهر بود که سرانجام به محاصره کامل ده در آمد و البته در برخورداری تام و تمام روستا از همراهی شهروندانی که از دست شهریاری خود کامه، سخت به تنگ آمده بودند. انقلاب ایران، بیش و پیش از آن که شورش ناشی از فقر توده باشد علیه غارتگری توانمندان – که قسماً چنین هم بود- خیزش همه ملت بود علیه زورمداری‌های چند وجهی دیکتاتور. “مرگ بر شاه” ترجمان خشماگینی شد از وضعیتی بس خشن. شاه اگر نه دیرهنگام که بهنگام در برابر خواست احیای مشروطیت تمکین می کرد، آنگاه دیگر به گمان بسیار، نه مشروعه خواهان شانس قدرت گیری آنهم در حد هژمونی یابی را می یافتند و نه آن رادیکالیسم از جنس چپ و قسماً ملی متعلق به اندیشه مدرن و ترقیخواهی می خواست و یا که می توانست در چهره‌ایی خشونت گرا برآمد یابد و خوگیری به آن را پیشه کند. در چنین صورتی، رقابت‌های سیاسی و برنامه‌ایی در کشور، بر بستر دمکراسی تدریجی و در مسیر دمکراسی رو به نهادینه شدگی جریان می یافتند و از سوی اکثریت ملت، رویکرد سازندگی ملی گزین می شد تا که دیگر ویرانگری‌های سه دهه و نیم بعد آن، یعنی همان برهه تلخی که جان ایرانی در سه دهه ونیم گذشته تلخناک آنست، مجال بروز نیابند.

 

۳) خمینی ولی فقیه، کسب رهبری خود را بیش از همه مدیون اعلیحضرت پادشاه بود!

از دو جریان اجتماعی اصلی انقلاب کننده، این اسلامی‌های تحت زعامت خمینی بودند که در روند انقلاب دست بالا یافتند و حائز آن سان از موقعیت فائقه، که در نیمه‌های سال انقلاب، کسب چنین موقعیتی برای بال مدرن انقلاب، در واقعیت زمینی امری مطلقاً دست نیافتنی و در عالم تصور نیز، بس بی معنی بود. اما کسب این هژمونی نه پدید آمده در خلاء، که مبتنی بر واقعیت های پیشاانقلاب، زمینه خود را یافت. شکل گیری این برتری مطلق، عمدتاً مرهون نوع سیاست امنیتی اعلیحضرت بود در بیست و پنج سال آخر سلطنت مطلقه‌اش و البته بر زمینه پیامدهای اجتماعی نوع توسعه متخذه پهلوی. شاه لبه تیز حمله خود را در همه این مدت متوجه جریان‌های چپ و ملی و بویژه اولی کرده بود و در کنار آن، طرد هر رقیب درون سیستمی خود از دایره قدرت. او اگر همه اینها را مورد تعرض سیتماتیک قرار داد و تعرضی با هدف صریح و بی انعطاف نابود سازی سیاسی آنان و در جهت تامین و تثبیت خودکامگی خویش‌، در قبال اسلامگرایی نوع حوزه‌ایی اما، همانا سیاست مهار مبتنی بر حدی از کنترل نرم و تطمیع را در پیش گرفت. تازه این همه تبعیض در اعمال سرکوب نیز، در حالی صورت می گرفت که اولی برای گره خوردنش با پایگاه اجتماعی خود بیش از همه نیازمند شرایط آزادی بود و دومی برعکس، به تمامی برخوردار از همه امکانات اقتصادی و فرهنگی و تشکیلاتی بود جهت گره‌خوردگی‌اش‌ با پایگاه دینی توده‌ایی خویش؛ و اعمال این سیاست امنیتی رژیم شاه نیز در شرایطی که تهران و کلان شهرها، از دو دهه پیش و بطور روزانه و بگونه تصاعدی در محاصره توده‌ حاشیه نشین محروم و خشماگین عمیقاً سنتی اندیش در آمده بود. توده بی شکلی که، با کمترین وعده آرمانی قابل انطباق با باورهای ساده دینی،‌ می توانست به فرمان رهبری شرعی “فرشته” گونه‌اش‌، باروت کف خیابان‌ها شود علیه “شیطان”. به این ترتیب، طی دو دهه و بویژه در سال‌های پیش از انقلاب بود که دو گرایش عمده سیاسی اپوزیسیونی در کنار همدیگر و رو به انقلاب پیش آمدند و در ماه‌های شورش و روزهای قیام، آمیخته با یکدیگر در شعار “مرگ بر شاه”، تنیده هم شدند در قیادت یکی بر دیگری. یک گرایش بهره‌مند از بیشترین امکانات ارتباطی با پایگاه اجتماعی خود و مواجه با تعرضی بمراتب کمتر از سوی ساواک، و دیگری با سهم سرکوب مطلق از سوی حکومت ولی فاقد کمترین امکان ارتباطی با نیروی اعتقادی خویش. محصول چنین وضعی، بگونه اجتناب ناپذیری کسب موقعیت فائقه از سوی جریان اجتماعی – سیاسی اسلام گرای خمینی بود.

تاکید بر تبیین فوق از آنجا اهمیت دارد که تعبیر گسترده‌ایی در دنیای سیاست کنونی ایران عمل می کند که بسیار زیانبار است. تعبیری که مبتنی بر نتیجه خروجی حکومت دینی از انقلاب ۱۳۵۷ و نیز مرعوب موج بنیادگرایی توده‌ایی “جهان اسلام” در دو دهه اخیر، بر آن شده که کسب قدرت توسط رویکرد اسلامی در ایران را از “واقعیت اجتناب ناپذیر” سنت جامعه نتیجه بگیرد و آن را امری پرهیز ناپذیر جلوه دهد. رویکردی که، ولو ناخواسته با حکومتی هم صدا می شود که قدرت یابی خودش را ضرورت ناشی از مشیت الهی تبلیغ می نماید. از این نگرش اما باید پرسید که وقتی جامعه‌ایی در شرایط بالای نود در صد بیسوادی و مطلقاً ده نشین و ایلیاتی توانسته بود که زیر تاثیر گفتمان مشروطه و هژمونی نسبی نوگرایان زمانه خود در درون جبهه آزادی برای تاسیس عدالتخواهانه، دست به تاسیس پارلمان مدرن بزند، چرا باید بگونه عینی محکوم باشد به پذیرش مشروعه در هفتاد سال بعد خود؟ یعنی در زمانه‌ایی که، سواد بر بی سوادی در کشور چیرگی داشت و نقش شهر متمدن، صدها بار تعیین کننده تر از روستا بود. این البته واقعیت دارد که جریان اسلامی و در راس آن رهبری این جریان بگونه بس داهیانه‌ایی توانست مسیر پیروزی و تثبیت خود در این انقلاب را مدیریت کند و البته از جمله با توسل به “خدعه اسلامی”، اما هرگز نباید از خاطر بداشت که این همه تنها بر زمینه مساعد بودن فضا و نیز مناسب بودن بسیار ایده‌آل شرایط بود که توانست نشستن خمینی بر سریر پیروزی را مهیا سازد. در این کسب رهبری انقلاب، خمینی بیش از همه مدیون شاه بود؛ همان گونه که در شکست سنگین نیروی مدرن ضد دیکتاتوری نیز، شاهنشاه خودکامه بود که نقشی بسیار بالایی ایفاء فرمود! در شکست نیرویی که، ناگزیر و قسماً مشتاقانه به انقلاب رو آورد، معصومانه بیشترین مایه را برای آن از خود گذاشت و در فرجام کار اما، به خاطر ترکیبی از قصورات خود و تقصیرات هژمون انقلاب، از انقلاب اسلامی آسیب بسیار دید و سرمایه انسانی و مادی ومعنوی فراوانی را از دست بداد.

 

۴) برنامه نامحوری، چشم اسفندیار نیروی مدرن در انقلاب ۱۳۵۷!

در بازخوانی انقلاب ۱۳۵۷، بیشترین خطای همه پوش بال مدرن انقلاب را در چه می باید جست؟ این، همان پرسشی است که پاسخ به آن را می توان از جمله عناصر جوهری، پایه‌ایی و درون مایه‌ایی برای سیاست ورزی نهضت خودانتقادی تاریخی ایران در این دوره‌ پساانقلاب دانست که بدرستی رنسانس امروزین ایرانیان نام گرفته است. من عمده پاسخ را در گرفتار بودن اکثریت قاطع جریان های سیاسی این بال در دام از خود بیگانه شدن آنها می یابم. ازخودبیگانگی در زمینه فاصله افتادن بین انتخاب سیاسی ‌آنان با انتخاب برنامه‌ایی‌ اشان، و تبعیت مستقیم تاکتیکی بخش چپ آن بهنگام سیاست ورزی از آرمان‌ها. همانی که در روند انقلاب، بگونه غم انگیزی از سوی اکثریت بال مدرن انقلابی و آنهم در بدترین شکل ممکن به نمایش درآمد. در واقع، یک جریان سیاسی در هر انتخاب سیاسی خویش باید بتواند که در زمینه هم جنسی راهکار متخذه با هدف راهبردی خود و برنامه‌ایی خویش احساس یگانگی بکند. به خود متن انقلاب ۱۳۵۷ برگردیم و بیشتر هم در عملکرد چپ درنگ داشته باشیم تا ببینیم ازخودبیگانگی‌ها تا کجا رخ دادند.

چپ در روند انقلاب علیه دیکتاتوری بدرستی شرکت داشت، که اگر نمی داشت دیگر چپ نمی ماند. اما همین چپ که کمابیش همه چپ ایرانی در کلیت آن را شامل می شد، انقلاب را که تنها راه و شیوه گذار می تواند باشد در مقطعی از تحولات اجتماعی و همیشه هم نه که درست و اجتناب ناپذیر، آن چنان در سطح آرمان بالا برد و از برخورد برنامه- محوری با ایستگاه‌های روند انقلاب تا بدان جا باز ماند که عملاً در مرحله‌ایی از انقلاب، به یدک کش نهضت اسلامی خمینی بدل شد. و این، جز ازخودبیگانگی نیرویی که به مدرنیته تعلق دارد، چیز دیگری نمی توانست باشد. اگر وفاداری به برنامه، مبنای سیاست ورزی آن قرار می گرفت، آنگاه دیگر دلیلی نداشت که چپ با توجه به حد پائین قدرت و پایگاه خود در مقایسه با نیروی عظیم پیروان خمینی، و در شرایطی که خواسته‌های زیادی از انقلاب بر رژیم شاه تحمیل شده بود، کماکان بر طبل تداوم انقلاب بکوبد، فرصت ابراز ندامت شاه – ولو بارها عهدشکن- مبنی بر این اعتراف که “صدای انقلاب را شنیده است” را بکلی نادیده بگیرد، و فرجه سیاسی سر کار آمدن شاپور بختیار از جناح راست جبهه ملی را با شعار “نوکر بی اختیار” فوت هوا کند! اگر چپ، نه از آرمانخواهی محض خود، بل از ترجمان آرمان در برنامه زمینی‌اش و در تحقق برنامه زمینی‌اش نیز طبعاً مقدور و مشروط و محدود به توازن قوا حرکت می کرد، آنگاه با آرمان عدالتخواهی خود بمراتب یگانه تر می ماند و در نتیجه، موقعیت اجتماعی قدرتمندتری از وضعیت پیشاانقلاب خود در جامعه ایرانی می یافت. همچنین اگر ملیون نیز بهمان شعار تاریخی خود مبنی بر “اصلاحات آری، دیکتاتوری نه!” ابتدای دهه چهل وفادار می ماندند و در شرایطی که نیروی عظیم مردم توانسته بود دیکتاتور را تا حد خروج از کشور به عقب بنشاند، دچار آن ازخودبیگانگی تاریخی نمی شدند، که شدند، هرآئینه اگر به همانی عمل می کردند که پیشوایشان مصدق به آنها نشان داده بود، یعنی وفادار می ماندند به همان سلوک و اخلاق تمکین نکردن دکتر مصدق به جاه طلبی‌ آیت‌اللهی همچون کاشانی؛ همان کسی که حلقه واسط تاریخی شیخ فضل الله نوری مشروعه با خمینی ولی فقیه بود!

 

۵) آزادی و دمکراسی بستر ساز و افق گشای نیروی مدرن، چه دیروز و چه امروز!

آزادی و دمکراسی، دستاورد مدرنیته است که اصلی ترین گرایش‌های اجتماعی آن را در دو گرایش توسعه مبتنی بر عدالت (سوسیالیستی) و گرایش رشد صرف ثروت فردی (لیبرالیستی) می شناسیم. این دو گرایش با گفتمان‌های اجتماعی متفاوت، طبعاً نه در حد و اندازه آزادی‌ها مانند همدیگر اند و نه که در موضوع عمق و دامنه دمکراتیسم. بویژه در این دومی، اختلافات کلانی آنها را از همدیگر متمایز می سازد. با این همه اما، آنها زیست مشترک در ساختار دمکراتیک دارای آزادی‌ها را مبنای پیشبرد رقابت برنامه‌ایی‌شان با یکدیگر قرار داده‌اند. رقابت آنها اما از جمله در آنجایی به ناگزیر می باید فرا بروید به یک چالش سیاسی متعارض و به ناگزیر فرا هم می روید، که یکی از طرفین بخواهد آزادی و دمکراسی را به تمامی برای خود مصادره کند. پس هر نیروی مدرن در هر شرایطی می باید بر این دو ارزش مدرنیته وفادار بماند و آنها را بستر و افق گشای برنامه اجتماعی وعملکرد سیاسی خود قرار دهد. در انقلاب ۱۳۵۷، شوربختانه اکثریت قاطع نیروی بال مدرن آن یا از فهم کج نسبت به این ارزش‌ها رنج بردند (ما چپ‌ها) و یا که عملاً کمابیش و در دامنه‌های زمانی متفاوت، همین ارزش‌ها را قربانی مصالح انقلاب اسلامی و دقیق‌تر، فدای منویات نیروی هژمون انقلاب کردند (ملی‌گراها). و تا آنجا که به چپ برمی گردد، بخش بزرگی از آن حتی در چند سال نخست انقلاب سنگ حفظ آن انقلابی را به سر و سینه خود زدند که رهبری آن دیگر به سرکوب بیرحمانه آزادی‌های محصول همین انقلاب برخاسته بود (از جمله ما فداییان – اکثریت).

حال آن که نیروی مدرن شرکت کننده در انقلاب ضد دیکتاتوری شاه، تنها زمانی می توانست مهر واقعی خود را بر انقلاب بکوبد و در مسیر تحولات آن نقش آفرین سازنده شود که چه در طول انقلاب و چه در فردای پیروزی آن، مبارزه برای آزادی و دمکراسی را برنامه خود قرار می داد و از موضع تشکیل جبهه برای آزادی و دمکراسی حرکت می کرد. اگر چنین می شد، آنگاه مشارکت نیروی مدرن – در برگیرنده دو بال عمده آن و در هر دو وجه گفتمانی و انتخاب اجتماعی – در انقلاب ضد دیکتاتوری شاه همان اندازه شکوهمند می شد که ایستادن مشترک آنها‌ علیه اسلامی شدن انقلاب در فاز بعدی انقلاب. تنها در این حالت بود که چپ ایران، در فردای بلافاصله پیروزی اسلام گرایان، به احتمال بالا دیگر بین خطوط “پیروی از خط امام”، “شکوفا کردن جمهوری اسلامی”، “تشکیل جوخه‌های سرخ”، “انقلاب مرد، زنده باد انقلاب” و “جنگ انقلابی علیه ضد انقلاب” تکه تکه نمی گردید و بدتر از آن، در برابر همدیگر به صف‌های متخاصم منشعب نمی شد تا که حکومت ولایی به شادی آن بنشیند.

* * *

همه اینها ولی با باور به این که بپذیریم تاریخ به اعتبار رخداده‌های دیروزین، نه نوشتنی است و نه بازنویسی پذیر. جوهر دانش تاریخ، خوانش گذشته است از زوایای گوناگون و در پرتو نگاه‌های تازه و اندیشیدن‌های بدیع، و هر زمان هم تنها در وفاداری به قانون پیوستگی روندهای تاریخی. با این باور که، هیچ آینده‌ایی بی گذشته نیست و زمان حال، همزمان هم حلقه اتصالی است بین دیروز و امروز و هم یک نقطه گسست آن دو از یکدیگر. انقلاب ۵۷ را نیز باید خواند و نه که آن را نوشت؛ و بازخوانی‌اش را هم، فقط‌ در متن منطق تاریخی تا که امروز آدمیان در پرهیز از خطاهای دیروزی‌ها بگذرد. بنابراین، در این موضوع جای کمترین چون و چرایی نباید باشد که مسئولیت هر جریان موثر در انقلاب را می بایست بخاطر میزان سهمی که در نتیجه شوم انقلاب داشته است به حسابرسی نشست و به تاکید حتی باید گفت که این، حقی است ضرور و از آن تاریخ، که می باید به وضوح و کامل برآورده شود. هرگاه اما، این حقیقت هم پذیرفته آید که بهمان اندازه نیز همه ما را نیاز است به فهم روشن این نکته روش شناسی کلیدی که: تاریخ واقعیت‌های پیشاانقلاب و حین انقلاب به شمول مجموعه عملکرد همه مرتبطین با انقلاب را، نمی توان جدا از هم خواند.

در نبود انصاف برای خوانش درست تاریخ، تاریخ ناعادلانه خوانده خواهد شد و تهی از وجدان خواهد ماند.

تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن, ۱۳۹۳ ۶:۲۹ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

هفته‌ای که گذشت، دوم تا هشتم تیرماه

رهبر حکومت تاب نیاورد گاه که کارگزاران خود را نامرغوب دید. خود بر صحنه آمد و خواستار مشارکت حداکثری شد و فتوا داد که نباید با کسانی که “ذره‌ای با انقلاب و امام و نظام اسلامی زاویه دارند” همکاری کرد. به‌زبان دیگر نباید به کسانی که ممکن است نفر دوم حکومت شوند و در سر خیال همکاری با ناانقلابین دارند، رای داد. اشاره‌ای سرراست به آن تنها نامزدی که از تعامل با جهان می‌گوید.

مطالعه »
یادداشت
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

دلایل فراخوان «ث ژ ت» برای دادن رأی به برنامه «جبههٔ نوین مردمی»

بر خلاف مرحله‌ی اول، در مرحله‌ی دوم انتخابات ریاست جمهوری شرکت می‌کنم و به آقای پزشکیان رأی می‌دهم!

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

رأی معترضان و عدم افزایش مشروعیت!

انتخاب ایران آزادی و تجدد و دموکراسی است!

جزئیات کشته شدن راضیهٔ رحمانی دختر ۲۴ سالهٔ لر با شلیک مأمور نیروی انتظامی!