آخرین سمینار «وحدت چپ» متشکل از سه جریان و برخی فعالان چپ، در چند روز آینده برگزار می شود. ارائه چندین و چند «منشور» به سمیناری که می بایست سازمانگر سقفی از تفاهم و دربرگیرنده گرایشات متنوع و متفاوت در درون یک حزب واحد باشد، نوع نگاهی را برجسته می کند که توجه به آن، برای پیشرفت کار سمینار می تواند موثر باشد.
آیا واقعا «اراده» ای برای وحدت وجود دارد؟
بنای چپ از بدو تولد بر تفرقه نهاده شده است. از مانیفست کمونیست! آنجا که مارکس و انگلس گفتند: روبروی طبقه کارگر، فقط اقشار و طبقات ارتجاعی ایستاده اند. از آن پس چپ در هیچ کجای جهان روی آسایش نیافت، تا این ایده پرورش پیدا نکرد، که دیگران هم، آدم هستند و اعضای یک جامعه. تنها چپ هائی سر برآوردند که درها را بر روی «غیرخودی»های شان گشودند و به این تآمل رسیدند که در سیاست نباید انشعاب کرد. که دانستند در زندگی واقعی جایگاه یک سیاست بی برو برگرد و بدون مخالف از محدوده پیله ای فراتر نمی رود.
برای بخش قابل توجهی از چپ ایران متاسفانه نه دلائل شکست احزاب کمونیست اولیه، نه میراث حزب توده و نه انشعابات سازمان سوز فدائی، گویا هرگز مشق شب نبوده است. در داخل کشور«چپ» مادام که شرایط تشکل نیافته باشد کسی نمی تواند سرشت امروز آن را محک بزند. با این حال گمانه ها از رشد عقلانیت و تفاهم در میان آنان، نشان دارد. در خارج از کشور که عرصه بر آزمون خطاها بسته است، میدان برای به نمایش گذاشتن «پرنسیب»ها وسعتی به ابعاد دنیای غرب دارد. با این همه آب رفتن و از دنیای جوانان دور افتادن، بار شتری ست که نمی شود پنهان اش کرد. پس درعالم واقع، وحدت و همبستگی به یک نیاز حیاتی بدل می شود. این وحدت اما در دنیای پراکنده ما هرگز نتوانسته است از مرزهای یک رویا فراتر برود. تناقض مابین سنت و ضرورت هرگونه تلاش برای وحدت را خواه و ناخواه به بن بست می رساند. همه و همیشه از نیاز حیاتی وحدت حرف می زنیم، ولی وقتی پای عمل به میان می آید بگونه سرزنش باری پس می کشیم و در وادی آرمان های پر آشوب مان فرو می رویم.
وقتی نمی توانیم بر روی یک مبنای کلی و جامع الشمول به تفاهم برسیم، آنگاه که «خط قرمز» ها اجازه نمی دهد به یک فصل مشترک نزدیک شویم، چرا باید تردید کنیم که اگر وحدت را ضرورت نیز بدانیم ولی هرگز نمی توانیم اراده پایداری برای وحدت باشیم.
لازمه اراده وحدت، پذیرش منشور واحد است. بدون تفاهم بر روی یک منشور جامع الشمول همان بهتر که هیچ کنگره ای برگزار نکنیم. مابقی یعنی اینکه، منشورهای دیگر نیز می توانند به رای کنگره گذاشته شوند، فقط یک «تعارف» دمکراتیک مآب است. دمکراسی نیست. بعکس پشتیبانی از تسلط جوئی نظری را می رساند! چرا؟ چون هژمونی خواه است! «هویت و سیاست» را می خواهد توامان با رآی گیری حل کند. خود هویتی، بی هویت کردن مخالف فکری خویش را در سر می پرورد. «سیاست و استراتژی سیاسی» هویت نیست. «منشور» ولی یک هویت است. سیاستها روش های اجرائی کردن منشورها هستند. «منشور» سیمای کلی دارد و سمت را مشخص می کند. منشور و هویت را نمی شود با تعداد افراد جمع زد. هویت، آئینه ای را می ماند که بیان هیچ گرایش واحدی نیست ولی هرگرایشی می تواند بازتاب خویش در آن ببیند. سیاست و استراتژی سیاسی می تواند اقلیت و اکثریت داشته باشد. می تواند با فراکسیون تعریف شود و جمعی در جمعی دیگر را فرا بگیرد، ولی منشور هر کنگره یا بهتر بگوئیم هویت کنگره نمی تواند اقلیت داشته باشد. به عبارت دیگر هیچ اقلیتی حاضر نیست هویت خود را در رای دیگران مستحیل نماید. فقط در شرایطی اقلیت و اکثریت در کنگره شکل می گیرد که کنگره در پایان اجلاس خویش حول یک مسئله مبرم جامعه، موضع گیری سیاسی نماید.
در اجلاس گذشته خیلی از دوستان به این بحث ایراد گرفتند که وحدت با این عمق از اختلافات درون ما، در فردای کنگره، ما را تجزیه خواهد کرد. راه حل منطقی این رفع نگرانی، یکی عدول از وحدت و دیگری همان به رای گذاشتن منشورهای متفاوت است. نتیجه یکی بیش نیست: اینکه، با اکثریت آوردن یک منشور، بقیه منشورها یا کوله بارشان را می بندند و یا به رای اکثریت کنگره تمکین می کنند.
پایان کار هرچه باشد، بستر تجربه جدیدی برای «چپ» نیست و آن را از قید سنت رها نخواهد کرد. جدا بودن، و جدا ماندن، رمز حفظ «پرنسیب ها خواهد گشت. و ما باز هم، از این اندیشه دور خواهیم افتاد که می شود اختلاف داشت ولی به «وحدت» رسید.