هرچه هست از دست این کمونیستها می کشیم. چه می شد در کشور ما اینها اصلا سبز نمی شدند، و به دنبال یک اندیشه دیگری می رفتند. قحط بود ایدئولوژی؟ می گذاشتند این “شبح” در اروپا برای خودش بگردد. چسبیدن به منافع کارگران و زحمتکشان، مگر کارگران و زحمتکشان نمی دانند که چه کسانی حاصل دسترنج آنان را به تاراج می برند؟ کودکانشان در عنفوان جوانی و کودکی یاید سر خیابان ها و چهارراه ها، سرگردان، نگاه دست این و آن کنند تا از سر ترحم، گلی، دستمالی، و…. بخرند. کودکانی که باید مدرسه بروند، درس بخوانند و تا مقطع دانشگاه از تحصیل رایگان برخوردار باشند، به دانشگاه بروند و سازندگان فردای میهن خویش و در تغییر جامعه خود دخیل باشند. از کودکی به کار گرفته می شوند. آن هم فقط کار باشد. فروش مواد مخدر و سوء استفاده های جنسی و… که از چشم جامعه پنهان می ماند و اینها مدام این مسائل را عنوان می کنند و جامعه را هوشیار می نمایند. می گویند: صد سال است این نفت ما را دارند می برند. کجاست حاصل درآمدش؟ کو تسهیلاتش؟ کجاست بیمه و درمان عمومی؟ کو مشاغل؟ و…
زمان مشروطه چوب تو آستین استبداد کردند و با همراهی تحول طلبان، نهضتی را فراهم نمودند. همه جا تعقیب شان کردند. حیدر خان عمواوغلی، برای اینکه پیروزی نصیب مشروطه خواهان شود چه کارها که نکرد. آواره چند کشور شد. چند زبان یاد گرفت. حمایت های همه را به دست آورد تا مشروطه برقرار بماند. با شیخ محمد خیابانی که به “شیخ سرخ” معروف شده بود ارتباط برقرار کرد، با ستارخان و باقرخان در آذربایجان، با کلنل پسیان درخراسان با مجاهدان مشروطه بختیاری، یرای فتح تهران تا سیاه چادرهایشان رفت، آخرالاامر به اشاره میرزا در جنگل های گیلان، همانی که می خواست با تسبیح و استخاره، مشکل جمهوری گیلان را حل کند، سربه نیست شد. خود میرزا هم با افکاری که داشت از جانش مایه گذاشت. مشروطه را با هزاربهانه زمین گیر کردند و مشروطه خواهان و کمونیست ها را هم تارو مار نمودند. بیگانگان چقدر دلسوز، دایه عزیزتر از مادر، یک قلدر را برای رام کردن مردم سرکش یافتند. و آمد و انتقام از آزادیخواهان و کمونیست ها گرفت. میرزاده عشقی را جلوی درب منزلش به گلوله بستند، دکتر ارانی را در زندان چون هوایش را خیلی داشتند با آمپول هوا کشتند. فرخی یزدی شاعر لب دوخته را هم در زندان سربه نیست کردند و… با کشتار بیست و چهار انسان آزاده سلطنت خود را استوار نمود. در بازی قدرتها، گوشه چشمی به آلمان ها نمود، شبانه از رختخواب به خارج از کشور هدایت اش کردند. پسرش که روی کار آمد، باز کمونیست ها جمع شدند یک حزب راه انداختند. انگشت به لانه زنبورکردند. آذربایجان و کردستان سینه جلو داده و خودمختاری را خواستار شدند. شاه هم نه گذاشت و نه برداشت. کشتار راه انداخت، آذربایجانی ها به شوروی گریختند و آنقدر در آنجا ماندند تا تراژدی شان پایان پذیرفت. و کردها هم پس از کشتار رهبران شان در دو سوی مرز ایران و عراق اتراق کردند.
باز هم کمونیست ها بیکار ننشستند. رفتند تو جلد کارگران و شورای متحده مرکزی را جانی تازه بخشیدند و نهضت ملی نفت را که دکتر مصدق در پدیدار شدنش سالیان دراز با انگلیس ها دست و پنجه نرم می کرد، حمایت کرده و برآمدی نوئی را رقم زدند. عاقبت شاه خسته و عصبانی شد و چمدانش را بست و کشور را ترک کرد. از فردایش این مذهبی ها پا را در یک کفش کردند به رهبری آیت الله کاشانی، یکی تو سر دکتر مصدق می زدند، یکی تو سر کمونیست ها، شام را با سرلشگر زاهدی می خوردند. با چند تا چاقو کش و لات و صرف هزینه ای اندک، مثل اینکه نهضت را در مناقصه ای برنده شده باشند، بر مردم و جنبش پیروز گشتند و شاه را بازگرداندند.
کمونیست ها را هم سوراخ سوراخ کردند، و کفر ولعن ونفرین هم به آنها بستند و عامل بیگانه و جاسوس و… تا شاه آرام گرفت و تخت سلطنت را برای او مهیا کردند. نهضت هم با محاکمه و تبعید دکتر مصدق نشت کرد و…
هیاهوی دربار ودوستان آمریکائی شان در کریدورها و سالن ها و دفاتر به گوش می رسید، و حیات آمریکایی بر روان حکومت جاری بود که یک مرتبه صدائی شنیده شد. کمونیست ها که در زیر آب زندگی می کردند، مانند جنگلی سر بر آوردند و در سیاهکل صدایشان پیچید. صدای گلوله خواب و آرامش دیکتاتور را بهم زد.٧ سال جنگ و گریز و زندان و شکنجه و دار و تیر مهیا گردید. خفقان و استبداد از هم گسیخته از یک سو و از سوی دیگر شاه با مدرنیته وارداتی به خیمه شب بازی مشغول بود . نوکران و حامیانش در زندان ها مشغول ذغال کردن مخالفین بودند و شاه غفلت زده صدا را از جای دیگر نشنید که بنیان سلطنتش را برباد می دهد. او مشغول درو کردن کمونیست ها و دیگر مبارزان بود، یک باره یک ایت الله یک لاقبائی دوباره چمدان را به دستش داد و گفت: پسر رضاخان، بسلامت، بس است، کافی اسـت، حالا من آمدم، می دانم چه کار کنم، تو بلد نیستی سر این (کمونیست ها) را بخوری، خودم می خورم ببین و تماشا کن، باید یاد بگیری مملکت داری را، پای حقوق بشر و عفو بین الملل را به زندانها باز می کنی؟ جیمی کراسی راه می اندازی؟ ببین من چه کار می کنم! همه ساله از نظر حقوق بشرهم محکوم بشوم، و هم هیچ کس نتواند نطق بکشد که درزندانها چه می گذرد .تجاوز، قتل و پرونده سازی کار من است. کاری می کنم که نتوانند برای مرده های خود مراسم بگیرند.و همه این کارها را ایت الله خمینی کرد.
بیچاره برژینسکی می گفت سنگی را به من بدهید، آن را مقدس می کنم و از آن ایدئولوژی می سازم، آیت الله خمینی، تقدس را به نفرت تبدیل کرد و ایدئولوژی اش را بنا نهاد. طی ده سال تسلط بر کشور، آنچنان ویرانه ای برجای گذاشت که در تعریف نمی گنجد. آمدنش را میلیون ها پا میسر کرد و رفتنش را میلیون ها دست بدرقه، او وقتی دهان می گشود، هزاران گور کنده می شد. مهم نبود که گور کیست. پاسدار است یا بسیجی، سرباز است، یا مجاهد، فدائی است یا توده ای و یا هر دگر اندیش دیگری،
رابطه مستقیم صدای او با نفیر مرگ داشت.در کارش به قدری استاد بود که ۵٠٠٠ هزار زندانی سیاسی در حال گذراندن حکم را در زندانها به دم تیغ سپرد، در روز روشن، پیش چشم دول مدرن اروپائی و امریکائی، صدا از کسی بر نخاست. آنچنان هول و هراسی در میهن پدید آورد که ابراز مخالفتی شکل نگرفت. حال پس از ٢٢ سال از آن جنایات دهه شصت و شصت و هفت سخن می گویند، فرزندان همان جانیان که طناب دار بر گردن زندانیان سیاسی انداختند، در صدد تبرئه امام راحلشان بر می آیند.
اینان، معلوم نیست با چه زبانی سخن می گویند. صبح تا ظهر خود را سبز می دانند. بعد از ظهر سعی می کنند خود را بیرنگ بنامند تا اسیر نیرنگ نشوند و شب ها که به زاهدان شب پرست پیوند می خورند و مشغول راز ها و نیازهای شبانه می گردند، چشمشان که به ماه می افتد یاد امام راحل شان می افتند و فریاد بر می آورند کی گفته کشتار بوده و قتل عام سیاسی در زندان هاو هزار عذر بدتر از گناه، در باره قتل های زنجیره ای هم منکر شده و می گویند کارنامه آقای هاشمی مثل آئینه پاک است و فقط حساب بانکی اش زیادی صفر دارد و آنهم برای ادامه نهضت اسلامی است. خاوران اصلا وجود خارجی ندارد، آنجا همیشه بهائی ها را دفن می کردند حالا هم چند تا کافر را قاطی کردند، این همه هیاهو برای چیست؟
به غرب هم که آمدند چماقشان از زیر بیانات مدرن شان هویداست. آنان انچه را مردم در طی سی سال هزینه داده را به یک باره خط زده و می گویند کسانی که در خیابانها هستند این سی سال در تماشاخانه بودند و با ما به خیابان آمدند و آزارشان ندهید. چون این مردم هیچ از گذشته نمی دانند. امروز متولد شده اند.و با ما به جنگ پلیدی ها آمده اند. آنها می خواهند نیروی برآمده از جنبش مدنی را که بطور اتفاقی سبز نام گرفته را شش دانگ از آن خود کنندو در چنبره خود بگیرند و برایش شناسنامه صادر می کنند.
تاریخ سی سال جنایات رژیم اسلامی را نمی توان منکر شد و با شعار های تازه سبز شده از ٢٢ خرداد ٨٨ نوشت. این جمهوری از ٢٢ بهمن ۵٧ با جنایت شروع شد. این جنبش اعتراض به عملکرد سی ساله دارد. کشتار زندانیان سیاسی دهه شصت و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶٧ یک فاحعه ملی و پرونده ملی است. نیروی تغییر، در بند پندار بافی هایتان گرفتار نخواهد شد. این جنبش با همه نحله های فکری اش در میدان است. این جنبش، جنبش همه مردم ایران است. و در ادامه حیات خود به همه پرسش ها پاسخ خواهد داد.
آیت الله خمینی ، با کشتار کمونیست ها و دیگر مبارزان دگر اندیش به فرزندان خلف خود این علامت را داد که در ادامه کار با واسطه عمل نکنند، خود شان وارد معرکه بشوند. او می دانست وقتی کمونیست ها نباشند هر کاری می توانند انجام بدهند.
اخر این کمونیست ها بودند که به روش او نام” خط امام” دادند و زیر پر وبالش را گرفتند و حمایتش کردند. آخرالامر هم جان بر سر همان راه نهادند. آیت الله خمینی رحم به پیر و جوان شان نکرد همه را از دم تیغ گذراند.
براستی چرا پس آگاه شدن از توطئه ای حمل بر دستگیری گسترده رهبران و کادرهای حزب توده ایران، با توجه به اینکه به آنها اطلاع داده شده بود در خطر هستند، آنها اقدام به خروج از کشور ننمودند و ماندند تا اینکه آن فجایع راآیت الله خمینی و وفاداران او در باره شان اجراء کردند. براستی چرا!؟
حزب توده در سرتاسر عمر فعالیت خود، نگاه به صدر هیئت رئیسه شورا، شوروی داشت. پس از انقلاب وقتی با موی سپید بازگشتند، نسبت به وظیفه تاریخی خود توانستند عمل کنند یا نتوانستند، این را زمان پاسخ خواهد داد. اما از اینکه نخواستند مجددا راه خروج ازمیهن را اختیار کنند برمی گردد به اقامت طولانی مدت آنها دربلوک شرق، تلخی حیات آنها در میان هم اندیشان چقدر برایشان دشواری داشت که به کام مرگ رفتن به دست ایت الله خمینی را پذیرا شدند. آیت الله خمینی در رابطه با قتل عام کمونیست ها علی الخصوص رهبران حزب توده، بدون تردید عمل کرد. گوئی او گواهی این کار را دریافت کرده بود.
کشتار کسانی که فقط از حکومت او و افکار و ایده های او حمایت بیدریغ کرده بود.
عمری تمام دولت های روی کار آمده در ایران در دو رژیم به حزب توده، برچسب ، جاسوس، عامل بیگانه و وطن فروش زدند. آنها را “توده نفتی” و خائن قلمداد کردند. پس از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶٧، آیت الله خمینی به مریدان خود این پیام را داد که از این به بعد هیچ کس را دخیل در کار خود و واسطه روابط خود قرار ندهید. زمین را من برایتان “پاک” کردم خود عمل نمائید.
امروز در حیات سیاسی ایران روسیه پدیدار شد. نوادگان لیاخف روسی که با حمایت محمد علیشاه مجلس مشروطه را به توپ بسته بودند، صحنه گردان قدرت در حکومت اسلامی گشتند. آنها که امروز آمدند تا حافظ منافع حکومت اسلامی باشند دیگر کمونیست نیستند. و حکومت اسلامی آسوده خاطر از حمله نظامی وتهدید تحریم ها، به حیات خود ادامه خواهد داد.
آیا براستی وقتی کمونیست ها نباشند هرکاری را میتوان انجام داد؟
امروز کمونیست کیست؟ سندرو کورزی، کمونیست ایتالیائی می گوید: “امروز کمونیست کسی است که برای محیط زیست فعالیت و از آن دفاع می کند.”