از وبلاگ: امشاسپندان
● تلخی…
همین دبشب بود، در مراسم دومین دوره جایزه کتاب “صدیقه دولت آبادی”، همین دیشب بود که کلیپی را که در مرکز فرهنگی زنان برای او ساخته بودیم و شعر زیبای سروده بیست و دو خرداد او را خوانده بودیم، تقدیمش کردیم. با همان وقار و تشخص همیشگی اش بلند شد و گفت: شما عزیزان دل من هستید، شما پاره های تن من هستید. همین دیشب در مراسم مرکز فرهنگی زنان بود که سروده تازه ای خواند، با چه صلابتی گفت: نامردان،شیر مادر بر شما حرام باد!…همین دیشب بود که نوشین به او از برنامه امروز گفت و البته خواهش کرد که نیایند. گفتیم ممکن است دست به خشونت بزنند، ممکن است خدای نکرده در درگیری آسیبی به وجود نازنینتان برسد. با چه قاطعیتی گفت: برنامه ساعت چند است؟من حتما می آیم.
بار اول که نبود کتک خوردیم، باراول که نبود مراسم را بهم می ریختند، بار اول که نبود فحش می دادند..نه! بار اول نبود…اما نمی دانم چرا این بار انقدر پر از حس غم بود، پر از…پر از نفرت…نمی دانم چرا بعدش همه داغون بودند….همه اشک می ریختند. نمی دانم این بار چرا اینطور بود…
امروز، در تجمع آرام پارک دانشجو، که زنان سرود خواندند، ماموران کیسه های پر از زباله به سر و صورتمان پرتاب می کردند، امروز که روز زن است و رفتیم که بگوییم ما برابری می خواهیم، ما علیه تبعیض مبارزه می کنیم…امروز، دو صحنه دردناکو پر از درس را دیدم و تجریه کردم و با ان پیر شدم….تا اخر عمر تلخی این دو صحنه حک شده بر ذهن و روح و دل و جان پاک نخواهد شد.
تصویر اول:
سیمین بانو بهبهانی رسیده است….یک بازویش را مهین خدیوی گرفته است، بازوی دیگرش را دختری از آشنایانش….آرام گام بر می دارد و با سختی تمام. درست در بحبوحه بزن و بزن ها رسید. می دویم طرفش، می گوییم خانم بهبهانی عزیز شما بروید….حسابی درگیری است.چند نفر نیروی ضد شوری به سویش می آیند..دست هایمان را دورهم حلقه می کنیم و دیواری به دور او شکل می دهیم…می گوییم این سیمین بهبهانی است، افتخار ایران است، پیشکسوت و تاج سر همه ایران است…غولی از میانشان می گوید: خوب باشه! من هم حسینم!یکیشان می گوید هری…برو پیرزن!….یک نفر داد می زند دهنت را ببند…به سیمین توهین نکن…مادربزرگ ما است، شرم کن!می ریزند سرمان…سر ما چندنفری که دور وی حلقه زده ایم…هر کداممان را گوشه ای پرت می کنند…با باتوم می زند پشت کمر سیمین..سیمین بهبهانی….که چشم هایش دیگر هیچ سویی ندارد….که به سختی راه می رود…سیمین، با آرامش سرش را بالا می گیرد و به طرفان مامور ضد شورش نگاه می کند…با باتوم دوباره می زند به کمر سیمین…اخ هم نمی گوید…سرش را بالاتر می گیرد…لگدی را حواله سیمین می کند… سرش را بالاتر می گیرد سیمین و اخ هم نمی گوید…ناهید مثل پلنگ زخمی می دود و داد می زند تو بیجا می کنی سیمین را می زنی! حیا کن! تو…سیمین آرام بازوی ناهید را می گیرد و با چه آرامش و صلابتی می گوید: با این ها بحث نکن، برویم….
تصویر بعدی:
ما چند نفر دیوار دفاعی سیمین همه می زنیم زیر گریه…من تا به حال گریه نوشین را ندیده ام…و گریه منصوره را… و اشک های پروین را….سیمین را کنار خیابان می بریم…منصوره زار می زند و جلو هر ماشینی را می گیرد و می گوید: آقا!آقا! ایشون سیمین بهبهانی هستند، تو را خدا سوارش کنید و او را به خانه اش یا جای امنی دور از اینجا ببرید….همه پا رو گاز…دو تایشان روزنامه نگارو عکاس هستند….سیمین دارد می لرزد…ما زار می زنیم که جلو چشممان او را کتک زده اند و هیچ نتوانسته ایم بکنیم…منصوره هوار می زند تا ماشینی سیمین را سوار کند…اتوبوسی ان روبرو پشت چراغ است، مسافران اتوبوس انگار که دارند فیلم اکشن نگاه می کنند با هیجان و خنده کتک خوردن سیمین را تماشا می کنند و به اشک های ما می خندند…
نه! نه! دفعه اول نبود که باتوم می خوردیم…که لگد دریافت می کردیم…که فحش می شنیدیم…که تجمعمان را بهم می ریختند….اما چیزی عوض شده بود…از جنس همیشه نبود….همه تلخیم…پر از غم…باتومش را بالا می برد..یک ان می بینم بدجوری مریم را هدف گرفته است…چنگ می زنم و او را با خودم می کشم کنار..نزدیک است هردو در جوی بیافتیم…مریم هاج و واج مانده است….نه! چیزی عوض شده است..نمی دانم چیست…..نمی دانم….حقیقت ها چقدر کثیف تر از ان هستند که فکر می کردم خدا…یک نفر سیلی می خواباند تو گوش نازنین فیروزه مهاجر….که اندازه سن ان مردک است که در دانشگاه با عشق درس می دهد….که ….گوش فیروزه هنوز درد می کرد…حقیقت ها چقدر کثیف تر از همیشه بودند امروز….تمام راه تا دفتر را زار می زنیم.
از وبلاگ: آقایان و خانمها…نقطه عطف ××شعر
بمان مادر،بمان در خانه ی خاموش خود،مادر
پارک دانشجو کمی مانده به ساعت ۴ بعد از ظهر ۱۶ اسفند مصادف با ۸ مارس:
به دعوت دوستی آمده ایم.جمعیت اندک است.کمی بعد آرمان هم می آید.جمعیت لحظه به لحظه افزون می شود.اکثرا زن و دختر برخی هم مذکر.مراسم به آرامی آغاز می شود.دوستمان دارد گل میموزا تقسیم می کند.شاخه ای هم به ما می رسد،می گوید سمبل روز زن است.کاغذها و پلاکاردها را بالا می گیریم و سرود می خوانیم:”ای زن ای حضور زندگی،به سر رسید زمان بندگی ،رهایی زنان ممکن است ،تلاش ما سازنده ی آن است…”خبرنگارها عکس می گیرند.پارچه ای را بالا می گیرند:جهان دیگری ممکن است.
نیروی انتظامی هم آمده،چند ماشین از کلانتریهای اطراف.وسط سرود صدای نخراشیده افسری به گوش می رسد:تجمعتان غیر قانونی است.متفرق شوید.جمعیت بی توجه به خواندن ادامه می دهد.سیمین بهبهانی هم می آید.کمی بعد دوباره قارقار درجه دار بلند می شود.این تجمع غیر قانونی است.شما مجوز ندارید،اینجا را ترک کنید.ریشویی آمده ملت را نصیحت می کند:”دوستتان داریم به خاطر خودتان بروید.”قارقار را اضافه می کند:”پنج دقیقه فرصت دارید بعدش مسئولیتش با خودتان است.من به عنوان مسئول کلانتری می گویم.”زنی شروع می کند به خواندن بیانیه.پلیس باز هوار میزند:”بلندگو رو خاموشش کنید.” زن ادامه می دهد:…صلح،برابری،آزادی…ناگهان یگان ویژه حمله می کند.
شصت،هفتاد نفری می شوند.باتوم به دست،وحشیانه یورش می آورند.جمعیت هراسان از جا بر می خیزد.به سمت ساختمان تئاتر شهر روانه می شود.سایه های گرسنه به دنبالشان.
همچنان شعار می دهند.پلاکاردها را می گیرند بالا،مزدوران هم باتوم ها را…دستان مزدوران می کوبد و فریادها مبدل به ضجه می شوند.بهبهانی را هم مینوازند.
آری جمهوری اسلامی مرد و زن نمی شناسد.بهشت زیر پای مادران است به شرطی که دهانشان را ببندند و دم از آزادی و برابری نزنند.بنشینند کنج خانه تا بپوسند و با کفن سپید راهی گورستان شوند ار نه جواب هم صدایی ها،پلیس ضد شورش است.
از پارک دور می شویم.یکی از بچه ها را جوری نواخته اند که زخم و زیلی شده است.آرمان را گم کرده ام.پیدایم می کند.بر می گردیم به سمت پارک.آرمان هم در این گیر و دار چند ضربه ای خورده است.داریم از خیابان ولیعصر رد می شویم.سربازی می گوید سریعتر بروید،کمی تعلل و اولین پس گردنی.باتومی در کون،دیگری در کمر و پدرسگ ها ول کن نیستند.خوش ذوق هم هستند،با ریتم ۶ و ۸ می زنند.من هم از درد بابا کرم می رقصم.حافظه موبایلم دیگر جا ندارد.به آرمان می گویم گوشیتو بده.چند تا عکس می گیرم.می روم از لاشخورهایی که جلوی پارک نشسته اند عکس بگیرم که یک خرس لباس شخصی جلویم را می گیرد،گوشی را از دستم می قاپد و طعنه می زند که عکس گرفتی؟پاکش کن،بازم گرفتی؟بیا همراه من.می رسد به جلوی درجه داری(“مرتضی باطنی”این را روی لباسش نوشته اند.)لباس شخصی می گوید:”سردار،داشت از نیروها عکس می گرفت.”سردار هم می گوید:”ببرش توی ماشین.”(به به کارمون در اومد)توی مینی بوس چند نفر دیگر هم هستند.دو دختر که همین جوری گرفتندشان.یک آدم بیکار و یک روزنامه نگار که گفت از حیات نو آمده!مردک کچلی می آید تو و سوال پیچم می کند که چه کاره ای و غیره.کارت شناسایی می خواهد که ندارم.گالری موبایل را زیر و رو می کند.شانس توپ من دسکتاپ گوشی هم عکس سالوادور آلنده است.توی گالری هم عکس های:چه گوارا،کاسترو،نرودا،بیژن جزنی،امیر پرویز پویان و … در این گیر و دار بچه ها هم برای خلاصی من وارد گفت و گو شده اند.
مردک که می رود سربازی از مرد کناریم می پرسد:”چه کاره ای؟”
-روزنامه نگارم.
خوب پس زیر سر خودتان است. از من می پرسد
-دانشجو
می گوید این که خودش جرم است. با چی عکس می گرفتی؟
-موبایل که این آقای کچل ازم گرفت.
توهین هم که می کنی!کچل کله خربزه ای؟بهش می گم(به ..ام که میگی).
آرمان می آید مرا خلاص کند او را هم می گیرند.می آید توی مینی بوس.کله خربزه ای می آید کیف و جیب هایش را می گردد.لا مصب توی کیفش هم عکس چه دارد.(خدا خفت کنه)!ده دقیقه ای می گذرد،خربزه ای کارتهای آرمان را می گیرد و می گذارد برود.ما همچنان در اول عشق تو در مینی بوس مانده ایم.سرباز وراجی می کند.از این که خربزه اطلاعاتیست گرفته تا این که دستور داشته اند از کمر به پایین آش و لاش کنند.بالاخره با گرویی کارت یکی از بچه ها ما را هم ول می کنند.
۹ شب ، ۸ مارس:
توی انجمن نشسته ایم.فردا باید برویم آگاهی،اطلاعات،شاید هم کمیته ضد خرابکاری جواب پس بدهیم.آرمان تعریف می کند:”یکی عکس آلنده را به من نشان داد و گفت این کیه؟ گفتم گابریل گارسیا مارکز،نویسنده رئالیسم جادویی،نخوانده اید؟ گفت مگر شماها می گذارید؟ جواب دادم خوب ما رو ول کنید برید بخونید.”
زیاد در فکر فردا نیستیم. سکوت در وجودمان رخنه کرده و صدایی که در فضا می پیچد:”با دژخیمان اگر شکنجه،اگر مدارا”
جای مهرورزی روی نشیمنگاهم بدجوری درد می کند.فکر می کنم و تنها تسلی بخشم لبخند سرخ سیگار است.
از وبلاگ: گلناز
fuck the police
۱_تالار ابن خلدون دانشگاه تهران، من و فرناز و پریسا پشت تریبون نشستهایم. موضوع سخنرانی مان خشونت علیه زنان در اینترنت است. از دنیای مجازی میگوییم که همچون حقیقی اش تنها قلمرو حکمرانی مردان است. از فحش ها و توهین های هر روزه ای که دختران وبلاگنویس به خاطر عریان کردن بی پیرایه افکار شان در وب با آن مواجه اند. از هویت فمینیستی مان میگوییم که به تاراج میرود. وسط سخنرانی گروه ۱۵ نفره ای از پسرها به حالت اعتراض سالن را ترک میکنند. میروند که ساعتی بعد هنگام پخش فیلم مادهی ۶۱، همستر دست آموزی را در سالن ول کنند و با فریاد ِ آی موش آی موش ! برنامه را به هم بریزند. درست همان کاری که چماقداران در جلسات سخنرانیای که سخنران حرفی خلاف باب میلشان میزند، انجام میدهند.
۲_ ساعت ۳ از دانشگاه بیرون میآییم و راه می افتیم به سمت پارک دانشجو. جدا جدا و در دسته های ۴-۵ نفری تا جلب توجه نکند. به پارک می رسیم و دوستان و زنانی را میبینیم که برای بزرگداشت ۸ مارس جمع شده اند. حضور پسر ها بسیار بیش ار پیش است و این بسیار خوشحالم میکند. گل های میموزا را که سمبل روز جهانی زن است میان جمعیت پخش میکنم. همه شادیم و به هم تبریک می گوییم.
۳_ حلقه ای زده و روی زمین نشته ایم و سرود می خوانیم. نیروی انتظامی با بلندگو دستور متفرق شدن می دهد و اینکه تجمع شما مجوز ندارد. ما اما عین خیالمان نیست و سرودمان را می خوانیم. بعد کیسه های زباله را به رویمان پرتاپ می کنند. کیسه ی پر از آشغال بر سر زنی می خورد و باز ما از جایمان تکان نمی خوریم.
موقع خواندن قطع نامه حمله می کنند. با باتوم و با لگد همه را می نوازند . بعضی هایمان درگیر میشویم. همه با هم فریاد میزنیم ” وحشی، وحشی”. پراکنده مان میکنند و عده ای به آن سوی خیابان فرار میکنند. مردم داخل ماشین ها و اتوبوسها انگار که دارند فیلم سینمایی تماشا می کنند.
دوستانم را هی گم میکنم. تقریبن جمع متلاشی شده است اما پلیس دست بردار نیست و باز میزند. با ستاره و فیروزه مهاجر ایستاده ایم. مرد نظامی می گوید که برویم. ستاره می گوید اینجا مکان عمومی است و میخواهیم بایستیم. مرد تنومند دستش را بالا می برد و پس گردنی محکمی به ستاره می زند و موهایش را می کشد و هلاش می دهد. من و فیروزه میرویم که که جلویشان را بگیریم. کشیده ای به گوش فیروزه می کوبد و لگدی به پهلوی من. فریاد می زنند گم شید کثافت ها . و من آرام راه میروم . می گوید سریع . و من باز آرام راه میروم. فرمانده به من اشاره میکند و دستور میدهد این را خوب برن. زبانش خیلی دراز است. با باتوم میزند با باسن ام و با لگد به ساق پایم. و من باز آرام راه می روم . با هر ضربه ی متناوب باتوم شوکی وارد می شود و دردی همه ی تنم را میگیرد. ستاره دستم را میگیرد و لنگان لنگان میکشدم. نگران فرناز ام . نگران مریم ام . نگران الهه ام و پروین و نوشین.
۴_ می رسیم به چهار راه کالج. هما و فرحناز و دیگر دوستان را می بینم. همهی راه همه ی درد را تحمل کردم و بغضم را فرو خوردم. دوستانم را که بینم بغضم می ترکد و اشکم آرام سرازیر میشود. هیچ وقت عادت به بلند گریه کردن نداشته ام. خجالت میکشم که چرا گریه ام گرفته است. چرا انقدر ضعیف ام که تحمل درد ضربه های باتوم برقی و لگدهای پلیس را ندارم. به مرکز که میروم همه ی دوستانم را میبینم و خیالم راحت میشود. همهی چشم ها سرخ اند و من هم خجالتم می ریزد. پناه می بردم به آغوش فرناز که همیشه بهترین پناهگاه است و گریه میکنم بر شانه اش. خبر گذاری ها زنگ میزنند و ما هیچ یک نای حرف زدن نداریم. همگی نگران سیمین بهبهانی هستیم که از ضربه های باتوم در امان نمانده بود. پیرزن نابینا را می زدند و او با هر ضربه سرش را بالاتر میگرفت. سرو را می ماند این زن.
۵_ یه خانه که میرسم مادرم از قبل یخ را آماده کرده تا بگذارد بر کوفتگیهایم. سعی می کنم خود را آرام نشان بدهم و نمی شود. بغض دارد خفه ام میکند. درد دارم. یک دریا درد دارم. درد تحقیر. درد توهین . درد باتوم… دیروز روز من بود . روز زن. ۸ مارس.
پی نوشت :
چه شوری داشتیم اینجا من و فیروزه . راستی، گلهای میموزا یم کجا زمین افتاد ؟ زیر لگد کدام چکمه له شد ؟
از وبلاگ: زن، کودک، خشونت، صلح
نمایش خیابانی خشونت در تئاتر شهر
پنجشنبه، ۱۸ اسفند، ۱۳۸۴
البته در ابتدا قرار بر همایش بود، همایشی آرام و بدون فحاشی. شعاری هم نداشت این تجمع. زنان و دختران در سنین مختلف و از همه اقشار گرد هم آمده بودند تا همصدا با زنان جهان خواستار برابری حقوق زن و مرد شوند و صلح را آرزوی دیرینه خود بیان کنند.
مردم تک نفره یا گروهی از قسمتهای مختلف پارک داشنجو وارد می شدند. بعضی بین آنها گل پخش می کردند. برخی متن سرود ای زن ای حضور زندگی را. ساعت به ۴ بعد از ظهر نزدیک می شد و کم کم جمعیت پراکنده، نزدیک به ورودی محوطه جلوی تئاتر شهر در مقابل چهار راه ولی عصر گرد هم آمدند. هیچ شعاری نبود. افراد، زن و مرد، با پلاکاردهایی با مضامین صلح آمیز خواستار برابری حقوق و … ایستاده بودند. نیروی انتظامی با ماشینش در کناری کمین کرده بود. زنان در قسمت مرکزی نشستند و سرود ای زن را آغاز به خواندن کردند. یکی از دخترهای جوان خواندن قطعنامه ای در باب محکوم کردن خشونت های جسمی و جنسی و روانی و اقتصادی و سیاست های جنگ افروزانه و همچنین لزوم تغییر و اصلاح قانون اساسی و … را شروع کرد. افسر نیروی انتظامی ۵ دقیقه فرصت داد. زنان و مردان به خواندن ادامه دادند. در همین حین کیسه زباله ای از طرف لباس شخصیها به میان جمعیت پرتاب شد. جمعیت درکنار آشغالها به خواندن سرود ادامه دادند. ماموران مدام به مجوز اشاره می کردند. ماموران، نمایش خیابانی خشونت را در روز جهانی زن آغاز کردند. از گوشه و کنار، زمین و آسمان به سر و پای مردم باتون و لگد می خورد. کسی باورش نمی شد که در روزی که همه زنان دنیا در وطنشان به آرامی تجمع کرده و خواستار حقوقشان می شوند و صلح، افرادی با نفرت آنها را مورد ضرب و شتم قرار دهد. دختری بر اثر ضربه، میان جوی پرآب خیابان ولیعصر پرتاب شد. دخترک دیگری از شدت درد نالید. زن میانسال فریاد کشید که برای چه می زنید؟ و در آن میان، افسر نیروی انتظامی، تن سیمین بهبهانی، بزرگ بانوی شعر پارسی را هم به ضرب لگد و باتون به درد آمیخت. اطرافیانش که شاهد صحنه بودند گریستند، سخت و دلشکسته گریستند برای بانوی سالخورده مهربانی که اشعارش همیشه عطر خوش زن بودن را به همراه دارد. گریستن به حال شهری که دیگر شاعره اش را هم پاس نمی دارد. شهری که تنها درد می شناسد و درد می آفریند.
نمایش ادامه داشت و ضربات سخت، مردم را به این سو و آن سو می تاراند. نمایش تماشاچی هم داشت. تماشاچیانی که گاه نقشی بر عهده می گرفتند و گاه سوتی می زدند و می گذشتند و گاه به سخره می گرفتند این همه را.
بله، امروز هشتم مارس، روز جهانی زن، ما زنان ایرانی به همراه نیروی انتظامی، حامیان زادگاهمان، نمایش خیابانی خشونت را به جامعه بین الملل تقدیم کردیم. و جایزه بهترین بازیگر را به آن افسری دادیم که با رکیک ترین الفاظ و کوبنده ترین ضربات، خشونت، دلیل تجمع زنان سرزمینش را به تمامی به نمایش گذاشت.
هشتم مارس بر تمامی بازیگران و سیاهی لشکران این نمایش، مبارک!!!
لاف زبرتری کم زن
سنگ برابرت هستیم
تیر به ما چه می باری
نیمه ی دیگرت هستیم
خالق این جهان، ما را
واسطه کرد در خلقت
حرمت ما نگه می دار
خالق و مادرت هستیم
عزت و امن و آسایش
جمله ز لطف ما داری
از دل خود اگر پرسی
همدل و همسرت هستیم.
حق طلبان همراهیم
زنده و شاد و سرپاییم
گام بزن بیا با ما!
ما همه، یاورت هستیم.
حق حیات کامل تر
گرچه به کام شیر اندر
مطلب ماست باور کن!
طالب باورت هستیم.
نظم جهان فردا را
همت و همدلی باید
دست به دست ما بسپار
یار دلاورت هستیم.
سیمین بهبهانی
قطعنامه ی جمعی از فعلان زنان در سالروز ۸ مارس روز جهانی زن
ما زنان ایرانی در روز جهانی زن گرد هم آمده ایم تا ضمن اعلام همبستگی با زنان جهان یک صدا فریاد برآوریم که جهان دیگری ممکن است.
جهان بدون جنگ، فقر، نابرابری و خشونت بر پایه صلح، آزادی، برابری، همبستگی و عدالت.
– ما نقض حقوق بشر به ویژه حقوق زنان و کودکان را محکوم می کنیم.
– ما هرگونه نا برابری جنسیتی در ساختار قدرت و تصمیم گیری را محکوم می کنیم.
– ما هرگونه خشونت های جسمی، جنسی، روانی، اقتصادی و فرهنگی علیه زنان را محکوم می کنیم.
– ما سیاست های جنگ افروزانه ای را که باعث تشدید ناامنی، فقر و خشونت بر علیه انسان ها، به ویژه زنان و کودکان می شود محکوم می کنیم.
– ما ترویج و انتشار دیدگاه تحقیر آمیز به زنان را (درکتابهای درسی، روزنامه، مجلات، برنامه ای تلویزیونی و …) محکوم می کنیم.
ما زنان اعلام می داریم که:
۱. خواهان دنیایی سرشار از صلح و بدون جنگ و خشونت در محیط زیستی سالم هستیم که در آن برای حل مناقشات از روش های صلح آمیز استفاده می شود.
۲. خواهان برابری زنان و مردان در برخورداری از کلیه ی حقوق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی (صرف نظر از قومیت، مذهب، عقیده و طبقه) می باشیم.
۳. خواهان تغییر و اصلاح قانون اساسی و کلیه ی قوانین ضد زن از جمله به دست آوردن حق حضانت مادران، ارث، طلاق، دیه، سفر، انتخاب پوشش و … هستیم.
۴. خواهان برخورداری از بیمه و استفاده از مزایای تامین اجتماعی برای زنان خانه دار، زنان روستایی و زنان سرپرست خانوار هستیم.
۵. خواهان برخورداری زنان از حقوق و امتیازات برابر در آموزش و اشتغال هستیم.
۶. خواهان لغو قراردادهای استخدام موقت (پیمان کاری، قراردادهای جمعی) هستیم.
۷. خواهان اجرای عدالت در توزیع مناسب و برابر منابع و ثروت هستیم.
۸. خواهان پیوستن به کنوانسیون بین المللی رفع کلیه ی اشکال تبعیض علیه زنان و اجرای کلیه مفاد آن بدون هرگونه قید و شرطی هستیم.
۹. دستان یاران همراه را به گرمی می فشاریم. آری جهان دیگری ممکن است. ما زنان سازنده ی آنیم.
۱۷ اسفند ۱۳۸۴
از وبلاگ: صبا بیقرار
جهان بهتری ممکن است به دور از هرگونه خشونت
گزارشی از براپایی مراسم روز جهانی زن در پارک دانشجو:
ساعت ۳:۴۰ – من روی سکوهای جلوی تئاتر شهر نشستهام، چند خبرنگار و عکاس در نزدیکی من با هم گپ می زنند. آمدن مردم کمکم شروع شده، تعداد حاضرین حدود ۴۰ نفر است و برنامه ساعت ۴ شروع خواهد شد.
ساعت ۳:۴۸ – چند مرد مسن با لباس شخصی و قدهای بلند هنگام رد شدن از جلوی ما با موبایل صحبت میکنند، توجه همه به آنها معطوف میشود.
ساعت ۳:۵۵ – جمعیت به ۲۰۰ نفر رسیده است.
ساعت ۴ – همه از جلوی در تئاتر به سمت محوطه باز نزدیک چهار راه حرکت میکنند. افرادی هم که در برنامه همایش صبح ( مجموعه فرهنگی شقایق )شرکت کرده بودند از راه میرسند. جمعیت بالغ بر ۵۰۰ نفر شده است. همه پلاکاردهایی را که دارند در دست میگیرند. بیشتر حاضرین زن هستند از همه جور: از چادری تا تقریبا بی حجاب، از خانم های مسن تا دختر های ۱۰ ساله، در میان این زنان مردانی هم دیده میشوند که معمولا با کسی آمدهاند و بیشتر مشغول حرف زدن هستند.
نیروهای امنیتی از راه می رسند، ماشین هایشان نزدیک چهار راه پارک شده است.
زمزمه جمعیت شروع میشود که سرود زن را میخوانند، خبرنگاران عکس میگیرند، گزارشگری از شبکه ZDF آلمان از جمعیت فیلمبرداری میکند که مأمورین او را از سکو به پایین میکشند.
مأموری با بلند گو فریاد میزند: پراکنده شوید. صدای جمعیت از حالت زمزمه خارج شده و بلند تر میخوانند نمی دانم چه میشود که میبینم در دستم پلاکاردی است که رویش نوشته ” جهان بهتری ممکن است، به دور از هرگونه خشونت ” نصفه نیمه بالایش میآورم.
ساعت ۴:۱۵ – مأمورین جمعیت را محاصره کردهاند و شخصی با بلندگو فریاد میزند تا ۵ دقیقه دیگه پراکنده شوید و گرنه با شما برخورد خواهد شد. صدایش خوب بگوش نمیرسد جمعیت در حال خواندن هستند. مردم کمی ترسیدهاند.
ساعت ۴:۲۰ – جمعیت با فشار مأمورین به عقب رانده میشود، تا حدودی مقاومت میکنند و با هر چند قدمی که به عقب می روند کمی ایستاده و شعر میخوانند.
ساعت ۴:۲۵ – گارد آهنین از راه میرسد (عجیب است این بار دیر کردهاند) خوب هرگاه امنیت ملی کشور در خطر باشد آنها پیدایشان میشود و این جمعیت حاضر به نظر بزرگ ترین تحدید ملی است. با باتوم آرام به بدن بعضی ها می زنند. فریاد دختران نزدیکتر بلند میشود: وحشی وحشی وحشی
ساعت ۴:۲۸ – شخصی با قد بلند و کاپشن چرمی که برروی لباس نظامیش پوشیده فریاد میزند و باتوم را در هوا میچرخاند و بی دقت ( یا با دقت) آن را به سویی ول میکند که گاه به کسی اثابت میکند. گویی حکم با این حرکت صادر میشود: گاردهای آهنین با دیدن این صحنه جرأت پیدا کرده و به سمت جمعیت هجوم میآورند.
مردم پراکنده میشوند و به سویی میگریزند و دوباره در ضلع جنوب ولیعصر و شمال پارک در چند دسته جمع میشوند، فریاد میزنند و شعر میخوانند. من هم در میان جمعیت به این سو و آن سو میروم در کنار بقیه پلاکارد را بالا گرفته و احساس میکنم با تمام وجود با نوشته روی آن یکی شدهام.
مأمورین به سمت ما هجوم میآورند و عربده میکشند و باتوم را بر سر و روی همه میکوبند فرقی نمیکند زن یا مرد، کوچک یا بزگ، گوشه باتومی هم حواله پشت دست من میشود تا از این فیض عظیم بی بهره نباشم و مانند دیگران سالم به خانه برنگردم.
ساعت ۴:۵۰ – جمعیت به طور کامل پراکنده شده من روبروی خیابون جلوی مغازهای ایستادهام، مردم و عابرین اطراف چهار راه ایستادهاند و به شلوغی که حالا ناشی از حضور بیش از ۲۰۰ نیروی امنیتی است نگاه میکنند، آنها نیز با فریاد از کنار آنجا دور میشوند. نزدیک به ۵ مینی بوس ۱ اتوبوس و ۱۵ سواری با رنگ های نیروها انتظامی اطراف پارک توقف کرده اند.
خسته ام به سمت زیر پل حافظ راه می افتم جمعیتی که پراکنده شدهاند کم کم در حال دور شدن از آنجا هستند از هر ۳ یا ۴ نفر یکی دست یا کمرش را گرفته است. دختر کوچکی، حدوداً ۱۲ ساله را میبینم که گریه میکند، دوستانش بغلش کردهاند و پشتش را میمالند.
در حافظ پیچیده و از آنجا وارد خیابان آبان میشوم. از جلوی کافی شاپ ۷۸ عبور میکنم اکثر میزها خالی است دور میزی یک خانم و آقا و دور یکی دیگر ۵ دختر جوان نشتهاند و مشغول خندیدن هستند، پیش خودم میگویم: حتماً روز جهانی زن را جشن گرفتند.
نوشته شده در چهارشنبه ۱۷ اسفند۱۳۸۴ساعت ۲۰:۷ توسط حمید رضا
از وبلاگ: ایزدبانو
درد داریم
ما جمع شدیم تا بگوییم حقوق طبیعی و انسانی خود را میخواهیم. خواستار رفع تبعیض بودیم و هستیم. قرار بود ساعت ۱۶ تجمع شروع شود و تنها ۳ دقیقه گذشته بود وقتی گفتی که تجمع غیر قانونی است، متفرق شوید. تو باید بهتر بدانی که تجمعی که در آن سلاح حمل نشود، نیازی به مجوز ندارد و قانونی است. ما دنبال هیاهو و دردسر نبودیم. ۵ دقیقه وقت دادی. بیانیه داشت به اتمام میرسید و هنوز ۵ دقیقه به اتمام نرسیده بود که حمله کردید. در چشمان ما نگاه کردید و لگدهایتان را کوبیدید و باتومهایتان را فرود آوردید. درد داشت و دارد اما فکر میکنی از درد یک زن در این جامعه مردسالار و زنستیز بیشتر است. ما دردهای بیشتری را تحمل کردهایم. درد لگد و باتوم شما، حتی باندازه درد زایمان مادرت، وقتی تو را زایید که کاش نزاییده بود، نیست.
وقتی برای به موقع رسیدن به مراسم با عجله خیابانها را طی میکردم، مثل همیشه متلکهای زیادی را شنیدم و باز دم برنیاوردم. در دلم امید داشتم روزی برسد که کسی به خود اجازه توهین و تجاوز به حریم ما را ندهد. خشنود بودم که به مراسمی میروم که در آن طلب حقوق خود را دارم. راستی شده است که در خیابان راه بروی و تمام و کمال تو را ارزیابی کنند و هر کس با کلامی و نامی بخواندت و افکارت را آشفته کند؟ وقتی داشتم میآمدم به روزی فکر میکردم که کتک خوردم. چقدر تحقیر شده بودم. کبودیهایش ماهها ماند و من هنوز میتوانم آنها را ببینم. چند زن در این مملکت هر روز کتک میخورند. چند زن دست و پایشان را در زیر لگدهای مردانی مثل تو شکسته است؟ چند زن نقص عضو شده است؟ راستی تو چند بار زنت را زدهای؟ تو بهراحتی میتوانی این کار را انجام دهی. تو باتومهایت را برسر پیرزنی نحیف که شخصیت شعر و ادب این مملکت است، فرود میآوری و وقتی نام این شخصیت را به تو میگویند، به راحتی نام خود را میگویی. مادرت هم از تو باید اطاعت کند، نه؟ برای شما سخت نیست که حتی مادران را به زیر لگد بگیرید. شما حتی برادران کوچکتر خود را به راحتی و بدون توجه به فریادهای او کوبیدید.
امروز به یاد زنان دادگاه خانواده هم بودم. زنانی با شوهران معتاد که هیچ یاوری ندارند و با کودکانی در آغوش، ساعتها پشت درب اتاقی به انتظار مینشینند و آنها را از اتاقی به اتاق دیگر میفرستند. کودکان در آغوش آنها بزرگ میشود. هیچگاه اینقدر بیپناه و ناچار بودهای؟ درحالی که هر عقل سلیمی به راحتی حق را به تو میدهد و این همه آزار روا نیست. من زنی را میشناسم، که راستی او بسیجی هم هست، اما ۱۰ سال از عمرش را در دادگاه گذرانده تا بتواند از همسری که در ایران نبوده و در جایی دیگر مجددا ازدواج کرده بود، جدا شود.
گفتم ازدواج مجدد، هیچگاه زنانی را دیدهای که تمام سختیها را تحمل کردهاند اما تا کمی از لحاظ مالی بهبود یافتهاند، مرد سراغ زنی جوان رفته و زن هم که هیچ حق و حقوقی در اموال زندگی ندارد. دسترنجهای زنان به راحتی برباد میرود. تا کنون شده است مزد کارت را نگرفته باشی. درد این بسی بیشتر است. آخر زنان عمر خود را گذاشتهاند.
امروز به دختران سوخته جنوب و غرب فکر کردم. از تولدشان عارشان میآید و آنها را بسان اموالی میفروشند. آنها هیچ حقی در تصمیمگیری خود ندارند. شده است وقتی کودک بودی، والدین البته ببخشید مادر که نه، پدرت برایت تصمیم بگیرد و بدون توجه به خواسته تو مجبورت کند، آن راانجام دهی. چقدر سرخورده بودی؟ این باز هم سختتر است. آخر ما دیگر بالغ و عاقل هستیم و مجبورمان میکنید هنوز در هر امری اجازه بگیریم.
میبینی دردهای ما بسی بیشتر است. ما با لگدهای شما عقب نمیشینیم. اما یک سوال ازتو دارم. از چه میترسی؟
ما با حکومت تو در نیفتادیم. ما شعار ندادیم. تنها یک سرود چند بیتی میخواندیم و چند کاغذ که رفع تبعیض را خواستار بود. ما چند نفر بودیم؟ ۱۰۰ نفر؟ ۲۰۰ نفر؟ بیشتر نبودیم. شما چه زود از این رقم بالا زدید. از پارک لاله تا دانشجو را قرق کردید. با دیدن هر زنی، هراسان میشدید، شاید به روزی فکر میکردید که زنان و دخترانتان دیگر شما را اطاعت نکنند. آن دختری که او را “لاشی” خواندی و آن را با صدای بلند هی تکرار کردی، میتوانست دختر تو باشد. من پدران زیادی را دیدم که تا احساس میکنند ممکن است دخترشان / زنشان آنها را اطاعت نکند، آنها را با همین القاب صدا میکنند و خود را فرشته نجات آنها میدانند.
این همان فرهنگ مردسالاری ما نیست؟ مردان توخالی اما با صداهایی بلند.
زنی را میشناختیم که در مقابل تمام تحقیرها و فریادها و کتکهای مرد سکوت میکرد. چقدر با او صحبت کردیم تا زن سکوت را شکست و در مقابل مشت مرد جیغ کشید تا همسایهها بفهمند. باز با او صحبت کردیم تا در مقابل مرد ساکت ننشست و در مقابل داد او، داد کشید. میدانی چه شد؟ مرد ساکت شد. مرد دیگر فریاد نمیزند. مرد دیگر دست بروی زن هم بلند نمیکند. اکنون تنها حربه او پول ندادن است.
حربه تو چه خواهد بود؟
تو باز هم میتوانی در چشمانی که به تو خیره شده است، نگاه کنی و ضربه خود را فرود آوری. من در انسانیت تو شک میکنم و باز بیشتر انرژی میگیرم تا درمقابل ترس تو بایستم تا به حق خود برسم و دردهای بزرگتری را مرهم نهم.
درد ما روزی آرام میگیرد.
۸ مارس در پارک دانشجو
گروه ” هم اندیشی زنان(WMW)” که پایه ریز این برنامه بوده است،ترکیبی است از چندین گروه و انجمن فعال در حوزه زنان که از عموم علاقمندان برای شرکت در این مراسم دعوت کرده است.
http://www.womeniniran.net/archives/FSR/003696.php
هشت تا هشت
این برنامه که به طور هم زمان در دو سالن مجزا اجرا می شود شامل دو میزگرد با موضوعات “بررسی و تحلیل جنبش زنان؛ از ۸ مارس گذشته تا ۸ مارس امسال” با حضور شهلا لاهیجی، فاطمه صادقی، بابک احمدی، حمیدرضا جلایی پور و شادی صدر و میزگرد وبلاگ نویسان درباره “سانسور زنان در اینترنت” با حضور لیلا نظری، فرناز سیفی، مریم میرزا و پرستو دوکوهکی است.
همچنین نمایش فیلم ماده ۶۱، ساخته مهوش شیخ الاسلامی و نمایش خیابانی “همچنان ایستاده و زنده ایم” به کارگردانی آینا قطبی یعقوبی و هنرمندی گروهی از دانشجویان دختر دانشگاه هنر دانشگاه آزاد اسلامی، فلش “۸تا۸” و سه اسلاید شو با موضوع عکسها و نقاشیهایی درباره زنان و وقایعی که از سال گذشته تا امسال در حوزه زنان رخ داده است بخشهای دیگری از این برنامه را تشکیل می دهد. مرور مطبوعات در یک سال گذشته نیز جزیی از برنامه است.
برنامه که از ساعت ٩.٣٠ صبح شروع می شود و تا ساعت ۵ عصر ادامه دارد در مجموعه فرهنگی شقایق واقع در خیابان ولی عصر، پایین تر از پل پارک وی، پلاک ۱۵۴۱ برگزار خواهد شد.
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-01-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-02-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-03-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-04-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-05-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-06-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-07-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-08-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-09-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-10-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-11-march-8.jpg)
![](https://www.kar-online.com/sites/default/files/media/00251-12-march-8.jpg)