ماکسیم گورکی[۱] در واپسین رمانش، «کلیم سامگین» که تا زمان مرگش روی آن کار کرد؛ سخت و کوبنده تیره و تاری روزگارش را به تصویر کشید. همانطور که عادت گورکی بود، این رمان نیز درباره یک شخصیت محوری است به نام «کلیم سامگین»؛ و باز بر سیاق سبک گورکی، رمان بخش اعظم زندگی شخصیت اصلی حدود چهل سال را در بر می گیرد.
استراتژی ادبی ماکسیم گورکی، که در اینجا باری حماسی دارد، این است که سست ارادگی و بیعملی سامگین را، از یک سو با بررسی دیدگاهش نسبت به رویدادهای مهم زمانه و از سوی دیگر با بررسی مراودات شخصیاش با دیگر شخصیتهای داستان که نماینده جریانهای فکری گوناگون هستند؛ پدیدار سازد.
گورکی در این رمانش رودرویی خاص با تاریخ دارد. در روایت رمان، تاریخ نه عرصهای بیرون از زندگی و آدمها بلکه چیزی در پیوند با آنهاست. در اینجا، هم تاریخ است که آدمها را میسازد و هم آدمها هستند که تاریخ را شکل میدهند. انگار که گورکی در سالهای پختگیاش بیش از هر زمان دیگری به دیالکتیک میان انسان و مناسبات تاریخی و اجتماعی اطرافش و به اینکه با ارتشی تکنفره نمیتوان تاریخ را ساخت؛ می اندیشید… بسیاری معتقدند چهره دوگانه کلیم سامگین میتواند نمادی از نویسندهای شکاک که به همه چیز با تردید نگاه میکند و در مقابل یک واقعگرای تمام عیار هم هست… این آخرین جملاتی است که از گورکی در پایان جلد چهارم رمان ناتمامش، به جا مانده است:
«سامگین لباس از تن درآورد، به بستر رفت، در حالی که دراز کشیده بود کوشید به جمعبندی نهایی برسد، ببیند در این روز فوقالعاده پرمحتوا چه تجربهای اندوخته و چه چیزی را سنجیده است. سخت آرزو داشت حاصل جمعبندیاش تسلابخش باشد. دارم داناتر میشوم… ذهن، اگرچه خسته، هنوز سرگرم جملات بازیگوشانه بود: انسان موجود بیخاصیتی است، زندگیاش در این خلاصه میشود که با حرفهایی که میزند برای خودش شعبدهبازیهای خوشایند تدارک ببیند، موجود نگونبخت…»
در «کلیم سامگین» انسان به طور عام در معرض سنجش قرار گرفته و رمان از نقد اجتماعی فراتر میرود. درواقع زندگی قهرمان داستان، بازگویی این بحران است. رمانی واقعگرایانه با گسترهای چنین وسیع، چهرهها و جریانهای اصلی و حاشیهای زیادی یکی بعد از دیگری به عرصه میآیند و میروند و در این آمدنها و رفتنها، هم تحتتأثیر وقایع تاریخی قرار میگیرند و هم بر این وقایع اثر میگذارند.
کلیم سامگین، نه یک انقلابی تمام عیار است و نه یک ضدانقلاب. به قول خود گورکی او کسی است که «ناخواسته» با انقلاب همراه شده و البته خود را قربانی تاریخ میداند. کلیم سامگین در روایت طولانی رمان هرلحظه چهرهای متفاوت به خود میگیرد. گاه انقلابی است و گاه طرفدار تزار، گاه شجاع است و گاه ترسخورده و درخود فرورفته. او از جمعیت و توده مردم میترسد یا حتی از آنها منزجر است اما به خود که میآید میبیند در میان تودههاست. کلیم سامگین را میتوان از شخصیتهای جذاب ادبیات دانست که بسیار به واقعیت زمانه نزدیک است. شخصیتی که در طول رمان شکل میگیرد و تکامل پیدا میکند و ملموس میشود. خود گورکی «کلیم سامگین» را روایتی غمناک درباره «اضمحلال شخصیت» نامیده بود. چهرههای گوناگون «کلیم» نشانهای است از درونِ تکهتکه شدهای که هر تکهاش در حکم یک همزاد برای اوست…
رمان کلیم سامگین روزگاری را به تصویر میکشد که همه چیز در هالهای از غبار دفن شده و «مهآلود» است… گویا بیحکمت نیست با این روزهای ما…
پانوشت:
۱. اسم اصلی ماکسیم گورکی، آلکسی ماکسیموویچ پشکوف بود، اما در روزگاری که در روزنامه کار میکرد، با نام مستعار «گورکی» به معنای «تلخ» مینوشت، هم اشارهای به زمانهایی که در آن زیسته بود و هم شاید به نشانه تجربیات ناگواری که از سرگذراند. زاده ۲۸ مارس ۱۸۶۸، درگذشته ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶، نویسنده و فعال سیاسی. او پنج بار نامزد دریافت جایزهٔ نوبل ادبیات شد. معروفترین آثارش عبارتند از: دراعماق، مادر، آوای مرغ طوفان، دوران کودکی، در جستجوی نان، دانشکدههای من،… او با دو نویسندهٔ معروف لئو تولستوی (۹ سپتامبر ۱۸۲۸–۲۰ نوامبر ۱۹۱۰) و آنتون چخوف (۲۹ ژانویهٔ ۱۸۶۰–۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۴) در ارتباط بود و در خاطراتش به آنها اشاره نموده…
نخستین روزهای امرداد ۱۴۰۲ – پهلوان
@apahlavan