شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۴:۱۶

شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۴:۱۶

جستاری از شرایط کنونی ایران زیر نام: "گوی" و "میدان"
پیشرفت علم و تکنولوژی و نوآوری‌های این عرصه و گسترش و همه‌گیری فضای مجازی، امکان بی‌بدیلی را برای نور انداختن بر تاریکخانه اشباح و برملا کردن دروغ و نیرنگ‌های پشت...
۵ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: بردیا سیاوش
نویسنده: بردیا سیاوش
اختلافات درون‌ حکومت و موضع و اهداف رهبری در انتخابات
ریسکی که حکومت انجام داد و فکر می‌کرد که با اتخاذ این روش می‌تواند هم‌ مشارکت را بالا ببرد و هم یک جناح اصول‌گرای میانه را بار دیگر بر راس...
۵ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: کامران
نویسنده: کامران
چرایی پروژه‌ی میرباقری‌هراسی!
ای کاش رسالت پروژه‌ی میرباقری‌هراسی، مقدمه‌ی ضدحمله به آن بود. اما نیست و عملاً ترمزی‌ست در برابر پیشرفت و دعوت به آهسته بیا و آهسته برو که گربه شاخت نزند.
۴ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: بهزاد کریمی
نویسنده: بهزاد کریمی
نامه‌ای به اپوزیسیون، جهت یادآوری وظایف فراموش شده!
کاش می‌شد دوباره مثل آن روزها به یاد مردم بیفتیم و به آن‌ها سر بزنیم و مثل آن روزها صمیمانه پای درد دلشان بنشینیم و ببینیم که چه دل خونی...
۴ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: زری
نویسنده: زری
مشخصات حکومت- قانون
اگر قوانین را تنها وسیله‌ای برای برقراری نظم در جامعه فرض کنیم،حاكمیت قانون به مفهوم برقراری نظم و انضباط اجتماعی خواهد. در این روی‌کرد قانون تنظیم‌کنندۀ روابط حاکمیت و شهروندان...
۳ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: مناف عماری
نویسنده: مناف عماری
تایتانیک
چیستی و سرشت فلسفی قصه‌ی تایتانیک امری فراتر از عاشقانه‌های آن است. جوهره‌ی فلسفی فیلم‌نامه، داستانِ شکستِ پنداره‌ی لگام زدن بر انگاره‌های فردی‌ست ...
۳ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
آقای رئیس جمهور اندکی آرام، به کجا چنین شتابان
آقای رئیس جمهور به رای ۲۷ در صدی‌تان غره نشوید. مردم در این ۴ دهه آموخته‌اند که نباید به وعده‌های حکمرانان اعتماد کرد. همان ۲۷ درصد رای‌دهنده، دیده‌بان حرف و...
۲ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: زهره تنکابنی
نویسنده: زهره تنکابنی

“آن زنٍ دیگر”

نام زن طیبه بود. او علاوه بر زیبایی، خوش سخن و خوش بیان هم بود و بیشتر اوقات روی دیوار خانه می نشست و با همسایه ها صحبت می كرد و همه ی كوچه و رفت وآمدهایش را زیر نظر داشت. اما همیشه صدایش كه فحشهای هرزه و ركیك به یكی از دختران می داد در حیاط شنیده می شد.


در کوره راه هایی که به زمینهای بایر و یا کشت و زرع شده می رسند، آخر شهرک ولی عصر، آنجایی که باید کوره پزخانه ها را طی کنی، در آخرین ردیف کوچه ها، در آخرین کوچه خانه های ساخته شده در خارج از محدوده تهران را می بینی. خانه هایی که در عرض یک شب یا چند شب مخفیانه ساخته شده اند تا مبادا شهرداری در نیمه راه ساخت، آنها را ویران کند. البته که دادن رشوه به ماموارن شهرداری هم در ساخت این خانه ها بی تاثیر نبوده است؛ تا چشم بر هم بگذارند و اجازه دهند که بی سرپناهی سر پناهی یابد، هر چند خالی از امکانات اولیه زندگی انسانی.

در این خانه ها زندگی در جریان است. من یک سالی در دوران مخفی در یکی از این خانه ها زندگی می کردم. در این جا با فقر فرهنگی و مالی مردم سرزمینم بیشتر آشنا شدم. به کوچه که وارد می شدی زنی در سرما و گرمای تابستان با شلنگ آب بچه هایش را در همان بیرون خانه می شست. دیگری بیغوله ای را به مغازه تبدیل کرده بود، که مایحتاج اولیه را می شد از آنجا خرید و مجبور نبودی حداقل یک ساعت پیاده بروی تا به خیابان اسفالت برسی. از مغازه که رد می شدم، خانه ی دیگری بر سر راه من قرار داشت که وضع نسبتاً بهتری نسبت به بقیه خانه ها داشت. خانه ای که ما اجاره کرده بودیم درست چسبیده به این خانه بود و از آن طرف هم دیوار به دیوار خانه ی دیگری بودیم که فقر در آن بیشتر به چشم می خورد. اما داستان من مربوط به خانه ای ست که در آن محل همچون نگینی می درخشید؛ نه تنها به خاطر سرووضع مرتب تر خانه، بلکه چون زنی که در آن خانه به همراه شوهر و سه دخترش زندگی می کرد، زن زیبایی بود. با توجه به رفتار آزاد و بی قیدوبندی که داشت من همواره متعجب بودم که او چرا اینجاست.

نام زن طیبه بود. او علاوه بر زیبایی، خوش سخن و خوش بیان هم بود و بیشتر اوقات روی دیوار خانه می نشست و با همسایه ها صحبت می کرد و همه ی کوچه و رفت وآمدهایش را زیر نظر داشت. اما همیشه صدایش که فحشهای هرزه و رکیک به یکی از دختران می داد در حیاط شنیده می شد. دختر بزرگتر که من او را زهرا می خوانم، دختر ده یازده ساله ی لاغر و سیه چرده ای بود که از زیبایی بهره ای نداشت. او همیشه مرتب و آراسته بود. خانه هم همواره تمیز و مرتب بود و من فکر می کردم طیبه خانم با این که همه اش در فکر خودنمایی و دلبری است چگونه می تواند بچه ها را این قدر آراسته و مرتب نگه دارد. او در رابطه و سخن گفتن با مردها هم با توجه به آن محیط بی پروا بود و از تمام زیبایی و خصلتهای زنانه اش در موقع صحبت استفاده می کرد. زنهای همسایه با این که می توانستی دلخوریشان را نسبت به او ببینی اما در عین حال از او می ترسیدند. شوهرش محرم نام داشت و من بندرت می توانستم او را ببینم. اولین بار که او را دیدم دریافتم که زهرا درست چهره و همان سیه چردگی پدر را دارد. محرم اکثراً خانه نبود. این که چه شغلی هم داشت معلوم نبود. دو دختر دیگر، یکی هشت ساله و آخری دو یا سه ساله بود. آنها به زیبایی طیبه نبودند اما با زهرا هم متفاوت بودند، ولی هیچ کدام پوست سفید و روی زیبای طیبه را نداشتند.

یک روز که طیبه باز روی دیوار نشسته بود، با او همصحبت شدم، و بار دیگر و بار دیگر. کم کم از شوهرش محرم تعریف کرد. می گفت که شبها در کوچه ها گشت می زنند و نگهبانی می دهند. و داستانها می گفت از قول او که زیر پنجره اتاقهای مردم گوش می ایستند و چه رازها که می فهمند و از چه ها که باخبرند. خوب، این رازها بیشتر موارد خنده داری را شامل می شدند، که به زن و شوهرها مربوط اند. روزی از من پرسید: “چرا گوشهایت را سوراخ نمی کنی؟” گفتم: “کلاً از گوشواره و زینت آلات که بخودم آویزان کنم خوشم نمی آید.” در مقابل اصرار او تن دادم که او گوشهایم را سوراخ کند. به این ترتیب پایم به خانه او باز شد. همه جا مرتب و در نهایت سلیقه و نظم بود، که تا حدی با توجه به بودن سه بچه برای من عجیب بود. زهرا را صدا زد و از او خواست که نخ و سوزن را بیاورد و مرتب دستور پشت دستور بود که او به زهرا صادر می کرد و او درست مثل کنیزی بی هیچ حرف و سخن و تغییری در قیافه، انجام می داد و پس از آن دست به سینه و سر بزیر منتظر دستور بعدی طیبه می ماند. بقچه هایی که لباس ها را در خود جا داده بود چنان با نظم تا خورده و سنجاقی بر آنها نشسته بود که گویی کسی با خط کش آنها را اندازه زده بود، ولی طیبه با هر باز و بسته کردن بقچه ها رو به زهرا با توهین و تحقیر و گفتن این که “تو آدم نمی شوی” از طرز جمع و جور کردن آنها ایراد می گرفت و نگاه های غضبناکی به او می انداخت. با نگاه از من هم تایید می خواست. دو دختر دیگر البته کمی آزادتر بودند و به بازی و سرگرمی، که البته بی صدا بود، مشغول بودند. ولی با هر فریاد طیبه از ترس به هم می چسبیدند و به زهرای بی نوا با حسی از ترس و همدردی می نگریستند. بالاخره طیبه گوش مرا با سوزن و یک نخ لحاف دوزی در نهایت شقاوت سوراخ کرد و من که باردار هم بودم در جا لرزیدم. اما این ماجرا باعث شد که او کمی بیشتر با من احساس صمیمیت کند.

در یکی از روزهایی که صحبتهای ما پیرامون مسایل روزمره گل انداخته بود، من از او پرسیدم که چرا بچه ها به مدرسه نمی روند؟ و او داستان زندگی اش را برایم چنین تعریف کرد:

“می دانی اینها بچه های من نیستند. بچه های شوهرم، محرم اند؛ از زن اولش. من خودم بچه دار نمی شوم. وقتی با محرم آشنا شدم او زن داشت و خانمش سر بچه دوم حامله بود. محرم آنها را در روستایی در آذربایجان نگه داشته بود و گاه گاه به آنها سر می زد. تا این که من از او خواستم بچه ها را بیاورد پیش من. می دانستم تا بچه ها آنجا باشند، او مرتب به بهانه بچه ها به روستا می رود و زنش را می بیند. با هزارویک ترفند او را راضی کردم که بچه ها را بیاورد. اما اول زهرا را آوردم، چون دومی تازه به دنیا آمده بود و شیر می خورد و تازه احتیاج به رسیدگی و شب نخوابی هم داشت. دختر دومی را وقتی سه ساله بود و دیگر از آب و گل در آمده بود، آوردم و برایش به اسم خودم شناسنامه گرفتم. از محرم خواستم که حالا او را طلاق بدهد. یک بار در این رفت و آمدن ها باز زنش حامله شد و من آن زن را بخانه آوردم و اینجا مواظب بودم که محرم سر وقتش نرود. جایم را دم در اتاق او و دخترهایش می انداختم تا هر حرکتشان را زیر نظر داشته باشم و زمانی که موقع زایمانش شد او را خودم به بیمارستان بردم و با دفترچه بیمه خودم او را بستری کردم و عملاً بچه سوم را به اسم خودم زدم. محرم هم از همان بیمارستان او را طلاق داد و روانه روستایش کرد. از آن موقع بچه ها اینجا هستند. مدرسه هم اگر بروند، دختر اند، می خواهند برای پسرها نامه نویسی کنند؛ لازم نکرده چشم و گوششان باز شود.”

در تمام مدت طیبه با خنده و این که کارش را با زرنگی انجام داده است و با شهامت است، پرده از روی شقاوت و بیرحمیهایش برمی داشت و من که هم می خواستم بشنوم و هم از این همه ظلم و بی قانونی متعجب بودم، فقط به او نگاه می کردم و سر تکان می دادم. شاید او همین ها را دلیل تایید من از کارهایش می دانست و بیشتر می گفت. در نهایت هم با غش غش خنده از این که توانسته بود پای “آن زن” دیگر را از زندگی محرم ببرد به صحبتش پایان داد. من ماندم، متحیر و حیران، با زنی که وجود نداشت. اما حق و حقوقش، بچه هایش، خانه اش، زندگی اش و آرزوها و حسرتهایش، که بر سر آن خانه پرسه می زدند.

تاریخ انتشار : ۸ اسفند, ۱۳۹۲ ۱۰:۲۹ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

آقای رئیس جمهور اندکی آرام، به کجا چنین شتابان

آقای رئیس جمهور به رای ۲۷ در صدی‌تان غره نشوید. مردم در این ۴ دهه آموخته‌اند که نباید به وعده‌های حکمرانان اعتماد کرد. همان ۲۷ درصد رای‌دهنده، دیده‌بان حرف و عمل شما هستند و با دقت و پیگیری، بر مواضع تان نظارت دارند.

مطالعه »
یادداشت

حکم اعدام فعال کارگری، شریفه محمدی نمادی است از سرکوب جنبش صنفی نیرو های کار ایران!

میزان توانایی کارگران برای برگزاری اقدامات مشترک، از جمله اعتصابات و عدم شرکت در امر تولید، مرتبط است با میزان دسترسی آنها به تشکل های صنفی مستقل و امکان ایجاد تشکل های جدید در مراکز کار. ولی در جمهوری اسلامی نه تنها حقوق پایه ای کارگران برای سازمان دهی و داشتن تشکل های مستقل رعایت نمیشود، بلکه فعالان کارگری، از جمله شریفه محمدی، مرتبا سرکوب و محکوم به حبس های طولانی مدت، ضربات شلاق و حتی اعدام میشوند.

مطالعه »
بیانیه ها

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
مطالب ویژه
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

جستاری از شرایط کنونی ایران زیر نام: “گوی” و “میدان”

اختلافات درون‌ حکومت و موضع و اهداف رهبری در انتخابات

چرایی پروژه‌ی میرباقری‌هراسی!

نامه‌ای به اپوزیسیون، جهت یادآوری وظایف فراموش شده!

مشخصات حکومت- قانون

تایتانیک