نمىدانم آیا شما هم به یاد مىآورید که بعد از انقلاب و بعد از اعدام “تهرانى“ شکنجهگر معروف ساواک، نامهاى از او خطاب به مسئولان مملکتى چاپ شد و به گمانم نشریه کار نیز تمام یا بخشهایى از آن را چاپ کرد. در جایى از نامه، تهرانى که مفرى براى نجات جان خود مىجست نوشته بود که او به امر مبارزه با مارکسیستها آشناست و به آنها در باره خطر نفوذ مارکسیستها در جامعه هشدار داده بود. از جمله به همین فیلم دفاعیات گلسرخى که آن روزها نیز از سیماى جمهورى پخش شده بود اشاره کرده و گفته بود که اینگونه اعمال تبلیغ براى مارکسیستهاست زیرا که گلسرخى مىگوید از اسلام به مارکسیسم رسیده و این یعنى اینکه مارکسیسم کاملتر از اسلام است! ـ نقل به معنى کردم ـ
حالا پس از گذشت ٢٨ سال و پس از آنهمه فراز و نشیبها باز آن فیلم لابد اینبار با مقاصد دیگرى از تلویزیون جمهورى اسلامى پخش شد.
پخش این صحنهها گرچه در داخل و براى داخل کشور بود، ولى اصلىترین واکنشها را در خارج از کشور ایجاد کرد. بهویژه میان اپوزیسیونى که گذشته چپ دارند یا هنوز خود را از این جبهه مىدانند. در داخل، من لااقل تنها برخوردى که دیدم، از جانب محمد على ابطحى بود در اینجا: http://www.webneveshteha.com/weblog/?id
که سوء استفاده تلویزیونىها را از فیلم براى تحقیر مارکسیستها نکوهیده بود و نوشته بود که: “….اما کار توهینآمیز تلویزیون ایران این بود که بعد از هر دو بار که دفاعیات افتخارآفرین گلسرخى را پخش کرد، بلافاصله آقاى ازغندىپور که گمان مىبرد در هر مسئلهاى باید حرف بزند و خودش هم فکر میکند عالمانه حرف میزند، بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و علیه مارکسیسم حرف زد. هر دوبار مىگفت از نظر فلسفى در مارکسیسم هیچ تفاوتى بین انسان و الاغ نیست و ضریب تفاوت در آنها کمتر است که مبادا با پخش مصاحبه گلسرخى مخاطبان. . مارکسیست شوند! این توهین بدى به شعور مردم بود و خیلى براى مخاطب دردناک و حقارتآمیز. ضمن آنکه مقاومت مارکسیستها در جهان هم در دوران خودش مثالزدنى بود.”و متأسفم که بگویم این دوستانهترین برخوردى بود که در سطح بیرونى با گلسرخى صورت گرفت!
اینجا بحث ظاهراًً از منظر دیگرى صورت مىگرفت. مىگویم “ظاهراًً زیرا که باید با احتیاط فراوان اعلام کنم که در بحثهاى ظاهراً دلسوزانه این سوى نیز برخوردهاى تحقیرآمیز با گلسرخى و نه تنها او، که هر چه نشانى از او دارد، بسیار بود! حیرتانگیز است که در میان کسانى که “چپ” شناسنامه سیاسى آنان و یا حتا هویت فعلى آنان است، با گفتههاى خردمندانه یک انقلابى! ـ انقلابى مىتواند خردمند باشد یا صرفاً احساساتى ـ مثل یاوههایى برخورد مىشود که اگر به علم و دانش امروزى بعضىها مجهز بود هرگز بر زبان نیاورده بود! اما او یک انقلابى خردمند بود! خواهم گفت…
برخى این رویداد، پخش فیلم دادگاه گلسرخى را، حادثهاى شمرده بودند که چپ باید از آن درس بگیرد و در اساس حمایت خود از منافع زحمتکشان در مقابل یورش سیستماتیک سرمایهدارى، تجدیدنظر کند! آیا این رهنمودى براى چپ در جهان است؟ آیا منافع زحمتکشان و سرمایهداران اینک یکى شده است؟ آیا در تمامى جهان امروز قدرت سیاسى در دست صاحبان قدرت اقتصادى نیست؟ چگونه ضرورت حضور چپ در صحنه دفاع از محرومان و ضعیفان از میان مىرود؟
در میان مجموعه این برخوردها، این تفسیر معقولتر از بقیه بود که گویا خطاى چپ در ایران همانا بها دادن به “اسلام سیاسى“ بوده است. نوشته اى از سهراب مبشرى در سایت اخبار روز یکى از اینهاست که حاوى این حکم و چند تایى احکام نادرست دیگر است. به برخى متنها که پایههاى استدلال او را مىسازند توجهتان مىدهم:
” اما آنچه بیش از هر چیز باعث در گرفتن بحث درباره دفاعیات گلسرخى شده است، نکاتى است که او در دفاع از اسلام سیاسى گفته است. در این مورد، سخن من این است که گلسرخى را باید در متن زمان خود او دید. در تصور گلسرخى نیز نمیگنجید که ممکن است روزى در ایران، آخوندها قدرت را به دست گیرند و در جنایت و سرکوب نیروهاى چپ و سایر دگراندیشان در ایران، گوى سبقت را از رژیم شاه بربایند. گلسرخى در متن زمانى سخن میگفت که مبارزهاى در سطح جهان و در ایران جریان داشت، مبارزهاى که در عرصه بینالمللى، هژمونى در صفوف آن را نیروهاى سوسیالیسم در دست داشتند.”
اینجا شما گلسرخى را مىبینید که اگر مىدانست که ممکن است روزى در ایران، آخوندها قدرت را به دست گیرند، دیگر نه ارزشى براى مجاهدان مشروطیت قائل بود و نه حتا براى صدها مجاهد خلق که در همان بیدادگاهها محکوم مىشدند!و باز از همینجا مىتوان گلسرخىاى را شناخت که چون تصور مىکرده چپ پیروز مبارزه زمان اوست، تجلیلى هم از سر سیرى از قهرمانان مسلمان کرده است! و باز براى ما معنى مىکند که:: ” نیروهایى که گلسرخى در دفاعیات خود بدانها تحت عنوان «اسلام حقیقی» اشاره میکند، مجاهدین خلقاند نه آخوندها”! حیرتانگیز است او دارد سه چهار دقیقه صحبتى را تفسیر مىکند که یکى دو دقیقه اش را گلسرخى با اشارههاى معینى از اسلام سخن مىگوید: “من سخنم را با یاد مولا حسین شهید خلقهاى خاورمیانه آغاز مىکنم!” و از آیتالله بهبهانى نام برده است و شیخ محمد خیابانى، و هر دو آخوند!
اما سهراب مبشرى با ناسخ و منسوخهایى که مىآورد نشان مىدهد که خشم بهحق او از رژیم جمهورى اسلامى مىتواند به واقعبینى او لطمه بزند زیرا که در جایى دیگر علت این ارزشگذارى گلسرخى را این مىداند که رژیم گذشته امکان مطالعه تاریخ ایران را از او گرفته بوده است! ـ مدخلى که در آنجا رژیم کمتر مزاحمتى تولید مىکرد ـ و مىنویسد:
“. .. مانند بسیارى از معاصران خود، به علت حاکم بودن شرایط دیکتاتورى، درکى درست از تاریخ ایران نداشت و میگفت: «اسلام حقیقى در ایران همواره دین خود را به جنبشهاى رهاییبخش ایران پرداخته است.» آیا حکومت وقت براى گلسرخى و امثال او این امکان را گذاشته بود که به دور از سانسور و خفقان، تاریخ ایران را مطالعه کنند و دریابند از هزار و چهارصد سال پیش تا کنون، تقریباً همه جنبشهاى رهاییبخش ایران، جنبشهایى علیه حکومت اسلام بوده است؟” و به این ترتیب سهراب مبشرى هم احکام غیرواقعى صادر مىکند و ماهیت تمام حکومتهاى ١۴ قرن اخیر ایران را دینى نشان مىدهد و هم بدون اینکه عواطفش اجازه داده باشد، به شیوه دیگران گلسرخى را بیخبر و فاقد اطلاعاتى که خود دارد جلوه مىدهد.
آرى! درک گلسرخى از تاریخ ایران به اینجا نکشید زیرا که او در پشت سر خود بزرگترین جنبش تاریخ معاصرش، مشروطیت را داشت که حضور روحانیت شاخص شیعه در آن نشان مىداد که بیش از هر چیز علیه دستگاه استبداد قاجار است و علیه بىقانونى و بىعدالتى. جنبش تنباکو را داشت؛ نهضت ملى شدن نفت را داشت؛ و هم مجاهدین خلق را در پس و پیش و کنار خود! و اینها براى او نبرد ِ که بر که را تعیین مىکرد و نه داستانهاى پر شاخ وبرگى که امروز در مورد بابک خرمدین یا یعقوب لیث و یا حتا ابومسلم خراسانى ساختهاند.
چه کنیم! گلسرخى را چگونه ارزیابى کنیم؟ او ریا مىکرده تا دل مسلمانان غافل را به دست بیاورد، یا اشتباه مىکرده که اندیشیده است که عدالت اجتماعى رزمى است به طول و عرض تاریخ ِ نه تنها سرزمین او که تمامى جهان! و مردم با هر باورى و حتا با لباس باورهاى ویژه خود به آن پیوستهاند و سهمى از رنج و حرمان یا پیروزى و کامیابى آن را از آن خود و ایضاً اندیشه خود کردهاند و در ارزشهاى به دست آمده آن سهیماند! انسان جویاى آزادى و عدالت چگونه انسانى خواهد شد اگر نقش و تاریخ بخشى از مردم سرزمینش را در مبارزه براى این عامترین مقولات نادیده بگیرد؟ چگونه مىتوان ندید که در این سرزمین پیش از برخاستن دلاورانه مارکسیستها، هموطنان مسلمان ما رزمیدهاند! گلسرخى و راهش را چگونه ارزیابى کنیم؟
آیا آنچنان که برخى یاد گلسرخى را وسیله بیانش کردهاند، این است که نه شیوه مبارزه بلکه اساس مبارزه ما با یک حکومت استبدادى غلط بود؟ حکومتى که در قرن بیستم احزاب تحت کنترل خویش را نیز تحمل نکرد و کار سانسور اندیشه و قلم را به آنجایى که کشانده بود که به کار بردن واژههاى معینى را در اشعار شاعران ممنوع کرده بود! اى کاش در میان اطرافیان میهنپرست و شاهدوست آریامهر که اینک همه در غرب دموکرات شدهاند و ایضاً انقلابى! یک جو ـ نمىگویم چیز دیگرـ خرد یافت مىشد و جوانان جویاى آزادى و عدالت را به مبارزهاى منطقى راهبر مىشد و آریامهرش را نیز به مواجهه ناگزیر با خواستهاى انسانى! آنچنان که اطرافیان خمینى شدند و به جاى شیوههاى خشن و خونریز مبارزاتى آغاز انقلاب، مبارزات معلوم و ممکنى را در تمامى سطوح جامعه و نه فقط در خور قهرمانان، نشان دادند.
سهراب مبشرى از اینگونه برخورد نکرده و رژیم آریامهرى را نه تنها تطهیر نکرده که حتا در مقابل معصومیت گلسرخى و یارانش محکوم نیز کرده است. اما او نیز فراموش مىکند که راه مبارزه صحیح را کدام نیرو و از کدام جایگاه مىتواند بگشاید. فراموش مىکند که جوانان تازهسال همیشه نیروى جنگ میدانىاند نه اندیشهورزان و استراتژیستهاى سیاسى! و مىنویسد که:
“ایکاش گلسرخى و امثال او، بدین حقیقت بیشتر واقف بودند که هیچ کشورى، سرمایههاى انسانى متشکل از مردمى که حاضرند به نمایندگى از سوى نسل خود، بهاى مبارزه براى بهروزى همگان را بپردازند، به طور نامحدود در اختیار ندارد. ایکاش جوانهایى که گلسرخى از آنان نام میبرد، دست به مسلسل نمیبردند. ایکاش خود گلسرخى، دفاع حقوقى را تحت عنوان «چانه زدن براى جان خود» خوار نمیشمرد. من نمیدانم تصمیم به اعدام جنایتکارانه گلسرخى پیش از محاکمه او گرفته شده بود یا گلسرخى میتوانست با رد مستدل اتهام واهى وارده به او، از دادگاه نظامى امکان صدور حکم اعدام براى خود را بگیرد. اما حتى اگر رژیم شاه پیش از آغاز محاکمه تصمیم گرفته بود گلسرخى و دانشیان را به جوخه اعدام بسپارد، دفاع محکم حقوقى آن دو زندهیاد، راه موثرترى در مبارزه ضد دیکتاتورى میبود تا آنچه گلسرخى و دانشیان تصمیم به اجراى آن گرفتند و اجرا کردند”(پایان نقل قول)
و باز نگاه او به مسئله “بهاى جان انسان” اگر چه انسانىست اما واقعبینانه نیست. اگر امروز ما منتقد مبارزه مسلحانه که نه تنها اعضاء بلکه هواداران فکرى آنها نظیر گلسرخى را به مسلخ برد، هستیم نه فقط براى دفاع از جان انسان است که در جاى خود ارزشمند است، بلکه در رویکرد واقعى به مقوله پروسه تحولات سیاسى آن را امرى کماثر و ناتوان ارزیابى کردهایم. جان انسان به تکریم کرامت انسانى اوست که ارزشمند است که اگر پاى دفاع از جان صدام حسین یا هیتلر به میان آید دست و پاى حمایت ما لرزان مىشود…. قصدم از این رمزواره بیان این نظر است که: همواره و همیشه! بیگمان خواهند بود لحظات پرارزشى که انسانها میان برگزیدن جان خود یا پاىفشارى بر هدف و آرمان خود خیلى آسوده نباشند.
رژیم شاه در سال ۵٢ پس از آغاز فشارهاى سازمانهاى جهانى و بارها محکوم شدن در سازمان حقوق بشر تمام سعى خود را در برپایى یک شوى تلویزیونى کرده بود و هرگز پیشبینى دفاعیه تعرضآمیز گلسرخى و دانشیان را نمىکرد و اگر حضور خبرنگاران در آن سالن نبود همان چند دقیقه گفتار را نیز که گزینشى و به قصد تحریک متعصبین دینى انتخاب شده بود، نشان نمىداد که همان دقایق کوتاه حکم رسوایى او و سند شرافت جنبش چپ شد.
شاید اگر گلسرخى و دانشیان و یا مهدى رضایى در مقابل دوربینهاى دادگاهها به دفاع از آرمانهاى خود نپرداخته بودند، اعدام نمىشدند، اما آیا دیگر مدالهاى افتخار آن دیو استبداد شمردنى بود؟ و آیا ستمى که از این راه بر آبروى جنبش آزادیخواهى مىرفت روا بود. ما باید قادر باشیم که راههایى را براى مبارزه برگزینیم که هر چه کمتر به جانبازى نیاز داشته باشند زیرا که سرشت انسان حضانت از جان به هر قیمت را نمىپذیرد ودفاع از جان تنها غریزه شریف انسان نیست.
بارى! بیایید حال که حکم بر نادیدنىها و نشدنىها ست و طرح احتمال گلسرخى دیگرى در زمان و مکان گذشته، به امروز بنگریم و ببینیم که آیا اگر گلسرخى با همه دانستههاى ما در سال ۱۳۶۷ یا ۸۵ در مقابل دادگاهى که بیگمان دادگاه جمهورى اسلامى است ایستاده بود چه مى گفت! آیا بسیار بعید بود که از اسلامى که دین خود را به جنبشهاى رهایىبخش ادا کرده است و از حسین شهید خلقهاى خاورمیانه و از مجاهدان مشروطه سخن بگوید و نیز بگوید که اما شما آنانى هستید که هزاران جوان مسلمان مجاهد را و بسیارى آخوندهاى معترض را نیز اعدام کردهاید؟
براى من قابل تصور است! و مىتوانم ببینم که در سال ۶۷ او قطعاً اعدام مىشد و در سال ۸۵ ما اینجا دائماً براى آزادى او تظاهرات مىگذاشتیم….
دوستان! حقایق دستآورده بشر هرگز از زمین تا آسمان از هم دور نیستند. جهان دانایىهاى ما زیرو رو نمىشود تکمیل مىشود.
آنچه گلسرخى در زمینه همراهى مبارزان مارکسیست و مسلمان گفت بىکم و کاست، نه فقط نشان از انصاف او دارد، نماد خرد وهمهجانبهنگرى اوست و برکنارىاش از میل سخیف مصادره ارزشها براى خود و خودىها. او یک انقلابى خردمند بود!