نبرد در ستیغ سوگ
ــــــــــــــ با خاطره ی هشتم تیر
نابهنگام بود،
هنگامهای که در آن
سی مُرغ،
بر ستیغ سراب،
«سیمُرغ» فسانه را زیارت کردند.
در بستری از خیال خفته بود سیمرغ
مدهوش شوکران رؤیایی خوش
پس،
حماسهی سواران را
در چشمهی سوگ مطهر کرد
و سپاس گفت آنان را
تا پیشگاه مرگ.
دریغا که پیکان واپسین
در کمان باقی ماند،
هنگامی که کرکس مرگ
گشوده بال
بر سراسر میدان سایه کرد.
در مرگ شیر بگفتم
هزار بارَت من
که شیون شَغال
شومتر از انتظار کفتار است.
شانه واسپرده به چوبهی تابوت
رهزنان رند
مرده ریگ رزم را
به خانهی تسلیم میبرند
کمانهی رخشان ماه اما
خنجر نقرهگون نبرد است
روی جوشن شب.