سازمان دولت؛- و نظرات چپ، لیبرال،مذهبی
در تمام جوامع طبقاتی، دولت از نظر مارکس بخش مهم “روبنای” جامعه است. در تاریخ سیر اندیشه در غرب، فلسفه دولت فصلی از فلسفه سیاسی است که آن خود قسمتی از فلسفه عملی است که پیرامون اهداف، وظایف، ماهیت، توانایی، اخلاق، ایدهها، قانون اساسی، ارزش ها، تنوع اشکال و انواع حکومت، اعمال و رفتار سیاسی دولت بحث میکند.
تاریخ دولت از زمان افلاتون براساس فلسفه حقوق طبیعی انسان بوده. در تعریف فلسفه سیاسی دولت، نظرات پیرامون اهداف و وظایف آن با هم فرق دارند. ماهیت دولت اغلب از طریق ماهیت طبقه حاکم تشکیل دهنده آن، تعیین میشود. در طول تاریخ بشر حداقل ۳ نوع دولت مناسب و مطابق روبنای جوامع استثمارگر بوجود آمد- دولت برده داران، دولت فئودالها، و دولت سرمایه داران.
در ادمه تعریف دولت در یونان باستان، اشکال دولت شامل- دولت سلطنتی، دولت اشرافی، و دولت دمکراسی بورژوایی، بوجود آمد. در عصر جدید یکی از خصوصیات دولت، وحود یک قانون اساسی در آن است. از نظر تاریخی، دولت جغرافیایی منطقه ای اقلیمی و ولایتی استانی به دولت ملی رسید. دولت یک سازمان تاریخی است که بدلیل اختلافات طبقاتی ناشی از مالکیت خصوصی بوجود آمد. دولت یک شکل ظاهری تاریخی؛ محصول آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است که بدلیل مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، بشکل غیرعادلانه بوجود آمد و گاهی میکوشد تا اختلافات طبقاتی را کاهش یا با هم آشتی دهد.
از نظر چپ ها، دولت یعنی سلطه و حاکمیت اقلیت استثمارگر بر اکثریت استثمارشده.در جوامع طبقاتی سرمایه داری، طبقه کارگر و متحدانش استثمار میشوند و هر حرکت و جنبش دمکراتیک و مردمی سرکوب میگردد. از میان انواع دولت های طبقاتی استثمارگر، اشکال مختلف دولت که قدرت طبقه حاکم را نمایندگی میکنند، میتوانند با عنوانهای نظام های- سلطنتی، الیگارشی، کاستی صنفی، جمهوری پارلمانی، فاشیستی، و دیکتاتوری مذهبی وجود داشته باشند.
سازمان دولت بسته به توازن قوای تشکیل دهنده آن میتواند دیکتاتوری فاشیستی یا جمهوری دمکراتیک بورژوایی در نظام سرمایه داری،- و یا مشروطه سلطنتی، یا مشروطه پارلمانی، در نظام فئودالی باشد. تنوع اشکال دولت استثماری میتواند بصورت- پادشاهی سلطنتی، مطلقه فردی، الیگارشی، کاستی، دمکراتیک پارلمانی بورژوایی، و دیکتاتوری فاشیستی باشد. بورژوازی میکوشد با کمک انواع و اشکال دولت، خصوصیت طبقاتی آنرا مخفی کند. لنین میگفت ولی همه انواع دولت در جوامع طبقاتی، نوعی دیکتاتوری بورژوایی هستند.
واقعیت سیاسی یک دولت را نه طبیعت و نه خالق و خدا، بلکه رابطه علت و معلولی جامعه و زمان؛ از جمله قدرت، سعادت، تصمیمات، مشهوریت، و غیره، تعیین میکنند. لیبرالها دولت را مجموعه سازمانهایی میدانند که زندگی و همزیستی مداوم و منظم مسالمت آمیز یک ملت را روی یک منطق جغرافیایی مرزدار از طریق یک قانون اساسی تضمین کند.
در آغاز قرن ۱۹ میلادی، افکار و نظریه دولت ملی توسط اندیشمندانی مانند ماکس وبر مطرح گردید. تئوریسین های دولت الهی مذهبی در قرون وسطا، روحانیون مسیحی مانند آکوین و آگوستین بودند. در قرن ۱۹ میلادی، مارکس و پرودن خواهان دولت غیر طبقاتی کمونیستی شدند. سوسیالیسم دولتی نیز در این قرن؛ احتمالا توسط بعضی از سوسیال دمکراتها، مطرح گردید.
از نظر سوسیالیستها، دولت، سازمان حاکمیت و سلطه طبقاتی، ابزار قدرت سیاسی اقتصادی طبقه حاکم برای اعمال و تضمین منافع اش است. اینگونه دولت ها برای اعمال حاکمیت خود از سازمانهای سرکوب مانند- ارتش و پلیس و سازمان اطلاعات و قوه قضایی و مجلس قانونگذاری و دستگاه اداری دولتی استفاده میکنند. لنین میگفت، دولت محصول و بیان اشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است. ادعای ایدئولوگهای بورژوایی مبنی بر بی طرف بودن دولت به این دلیل است تا ماهیت استثمارگرانه آنرا مخفی و لاپوشانی کنند.
بعضی از نظریه پردازان بورژوایی در رشته های فلسفه و اقتصاد سیاسی، دولت را سازمانی ابدی الهی یا طبیعی و ضروری در زندگی اجتماعی انسانها معرفی میکنند، یا آنرا بخشی از ماهیت طبیعت انسان، یا نتیجه یک قرارداد اجتماعی میان انسان و طبقات میدانند تا ماهیت استثمارگرانه آنرا انکار کنند. تغییر اشکال دولت موجب نفی ماهیت طبقاتی آن نمیشود، حتی انواع و اشکال دولت بورژوایی از نظر ماهیت، دیکتاتوری بورژوایی هستند.
در عصر امپریالیسم، دولت ابزار سرمایه داری انحصاری برای حفظ قدرت و استثمار کشورهای دیگر؛ غیر از استثمار مردم خود است. در دولت و دستگاه قدرت طبقه حاکمه، سازمانها و نهادهای بیشمار دیگری مانند کلیسا و مسجد و مطبوعات و رسانه ها و غیره برای حمایت ایدئولوژیک و روابط استثماری در اختیار آنان است. در تعریف جامعه شناسانه مکتب پوزیویتیسم نیز دولت ابزار قدرت است که توسط یک گروه یا حزب یا طبقه بر مردم حکومت میکند. کانت میگفت دولت مجموعه انسانهایی است که تحت نفوذ یک قانون اساسی هستند گرچه دولت یک سیستم سازماندهی شده اجباری است.
از نظرنگاه تاریخی، انسان در دوره رنسانس از زیر زنجیز قرون وسطایی دین رها شد ولی در عصر جدید زیر سلطه حاکمان مطلقه رفت و این وضعیت تا زمان انقلاب فرانسه ادامه یافت. از زمان یونان باستان اشکال دولت با قانون اساسی های گوناگون در نظام سلطنتی، در نظام اریستوکراتی، در حکومت مطلقه، در حکومت الیگارشی مالکین و صاحبان، در نظام دمکراسی بی چیزان، و در نظام جامعه رفاه، بوجود آمد. در سدههای میانه، حکومت سلطنتی پادشاهی، عامل و گوش بفرمان کلیسا و روحانیون مسیحی بود.
در نظر چپها، دولت، تشکیلات جمعیتی مردمی است که در یک منطقه جغرافیایی مشخص با استقلال و خودمختاری نسبی، ابزار قدرت یک طبقه مشخص مثلا سرمایه داری یا بورژوازی، برای حکومت و سلطه بر مردم، کارگران و دهقانان را در دست دارد. عنوان دولت، مفهومی در فلسفه سیاسی مدرن است که در آغاز نزد ماکیاولی در قرن ۱۶ میلادی، مستقل از اشکال حکومتی و قدرت سازمانی و سلطه بر انسانها مطرح گردید.
نظریه پردازهای چپ پیش بینی میکنند که در نظام کمونیستی جهانشمول آینده، دولت منحل خواهد شد و جامعه بصورت مدیریت خودگردان و سازمانهای شورایی مردمی بوجود خواهد آمد که دمکراسی سوسیالیستی و جامعه رفاه بی طبقه را عملی خواهند نمود.
فلسفه دولت مانند فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق، بخشی از فلسفه عملی است، گرچه محافل دانشگاهی مهمترین فیلسوف آنرا ماکیاولی میدانند ولی اندیشمندانی مانند افلاتون، هابس، لاک، مارکس، و لنین نیز از مهمترین نظریه پردازان آن هستند. از زمان رنسانس ساختار دولت پیچیده تر از سدههای میانه شد، در کنار شاه و قیصر و امپراتور و پاپ، شهر-دولت های جمهوری خواه نیز وجود داشت که بر اثر رشد بورژوازی نوپای شهری بوجود آمده بودند. در ایتالیای دوره رنسانس سئوال میشد که دولت ایده آل چیست؟ منبع قانون غیر از خدا در کجاست؟ کدام اخلاق را یک حاکم غیر از عقاید مذهبی نمایندگی میکند؟ و مرز آزادی های شهروندی چه حدودی است؟
دولت از نوع رنسانس متکی به نظرات افلاتون بود. از جمله شعارهای آن، آزادی دین، آزادی آموزش برای زنان، و آزادی تحقیق در باره شناخت و حقیقت، بود. بعضی از نظریه های مهم دولت، نوعی اتوپی و بهشت خیالی برای آینده بودند؛ مانند دولتهای ایده آل افلاتون، فیشته، وتوماس مورس، یا محلی برای اخلاق و رفاه اجتماعی بودند مانند دولت مورد نظر هگل، دانته، ارسطو، و آکوین مسیحی.
جهانبینی های مختلف سیاسی برای دولت، وظایف گوناگونی را تعریف میکنند؛ از دولت محافظه کار لیبرال تا دولت رفاه سوسیالیستی. فلسفه دولت همیشه زیر تاثیر زمان خود بوده؛ مهمترین متفکران آن ،مورخ و دیپلمات ایتالیایی یعنی ماکیاولی بود. آگوستین، روحانی مسیحی، خالق نخستین نظریه دولت الهی در قرون وسطا بود. دو چهره تراژدیک مقوله دولت در عصر جدید، توماس مورس و ماکیاولی بودند. توماس مورس بدلیل اتوپی سوسیالیسم تخیلی اش، توسط هاینریش هشتم در قرن ۱۶ میلادی در انگلستان گردن زده شد.
ماکیاولی(۱۵۲۷-۱۴۶۹)میلادی، خواهان دولتی این حهانی و زمینی بود که خلاف دولت الهی آکوین و آگوستین در سدههای میانه بود. او و مکاتب هوادارش مدعی بودند که خود دولت، هدف است و نه فقط ابزاری برای ایجاد قدرت سیاسی مرکز گرا و حفظ و پایداری آن. ماکیاولی میگفت سیاست خلاف فلسفه دولت سنتی، دیگر نباید اسیر نرم های اخلاقی باشد بلکه باید برای رفاه عمومی و اهداف سیاسی مفید باشد.
ژان بودین فرانسوی(۱۵۹۶-۱۵۲۹م)۲، یک تئوریسین دولت مطلقه بود و میگفت نطفه دولت در جامعه، خانواده است. او نظریه پرداز دولت در قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی در اروپا شد و خلاف ماکیاولی میگفت حاکم دولت مطلقه باید وابسته به قانون طبیعی یا گوش بفرمان خدا باشد. هوگو گروتیوس(۱۶۴۵-۱۵۸۳م)۱، نیز یکی از نظریه پردازان دولت و ادامه دهنده راه ارسطو و رواقیون بود که نظام برده داری را انکار نمیکرد و همچون ماکیاولی میگفت دین و عقیده نباید در سیاست دخالت داشته باشند. تعاریف حقوقی، منطقی، عقلگرایانه، و تجربی وی اساس قانون اساسی در جهان غرب شدند.
بعد از بودین، توماس هابس(۱۶۷۹-۱۵۸۸م)، تئوریسن حکومت مطلقه است. او خالق نخستین فلسفه سیاسی دولت بورژوایی در کتاب “لویاتا” خود است. وی بدلیل آته ایسم، جایی برای خدا در توضیح جهان قائل نبود و میگفت قوانین طبیعت حتی موضوعات روحی و روانی انسان را هم تعریف میکنند. هابس یک ماتریالیست طبیعتگرا بود و بر این باور بود که در جامعه طبقاتی، انسان گرگ انسان است، و جنگ همه علیه همه، وجود دارد. به این دلیل انسان و جامعه نیاز به یک قرارداد اجتماعی برای امنیت و رعایت قانون دارند و هیچ حق و قانونی ورای دولت نباید وجود داشته باشد؛ حتی قانون الهی.
هابس خلاف نظر مایوسانه اش نسبت به انسان و جامعه، به قیصر و شاه و امپراتور امید داشت که مشکلات جامعه را حل خواهند نمود. او مانند ماکیاولی خواهان انحصار قدرت در دست دولت بود. دولت قانونی در نظر کانت، لاک،منتسکیو، هگل، و گروتیوس، باید اخلاقی، مفید، و برای جامعه قابل استفاده باشد. هابس میگفت بدون خلاقیت مفهومی، فلسفه بوجود نمی آید.
ارسطو و هگل خواهان رعایت اخلاق، تشویق اندیشه، و شناخت، در یک دولت ایده آل بودند. هگل حتی میگفت دولت، خدای روی زمین است، و روسو توصیه میکرد، آنرا نیاید از طریق خشونت و زور، به روی کار آورد بلکه از طریق یک قرارداد اجتماعی.
تماس. falsaf@web.de
۱. Hugo Grotius 1583-1645
۲.Jean Bodin 1529- 1596