رفقای شورای سردبیران سایت کار آنلاین!
با تشکر بسیار از شما. دریچه ای را که بسوی گذشته سازمان گشوده اید، برای جوانان میهن ما، برای آنانی که می خواهند تاریخ کشورشان را از زوایای مختلف زیرو رو کنند، برای کسانی که می خواهند از درست و غلط کارهای ما اندوخته ای بسازند، امکان خوبی ایجاد کرده اید. کاری که گذشته گان ما نکردند. بحث های درونی، اختلافات و کلنجارهای دوره ساز را تحت پرده «به کسی برنخورد» یا «اسرار خانه را، دشمن استفاده نکند»، از چشم ها پنهان نگهداشتند. نتیجه این شد که از مبارزه بزرگترین حزب سیاسی کشور، کسی تجربه درخوری نتوانست بی اندوزد!
نه اینکه تصور شود عصر اینترنت نبود و اگر هم طرح می شد، کسی خبر پیدا نمی کرد و اطلاعات پشت دیوارهای بسته باقی می ماند. نه! آن زمان من در آخرین سالهای مدرسه روزنامه نگاری بودم. ما حتی نامه اعتراضی آقایان فروتن و قاسمی در نقد رهبری وقت حزب توده را که در اروپا منتشر شده بود، بطور دست نویس پیدا کرده بودیم و دست به دست می کردیم. امروز نیز اهمیت نقش فدائی درآن دوران، نویسنده های دولتی را مجبور کرده است هرچند گاه آنطور که می خواهند نقبی به زندگی گذشته فدائی بزنند. این اهمیت را شما جدی گرفته اید و حقیقت ها را می کاوید. جای سپاس دارد.
در اینجا دو توضیح را لازم می دانم:
یک- تمام نقل قولهائی که در این پاسخ ها من به آنها استناد کرده ام، نقل مستفیم هستند، در گیومه و با ذکر تاریخ مورد استفاده قرار گرفته اند. هر خواننده علاقمندی برای دسترسی به متن کامل آنها می تواند به آرشیو رونامه های اطلاعات یا کیهان چاپ روز بعد همان تاریخ ها مراجعه نماید.
دو- «کار آنلاین»، پیشتر مصاحبه ای با من مربوط به ارزیابی نظرات رفقای موسس فدائی، منتشر انتشار کرده بود. در آنجا من با استناد به اینکه رفیق محتشمی جهرمی با کلت و نارنجک و سیانور برای کار به کارخانه رفته است، این روش را به نحوه کار آن دوره سازمان تعمیم داده بودم. رفیق فاطی از معدود زنان چریک آن دوره، به من ایراد گرفتند: «که چرا یک مورد که تازه مربوط به فقط مصاحبه برای استخدام بود است، به کار ما در آن زمان تعمیم داده شده است. خود من که یکی از همین افراد بودم، کلت و نارنجک را در خانه تیمی می گذاشتیم و فقط با سیانور به کار در کارخانه می رفتم. دیگر رفقا نیز همین کار را می کردند.» اهمیت این نوع عمومیت دادن از نظر رفیق فاطی این بود که اولا به اقدامهای کودکانه تعبیر می شود. ثانیا ضربه خانه تیمی تبریز که رفیق محتشمی جهرمی نیز در آنجا جان باخت، نتیجه همان اقدام «کودکانه» معرفی می شود. حق با رفیق فاطی بود واستناد من این تعبیر غلط را ایجاد می کرد. من در نقد رابطه خانه های تیمی و کارخانه که به سردرگمی هدف می انجامید، دقیق و با استناد به نمونه ای درست پاسخ نداده بودم.
سوال پنج- وضعیت سیاسی کشور در دوره سردبیری شما، چگونه بود؟
مصطفی مدنی: همانطور که قبلا گفتم توضیح این سوال را دنیائی مطلب است. این دوران یکی ازپرتلاطم ترین و بحرانی ترین اوضاع در شرایط سیاسی بعداز انقلاب بود. چه درون جامعه، چه میان حکومت و چه در درون سازمان. انقلاب دوران تخریب را پشت سر گذاشته بسوی سازندگی می رفت. همه چیز ولی هنوز موقتی و ناپایدار به نظر می رسید. فضای متشنج و پرآشوب سراسر ایران را فرا گرفته بود. انتظارات از دولت موقت بازرگان، قدمتی به درازای چند نسل داشت. آیت الله خمینی، انقلاب را نه در نقش مردم که نتیجه «اراده الهی» می دانست. او خود را صاحب و میراث دار انقلاب تصور می کرد و مابقی را همگی «خدم و حشم» ساختار سیاسی کشوری می انگاشت، که او در سر داشت. از دولت بازرگان تا فدائی و مجاهدی که ایشان خوب می دانست، نقش بزرگی در واژگونی نظام پادشاهی داشته اند، از نظر ایشان همه مدیون این «اراده الهی» باید می بودند. ناگزیر این تصور، تفوق افراطی ها در پهنه جامعه را ایجاب می کرد. اکستریم ها همه جا دوطرف رودر روی هم صف بندی کرده بودند و از هرطرف فشار می آوردند. حقیقت را نقض نکرده ام اگر به شما بگویم رهبری سازمان فدائی در این طوفان سیاسی، علیرغم همه بی تجربگی ها، نقش یک نیروی میانه، اهل تعامل و متعادل کننده را ایفا می کرد و تمامی تلاش خود را برای برقرای آرامش بکار می گرفت. شواهد کم نیستند. جا بجا به آنها می پردازم.
سیمای سیاسی ایران در چند روز بعداز انقلاب را بنگریم. فقط چند روز از انقلاب بهمن می گذشت. بقایای نیروهای مسلح ارتش و ساواک هنوز در کمین بودند تا هرکجا دستشان میرسید، ضربه ای وارد کنند. سلاح هائی را که سازمان در جریان انقلاب مصادره کرده بود، فقط برای مقابله با این دسیسه ها نگهداری می شد. طرح کمیته مشترک بین ما، مجاهدین و کمیته های انقلاب اسلامی برای روشن شدن تکلیف همین سلاح ها بود. من نمی دانم به چه دلیل این کمیته نتوانست شکل بگیرد. این را رفیق فرخ یا مجید می توانند توضیح بدهند. آنچه مکتوم نباید بماند، تلاش اولیه رفیق مجید عبدالرحیم پور، مسئول ارشد تشکیلات آن زمان در پرهیز از مقابله مسلحانه نیروهای سازمان درکردستان، نقش رفیق امیر ممبینی برای ممانعت نیروهای خلق عرب برای تدارک یک تقابل مسلحانه در خوزستان و در برابر توطئه های سپاه پاسداران و اقدامات دیکتاتور مأبانه دریادار مدنی فرمانده نیروی دریائی. هم چنین تلاشهای رفیق فرخ نگهدار برای تحویل سلاحها به دولت آقای بازرگان در همان هفته های اول بعداز انقلاب. فرخ علاوه بر تلاش برای ایجاد کمیته مشترک در یکی از جلسات شب شورا نیز مطرح کرد. او در اینباره، قبلا با مسعود رجوی به توافق رسیده بود.
تازه دو روز از شکست اعتصابات سراسری می گذشت. روز سی ام بهمن ماه زمانی که ما دست اندرکار راه انداختن تحریریه بودیم، آقای بازرگان نخست وزیر، در نخستین مصاحبه مطبوعاتی خویش، سیاست های دولت خود را تشریح کرد. مهمترین رئوس اساسی این سیاستها چنین بود:
«همه پرسی برای نظام سیاسی آینده، سلطنت یا جمهوری؟»
«مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی تشکیل خواهد شد و بدنبال آن انتخابات صورت خواهد گرفت.»
«همه احزاب سیاسی آزاد هستند. به گروههای چپ اجازه داده خواهد شد در سیاست ایران نقشی داشته باشند و حتی به تشکیل حزب کمونیست دست بزنند. اما اگر بخواهند ناآرامی ایجاد کنند، دولت آنها را درهم خواهد شکست. فدائیان خلق که یک سازمان دست چپی هستند به خاطر حمله به سفارت آمریکا مورد ملامت قرار گرفته اند»
«ایران مشتاق است روابط خوب خود با آمریکا را از سر گیرد. ما به آقای سولیوان سفیر آمریکا گفتیم دولت آیت الله خمینی از حمله کوماندوهای چپگرا به سفارت آمریکا بسیار بسیار متاسف است.»
در همین روز و بفاصله کوتاهی اطلاعیه آیت الله خمینی منتشر شد. این اطلاعیه بدون آنکه نام بیآورد، فدائی را مورد خطاب قرار داده و همچنین خط خود را از بازرگان بگونه ای روشن جدا کرده بود. خشونت بی پرده در این اطلاعیه حتی امروز نیز بعداز ۳۵ سال قلب انسان را به درد می آورد. بیاینه کوتاه و فتوا گونه بود:
«در این موقع حساس اشرار با نامهای فریبنده مشغول توطئه برضد انقلاب اسلامی هستند… اینان که دست به خرابی و اعمال ضد اسلامی زده اند و کوشش دارند مراکز حساس را به نفع بیگانگان بدست بیآورند باید بدانند که قدرت آنان بیش از قدرت شیطانی شاه و پشتیبان آنان نیست و در صورتیکه به ملت نپیوندند و بطور معقول عمل نکنند تکلیف را برای ملت شجاع ایران و تهران معلوم خواهم کرد. من تحمل این بی فرهنگی ها را نخواهم کرد. باید تمام اقشار به هر اسمی که هستند، در تحت پرچم اسلام به فعالیت خود ادامه دهند. در غیر اینصورت قیام علیه حکومت انقلابی اسلامی است که جزای آن در قانون اساسی اسلام معلوم است. والسلام روح الله الموسوی الخمینی ۳۰ بهمن 57 »
تردیدی وجود نداشت که آیت الله خمینی نمی توانست در فضای انقلابی و توازن قوای سیاسی، به فتواهای خود جامه عمل بپوشاند. این ولی برای حزب الله غنیمت بزرگی بود. وجدان «نهی از منکر» را صیقل می داد و مجوز یورش های پراکنده به دگراندیشان و آنانی را که «تحت پرچم اسلام» در نیآمده بودند، کف دستشان می گذاشت. برای یک سازمان وسیع سراسری مانند فدائی بسیار اهمیت داشت که بداند. پشت این فکر مستبد باستثنای تنی چند مجموعه جامعه روحانیت ایستاده است. فتوای «نجس» بودن مارکسیستها که فقط چند ماه قبل از انقلاب توسط هفت تن از روحانیون برجسته و با سماجت آقایان لاجوری و عسگراولادی در زندان اوین صادر شده بود، آغاز ماجرا را به حزب الله می آموخت. مضمون نخستین اطلاعیه تاسیس حزب جمهوریخواه اسلامی نیز که درست در همین روز سی ام بهمن، با انشائی نرم تر انتشار پیدا کرد، محتوای همان سخنان آیت الله خمینی را تکرار می کرد:
«…گامهای نخست را برداشته ایم. حصار بزرگ را شکسته ایم. اکنون نوبت آن فرا رسیده است که دومین و دشوارترین بخش مبارزه ی خود را آغاز کنم: مبارزه با ضدانقلاب، مبارزه با توطئه ها، و پاسداری از آنچه به دست آورده ایم….در تمامی جنبش های گذشته، چه مشروطه و چه جنبش جنگل…. با رخنه کردن ضد انقلاب و توطئه گر و جریان های وابسته و غیراصیل، انقلاب را منهدم ساخت.»
این بیانیه در تاریخ ۳۰ بهمن با امضای محمد جواد باهنر، سید محمد بهشتی، سید عبدالکریم موسوی و اکبر هاشمی رفسنجانی انتشار پیدا کرد. همه اینها از آینده شومی حکایت داشت که بقول بازرگان با «تیغ حکومت در دست امام»، رقم می خورد.
با بیانیه های آیت الله خمینی و حزب جمهوریخواه اسلامی،سی ام بهمن به روز سخت و پرمهلکه ای مبدل شد که شیپور رزمایش آینده را می نواخت. صدای این شیپور را زیر طنین رعد انقلاب، ولی کسی نشنید. بحث شب جلسه شورای ما بعداز این روز، و روزهای دگر، همچنان به کنکاش برای یافتن بورژوازی ملی در مخروبه های اقتصاد درهم ریخته نظام سلطنتی می گذشت. نتیجه این کالبدشکافی ایدئولوژیک، سرنوشت رابطه ما با دولت بازرگان را تعیین می کرد. در برج واژگون باقی مانده از نظام پهلوی اگر «بورژوازی ملی» یافت می شد، حمایت ما از دولت بازرگان «مجاز» تلقی می گشت. در غیر اینصورت هرگونه پشتیبانی از دولت بازرگان، سازشکاری محض و دفاع از «سرمایه داری وابسته» تلقی می شد! بحث های بی سرانجام در یکی دوهفته بجائی نرسید. فشار حزب الله هر روز زیادتر و عرصه بر نیروهای ما تنگ تر می شد. آینده سازمان بعنوان نقش آورترین اپوزیسیون کشور، به نحوه برخورد با حکومت گره خورده بود. فرخ نگهدار طبق معمول خود جسارت قابل تحسینی بخرج داد و نامه سرگشاده ای خطاب به بازرگان و با حمایت مشروط از او نوشت. این نامه آخر شب ۲۲ اسفند در جلسه شورا خوانده شد. جز در موارد کم اهمیت، کسی با آن مخالفتی نداشت. نامه بصورت اطلاعیه فردای همان روز به چاپ رسید.
ما در تلاش انتشار دومین شماره نشریه کار بودیم. مطالب آماده شده را از تحریریه تحویل گرفته بودم. بدون اینکه تحریریه را در جریان بگذارم متن نامه به بازرگان را بطور کامل در نشریه شماره دوم کار بتاریخ ۲۴ اسفند چاپ کردم. شب همان روز مهندس بازرگان در تلویزیون ظاهر شد. دست های اش را بهم گره زد، نفس عمیقی کشید و گفت: «بسیار خوشحالم که دیدم امروز فدائیان خلق یا در اثر حرفهای من بوده و یا خوبی خودشان بوده اعلام پشتیبانی و همکاری و دوستی با دولت را کرده اند. این مسئله خیلی امید بخش است».
آنشب بازرگان نزدیک به دوساعت صحبت کرد. بخش اعظم سخنان اش، توضیح در باره مشکلات و انتقاداتی بود که نشریه کار در نامه سرگشاده روی آنها انگشت گذاشته بود. از ضرورت محاکمات علنی و وجود هیات منصفه تا دستمزد کارگران، وضعیت دهقانان و محکوم کردن کسانی که به اجتماعات، کتابفروشی ها نیروهای سیاسی و … حمله می کنند. (متن سخنان بازرگان را روزنامه اطلاعات به تاریخ ۲۴ اسفند ۵۸ بطور کامل چاپ کرد)
متاسفانه با انتشار نشریه شماره دوم کار و سخنان شب بازرگان، موج اعتراض از هر سو علیه ما آغاز شد. اعتراض در تحریریه کمتر بود و رنگ بسیار دوستانه ای داشت. در بیرون اما غوغائی بپا شده بود. اکثر نیروهای ما می گفتند، سازمان به راست غلطیده است و از دولت بورژوازی پشتیبانی می کند. برخی از رفقائی که دوشب قبل رآی داده بودند، رای شان را پس گرفتند و بعداً بعنوان راست روی این نوشته را محکوم کردند. فشار روی ما بیشتر از همه از جانب رفقائی بود که از خارج آمده بودند و تحت نام کمیته پشتیبانی در یکی از ساختمانهای چند طبقه در نزدیکهای ستاد دفتر داشتند. اگر اشتباه نکنم مسئول ارتباط با آنها رفیق فاطی از بخش روابط عمومی بود. مرا برای پاسخگوئی به جلسه آنها دعوت کرد. حدود ۴۰ نفر بودند. می گفتند این یک انحراف بزرگ در حیات سیاسی سازمان است. هیچکس از توضیجات من قانع نشد. در نشست دیگری در خانه یکی از همین دوستان، از افراد شناخته شده، بیشترین اعتراض را رفیق کاظم علمداری داشت. خواست همه آنها این بود که در نشریه بعدی کار از این موضع گیری انتقاد شود.
به بعداز همان سی ام بهمن برگردم: دوم اسفند ماه یعنی سه روز پس از اطلاعیه آیت الله خمینی و حزب جمهوریخواه اسلامی، آیت الله مکارم شیرازی در یک بیانیه خطاب به «ملت ایران»، سخنان آیت الله خمینی را با انشای دیگری تکرار کرد. «…دوران شاه و دارو دسته اش گذشت و در بستر تاریخ دفن شد. ولی اکنون مسائل تغییر چهره می دهد. نیروهای ضد انقلاب در شکل تازه ای که با گذشته بسیار متفاوت است ظاهر می شوند. در شکل انقلابی و حتی انقلابی تر از شما… باید با هشیاری کامل مراقب توطئه های تغییر شکل یافته جدید باشیم. توطئه های که این بار از درون جامعه بر می خیزد. این توظئه ها را باید در نطفه خفه کنیم و پیش از آنکه قدرت پیدا کند درهم بشکنیم و هیچ فرصتی را در این راه از دست ندهیم.»
بحث های درونی شورای انقلاب در مورد موضوع رفراندم و تفاوت نظر آیت الله خمینی و مهندس بازرگان و بنی صدر هنوز به بیرون درز نکرده بود و کسی نمی دانست چه بحث هائی برسر «جمهوری»، «جمهوری دمکراتیک» و یا «جمهوری اسلامی» صورت گرفته است. آیت الله کاظم شریعتمداری که ظاهرا از «اندرون» اطلاع پیدا کرده بود، پنجم اسفند در یک مصاحبه مطبوعاتی شرکت کرد و جلوه هائی از آن اختلافات را علنی نمود. او بگونه ای تلویحی خطاب به آیت الله خمینی گفت: «در مورد رفراندوم با من مشورت نشده است. لازم نیست پرسشی که قرار است به توسط آرا عمومی پاسخ اش مشخص شود به دو شکل محدود شود. از مردم سوال کنید چه حکومتی می خواهند و پاسخ را به عهده مردم بگذارید»
از فردای انقلاب نیروهای مسلح حزب الله به هر خانه ای می خواستند می ریختند. افرادی را دستگیر می کردند. قضات شرع نیز هر که را به دلخواه خود مجرم تشخیص می دادند به جوخه تیرباران می سپردند. در نامه سازمان به بازرگان به این مسئله اعتراض شده و خواستار محاکمات علنی عوامل رژیم سابق شده بود.
آیت الله شریعتمداری نیز همزمان با اظهار نظر در مورد رفراندم، اطلاعیه تهدید گونه ای در زمینه این محاکمات صادر کرد: «کرارا شنیده می شود که افراد غیر مسئول به منازل مردم یورش می برند و افرادی را بنام جنایتکاران سابق دستگیر می کنند….تعقیب خطاکاران و جانیان تنها در صلاحیت و مسئولیت و اجازه مراجع تقلید است و بجز این ریختن به منازل مردم و ایجاد ارعاب و ترس در شرع اسلام حرام است….در صورت تکرار چنین اعمال خودسرانه ناگزیر خواهیم شد که نظر خود را نسبت به این افراد صریحا اعلام داریم».
روز ششم اسفند بازرگان در مصاحبه با تلویزیون فرانسه گفت: «فدائیان و حزب توده در انقلاب فراموش نخواهند شد. آنها نیز مانند دیگران جای خود را خواهند داشت».
بازرگان روز دهم اسفند در یک پیام به مردم، «کمیته ها» و «افراطی ها» را عامل جلوگیری از کار دولت معرفی کرد. او گفت کمیته ها با وجودی که به اسم امام و با کاغذ مارک دار نخست وزیری اقدام می کنند، ولی شناخته شده کسی نیستند.
نهم اسفند ستاد مرکزی بر امور رای گیری شکل رفراندوم را بدینگونه اعلام کرد: «از تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی موافقید یا نه»؟
آری در برگه سبز و نه در برگه صورتی قرار می گرفت و بنوعی به رای گیری علنی تبدیل می شد. در این شکل رای گیری هرکس برگه صورتی را بدست می گرفت طرفدار نظام سلطنتی از کار در می آمد.
روز هفدهم اسفند مصادف با روز جهانی زن، پیش از آنکه رفراندم برگزار شده باشد و قبل از آنکه کسی دانسته باشد، حکومت آینده ایران چه نوع حکومتی ست. آیت الله خمینی پیشاپیش و در یک سخنرانی جنجالی در قم نام و مشخصات این جمهوری را اعلام کرد: «مملکت، مملکت اسلامی است. ما جمهوری اسلامی را داریم پایه گذاری می کنیم. باید قوانین اسلامی مو به مو اجرا بشود. در خانه ها، ادارات حتی دانشگاه و مدارس خانمها باید رعایت حجاب را بکنند. از فردا همه باید با حجاب اسلامی به ادارات بروند».
با انعکاس سخنان آیت الله خمینی بسیاری از زنان در تهران و شهرستان ها با شعار «حجاب ما، پاکی ماست» در خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ از جمله در کردستان (سنندج)، دست به اعتراض زدند. با یورش پاسداران به صفوف تظاهرات بسیاری مورد ضرب وشتم قرار گرفتند و تعداد زیادی مجروح شدند. اکثر این تظاهرات به ابتکار خود زنان شکل گرفته بود. ما بعداً از آن حمایت کردیم و در نشریه کار یورش پاسداران را محکوم کردیم. نشریه کار تیراندازی پاسداران به زنان معترض را مشابه حمله تفنگداران شاه توصیف کرد و خواستار مجازات کسانی شد که یک روز به مطبوعات حمله می کنند، روز دیگر کتابها را آتش میزنند، دفاتر نیروهای سیاسی را درهم می ریزند و یا با شعار « یا روسری یا توسری» زنان را به گلوله می بنندند. شما اگر به نشریه شماره دوم کار نگاه کنید می بینید که اقشار متعصب و ضد آزادی حکومت، هنوز عرق انقلاب خشک نشده چه آتشی در سرتاسر ایران برپا کرده بودند.
نکته ای که در اینجا باید به آن توجه شود، اینست که موضع نشریه کار از نفی خشونت و اعتراض به هجوم پاسداران به تظاهرات زنان فراتر نمی رود و به خود مسئله «حجاب» که موضوع اصلی تظاهرات بود، مطلقا نمی پردازد. ارزیابی ام از این غفلت را در ادامه توضیح خواهم داد. امروز که به سوالات کار آنلاین پاسخ می دهم. سی و پنج سال از ماجرای ما و حکومت می گذرد. جوان ترهای ما آن دوران را ندیده اند. بر اذهان نسل ما نیز گرد فراموشی نشسته است. در این فضای منطقی، هرکس به آرشیو کار مراجعه کند. تصور خواهد داشت با لجبازی های کودکانه ای سرو کار پیدا کرده است که مثل خروس جنگی بر حکومت می تازد. در حالیکه همین نشریه کار و مواضع سازمان فدائی را اگر با ستیزهای شیطانی مخالفان آزادی و واکنش سایر جریانات سیاسی، دیگر جریانات اپوزیسون و حتی بخشهائی از جامعه روشنفکری آن ایام مقایسه کنید، پختگی و برخوردهای متعادل تری در ضمیر نشریه کار و کارکردهای فدائی مشاهده خواهید کرد، که جای تأمل دارد.
تجربه ما البته به پای نهضت آزادی و مهدی بازرگان نمی رسید. آنها تجربه کلنجارهای قدمت داری را پشت سر داشتند. سازمان فدائی، طی هشت سال نبرد مرگ و زندگی با شاه، به تجربیات حداقلی دست یافته بود که در مقایسه با سایر جریانات سیاسی، می توانست بسیار موثر باشد. این حداقل با نیازهای سازمانی که سهم اول را توازن قوای سیاسی اپوزیسیون آن دوران داشت، ضرورت شکیبائی، آینده نگری و جلوگیری از افراط را دیکته می کرد.
من حزب توده (۱) و مجاهدین خلق را مستثناً می کنم. یکی سیاستهای رهبری اش تابعی از سیاستهای حزب کمونیست شوروی بود و دیگری در پیروی از امام، جانب «مصلحت» را نگه می داشت!
در صحنه سیاسی جامعه، سازمان پیکار در مبارزات خود مرزی برای آشتی نمی شناخت. گروه رفیق اشرف دهقانی (۲) با آن جاذبه ای که «حماسه مقاومت» اش در میان مردم ایجاد کرده بود، ما را به ضرورت برداشتن دوباره سلاح علیه حکومت جدید یا بقول آنها « سگ زنجیری امپریالیسم » تشویق می کرد!
اتحادیه کمونیستها که اکثر اعضا اش از خارج آمده بودند با حکومت اعلام جنگ دادند و بعدتر بسیاری از آنها تلاش کردند شهر آمل را با تسخیر مسلحانه به « دژ انقلاب » تبدیل کنند.
نمونه دیگر اقدامات اعتراضی « جبهه دمکراتیک ملی ایران » را می توانم اشاره کنم. جبهه ای مترقی و خوش فکر که بوسیله زنده یاد شکرالله پاک نژاد همراه با آقایان متین دفتری، خانبابا تهرانی و پاره ای شخصیت های ملی دیگر تاسیس شده بود. اقدامات این جبهه در برپائی تظاهرات بمراتب رادیکال تر از ما بود و هر مورد مخالفتی را به خیابان می کشید. در راهپیمائی های اعتراضی که «جبهه دمکراتیک ملی ایران» علیه اقدامات ارتجاعی می گذاشت، یاران ما بصورت فردی شرکت می کردند اما سازمان از داخل شدن در آنها خودداری می ورزید. با وجود این گروههای فشار به این تظاهرات و هم به راهپیمائی های پیکار، با شعار «مرگ بر فدائی» حمله می کرد. امتناع سازمان از شرکت در این تظاهرات شماتت های وسیعی را نصیب نشریه کار می کرد.
از همان اولین روزهائی که ستاد فدائی تشکیل شد. مذاکره وحدت مابین سازمان ما و رفقای راه کارگر آغاز شده بود. آنها هنوز به اسم تشکیلات معینی فعالیت نمی کردند. این وحدت به سرانجام نرسید و راه کارگر چند ماه بعد بعنوان یک سازمان مستقل فعالیت آغاز کرد. هنوز خیلی از دوستان ما تصور می کنند، رفقا فرخ نگهدار و مجید عبدالرحیم پور ( مسئولین مذاکره) مانع وحدت ما با رفقای راه کارگر شده اند. خیلی ها از این باور غیر درست رقابت های شخصی را نتیجه گرفته اند. در حالی که این عدم پیوند، ریشه در دیدگاهای نظری افراطی آن زمان رفقای راه کارگر داشت. حوزه تحریریه کار یکی از طرفداران سرسخت وحدت بود. وقتی نوشته «فاشیزم کابوس یا واقعیت» برای نظرسنجی به رفقای تحریریه ارائه شد، حتی یک نفر از ما موافق وحدت نمانده بود. در این نوشته رژیم جدید همان رژیم شاهنشاهی با لباس آخوندی تصویر می شد. نه فقط تحریریه کار، که در حوزه های وسیعی این تمایل تغییر پیدا کرد.
در کنار مواضع تند دیگر جریانات سیاسی، تریبونهائی از جامعه روشنفکری آن دوره را می توان نشانه کرد، که مواضع بمراتب چپ تری از نشریه کار داشتند. باستثنای روزنامه های کیهان، اطلاعات و آیندگان که استقلال خود را در برابر حکومت و اپوزیسیون حفظ کرده بودند، روزنامه ها و مجلاتی چاپ می شدند که نشریه کار اگر یکی از آنها را چاپ می کرد، به آیت الله خمینی اجازه می داد، اوین سال ۵۷ را به اوین سال ۶۷ تبدیل کند. برای نمونه روزنامه پیغام امروز و نشریه فکاهی آهنگر را می توانم شاهد بیاورم. بیغام امروز را روزنامه نگار مجرب و برجسته ایران، زنده یاد رضا مرزبان پایه گذاشته بود. روزنامه، همه روز بدون استثنا مقابله با فاشیسم را تیتر اول داشت که در حقیقت نماد قدرت سیاسی جدید را بیان می کرد. تصویر روی جلد آهنگر نیز همیشه کاریکاتوری از عمو سام به چشم می خورد که آقایان بنی صدر، یزدی و قطب زاده را بر صحنه شطرنج سیاسی ایران، جابجا می کرد. ریش صورت هرسه نفر با پرچم آمریکا سبز شده بود. در کوچه و خیابان، و در مجامع مختلف، خیلی از دوستان که می دانستند من در انتشار نشریه کار دستی دارم. روزنامه پیغام امروز را به رخ می کشیدند. می گفتند از این روزنامه یاد بگیرید!
به اوضاع سیاسی جامعه برگردیم.
پیآمدهای جدید!
چندان طول نکشید که پیامدهای جدیدی رخ نمودند و سیمای سیاسی ایران را دگرگون کردند. خیلی از نیروها در حکومت و اپوزیسیون، جابجا شدند. دسته بندی ها بهم خوردند و شخصیت های تازه ای حلقه قدرت را به دست گرفتند. با این جابجائی ها، نگاه به حوادث در حکومت و در رهبری سازمان ما نیز تغییر کرد. تنها آیت الله خمینی بود که از فردای انقلاب تا مرگ از یک چیز فقط دفاع می کرد: «حاکمیت اسلام» نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد!
انعطاف های تاکتیکی و تغییر موضع دادن های پراگماتیستی، رمز سرسختی استراتژی آیت الله خمینی بودند و او را در پیشبرد اهداف اش هدایت می کردند. او شاید یکی از برجسته ترین رهبران سیاسی ایران معاصر بود که می دانست چگونه باید خر مراد را زیر باری که او عزم کرده بود، بکشاند. تمامی هنر آیت الله در این خلاصه می شد که صحنه را پیش روی حریف بگونه ای بچیند که «وحدت کلمه» حفظ شود. وحدت کلمه، اسم رمز تعامل، برای جذب متحدین جدید، علیه منزوی کردن طرف مقابل بود.
آیت الله خمینی در دایره سیاسی فقط حریف مهدی بازرگان نمی توانست بشود. بازرگان در زندگی سیاسی طولانی، یاد گرفته بود که برای خنثی کردن آیت الله، هیچ اختلاف اساسی با «آقا» را از چشم مردم پوشیده ندارد. او هر مورد اختلاف تاریخ ساز با آیت الله خمینی را به تلویزیون می کشید و با طرح مثال شیرینی مدیریت قبیله ای خمینی را نخ نما می کرد. حربه آیت الله خمینی در خلا یک تدبیر سیاسی در مقابل بازرگان، فقط به بسیج حزب الله یا تهدید به این بسیج خلاصه می شد. تبلیع و ترویج علیه دگراندیشان و سازشکاری بازرگان در مقابل دشمنان انقلاب، اسباب این بسیج را فراهم می کرد. صف بندی ها بقدری واضح هستند. دیدگاهها چنان شفاف می نمایند که نه فقط رهبری جوان یک سازمان سیاسی که حتی هر سیاست ورز تازه کاری نیز اگر با دقت به آنها چشم می دوخت، می توانست مشق شب خود را بی خط خوردگی بنویسد.
یکی از برجسته ترین اختلافات مابین بازرگان و آیت الله خمینی بر سر تمامیت خواهی، حذف کامل نیروهای مخالف و تحمل یا عدم تحمل جریانات سیاسی دگراندیش بود. تمام انتقادات روحانیت طرفدار آیت الله خمینی و حزب جمهوریخواه اسلامی به این مسئله خلاصه می شد که بازرگان با دشمنان اسلام سازش می کند. نخستین یورش علیه مطبوعات و بویژه روزنامه های مستقل مانند کیهان، اطلاعات و آیندگان آغاز شد.
۱۳ اسفند اولین تهاجم به مطبوعات آغاز گشت. آیت الله خمینی دستور ایجاد شورای عالی نظارت بر موسسه اطلاعات را صادر کرد. در این دستور آمده است: «تحریکات عده ای در روزنامه اطلاعات ادامه دارد. این تحریکات از یک مرکز فرهنگی و اجتماعی بزرگ مثل روزنامه اطلاعات باید برای همیشه ریشه کن شود.» بدنبال این دستور العمل تظاهرات بزرگی در قم علیه روزنامه های اطلاعات و آیندگان برپا شد. عده ای به دکه های روزنامه فروشی حمله آوردند و روزنامه ها را پاره کردند یا آتش زدند.
روز ۱۴ اسفند ۵۷ کمیته های انقلاب اسلامی به دستور آیت الله خمینی رسمیت پیدا کردند. همین روز حجت الاسلام مفتح عضو شورای انقلاب در جمع نویسندگان گفت: «ما نمی خواهیم مطبوعات را خفه کنیم. امام گفته اند گذشته های شما را فراموش کنیم. ما هم گذشته کیهان و اطلاعات و آن یکی را (آیندگان) فراموش می کنیم. ولی دیدیم که دو مرتبه همان رسالت استعماری و ماموریت ها دارد پیدا می شود. می گوئیم آقای مدیر مسئول موضع ات را مشخص کن. بگو چه هستی؟ بگو چپی هستم. ما اعتراضی نداریم ولی اجازه بده ما هم شما را به ملت معرفی کنیم. شما اگر یک میلیون هم باشید یک سی و پنجم ملت ایران هستید. پس آنجا مال شما نیست. مال ملت است.»
۱۷ اسفند برای اولین بار سروکله آقای دکتر ولایتی پیدا می شود. ایشان نامه ای به سردبیر روزنامه اطلاعات با مضمونی شبیه به سخنان دکتر مفتح می نویسد: «لطفا موضع ایدئولوژیک خود را روشن کنید تا مردم تکلیف خود را بدانند. اگر بگوئید بی طرف هستید. به شما بگویم که واقعیت خلاف این است. چرا در روزنامه الویت را به انواع نوشته های غیرمذهبی می دهید؟ چرا نوشته های مذهبیون را کم مایه می کنید؟ به چه حقی خود را نماینده و متولی مردم معرفی می کنید؟ و…» همه جا نیروهای متعصب مذهبی و گروههای فشار با لباس شخصی و بدون مجور دولتی، به مراکز فرهنگی، سیاسی و آموزشی هجوم می آوردند. روزنامه ها را پاره می کردند و هرکس را که از خودشان نبود زیر ضرب و شتم می گرفتند. یک روز به دفتر سازمانهای سیاسی در کردستان یورش می آوردند، یک روز در گنبد. روز دیگر در انزلی. یک طرف به کردستان یورش می آوردند و آنسوی دیگر گنبد و ترکمن صحرا را به آشوب می کشیدند……(۳) حتی منزل آیت الله شریعتمداری نیز بی نصیب نمانده بود. چرا که در برابر فتوائیه های مستبدانه سکوت را جایز نمی دانست.
روز ۲۱ اسفند احمد صدر حاج سیدجوادی وزیر کشور اعلام کرده بود: «همه پرسی بر اساس فرمان رهبر انقلاب انجام می شود. در طرح رفراندوم سوال می شود با تغییر نظام شاهنشاهی به جمهوری اسلامی موافق هستید یا خیر؟
همان روز آیت الله شریعتمداری دوباره اطلاعیه صادر کرد و بر نظر مردم تاکید نمود: « این رفراندوم یک مسئله سرنوشت ساز برای فرد فرد مردم ایران است. بجای اینکه ما بگوئیم جمهوری اسلامی می خواهید یا حکومت مشروطه؟ بهتراست به خود مردم واگذار کنیم که چه حکومتی می خواهند. ۲۱ اسفند ۵۷ سید کاظم شریعتمداری.»
آقای بازرگان نیز اول بر «جمهوری دمکراتیک» نظر داشت. در برابر مخالفت سرسختانه آیت الله خمینی به «جمهوری» یعنی همان «جمهوری» بسنده کرد. وقتی این نام نیز مورد موافقت امام قرار نگرفت، برای همیشه سکوت کرد. آیت الله خمینی فرمان «جمهوری اسلامی» نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد را در حقیقت در تقابل با بازرگان مطرح کرده بود.
آخرین جدالها!
آخرین مصاف با دولت بازرگان به نیم سال نکشید. آیت الله خمینی برای از پا درآوردن «دشمنان اسلام» نخست باید بازرگان را راضی می کرد. آیت الله خمینی و حزب جمهوری اسلامی راه را از هر طرف بر اتخاذ سیاستهای کلان دولت بسته بودند. بازرگان دوباره به تلویزیون و افکار عمومی پناه آورد:«هیچ کاری را نمی توانیم پیش ببریم. این دولت برش نمی تواند داشته باشد. تیغه چاقو دست آقاست ما فقط دسته چاقو را در دست داریم». بازرگان بعداز این سخنرانی برای مقابله با «تعدد مراکز» و محدود کردن «دخالتهای» حزب جمهوری اسلامی در کار دولت، به تاریخ نهم تیرماه ۵۸ همراه با کلیه وزرا به قم رفت و استعفای دسته جمعی هیات دولت را تقدیم «امام» نمود. آیت الله خمینی این استعفا را نپذیرفت ولی چیزی را هم در روش کار خود تغییر نداد. این آشتی به یک ماه نرسید. هیات نمانیدگی دولت در کردستان تازه توانسته بود با احزاب کرد به توافق برسد. انتخابات مجلس خبرگان تازه پایان یافته و آرامش در کردستان کوتاه مدتی برقرار شده بود که آیت الله خمینی طی فرمانی ارتش و سپاه را به کردستان بسیج نمود. جنگی گسترده پاوه و مناطق جنوبی کردستان را فرا گرفت. همزمان در تهران و شهرستانها هجوم حزب الله به نیروهای سیاسی آغاز شد.
آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات اش «انقلاب و پیروزی» صفحه ۳۴۲ نوشته اند: «دولت موقت و نمایندگان آن تلاش می کردند، مشکلات و مسائل پیش آمده در کردستان را با گفت و گو و از طریق روشهای سیاسی، حل وفصل کنند… اما امام (ره) شخصا وارد صحنه شدند و در یک سخنانی هشدار دهنده فرمودند که: این توطئه گرها در کردستان و غیر آن در صف کفار هستن و با آنها باید به شدت رفتار کرد. دولت با شدت رفتار کند. ارتش و ژاندارمری با شدت رفتار کند… اگر مسامحه کنند ما با خود همین ها، با شدت رفتار می کنیم. حضرت امام (ره) سپس روز ۲۸ مرداد ۵۸ به عنوان فرماندهی کل قوا، پیامی صادر کردند و به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار کردند که اگر با توپها و تانکها و قوای مجهز تا ۲۴ ساعت حرکت بسوی کردستان نشود، من همه را مسئول می دانم. بدنبال این پیام، علاوه بر نیروهای مسلح و پاسداران انقلاب، انبوه بی شمار مردم از گوشه و کنار کشور برای سرکوب ضد انقلاب بپا خاستند.»
روز ۲۸ مرداد ۵۸ همزمان با آغاز کار مجلس خبرگان شرایط نیمه اختناق بر سراسر ایران حاکم شد. ماموران لباس شخصی همراه با حزب الله دفتر سازمان در تهران را اشغال کردند. یورش سراسری حزب الله اکثر شهرهای ایران را فرا گرفت. از ورود عبدالرحمن قاسملو نماینده انتخابی مردم کردستان به مجلس خبرگان جلوگیری شد. بعدازظهر ۲۹ مرداد، یک میزگرد طولانی مرکب از سران ارتش در تلویزیون ملی ایران برگزار گشت. سرلشگر شاکر رئیس ستاد مشترک ارتش گفت:
«درسنندج دسته ای از حزب دمکرات به خودروهای ارتشی حمله آورده آنان را خلع سلاح نموده اند. در گنبد هم علت وجود کانون های تحریک است. در پاوه هم منشا و مبنا یکی است. آنها همه جا مشغول سرگرم کردن دولت برای جلوگیری از برنامه های رفاهی هستند.»
تیمسار ریاحی وزیر دفاع ملی تاکید کرد: «ما در ارتش عقیده داریم اخلالگران خیلی زیاد شده اند. جمهوری اسلامی الان باید خودش را در حالت نیمه جنگ بداند. بهمین دلیل بعداز فرمان امام به همه واحدها آماده باش داده شده است. ما هم اکنون آماده ایم در هر نقطه از ایران هر اخلالگری را سرکوب کنیم. »
تیمسار دانشور فرمانده ژاندارمری سخنران دیگر این میزدگرد به نقل قولهائی از دکتر قاسملو اشاره کرد که:« می خواهد از تمام مناطق کردستان یک دولت خود مختار بسازد. او انفجار در مقابل دفتر فدائیان خلق در شهر کرند را به گردن جلال طالبانی انداخت و گفت او ۱۷ میلیون دینار معادل ده میلیون دلار گرفته است که در نقده و دیگر شهرهای کردستان انفجار ایجاد کند.»
آقای هاشم صباغیان وزیر کشور که این هیات را همراهی می کرد، در مورد دفتر سازمان در خیابان میکده که با یورش لباس شخصی ها به تصرف درآمده بود گفت: «دفتر سازمان چریکهای فدائی خلق که توسط گروه هائی از مردم تخلیه شده است، فعلا حفاظت آنرا سپاه پاسداران بعهده گرفته است.
این میزگرد بعدازظهر روز ۲۹ مرداد و مصادف با ماه رمضان صورت گرفته بود. به فاصله کوتاهی بعداز این سخنان آیت الله خمینی آقای بازرگان را همراه این هیات به قم فرا می خواند. افطار را با آقا صرف می کنند. آقای سید علی خامنه ای معاون وزارت دفاع نیز حضور داشته است. بازرگان بعداز نشست با آیت الله خمینی به خبرنگاران گفت: «صحبت ما با آقا در باره کردستان پاوه و کرمانشاه بود. فعلا ارتش بر اوضاع نظارت می کند و همه چیز آرام شده است.»
از سخنان بعدی بازرگان در تلویزیون ایران مشخص شد او زیر بار این هجوم نظامی نرفته است. بازرگان با صراحت لهجه خارق العاده ای به مردم گفت: « همه کارها روبراه شده بود. همه چیز داشت به خوبی و خوشی پیش می رفت، آقا یکهو مثل بمب منفجر شدند.»
دو ماه بعد آقای صادق زیباکلام نماینده اعزامی نخست وزیر که به کردستان رفته بود. در یک مصاحبه مطبوعاتی به خبرنگاران گفت: «با گروهی از سران حزب دمکرات مذاکره داشتم. متوجه شدم که خواستهای آنها منطقی ست. قبل از اینکه با آنها تماس داشته باشم ۵۰ درصد امیدوار بودم که مسئله کردستان از راه مذاکره سیاسی حل می شود. اما در مدتی که با این گروه مذاکره داشتم و پیشنهاد آنها را شنیدم، صد در صد امیدوار شدم که صلح و آرامش فقط از راه مذاکرات سیاسی به کردستان باز خواهد گشت. با تانک و توپ این آرامش برقرار نمی شود. فردا ۲۵ مهرماه به تهران می روم تا شرایط منطقه را به دولت، ارتش و مقامات مسئول گزارش کنم.»
آیت الله خمینی این مصاف را نیز به بازرگان باخته بود. بازرگان درست می گفت «تیغه چاقو دست آقا» بود. ولی همانطور که بازرگان نمی توانست کاری از پیش ببرد، «آقا» نیز نمی توانست بدون در اختیار داشتن کل قدرت به اهداف خود دست پیدا کند. این همان رازی بود که بعداز انتخابات سال ۸۸، آیت الله خامنه ای در قم و در حضور برخی از مراجع اسلامی علنی کرد. او گفت هم در دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی و در دوره آقای خاتمی قدرت دوگانه بود و کاری نمی شد کرد. حالا با آقای احمدی نژاد قدرت دیگر یگانه شده است. معلم آیت الله خامنه ای، آیت الله خمینی بود و پیش از ایشان سودای قدرت یگانه را در سرداشت.
تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی در مجلس خبرگان رو به پیش می رفت. هم اسلام و هم جمهوری هر دو هم وزن شده بودند. اگر «اسلام» هدیه آیت الله خمینی به مردم بود، «جمهوری» هم هدیه مردم بود به آیت الله خمینی. جمهوری از بستر جنبش عظیم مردمی می گذشت. و کسی را یارای مقاومت در برابر آن نمی توانست باشد. جز آنکه گفته اند: حقیقت را از زبان بچه باید شنید.
آقای بازرگان کاندیدای ریاست جمهوری شده بود. مجلس خبرگان روزهای پایانی خود را می گذرانید، آقای بازرگان با نفوذ مردمی عمیقی که بخاطر سخنان اش پیدا کرده بود، به احتمال بسیار با رای بالا به ریاست جمهوری برگزیده می شد. در نگاه آیت الله خمینی «تیغه» نیز به دست بازرگان می افتاد. اولین تدبیری که اندیشیدند، زیر آب کردن سر «جمهوری» و چگونگی پیشنهاد حذف آن از قانون مصوب مجلس خبرگان را باید محک می زدند.
با امضای سید احمد خمینی یک نامه سرگشاده برای آیت الله منتظری نوشته شد که در پوشش سوال از ایشان خواسته شده بود، جای «جمهوری» را با «شواری حکومتی» تحت امر ولی فقیه تعویض کند. سید احمد خمینی پیش از این نامه در یک مصاحبه طولانی با مطبوعات دلائل لغو جمهوری را بطور مبسوط تشریح کرده بود. نکته اصلی در آن مصاحبه ضرورت لغو جمهوریت و تصویب شورای حکومتی بحای «جمهوری» بود: «رئیس جمهور در آینده با زد و بند، و باندبازی در طول زمان به یک شاه آمریکائی تبدیل می شود. نمی توانیم جلوی او را بگیریم. پس چه کار کنیم؟ باید کاری کنیم که رئیس جمهوری در کار نباشد. یک شورائی باشد که آن شورا مملکت را اداره کند و در راس آن شورا یک فقیه باشد. مصاحبه با مطبوعات ۲۳ مهر ۵۸ »
فردای بعداز این مصاحبه متن سوال گونه نامه سرگشاه سید احمد خمینی به آیت الله منتطری رئیس منتخب مجلس خبرگان و مبتکر قانون ولایت فقیه، که بصورت زیر تنظبم گشته بود در اختیار مطبوعات قرار گرفت: «مجاهد بزرگوار حضرت آیت الله منتظری رئیس مجلس خبرگان، امروز من باب فضولی وارد مجلس خبرگان شدم. مسئله ای که برایم مطرح شد اینست. اگر شورای رهبری نباشد و یک فقیه که اعلم زمان است عراقی باشد، یا پاکستانی و مردم ایران او را مرجع بدانند، و به رهبری برگزینند، چه می شود؟ اگر بفرض با همان کشور جنگ بشود، آیا رهبر دستور جنگ با مردم خود می دهد؟ سید احمد خمینی 24 مهرماه ۵۸»
آیت الله منتظری به سید احمد خمینی همان روز پاسخ کوتاه می دهد: «چنین چیزی نخواهد بود. در اینصورت وی باید به ایران بیاید و تابعیت ایران را بپذیرد»
سید احمد خمینی نامه سرگشاده دوم را می نویسد: «اولا همین باید یا نباید را طبق آنچه تصویب کرده اید خود فقیه تعیین می کند. ثانیا اگر این فقیه به هر علتی یا دلش نخواست به ایران بیآید یا نگذاشتند بیاید، آیا ولایت اش سلب می شود؟ ثالثا ولایت امری الهی ست و قابل سلب شدن نیست.» (بتاریخ ۲۸ مهرماه ۵۸)
آیت الله منتظری به نامه دوم هرگز پاسخ نداد. سید احمد خمینی اما پاسخ خود را در جای دیگری گرفت. در حمله به سفارت آمریکا و کودتای پنهان علیه دولت بازرگان! آیت الله خمینی برای آنکه رقبای قدرتمند را از سر راه بردارد، سرنوشت آقای بازرگان را با حمله شدید الحنی به آیت الله شریعتمداری گره زد: «در مجلستان گفتند مجلس خبرگان باید منحل شود… شما قلم تان از تفنگ های آن دمکراتها به اسلام بیشتر ضرر دارد. شما در پوشش طرفداری از خلق مسلمان، برخلاف اسلام دارید عمل می کنید. شما از ولایت فقیه نترسید. ولایت فقیه چیزی ست که خدای تبارک و تعالی درست کرده است. همانطور که توصیه به دمکراتها کردم به شما هم می کنم. شما و آنها را مثل هم می دانم… دمکراتها در کردستان اخلال می کنند آقایان در تهران و شما به ولایت فقیه اشکال می گیرید. مجلس را می خواهید منحل کنید. من توی دهانتان می زنم. بس کنید این مزخرفات را.» (سخنرانی در قم ۳۰ مهرماه ۵۸)
چند روز بعد یعنی روز چهارم آبان ماه تظاهرات گسترده ای در دفاع از سخنان آیت الله خمینی در تهران برپا گردید. حملات علیه آیت الله شریعتمداری و بازرگان به اوج رسید. قطعنامه راهپیمائی در اصلی ترین خواسته ها به این صورت قرائت شد: «ما خواستار تصفیه روحانی نمایان از جامعه روحانیت مبارز و واقعی هستیم. ما نگرانی عمیق خود را از عدم قاطعیت و محافظه کاری دولت اظهار می داریم. ما خواهان روش انقلابی و قاطعانه برای اصلاح سیستم اداری و پاکسازی ادارات هستیم. ما تنفر عمیق خود را از سانسور و گروه گرائی در رادیو و تلویزیون ابراز داشته و یک تحول بنیادی در این دانشگاه توده ها را خواستاریم.» شعار اصلی راهپیمائی «رفع ستم از کرد است»
روز سیزدهم آبان ماه «دانشجویان خط امام» به سفارت آمریکا یورش آوردند و اعضا سفارت را به گروگان گرفتند. فردای این روز حزب جمهوری اسلامی ضمن نفی جدی مذاکره با آمریکا، مهدی بازرگان را در مورد صحت وسقم این مذاکره مورد سوال قرار داد. (۴)عصر همان روز بازرگان به اعتراض از نقض قوانین بین المللی از نخست وزیری استغفا کرد. بدستور آیت الله خمینی شورای انقلاب مسئولیت اداره کشور را بدست گرفت. وزرای جدید توسط این شورا انتخاب شدند.
آیت الله خمینی خوب می دانست که نمی تواند در چند جبهه همزمان بجنگد. برای باز کردن جبهه جدید به متحدین موقتی احتیاج داشت که خود انتخاب می کرد. منزوی کردن بازرگان و شریعتمداری مستلزم رابطه حسن مودت با نیروهائی بود که تاکنون با آنها سرجنگ داشت. او برای اولین با در زندگی سیاسی اش فدائیان را با نام خطاب کرد و در چند نوبت در تلویزیون گفت: «شما فدائی ها که ادعای مبارزه ضد امپریالیستی دارید. حالا که ملت با امپریالیست سرشاخ شده است کجا هستید؟ چرا غایب هستید؟»
آیت الله خمینی آن بیانیه سرکوبگرانه ۲۸ مرداد و آن حملات آتشین سی ام مهرماه علیه دمکراتها را بفراموشی سپرد و با تضرعی چشم گیر در یک بیانیه خطاب به دمکراتها و مردم کردستان خواستار آشتی شد: «برادران و خواهران کرد من. در این موقعیت حساس که ملت ما با چپاولگران و راس آنها امریکا مواجه است، برادران من، امروز هراختلافی بنفع آمریکاست. آنان هستند که از اختلاف ما بهره برداری می کنند. اینجانب از همه ستم هائی که بر شما روا داشته اند مطلع هستم. از یک هیات ویژه می خواهم که به مذاکرات خود با کمال حسن نیت ادامه دهند. و با شخصیت های سیاسی، مذهبی و ملی و سایر قشرها تماس بگیرند، تا تامین خواستهای آنها که خواست ما نیز هست بطور دلخواه بشود. و آرامش و امن در منطقه برقرار گردد… آیا در این موقع تقاضای متواضعانه این خدمتگزار که روزهای آخر عمراش را می گذراند، بجا نیست؟ عاجزانه می خواهم که اسلحه های سرد و گرم یعنی قلم و بیان و مسلسل را از نشانه گیری به روی یکدیگر منحرف و بسوی دشمن ها که در راس آن آمریکاست نشانه بروید. سلام گرم من به ملت عزیز و برادران کرد و رحمت خداوند برهمه!
شورای انقلاب همزمان با بیانیه آیت الله خمینی به هیات حسن نیت اعزامی به کردستان اختیار تام داد، تا سرحد خودمختاری نیز می توانند پیش بروند. آقای حسن حبیبی سخنگوی شورای انقلاب در یک مصاحبه خبری اظهار داشت: «به هیات ویژه اختیارت کلی واگذار گردیده است که به حل مسائل اقدام کند. در مورد خود مختاری برای ما اسم مهم نیست… شورای انقلاب مذاکره با نمایندگان ملت کرد را با نام سازمانی شان اشکالی نمی بیند.» (روزنامه اطلاعات ۱۴ آذر ماه ۵۸)
آیت الله خمینی برای رودرروئی با آمریکا در جبهه خارجی و ایجاد مانع از حمله نظامی آمریکا علیه ایران، نیازمند اطمینان از پشتیبانی اتحاد جماهیر شوروی بود. ششم آذر ماه ۵۸ آقای دکتر محمد ممکن سفیر جمهوری اسلامی در شوروی، به دستور آیت الله خمینی با مقامات شوروی تماس گرفت. دکتر ممکن در مسکو با آندره گرومیکو وزیر خارجه اتحاد جماهیر شوروی به مذاکره پرداخت. گرومیکو به او اطمینان داد که در صورت حمله نظامی احتمالی آمریکا از ایران پشتیبانی خواهد کرد. آندره گرومیکو نظر دولت شوروی نسبت به ایران را به جهت خصلت انقلابی و ضد امپریالیستی آن مورد پشتیبانی کامل دانست.
روزنامه پراودا ارگان حزب کمونیست شوروی نیز در سرمقاله خود به تاریخ ۱۴ آذر ماه دولت آمریکا را مورد حمله قرار داد و خطر جنگ سوم جهانی را گوشزد کرد. پراودا نوشت: «اختلاف ایران و آمریکا می تواند به یک خطر بین المللی بعداز جنگ دوم جهانی تبدیل شود.» روزنامه پراودا به شیوه آقای پوتین، در مورد تسخیر سفارت آمریکا، گروگان گیری و نقض قوانین بین المللی توسط ایران سیاست دوپهلوی همیشگی را اتخاذ کرد. این روزنامه نوشت: «اگرچه اشغال سفارت آمریکا با معاهده بین المللی مربوط به مصونیت دیپلمات ها منطبق نیست، اما نباید آنرا در خارج از متن ۲۶ ساله اخیر بین دو کشور بررسی کرد. آن زمان نیز شاه با حمایت دولت امریکا دولت مصدق را ساقط و قوانین بین المللی را نقض کرده بود.
موضع حمایتی شوروی را رادیو مسکو بکرات تکرار نمود و از آیت الله خمینی بعنوان رهبر جنبش ضد امپریالیستی مردم ایران تجلیل نمود. حزب خلق مسلمان وابسته به آیت الله شریعتمداری دفاتر خود را در همه شهرها تعطیل اعلام کرد.
سیاست سازمان و نشریه کار!
در این وادیه بحرانی، ما تازه از یک پلنوم بزرگ بیرون آمده بودیم. پلنوم می بایست مهمترین راه کارهای سازمان را پیش رو می گذاشت. مسئله اصلی در روش برخورد ما به حکومت معنا پیدا می کرد. انقلاب ایران مثل هر انقلاب دیگری یک قدرت دوگانه مابین مردم و حکومت جدید ایجاد کرده بود. با میزان نفوذی که سازمان فدائی در یک کفه این قدرت داشت می توانست این قدرت دوگانه را با خردورزی به یک سامانه برساند. چنین تدبیری با تفکرات آیت الله خمینی مطلقا امکان پذیر نبود ولی با دولت بازرگان سازمان می توانست راه حلی پیدا کند. (چنین پیشنهادی را در نشستی که فرخ نگهدار، من و موسی خیابانی در دفتر مجاهدین داشتیم، او به نمایندگی از طرف سازمان مجاهدین مطرح کرد. آن زمان مجاهدین نزدیکترین رابطه را با بازرگان داشتند. رابطه ای که بعداز بازرگان با بنی صدر ایجاد کردند. نشست ما با مجاهدین برای یافتن راه کارهای شرکت در انتخابات اولین مجلس شورای ملی بود که در دفتر سازمان مجاهدین در محل سابق دفتر سازمان ملل برگزار شد. طرح موسی خیابانی ایجاد یک جبهه متشکل از دو سازمان بود. نمونه این سیاست را «راه کارگر» بعداز انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری در اتخاذ موضع نسبت به او نشان داد. از نظر من راه کارگر سیاست عقلانی و درستی را نسبت به بنی صدر اتخاذ کرده بود. راه کارگر پا به خیابان گذاشته بود و «کابوس فاشیسم» را از سر باید به در می کرد. متاسفانه موضع راه کارگر تحت الشعاع نفوذ فدائی در دورانی که «اکثریت» بنی صدر را زیر ضرب گرفته بود، نمودی نمی توانست داشته باشد!)
معمای قدرت دوگانه ولی هنوز توجه کسی را در رهبری سازمان بر نمی انگیخت. پلنوم سازمان بجای تمرکز روی بجث اصلی، فرعی ها را نشانه گرفته بود. مسائل خرده ریزی که فقط شاگرد مدرسه های علوم فلسفه را ذوق زده می کرد. لشگریان هولاکوی مغول قصر خلیفه را در بغداد محاصره کرده بودند، خلیفه با مریدان به تفحص می گذراند که برای وضو آب را از راست باید روی دست بریزیم یا چپ؟ ما باید به اصول بازگشت کنیم. باید ببینیم مارکسیت هستیم یا نیستیم. بدون بازگشت به اصول در برابر حکومت آیا می توانیم اتخاذ تاکتیک کنیم یا نمی توانیم؟ ما در کردستان با نام باید کنار دیگر مبارزان خلق کرد بایستیم یا بدون نام. پاسخ به رفیق اشرف دهقانی ( نوشته رفیق فرخ نگهدار) را قبول داری یا نه؟ و بالاخره اینکه مشی مسلحانه در گذشته غلط بوده است یا درست؟
اتخاذ سیاست برای حزب توده چندان دشوار نبود. این سیاستها با تئوری های حزب کمونیست شوروی هم خوانی می داشت. اگر منافع دولت شوروی بر این مدار قرار می گرفت که بجای آیت الله ضد امپریالیست، از بازرگان «لیبرال» پشتیبانی کند، سیاست حزب توده شاید تغییر می کرد و تحولات در ایران بطور قطع در مسیر دیگری می چرخید. نه کسی جرات بالا رفتن از دیوار سفارت آمریکا را بخود می داد و نه لشگرکشی علیه آزادی و روشنفکری چنین ابعاد هیولائی بخود می گرفت.
اینجا من هزار بار با نظر رفیق نقی حمیدیان موافق هستم که ما چوب ایدئولوژی را خورده ایم. صد البته تردید نباید کرد که با چشم های ایدئولوژیک جهان را رنگی نمی توان نگریست.
پاسداران مسلح به صف زنان حمله می برند که حجاب را به آنها تحمیل کنند. یورش می آورند که حق انسان بودن را از زنان سلب کنند. من بعنوان سردبیر، گزارش واقعه را سرخط می آورم که: حمله کنندگان به اجتماع زنان باید مجازات شوند! من فقط تیراندازی، زورگوئی و خفقان را می توانستم ببینم. حق شهروندی هنوز مسئله ما نبود. بی حجابی و یا باحجابی تحت فشار حزب الله گم می شد. مجلس خبرگان غیرانسانی ترین بی حقوقی ها را علیه زنان، علیه اقلیتها، علیه آزادی ها، علیه تمامی حقوق مدنی به تصویب می رساند، ما به هیچ یک از این بی حقوقی ها توجهی نداشتیم. ما با قدرت سروکار داشتیم پس فقط کل قانون اساسی را می دیدیم. نشریه کار را در زمان تصویب این قانون اساسی ورق بزنید، هجوم نقد ما فقط اصل ولایت فقیه را نشانه رفته است. چرا از قصاص، از سنگسار، از حق زن نصف مرد، از نقد قوانین جزای قبائل بدوی صحرای عربستان که در مجلس خبرگان قرن بیست ویک تصویب شده است، در نشریه کار خبری نمی بینیم؟ روش برخورد به حکومت نیز تافته جدا بافته ای در نگاه از این چشم نمی توانست باشد.
اگر به شماره یک نشریه نظری بیاندازید. می بینید هفتاد درصد مطالب کارگری ست. بیست و پنج درصد افشاگری و پنج درصد مربوط به دیگر مسائل اجتماعی. این درصدها تا نشریه کار ۵۹ که من با تحریریه نشریه همکاری داشتم تاحدودی به نفع مسائل سیاسی تغییر می کند اما نشریه هرگز محتوای اجتماعی و مدنی بخود نمی گیرد.
روز سیزدهم آبانماه ۵۸ جوانان طرفدار روحانیت به سفارت آمریکا می ریزند و آنرا «تسخیر» می کنند. در سایه بوق وکرنای تسخیر سفارت و آن همهمه و شعار که به راه می افتد، مجلس خبرگان، قانون اساسی ارتجاعی جمهوری اسلامی را به تصویب می رساند. شاخک های ضدامپریالیستی فدائی فقط تسخیر سفارت را می بیند. نگاه انتقاد ما از پرداختن به یکایک مفاد قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان باز می ماند. چشم ما تنها کلیت قانون اساسی یعنی فقاهتی شدن را می بیند! بجای آن نشریه کار ۳۵ که همزمان با کار مجلس خبرگان روز ۲۱ آبانماه چاپ می شود، چهار صفحه نشریه را سیاه می کند تا ثابت کند « دگمهای خورده بورژوازی» چگونه سائیده می شود؟ چرا سفارت آمریکا تسخیر شد؟ و چرا بازرگان لیبرال سقوط کرد؟
ذهن ایدئولوژیک ما آن زمان فقط مسائل قدرت را می دیده است! از دید ما مسائل حقوق مدنی، اجتماعی و معیشتی تنها در گذر سوسیالیسم می توانست حل شود. بنابراین مجلسی که مال ما نیست و برای دولتی که ما می خواهیم قانون نمی نویسد، دیگر مهم نمی تواند باشد که چه قوانینی را تصویب می کنند و چه آینده ای را در زندگی مردم رقم می زند! کسی که به بهشت می اندیشد، به گوشه خنک تر جهنم نمی تواند چشم داشته باشد.
همه این نقیصه های فاحش را می توان به گردن ایدئولوژی انداخت. من اینجا نیز با رفیق نقی کاملا موافق هستم که این گونه بدفهمی های ما ریشه در معضلات سیسم «آرزوئی» ما داشته است. اما معتقد نیستم که ندیدن چاه و راه را نیز می شود در پهنه «آرزوهای» آسمانی رها کرد! همانگونه که محدود کردن اشتباهات به شباب جوانی را آنگونه که رفیق امیر ممبینی در برخورد به گذشته دست گذاشته است، یا سکوهای انتزاعی و گناه آلود «تئوری دوران» (۵) نیز که حزب توده برای ما به ارمغان آورده بود، به «پرواز» از بار مسئولیت کمکی نمی کنند! بخصوص رفیق فرخ آن زمان که به سیاستهای گذشته انتقاد داشت، اعتقاد به تئوری «دوران » را عامل اشتباهات معرفی می کرد. من تصور می کنم رفیق عزیزم نقی حمیدیان اگر مجددا به بالا و پائین بحث های این دوره، عمیق شود، دفتر خاطراتش را بجای «پرواز با بالهای آرزو» در نگاه به «واقعیت های پیش رو» منتشر خواهد کرد.
همه آنانی که به سوسیالیسم می تازند. مجموعه ایدئولوژی ها را باهم در یک کفه می گذارند. آنها فرجام دولتهای مذهبی را نیز بار ما می کنند. واقعیت این نیست. هیچکس در وسعت مارکس عشق به انسان را جهانی نکرده است. در عین حال که ما هرگز سعدی و حافظ را به مارکس نفروخته ایم. تمدن ایرانی مهد اخلاق است. سیاست را فقط ایدئولوژی مذهبی با هدف توجیه می کند. در نگاه ما وجدان آزاد هنوز در سیاست جایگاهی دارد. اگر همه ما مشترکا اسیر یک ایدئولوژی بوده ایم، ولی در نگاه به دوستان و دشمنان مردم، از یکدیگر فاصله زیاد داشته ایم. یکایک رفقای رهبری کننده سازمان مفید خواهد بود که به این گذشته برگردند و تصویر خود را در جام ببینند. مسئولیت جمعی، جایگاه مسئولیت فردی بیشتر می کند، کاهش نمی دهد. یک وزیر کابینه نه فقط مسئول کرده خویش است، نسبت به عملکرد سایر وزرا نیز مسئول است.
پا گذاشتن روی حقوق شخصی و سیاسی دیگران پشت هیچ سنگر ایدئولوژیک، هیچ حاشای تئوری بافی نمی تواند پنهان شود. و تازه در یک جاده یک طرفه و بی آنکه گوش ات بدهکار جریحه دار شدن، باشد! در مذاکره ما با بهشتی او وقتی روی افشاگری نشریه کار انگشت گذاشت عرق شرم بر پیشانی من نشست. فرخ نگهدار شست اش خبردار نبود. به من نگاه کرد. گفتم حق با آقای بهشتی است. ما یک عذرخواهی بزرگ به ایشان بدهکار هستیم.(۶)
چرخش بزرگ!
به موضوع اولیه بر می گردم. تسخیر سفارت، استعفای بازرگان و افتادن کل «قدرت» بدست آیت الله خمینی، که با همان پلنوم وسیع ما مصادف شده بودند. شکل گیری انشعاب اقلیت و اکثریت در این پلنوم صورت گرفته و این دو را عملا از یکدیگر جدا کرده بود. من و رفیق جمشید طاهری پور به کمیته مرکزی اضافه شده بودیم. در کمیته مرکزی تقسیم کار جدیدی شده بود. رفقا امیر ممبینی، فرخ نگهدار، جمشید طاهری پور، اصغر سلطان آبادی، حیدر و من، بعنوان عضو اصلی هیات سیاسی کار می کردیم. رفقا علی کشتگر و اکبر کامیابی بعنوان مشاور انتخاب شده بودند. علی کشتگر در خاج از کشور بود و رفقا حیدر و اکبر نیز از مسئولیت های خود استعفا کرده و حتی از شرکت در اولین نشست هیات سیاسی نیز خودداری کرده بودند. ما فقط پنج نفر می شدیم. آن زمان تحریریه کار در عمل به دو بخش تقسیم شده بود. یکی رفقای اقلیت که بیشتر به کار ایدئولوژیک مشغول بودند و برای نشریه نیز در حد گزارش و اخبار کار می کردند. تحریریه اصلی در حقیقت همان هیات سیاسی بود، منهای رفیق اصغر سلطان آبادی که در بخش تشکیلات کار می کرد. رابط رفقای اقلیت با این تحریریه و کمیته مرکزی را من بعهده داشتم.
در حکومت اختلاف مابین آیت الله خمینی از یک طرف و بازرگان و آیت لله شریعتمداری از طرف دیگر همانگونه که بحث آن گذشت، به اوج خود رسیده بود. از همان نخستین روزهای تولد نشریه کار همیشه سیل اسناد افشاگرانه علیه شخصیت ها و چهره های سیاسی مخلتف بسوی تحریریه سرازیر بودند. تعدادی از اسناد حکایت از روابط ساواک با آیت الله شریعمداری داشت. برای من روشن بود که ساواک از هزار روزن برای ارتباط با مراجع تقلید استفاده می کند. بدون اهمیت دادن به این «اسناد»، آنها را در کشوی میز گذاشته بودم. رفیق نگهدار بصورت اتفاقی آنها را دید. گفتم ماههاست به دستم رسیده می خواستم از بین ببرم. فراموش کردم. او این کار را خیانت تلقی کرد. تصمیم به انتشار آنها، به نشست هیات سیاسی واگذار شد. رفیق اصغر هم اضافه شده بود. درست بخاطر ندارم از رفقای هیات اجرائی رفیق مجید عبدالرحیم پور و خسرو فتاپور نیز حضور داشتند یا خیر. (هیات اجرائی سازماندهی کل تشکیلات و اجرائی تاکتیک ها را برعهده داشت) به هرصورت جلسه به درازا کشید. جز من همه موافق بودند. تا صبح بیدار ماندیم. انتشار این اسناد از نظر من لطمه بزرگ به اعتبار سازمان را در پی داشت و قند در دل حزب الله آب می کرد.
دم دمای صبح، پیش از آنکه خورشید طلوع کند، تصمیم با اکثریت مطلق گرفته شد. کار شماره ۴۰ اسناد «جاسوسی» آیت الله را چاپ کرد. اکثریت تحریریه از اینهم فراتر رفت. نشریه ویژه کار شماره ۴۰ با شعار «لیبرالیسم قبای امپریالیسم» آقای مهدی بازرگان « و شرکا» را جاسوس آمریکا معرفی کرد. پشت جلد نشریه کار نمودار تمام قدی را تصویر می کند که در بالا امپریالیسم آمریکا ایستاده است و در وسط سفارت آمریکا. شاخه های جاسوسی از دو طرف به سفارت متصل شده اند. طرف راست جاسوسان خارج از حکومت یعنی آیت الله شریعتمداری و شرکآ، درطرف چپ لیبرال های دورن حکومت یعنی بازرگان، امیرانتظام و شرکآ و جبهه ملی و شرکآ، کنار یکدیگر تجلی می کنند.
این نمودار در ابعاد روزنامه ای نیز چاپ شد و بر درو دیوار شهرهای سراسر ایران به نمایش درآمد. بویژه جلوی دانشگاه تهران به مرکز بزرگ بحث مبدل شده بود. این تنها بیانیه سازمان می توانست باشد که شاید هیچکس از دیوارها پاره نکرده بود. از این پس لیبرالیسم قبای امپریالیزم به شعار اول سازمان تبدیل شد. فردای این روز وقتی در جلسه هیات سیاسی وارد شدیم، اکثر رفقا شادمانه، از استقبال مردم از بیانیه سازمان صحبت می کردند. فرخ اما با حالتی گرفته و چهره ای غمناک وارد شد. گفت فکر می کنم اشتباه بزرگی کرده ایم.
او کنار دانشگاه روبروی بیانیه سازمان مرد «موقری» را دیده بود که با اندوه به همسراش می گفت: « متاسفانه، ببین فدائی ها به بازی ای وارد شده اند. واقعا حیف!»
نقش من از نشریه کار ۳۵ رو به پایان رفته بود. فکر می کنم از کار شماره ۳۶ رفیق جمشید طاهری پور سردبیری نشریه را بعهده گرفته است. من ولی هنوز عضو هیات سیاسی بودم و در کار تحریریه با او همکاری می کردم. رفیق فرخ و گاه امیر نیز از این زمان به جمع ما اضافه شده بودند. نشریه کار از این پس بسمت افراط پیش میرفت. نشریه کار شماره ۴۵ از این نیز گامی فراتر گذاشت. بی محکمه ای خواستار دستگیری و بازداشت بازرگان و امیر انتظام به اتهام جاسوسی برای آمریکا شد و از آیت الله خمینی تقاضا کرد صراحتا دستور دستگیری و مجازات بارزگان و امیر انتظام را صادر نماید!
ادامه این سراشیب به پذیرش آیت الله خمینی بعنوان رهبر جنبش ضدامپریالیستی مردم ایران در سرمقاله کار ۵۹ انجامید. این تصمیم در جلسه ای با دیگر اعضا کمیته مرکزی در خانه یکی از یاران فدائی در شهرک اکباتان به تصویب رسید. رفیق طاهری پور بر این اساس متنی تهیه کرد و برای چاپ به تحریریه برد. من از نشریه کار استعفا کردم. فقط فرخ با استعفای من مخالفت کرد. گفت وجود او برای نشریه ضروری است. از تحسین صمیمانه اش احساس غرور کردم.
سوال هفتم- در شرایط امروز انتشار نشریه حزبی چه ضرورتی دارد؟ چه توصیه هائی برای کار آنلاین دارید؟
مصطفی مدنی: من فکر می کنم یکی از بهترین راه های مراوده حزب سیاسی با خارج از حزب، نشریه است. حتی اگر فقط از طریق آنلاین منتشر شود. البته به شرطی که این نشریه به نوعی که توضیح می دهم استقلال خود را از رهبری حزب حفظ کرده باشد. نه اینکه هر خطی را می خواهد در پیش بگیرد. به این معنی که به «ارگان» رهبری تبدیل نشود.
من آن موقع نیز تمام تلاش ام این بود که بین اکستریم های درون سازمان، تعادل را نگهدارم و نگذارم حتی اطلاعیه های کمیته مرکزی اگر با موضوعی به افراط برخورد کرده است، بر نشریه کار احاطه پیدا کند. شما مطمئن باشید در زمان کار ۴۰ اگر رفقای اقلیت کناره گیری نکرده بودند، از نشریه کار، آیت الله شریعتمداری و بازرگان «جاسوس آمریکا» بیرون نمی آمد. چرا؟ چون در دوطرف شاخک، بالاخره یک توازنی وجود داشت. آن زمان این کارها با فکر حل نمی شد. با زور هم پیش نمی رفت. نوعی اتوریته معنوی عمل می کرد. ما برای رفقای کمیته مرکزی احترام قائل بودیم آنها هم به کار ما احترام می گذاشتند. بعنوان نمونه رفیق اکبری شاندیز قلم خوبی داشت. اطلاعیه «زرادخانه سوسیال امپریالیسم» را نوشته بود. این اطلاعیه بطور مجزا انتشار پیدا کرد. تاریخ اش را بخاطر ندارم. روزهای آخر حیات دفتر سازمان در خیابان میکده بود. یا جزوه «اشرف دهقانی بازمانده دوران کودکی» رفیق جواد، از من خواست آنها را در نشریه کار چاپ کنم. من این کار را نکردم. اولی را قبول نداشتم. دومی را نوعی تحقیر می دانستم. جزوه «پاسخ به مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» را که فرخ نوشته بود. استدلال های قوی داشت و به پاره ای مسائل کلیدی پاسخ می داد. کل تحریریه بدلیل برخورد با گذشته با چاپ آن مخالف بود و چاپ نشد. فرخ نیز یک بار نگفت چرا چاپ نکردید.
این کار نه لشگرکشی ست و نه نقض انضباط و مقررات کار تشکیلاتی! این انعکاس قوانین روزنامه نگاری ست در حیطه یک کار حزبی! قطعنامه های سازمانی چه اکثریت و چه اقلیت بروند اطلاعیه های شان را بدهند. حزب سیاسی جدی اگر می خواهد در زندگی و حیات سیاسی جامعه موثر باشد، باید افراد وارد به حرفه روزنامه نگاری را که در دایره کلی اهداف و برنامه های اش هستند، برای مدیریت نشریه انتخاب کند و به آنها اختیار بدهد در آن چارچوب قلم بزنند. در گوشه ای هم می توانند اطلاعیه جناح های فکری درون حزب، چه اقلیت و چه اکثریت چاپ کنند.
من فکر می کنم نشریه شما به آنچه من می گویم نزدیک شده است. خیلی از جذم ها خوشبختانه بر باد رفته است. نشریه شما، صفحه بندی دلنشینی هم دارد. ولی نمی دانم این روند خود بخودی شکل گرفته است یا آگاهانه دنبال می شود.
در زمان ما چنین افکاری وجود نداشت خیلی از رفقا دوست داشتند نشریه کار را به «ارگان» سازمان تبدیل کنند و نام ارگان را آن بالا بنویسند. من این کار را نکردم. بعضی رفقا از این هم جلوتر می رفتند می گفتند بنویسیم «ارگان کمیته مرکزی». درست بخاطر ندارم. فکر می کنم نشریه کار اکثریت دوره ای به این ارگان تبدیل شده بود.
بیشتر توضیح بدهم. من به یک نشریه حزبی که می خواهد با مردم رابطه برقرار کند، نه از زاویه نگاه یک تحلیل گر سیاسی که از منظر یک روزنامه نگار نگاه می کنم. برای من نشریه، روزنامه است. اطلاعیه، اطلاعیه! وقتی می گوئیم اطلاعیه، یعنی می خواهیم بگونه ای یک طرفه نظر و تصمیم مان را بگوش دیگران برسانیم. چه آنها موافق باشند و چه نباشند. ولی وقتی می گوئیم: روزنامه، نشریه، مجله… رابطه دوطرفه می شود. یعنی می خواهیم برای خواننده نیز حق نظر و زمینه دخالت قائل شویم. البته نه بصورت مکانیکی که بفرض بگوئیم: شما هم نظرتان را بدهید ما چاپ می کنیم. نه! آنها را در فکر کردن سهیم کنیم. یک ستون دادن به مخالف یا یک نظر غیر را چاپ کردن، سهیم کردن افکار نیست. برای سهیم بودن باید در سکوی برابر ایستاد و باهم جلو رفت.
وقتی شما قطعیت ها و احکام سیاسی خود را چاپ می کنید و به خواننده نیز اجازه می دهید انتقاداش را به شما بنویسد، در قطعیت های شما ممکن است به تدریج تآثیر بگذارد ولی با شما در زمان هم فکر و تآثیر پذیر یا تآثیرگذار نمی شود. نشریه مال امروز است. برای فردا نیست.
نشریه موقعی با خواننده اش چنین رابطه ای را برقرار می کند که قطعیت های اش را به خورد او ندهد. با او پیش برود. اگر یک اصل اساسی در روزنامه نگاری بی طرفی در برابر خبر است، در یک نشریه که می خواهد منعکس کننده نظرات سیاسی چپ باشد، نیز یک نوع بی طرفی نسبت به مواضع سیاسی درون و بیرون از دایره خود حزب نیز ضرورت دارد.
اطلاعیه ها، مسئله احکام خدشه ناپذیر را که نیازمند اجرائی کردن تصمیم هاست، حل می کند. نشریه باید تربیون رابطه نویسنده، خواننده باشد. بگذارید یک مثال بزنم. کنگره گذشته شما، یک برنامه جامع برای آینده ایران تصویب کرد. برنامه ای که حتی نوع کشت شکر بفرض در هفت تپه اهواز را نیز تعیین می کرد. همه انتقادهای ما به دولت احمدی نژاد این بود که افراد غیرمتخصص را برکار مدیریت اقتصاد کشور گمارده است. من نمی دانم متخصصین و باتجربه های اقتصادی «برنامه» سازمان اکثریت چه کسانی بودند. ولی از نشریه انتظار این می توانست باشد که حداقل قبل از هرچیز جنبه های اقتصادی، اجتماعی برنامه را به شیوه کارشناسی با متخصصین خارج از سازمان و بخشهای حقوقی را با حقوق دانان و بخش کشاورزی را مدیران مربوطه به بحث می گذاشت. ما از این نوع کارشناسان بویژه در خارج از کشور کم نداریم که حاضر هستند در این زمینه ها رایزنی کنند. شاید هم اینکار را کرده باشید. ولی انعکاس نداده اید. من خواننده دوست دارم نظر همه آنها را بدانم و استدلالها را در کنار یکدیگر قضاوت کنم. و چرا با کارشناسان داخل کشور نه؟ این رابطه را سازمان اکثریت نه ولی یک نشریه باز مربوط به اکثریت می تواند سازمان بدهد.
البته اینجا بعضی از دوستان ما فکر می کنند برای راه اندازی چنین فکری باید توصیه «به رهبر کار نداشته باش» را بگوش بگیرند. به نظر من پذیرش این توصیه برای حتی ایران رفتن هم مفید نیست. چون انتظار بالا می رود و داستان «آقای لیبرال» میخائیل چشدرین نویسنده طنز پرداز روسی می شود. فردا می گویند به فلانی و فلانی هم کار نداشته باش و الا آخر! می بینیم که هم اکنون خیلی از نشریات به رهبر هم نگاه انتقادی دارند. می بینند همه چیز به سلیقه رهبر گره خورده است. چاپ می شوند، توقیف می گردند و دوباره سر بر می آورند. نشریات مجلاتی که امروز در ایران منتشر می شوند، از نشریات دوران آقای خاتمی که بصورت فله ای توسط قوه قضائیه تعطیل شدند، غنای بیشتری دارند. اینها را اگر امروز تعطیل کنند، فردا قوی تر از اینها سر بر می آورند. این جبر زمانه امروز کشورماست.
باز هم از شما تشکر می کنم.
===================================================================
(۱) حزب توده همان زمان از نظر آیت الله خمینی پشتیبانی کرد و از همگان خواست در این رفراندوم به جمهوری اسلامی رای بدهند: «ما به همان اسمی که آیت الله خمینی مسئله را مطرح کردند رای می دهیم. ما همه هموطنان عزیز را به دادن رای مثبت به جمهوری اسلامی دعوت می کنیم.»
موضع ما نسبت به رفراندوم موضع ای کودکانه بود و جز به نعل و به میخ زدن محتوای روشنی را بیان نمی کرد. اطلاعیه سازمان به این خلاصه می شد که نام برای نوع حکومت مهم نیست. مهم قانون اساسی و مضمون حکومت است. بنابراین چون هنوز قانون اساسی روشن نشده است ما رای نمی دهیم! اطلاعیه سازمان، در نشریه کار شماره ۴ بتاریخ نهم فروردین ماه ۵۸ عینا چاپ شد.
جالب است که بدانیم، نظر آیت الله مفتح یار امام از ما به دمکراسی نزدیک تر بود. آیت الله مفتح جای خالی ما پر کرد و شعار «جمهوری دمکراتیک خلق» ما را نیز پیشنهاد نمود: «مردم می توانند به هر نوع حکومتی و به هرنوع جمهوری که می خواهند رای بدهند. مثلا جمهوری اسلامی، جمهوری مطلق، جمهوری دمکراتیک، یا جمهوری دمکراتیک خلق!» ۲۱ اسفند
(۲)- از فردای روزی که رفیق خسرو فتاپور در یکی از دانشگاه ها در پاسخ به یک سوال کننده از جانب خود گفته بود: رفیق اشرف از سازمان اخراج شده است، سیل شماتت و نامه های اعتراضی به نشریه کار از هر طرف سرازیر شد. بسیاری افراد که معلوم بود وابسته به هیج جریان سیاسی نیستند از ما پاسخ میخواستند. من مضمون نامه های عشق و شور را در نامه ای به رفیق اشرف خلاصه کردم و از او خواستم با تامل بیشتری به مسئولیت اش بنگرد و بجای جدائی راه مبارزه نظری را پی بگیرد. حامل نامه من رفیق رقیه دانشگری بود. پاسخ نامه ای که او از رفیق اشرف برای من آورد، محتوای اش بیک جمله خلاصه می شد: «همکاری با اپورتونیستها زیان اش به جامعه از خود اپورتونیستها بیشتر است.)
مسئله اصلی و حیاتی برای ما در روش برخورد با حکومت رقم می خورد. موضوعی که به سه انشعاب ناهنجار در سازمان ما تبدیل شد و نیروی توانمند ما را که می توانست در ساختمان ایران آینده نقش قابل توجهی بازی کند، از شطرنج سیاسی جامعه بیرون انداخت.
(۳)- جنگ اول کردستان در نخستین روزهای بهار انقلاب توسط نیروهای سپاه و تحریک فرماندهان ارتش شعله ور گشته بود. ششم فروردین ۵۸ آیت الله طالقانی به نمایندگی از طرف دولت موقت و شورای انقلاب عازم کردستان شد. بعداز شناخت حقیقت ماجرا. با کردها به توافق کامل رسید شورای شهر سنندج به رسمیت شناخت. پای آیت الله طالقانی تازه به تهران رسیده بود که شعله جنگ جدیدی با شلیک افراد کمیته و کشته شدن یک سیگار فروش آغاز شد. مردم اعتراض کردند. کمیته امام بسوی معترضین آتش گشود. سنگربندی و جنگی که در همان نخستین ساعات نزدیک به ۲۰ نفر کشته شدند. مسئولین تشکیلات گنبد فورا به دفتر مرکزی سازمان خبر دادند. رفیق فرخ نگهدار با نگرانی به من گفت به آقای طالقانی خبر بده تا هرچه زودترجلوی جنگ را بگیریم. به آیت الله طالقانی تلفن کردم. گفت وامصیبتا من همین الساعه از کردستان آمده ام. آخر شما چکار دارید می کنید. گفتم نه آقای طالقانی اینطور نیست. سازمان ما دخالتی نداشته است. این مسئله بعدا روشن خواهد شد. یک هیات از طرف سازمان و یک هیات از سوی آقای طالقانی به سمت گنبد راه افتادند. هیات مذاکره کننده از طرف ما رفقا: امیرممبینی، اشرف دهقانی، مهدی سامع و فکر می کنم خسرو فتاپور بودند.
(۴)- بازرگان نخست وزیر به همراه آقای ابراهیم یزدی وزیر خارجه در مراسم سالگرد انقلاب الجزایر به الجزیره رفته بودند. در آن مراسم با برژنسکی رئیس شورای امنیت ملی کارتر در باره بازگرداندن شاه صحبت کرده و آن را شرط مذاکره با دولت آمریکا دانسته بودند. این مسئله چند روز پیش از آن در حضور بازرگان مورد انتقاد آیت الله خمینی قرار گرفته بود. بازرگان پاسخ به آیت الله را به روال سابق و با بیان طنز این چنین علنی کرده بود: «یک روز آمدند خانه ملا نصرالدین. گفتند سگ تو گوشت ما را خورده است. ملا گفت اولا سگ ما گوشت دوست ندارد. ثانیا سگ ما از خانه بیرون نمی رود. ثالثا ما اصلا سگ نداریم. حالا حکایت ما و آقا شده است. اولا مذاکره که بد نیست. ثانیا اختلافات که بدون مذاکره حل نمی شود. ثانیا ما اصلا مذاکره نکردیم. ما با نماینده آمریکا دور یک میز بودیم گفتیم شرط مذاکره با شما برگرداندن شاه است. آنها هم قبول نکردند. گفتند این کار نقض حقوق بشر است.»
(۵)- تئوری «دوران» دکترین تئوریه پردازان حزب کمونیست شوروی بود که انحصار گری و توسعه طلبی دولت شوروی را توجیه می کرد. بر اساس این نظریه، با گستردگی سوسیالیسم در بخشهای وسیعی از جهان، نقش رهبری جهانی اردوگاه سوسیالیستی به سرکردگی حزب کمونیست شوروی و بمثابه رهبری جهانی طبقه کارگر، بر رهبری احزاب سوسیالیستی دیگر کشورها تفوق پیدا می کرد یا بصورت دوفاکتو تامین می گشت! با ظهور این پدیده معجزه آسا، وظیفه تاریخی چنین احزابی در دیگر کشورها، فقط رونویسی از انشای بزرگترین حزب برادر یعنی حزب کمونیست شوروی بود. این تئوری از سال ۱۹۶۱ و در مشاجرات دو غول دنیای کمونیسم یعنی حزب کمونیست شوروی و چین، پدید آمده و به یک تئوری جهان شمول برای پیروان این اردوگاه تبدیل شده بود.
این تئوری آن زمان برای ما چندان نا آشنا نبود. فکر می کنم رفقا امیر و نقی در زندان جزنی را ندیده بودند، ولی در جلسات بحث بیژن جزنی در بند سه زندان قصر، رفیق فرخ نگهدار و من در کنار هم نشسته بودیم. تمامی تاکیدات جزنی در ضرورت نه چین، نه شوروی بلکه استقلال سیاسی سازمان، بر نفی این تئوری اتکا داشت. برای بیژن این احزاب اگرچه سوسیالیست بودند ولی در درجه اول منافع ناسیونالیستی و توسعه طلبانه خود را دنبال می کردند. استناد جزنی به فشار استالین بر حزب توده برای گرفتن امتیاز نفت شمال در دوران مصدق بود.
آقای برژنف آن دوره نیز نشان داده بود که تفاوت چندان فاحشی با استالین نداشته است. همچنانکه امروز آقای پوتین عضو سابق و میراث دار آن دفتر سیاسی، با هیچکدام از آن دو تفاوت زیادتری ندارد.
علت اینکه من فقط از رفقا فرخ، امیر و نقی اسم می برم اینست که متاسفانه از نظرات بقیه رفقا در این زمینه آشنائی ندارم.
(۶) آیت الله بهشتی در حاشیه مذاکراتی که من و فرخ برای دستیابی به صلح در کردستان با او داشتیم. به ما گفت: دوستان، شما بجای اینکه شخصیت مرا زیر سوال ببرید، بهتر بود اگر سندی داشتید در اختیار مردم می گذاشتید. روزنامه کار آیت الله بهشتی را بارها کارگذار دولت آمریکا معرفی کرده بود. اصرار را رفیق علی کشتگر داشت. استناد او اگر اشتباه نکنم به ملاقاتهای آیت الله بهشتی با ژنرال هویزر مشاور نظامی کارتر می توانست مربوط باشد. نتیجه آن ملاقاتها به خنثی کردن ارتش در دولت آقای بختیار کمک کرده بود.
بعداز کشته شدن آیت الله بهشتی در واقعه بمب گذاری حزب جمهوری اسلامی در هشتم تیرماه ۵۹ آیت الله خمینی گفت: «بهشتی مظلوم واقع شده بود.» این سخن نشان می داد که افشاگری کودکانه نشریه کار، آیت الله بهشتی را در میان رقیبان داخلی اش زیر ضرب برده بوده است.