طرح پرسش
در دهه۱۹۶۰ وقتی بر اثر کشف گاز طبیعی درآمد و ثروت کشور هلند ناگهان افزایش یافت و این در آمد به اقتصاد ملی تزریق شد، به جای ارتقای معیشت مردم به توان تولیدی این کشور آسیب رساند و مردم را با گرانی و تورم چشمگیری رو برو کرد. پس از آن محققان نام این رخداد را بیماری هلندی گذاشتند و اقتصاددانان همچنان درباره ریشهها و مصادیق تاریخی و کنونی این رخداد بیمارگون در سایر کشورها مطالعه میکنند و برای پیشگیری یا درمان آن نسخههای موثری پیشنهاد میکنند. اما در ایران در دوره دولت نهم و دهم احمدی نژاد به نظر میرسد شاهد رخدادی عظیمتر و تلختر از بیماری هلندی بودیم که نه فقط اقتصاد که اخلاق، بروکراسی و سیاست خارجی کشور و جامعه ایران را با بحرانهای گوناگونی روبرو کرد. از این رو جا دارد محققان از زوایای گوناگون به مطالعه “بیماری دوره احمدی نژاد” بپردازدند و زمینهی درسآموزی نسلهای آینده را فراهم کنند و برای علم سیاست، جامعه شناسی سیاسی و اقتصاد هم مصالح نظری و تجربی جدید فراهم کنند.
هدف این جستار مقایسۀ کارنامۀ سیاسی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دولت احمدینژاد (۱۳۸۴-۱۳۹۲) با دولت اصلاحطلب خاتمی (۱۳۷۶-۱۳۸۴) و دولت سازندگیِ هاشمی رفسنجانی (۱۳۶۸-۱۳۷۶) نیست، اگرچه انجام این مقایسهها به صورت روشمند برای فهم و تبیین تحولات سیاسی- اجتماعی سه دهۀ گذشته ضروری است. این نوشته، با هدف شناسایی بیماری دوره احمدی نژاد، پرسش محدودتری دارد: چرا به رغم ناکامیهایِ دولت نهم و دهمِ احمدینژاد «هسته اصلی قدرت سیاسی» (۱) به طور تعجببرانگیزی با صرف هزینههای سهمگین از تداوم دولت او حمایت کرد؟
هر دولتی ناکامیهای ریز و درشت پرشماری دارد ولی ناکامیهای دولت احمدینژاد بزرگتر از حد قابل پذیرش بود. بهعنوان نمونه اقتصاد ایران از یک اقتصاد در حال خیز و با رشد بیش از شش درصد در سال به یک اقتصاد پرآشوب و غیررسمی و با رشد منفی نزدیک هفت درصد تبدیل شد. از نظر اجتماعی، ایران از جامعهای که در آن تکثر نیروهای اجتماعی تمرین میشد و نهادهای میانی و مدنیاش در حال تقویت شدن بود به جامعهای تبدیل شد که جامعه مدنی ناامنی پیدا کرد و تشکلهای شفاف آن محدود و به لایههای زیرین جامعه رانده شدند. به جای تقویت تکثر و همزیستی میان نیروهای اجتماعی از رویارویی آنها دفاع شد و شعار گوش-کر-کن مبارزه با فساد این دولت در شرایطی داده شد که بزرگترین فساد و اختلاس تاریخ ایران در زمان همین دولت اتفاق افتاد _از سوء استفاده سه هزاز میلیارد تا ۹ هزاز میلیارد تومانی و بیشتر(کوه یخی که گفته می شود بخشی از ان آشکار شده است). از لحاظ اعتقادات مذهبی در این دوره موعودگرایی شیعه که مبتنی بر ایمان و امید مردم به آینده بود به بازی گرفته شد و جای آنرا موعودگرایی سیاسی خیال پردازانه،(۲) به عنوان یک ابزار سیاسی، گرفت.
از لحاظ بینالمللی با پیگیری سیاستهای تنشزا و با طرح شعارهای تحریککننده توسط دولت بیش از چهار قطعنامه علیه ایران تصویب شد و مردم ایران شدیدترین تحریمهای اقتصادی را در تاریخ تحریمهای جهان تجربه کردند. از لحاظ اداری و بروکراتیک شایستهسالاری در دولت و سازمانهای کارشناسی ( و خصوصا دانشگاه ها)، تحت این عنوان که ابزاری غربی و مانع رسیدگی به بهبود اوضاع زندگی مردم است، به بازی گرفته شد و ضعیف گشت و تعداد کارکنان دولت بدون رعایت ضوابط شایستهسالاری افزایش یافت(از بیش از پانصد هزار نیروی دولتی استخدامی بیش از چهار صد هزار نفر خارج از ضوابط امور استخدامی استخدام شدند). رئیس جمهور رسماً از اینکه دانشجویان دانشگاهها به مبارزه با اساتید لیبرال و سکولار برنمیخیزند اظهار تعجب کرد و امنیتیترین فضای سالهای پس از جنگ در دانشگاههای ایران ایجاد شد. اساتید مستقل و مجرب نیز در معرض بازنشستگی زودرس یا محدودیت و ممنوعیت تدریس قرار گرفتند. در گزینش بیش از سه هزار نفر بورسیه تحصیلات عالی در خارج از کشور ضوابط رعایت نشد. سانسور و کنترل وسیع محصولات فرهنگی (اعم از کتاب، نشریات، فیلم، و موسیقی) هم در این دوره تشدید شد. بهصورت شفاهی عدهای از نویسندگان ممنوع القلم شدند و کتابهایشان مجوز نمیگرفت. در دور دوم دولت احمدینژاد نیز بحران اقتصادی با سوء مدیریت دولت و تحریمهای اقتصادی، جنبۀ سراسری و عمق بیشتری پیدا کرد و تورم را به بالای چهل و پنج درصد و جوانان بیکار را به بالای بیست و پنج درصد رساند و فرایند دارو رسانی به بیماران در کشور آسیب های جدی رسید.
به رغم تمام این ناکامیها تا وقتی دولت احمدینژاد قصد نفوذ به حوزه اختیارات هسته مرکزی قدرت را نداشت از حمایت بیدریغ این هسته برخوردار بود. سؤال این است که چرا هسته قدرت اجازه نداد مجلس از مکانیزمهای قانونی تغییر این وضعیت مثل طرح عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور استفاده کند. حتی در انتخابات دور دوم احمدینژاد (۱۳۸۸) که نتایج این انتخابات با اعتراض میلیونها نفر از مردم روبرو شد و ایران را به مدت یکسال با وضعیت آمادهباش امنیتی روبرو کرد، هسته قدرت بدون کوچکترین مسامحهای جانب حمایت از دولت احمدینژاد را گرفت و با صرف هزینههای مادی و معنوی فراوان به جای پاسخگویی به اعتراضات به کنترل و تنبیه آنها پرداخت و تا انتخابات ۹۲ چهار سال جامعه را در وضعیت کنترلشدهی امنیتی نگاه داشت.
چرا این حمایتها از دولت بحرانساز و ناکام احمدینژاد تداوم یافت؟ نوشته حاضر این پاسخ سادهشده را نمیپذیرد که چون مقام رهبری در ابتدا از دولت نهم و دهم حمایت ویژه کرده بودند لاجرم تا پایان دورهی احمدینژاد این حمایت هستهی قدرت تداوم یافت. نقش رهبر در هسته قدرت یکتا است، اما حمایت رهبری به تنهایی پاسخگوی سؤال این نوشته نیست. رهبری از تمام دولتهای قبلی، وقتی بر سرکار بودند، نیز حمایت کرده بود. سخن این نوشته این است که ما برای پاسخگویی به چرایی تداوم دولت بحرانساز و ناکام احمدینژاد به چارچوب تفسیری غیرشخصیتر، چندعلتی و پیچیدهتری نیازمندیم و در این پاسخگویی باید به عملکرد لایهی زیرین حکومت یا هسته قدرت در ایران توجه کرد.
بستر برآمدن دولت
مناسب است قبل از ارائه چارچوبی برای توضیح تداوم دولت بحرانساز احمدینژاد به بستر برآمدن این دولت اشارهای کنیم. این بستر برآمدن به انتخابات شوراهای دوم شهر تهران، دو سال پیش از انتخابات سال ۸۴، برمیگردد که در آن لیست هواداران احمدینژاد پیروز شد و او را به شهرداری تهران انتخاب کرد. این پیروزی برای «هسته اصلی قدرت» که از توانایی جذب آرای مردم (توسط محافظهکاران یا اصولگرایان بعدی) در دوره اصلاحات (۱۳۷۶-۱۳۸۴) ناامید شده بود، روزنۀ امیدی شد. با این پیروزی بود که احمدینژاد دو سال بعد با شعار حمایت از فقرا و مبارزه با فاسدان حکومتی و آوردن پول نفت بر سر سفره های مردم (که از بشکهای ده دلار در دورهی اول خاتمی به بشکهای بیش از صد و چهل دلار رسیده بود) از حمایتهای بیدریغ سازمانی و تبلیغاتی هستۀ اصلی قدرت در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری برخوردار شد. به رغم اعتراض مهدی کروبی( یکی از کاندیدای ریاست جمهوری) به نتایج دور اول این انتخابات و اعتراض هاشمی رفسنجانی (کاندیدای دیگر ریاست جمهوری) به نتایج دور دوم انتخابات، احمدینژاد رئیسجمهور شد.
دولت احمدینژاد پس از هشت سال فعالیت دولت اصلاحات بر سر کار آمد. با اینکه جامعه در دورهی اصلاحات با بهبود شاخصهای کلان اقتصادی و پویاییهای جامعه مدنی و رفع تهدیدات بینالمللی در این دوره روبرو بود، اما در این دوره هسته اصلی قدرت با یک چالش اساسی مواجه شد. دولت نهم با عنایت به این چالش بود که بستر ظهور و بروز پیدا کرد و مورد حمایت لایههای اصلی هسته قدرت قرار گرفت. در دوره اصلاحات نیروهای جامعه مدنی و دولت اصلاحات نه فقط از پاسخگویی حکومت و از منشاء مردمی حاکمیت در لایۀ رویی حکومت (دولت و قوه مجریه) حمایت میکردند بلکه میخواستند اجزای لایۀ زیرین حکومت یا هسته قدرت را نیز به شفافیت و پاسخگویی دعوت کنند. دعوتی که از سوی این “هستۀ ” با مخالفت شدید روبرو میشد. اصلاحطلبان در این مبارزۀ مردمسالارانه، کار خود را مشروع و منبعث از قانون اساسی و میراث امام خمینی میدانستند و محافظهکاران (یا اصولگرایان) که از حامیان اصلی هسته قدرت بودند این مبارزه اصلاحطلبان را مغایر با آموزههای اسلامی و توطئهای حمایت شده از خارج علیه انقلاب اسلامی و نظام میدیدند. در این چالش مشکل اصلی هسته قدرت و محافظهکاران در برابر اصلاحطلبان این بود که اصلاحطلبان از پشتیبانی آرای مردم در انتخابات متعدد برخوردار بودند. محافظهکاران در انتخابات دوم خرداد سال ۷۶، شورای اول شهرها و روستاها، مجلس ششم و دومین دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی در سال ۸۰ نتوانسته بودند آرای حداکثری مردم را به خود جذب کنند تا با اتکا به این حمایت مردم بتوانند در برابر مبارزه برای شفافسازی و پاسخگوطلبی هسته قدرت که از سوی اطلاحطلبان پیگرفته میشد بایستند. امید هستۀ قدرت به پشتیبانی آرای مردم با پیروزی احمدینژاد در انتخابات شورای دوم شهر تهران بهوجود آمد. (۳)
با این همه برای هسته قدرت مهم نبود که این پیروزی نه با حضور مردم که در اثر یأس مردم نصیب احمدینژاد شده است. پیروزی احمدینژاد در انتخابات شوراها در شهر تهران بهخاطر کسب رأی از اکثر مردم تهران نبود، بلکه ناشی از عدم مشارکت مردم تهران در این آزادترین انتخابات پس از انقلاب اسلامی بود و در این خلاء عدم مشارکت مردم بود که لیست گروه احمدینژاد با کسب حدود صد و شصت هزار رأی (یعنی کمتر از پنج درصد آراء واجدان شرایط مردم تهران) توانست پیروز این انتخابات شود و احمدینژاد را به شهرداری تهران انتخاب کند. (۴) برای هسته قدرت مهم این بود که پس از شش سال ناکامی محافظهکاران بالاخره یک گروه کوچکی از وابستگان به اصولگرایان توانسته بودند در انتخاباتی آزاد پیروز شوند. پس از این پیروزی بود که هسته اصلی قدرت بهجای امیدواری به پیروزی نیروهای سنتی محافظهکار (اصولگرا) در جذب آرای مردم، به پیروزی نیروی اجتماعی تازهخیزبرداشته در اطراف احمدینژاد امیدوار شد و دستگاه تبلیغاتی هسته قدرت از حرکت این جمع تحت عنوان حامیان عدالت اجتماعی و وارثان راستین انقلاب حمایت بیدریغ کرد. با این همه هنوز این بستر برآمدن دولت که ذکر شد علل تداوم این دولت را در طول هشت سال روشن نمیکند. پنج عامل زیر تداوم حمایت هسته قدرت را از دولت نهم و دهم توضیح میدهد.
علل تداوم حمایت از دولت بحرانساز
۱) اولین عامل، غلبۀ «نابگراییِ به نام دین» در هستۀ اصلی قدرت یا لایۀ زیرین حکومت است. اگرچه رشد جریانهای فکری نابگرای مذهبی به دهههای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در بین نیروهای اسلامی باز میگردد و در پیش و پس از انقلاب اسلامی نیز این جریان میان نیروهای انقلاب حضور حاشیهای داشت، ولی هیچگاه این جریان فکری- سیاسی نتوانسته بود به جریان غالب در هستۀ اصلی قدرت تبدیل شود. اما با پیروزی احمدینژاد هستۀ قدرت در نقد و مخالفت با دوره اصلاحات و اصلاحطلبان و دوره سازندگی و حتی دوره دفاع مقدس از گفتمان رایج نقد و بررسی سیاستها و مدیریتهای رایج فراتر رفت و با تأسی به گفتمان نابگرایی به نقد و نفی افراطی و حتی حذف حاملان گفتمان اصلاحات و سازندگی پرداخت و نابگرایی به گفتمان مسلط هستۀ قدرت تبدیل شد. این نابگرایی در برابر فرایندهای نوسازی، توسعه و پیشرفتِ جوامع جدید و جامعه ایران قرار داشت (البته این ناب گرایان افراطی با رشد علوم تجربی- فیزیکی و فناوری متناظر با آن مثل فناوری هستهای مخالفتی نداشتند). طبق این گفتمانِ نابگرا همۀ شکستها و بدبختیهای جامعه ایران در دوره سازندگی و اصلاحات (از جمله بیبند و باری، فقر، فساد، تبعیض و…) ریشه در تن دادن نیروهای اجتماعی به نسخهها و دستورالعملهای نوسازی و توسعه غربی داشت و ناشی از دور شدن از اسلام ناب قلمداد میشد. از نظر این گفتمان دولتهای قبلی خصوصاً دولت خاتمی و هاشمی در برابر روندهای نوسازی و مدرنیتهی غربی وا داده بودند و راه نجات کشور با روی کار آمدن دولت مکتبی و انقلابی احمدینژاد نه حرکت بر اساس الگوی نوسازی غربی بلکه پیروی از الگوی ناب مکتبی بود. نابگرایان معتقد بودند که با ظهور احمدینژاد وقت آن رسیده است که انقلاب اسلامی از بنیان و اساس تطهیر شود و به شکل اصیل و نابش ارتقا یابد و همهی نیروها و شخصیتهایی که پیشرفت و رشد جامعه ایران را در چارچوب الگوهای رایج توسعه جستجو میکنند نه فقط از دولت و حکومت بلکه از عرصۀ عمومی نیز حذف شوند. و از نیروهای تازهنفس انقلابی (هرچند و چه بسا خود و پدرانشان نقشی ایثارگرانه هم در انقلاب و جنگ هشتساله نداشتند) که اسیر اندیشههای غربی نیستند و دلدادۀ اندیشههای ناب اسلامی برای پیشرفتاند، دفاع شود. اگرچه در تبلیغات رسمی مختصات این ایدۀ ناب اسلامی از سوی کسی یا نهادی روشن نمیشد ولی به وفور این عنوان (الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت) در تبلیغات رسمی در برابر گفتمانهای ِ رقیب که بر رشد و توسعه تاکید داشتند بکار میرفت.
به بیانی نظری تر و با اندکی مسامحه می توان گفت اگر نیروهای نواندیش ، نوساز و تعامل گرا ی بر آمده از انقلاب اسلامی پس از جنگ تحمیلی در دوره سازندگی و اصلاحات به دنبال توسعه، پیشرفت و روزآمد کردن جامعه متناسب با ویژگی های فرهنگی ایران بودند(یا به دنبال “مدرنیته های بدیل”، و نه عینا غربی، بودند) این ناب گرایان افراطی به دنبال مقاومت اساسی در برابر این فرایند نو خواهی ایرانیان بودند. بعلاوه می خواستند با الگوی تغییر خود تحولی اساسی در جامعه ایران و حتی جهان ایجاد کنند و بدین سان “بدیل مدرنیته” را به ایرانیان و جهانیان معرفی کنند. البته این تفکر نابگرا اذعان داشت که مشکلاتی در راه ایجاد این بدیل مدرنیته هست اما معتقد بودند اصول گرایان عن قریب از این پیچ تاریخی، در شرایطی که تمدن و مدرنیته غربی به قهقرا می رود، عبور خواهند کرد- درست شبیه انتظاری که چپ های روسی از پیروزی الگوی مارکسیست-لنینیستی در برابر الگوی توسعه امپریالیستی یا مدرنیته غربی داشتند و چپ های دنیا را به تاریخ پیروز حواله می دادند.
حمایت هسته اصلی قدرت از دولت احمدینژاد فقط حمایت از یک دولت برآمده از رأی مردم نبود، بلکه پشتیبانی از دولتی بود که میتوانست حامل الگوی ناب اداره کشور (و بعد اداره جهان) و رشد آن باشد. بنابراین، هسته اصلی قدرت از اقدامات تخریبی این دولت علیه سازمانهای اداری، نخبگان، کارشناسان، مدیران و اساتید توسعهگرا، علوم انسانی و اجتماعی تجربی (از اقتصاد تا جامعهشناسی و روانشناسی)، محصولات هنری و فرهنگی سازگار با اندیشه و سبک های زندگی روز آمد، بیدریغ دفاع کرد تا هرچه سریعتر نظام و انقلاب از زائدههای غربی و غیرخودی پالایش شود.
به همین دلیل بود که با روی کار آمدن دولت احمدینژاد حمایتهای هسته قدرت از جریان فکری آیتالله مصباح که در دوره اصلاحات و در برابر گفتمان اصلاحطلبی خیز برداشته بود گستردهتر شد و از تشکل سیاسی وابسته به مکتب مصباح، جبهه پایداری (که مدعی پیروی از اندیشههای ناب اسلامی در برابر اندیشههای فاسد غربی بود)، حمایت شد و فارغالتحصیلان این نحلۀ فکری در مواضع کلیدی (خصوصاً فعالیتهای فرهنگی سپاه و بسیج و دانشگاه ها) بهکارگرفته شدند. این حمایتها در حالی انجام شد که در زمان امام خمینی(ره)، رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی، با اینکه هنوز امواج انقلاب اسلامی در چارچوبهای نهادی و قانونمند مستقر نشده بود و جامعه با بزرگترین جنگ و بحرانهای مرزی روبرو بود، این جریان فکری نابگرا در هسته اصلی قدرت حضور تاثیرگذاری نداشت. اتفاقاً امام خمینی ره در سالهای آخر عمر خود در هسته اصلی قدرت گرایش مصلحتگرایی را در برابر نابگرایی رواج داد. در جریان انقلاب و دهه اول تأسیس نظام که شرایط اجتماعی برای نابگرایی مذهبی آمادهتر بود جریان فکری نابگرای امثال آیت الله مصباح حضور و نقشی جدی در هسته قدرت و عرصه عمومی نداشت. بدین ترتیب این غلبه نابگرایی در بخش فکری هسته قدرت یکی از علل حمایت این هسته از دولت احمدی نژاد (که حامل این نابگرایی محسوب میشد) بود.
۲) عامل دوم که در ارتباط تنگاتنگ با عامل اول است پشت کردن دولت نهم و دهم به برنامههای مصوب توسعه و سند چشمانداز بود. این دولت بهجای پیروی از برنامههای توسعه و سند چشمانداز از عنوان الگوی پیشرفت اسلامی- ایرانی (بدون آنکه مختصات دقیقش روشن باشد) که مورد حمایت نابگرایان هسته قدرت بود حمایت لفظی میکرد. نابگرایان و حامیان دولت احمدینژاد سندهای توسعهای گذشته را محصول نخبگان و کارشناسان واداده در برابر غرب میدانستند و مدیریت و هدایت کلان منابع کشور را بر اساس ترجیحات شخصی و توافقات محفلی سامان میدادند. این «مدیریت هیئتی» در حالی انجام شد که جزئیات الگوی پیشرفت اسلامی- ایرانی برای کارشناسان و نخبگان عرصه عمومیِ جامعه روشن نشده و سندی قانونی بر اساس این الگو تهیه نشده بود. تنها در دوره دوم دولت احمدینژاد بود که با پیگیری هسته قدرت سعی شد از نشستهای فکری دربارۀ الگوی پیشرفت اسلامی- ایرانی دفاع شود. محصولات این نشستها هنوز خام و پردازشنشده است. (۵) با این همه بر اساس آنچه دولت احمدینژاد در عمل در برابر الگوی مصوب برنامههای توسعه و سند چشمانداز در دستور کار قرار داده است را میتوان الگویِ “حکمرانی متولیانه و امنیتیِ” حکومت را با ویژگیهای زیر دانست. (البنه این الگو در عمل به جای پیشرفت، بحرانهای متعدد برای جامعه ایجاد کرد.)
از رفتار دولت و هستهی قدرت در این دوره چنین برمیآید که باور دارد: برنامههای مصوب توسعه و سند چشمانداز قابل تکیه نیستند و میتوان در عمل آنها را کنار گذاشت؛ کشور در معرض تهدیدات بینالمللی است و بنابراین از اینکه اغلب ارکان حکومت و هسته قدرت – مثل مصر و پاکستان – در حوزهی نفوذ نظامیان قرار گیرد نباید شرمنده بود؛ اینکه جامعه و ثبات آن به دولت پاسخگو، جامعه مدنی پویا و شهروندان مسئول و صاحب حقوق نیاز دارد حرف بیربطی است؛ دولت مورد تأیید امام دوازدهم شیعیان میتواند جامعه مدنی واقعی را با سازماندهی مردم توسط سازمان بسیج ایجاد کند؛ این جامعه مدنیِ بسیجی است که اصالت دارد و جامعه مدنی که در دوره اصلاحات با تقویت رسانهها، نهادهای مردمبنیاد و مستقل، آزادی اجتماعات و دفاع از حقوق شهروندی پیگیری میشد فیالواقع پایگاه دشمن را در جامعه ایران تقویت میکرد؛ اینکه سامانیافتگی جامعه سیاسی ایران به حزب سیاسی نیاز دارد نیز یک حرف بیاساس غربی است و سپاه با همکاری بسیج و مساجد و هیئتهای مذهبی میتواند جای خالی احزاب را پر کند؛ اینکه جامعه و بنیانهای اقتصادی آن به بخش خصوصی، تولیدی، قانونمند، رقابتی و کارآ نیاز دارد سخنی بیربط و سرمایهدارانه و غربی است و با واگذاری پروژههای عمرانی و اجرای آن به دست قرارگاه خاتمالانبیاء سپاه و امثالهم( بهجای بخش خصوصیِ مستقل ) بخش مطمئن شبهحکومتی تقویت میشود و این بخش مطمئن (یا طبقه متوسط توی دست حکومت)میتواند بخش خصوصی طفیلی اقتصاد را هدایت کند و اقتصاد ایران را به قلههای پیشرفت برساند؛ بهجای فعالیت شفاف شرکتهای مهندسی حرفهای و بزرگ خصوصی و تعامل میان شرکتهای پیمانکاری ایرانی و خارجی در انجام پروژههای بزرگ عمرانی-فنی و نفتی، میتوان کار را به به قرارگاههای سازندگی و سازمان های مشابه سپرد؛ باید علوم انسانی دانشگاهی را که مروج جهانببینی مادی و الگوهای توسعه و نوسازی غربی است به تدریج ضعیف کرد و بهجای آن علوم انسانی اسلامی تأسیس کرد.
بدین ترتیب در حالی که هنوز مختصاتی از الگوی پیشرفت اسلامی- ایرانی تدوین و تصویب نشده بود در مقام عمل منابع کشور بر اساس باورهای مذکور اداره شد و در واقع دولت احمدینژاد بیتوجه به فریاد انتقادی کارشناسان و اقتصاددانان صرفا ملاحظات هسته قدرت را در اداره کشور در نظر میگرفت. و به همین دلیل، به رغم بحرانهای اقتصادی که با این مدیریتهای شخصی- امنیتی برای جامعه ایجاد شد، دولت احمدینژاد از حمایت هسته قدرت برخوردار بود. (در اینجا لازم است به نکتهای که از بدفهمی جلوگیری میکند اشاره شود. نگارنده درعین اینکه الگویِ رشدِ متولیانه ذکر شده را نقد میکند، خود را طرفدار بیچون و چرای الگوها و برنامههای توسعه سوم و چهارم نمیداند. همانطور که میدانیم برنامه توسعه سوم از سوی کارشناسان، که به رشد بورژوازی مستغلات انجامید، مورد نقدهایی قرار گرفته است و برنامه توسعه چهارم به نوعی به این نقدها پاسخ میداد. نقد کارشناسانه و عقلانی برنامههای توسعه در عرصه عمومی امری ممدوح و قابل دفاع است ولی مشکل در دوره دولت نهم و دهم این بود که برنامههای توسعه و سند چشمانداز با یک دید تبلیغی و نابگرا بجای نقد مورد نفی و انکار قرار گرفت و به روند رشد و پیشرفت در جامعه ضربۀ اساسی وارد شد. وقتی در این دوره رشد اقتصادی منفی هفت شد یعنی اینکه جامعه حتی از لحاظ اقتصادی به عقب رفته است.)
۳) عامل سومی که باعث تداوم حمایت از دولت بحرانساز نهم و دهم شد، جاذبه نیروهای مردمانگیز هوادار دولت احمدینژاد برای هسته قدرت بود. به بیان دیگر در برابر دفاع نیروهای منتقد و اصلاح طلب که از مدنیت و همزیستی همه مردم در جامعه در کنار یکدیگر دفاع میکردند هسته قدرت و دولت میتوانست خود را هوادار تودهها و مردم معرفی کند. در جامعه سیاسی ایران ما با دو نیروی سیاسی- اجتماعی سروکار داریم که در سپهرهای مختلف جامعه مؤثر هستند. یک نیرو طرفداران سامان یافتن جامعه و هوادار تشکلیابی در همه عرصهها است و آن را به سیاست و تحزب محدود نمیکند. مثلا در عرصه اقتصاد نیز طرفدار شکلگیری و قدرتیابی صنوف و اتحادیهها است. از تشکیل اتحادیههای کارگری هم حمایت میکند. در عرصه سیاسی طرفدار تشکلیابی، تحزبیابی، تفکیک قوا و حاکمیت قانون است. افراد را شهروند و صاحب حقوق و مسؤلیت میخواهد و در همه سپهرها از وجود بروکراسی کارا و شفاف حمایت میکند. بهطور خلاصه این نیرو به لوازم و الزامات دولت- ملت کارآمد مدرن پایبند است و از نهادهای واسط میان دولت و ملت دفاع میکند و آن را مهمترین بخش و عنصر تعادلبخش جامعه میداند.
در مقابل این نیرو، نیروهای دیگری هم وجود دارند که مردم را تودهوار میخواهند و حامی ارتباط مستقیم با این تودههای بیشکلاند. این نیرو جامعه را پیچیده، متمایز شده و انداموار نمیپسندد. این نیرو میخواهد مستقیماً به خواستههای مردم جواب بدهد و مسقیما از حمایت تودههای مردم برخوردار باشد. این نیرو دولت را نه منتخب مردم بلکه متولی مردم میخواهد و نهادهای واسط، قانون و برورکراسی را محدودکنندهی خود میداند. در جامعه مدرن نیز وجود رسانههای فراگیر و تودهای به این هوس مردمانگیزان دامن میزند. نماد این خواست در دوره اول و دوم دولت احمدینژاد دویدن مردم به دنبال اتومبیل مسئولان بود. این برخورد و این نوع رابطه را در سفرهای استانی (که حداقل سه بار در هر استان تکرار شد و از سوی هسته قدرت مورد حمایت قرار میگرفت و گویا در این سفرها مردم بیش از سی میلیون نامه وعریضه به دست مقامات رساندند ) نیز شاهد بودیم. اساساً اهمیت سفرهای استانی در شکلدهی و تقویت این نوع رابطه مسقیم با مردم بود. چرا این سفرها با تبلیغات مستمر (و بازدهی اقتصادی نامعلوم) ادامه یافت؟ چون هستۀ قدرت این تودهگرایی را جایگزین خوبی برای مدنیتگرایی نیروهای اصلاحطلب و منتقد در جامعه میدانست و از این لحاظ تودهگرایی دولت نهم و دهم برای هسته قدرت جذاب بود. این تودهگرایی با نابگرایی هسته قدرت، که دنبال حذف اصلاح طلبان که دارای پایگاه مردمی بودند، منافاتی نداشت. و لذا به خطاهای این دولت نیز به دیدۀ اغماض نگریسته میشد.
۴) عامل چهارمی که باعث تداوم حمایت از دولت بحرانساز میشد، شرایط مساعد بینالمللی و مالی برای هسته قدرت بود. قیمت نفت به بالای صد دلار رسید و سخنوران حکومتی (بجای کارشناسان) افزایش قیمت آن را تا دویست دلار نیز پیشبینی میکردند. در شرایطی حکومت از درآمد عظیم نفتی و ارزی (بیش از هشتصد میلیارد دلار در طول هشت سال) برخوردار بود که کشورهای غربی با عظیمترین بحرانِ رکود اقتصادی (میلادی۲۰۰۸ ) روبرو بودند و آمریکا ضمن اینکه دو دولت دشمن ایران را در همسایگیاش فروپاشانده بود در بحران عراق و افغانستان (پس از سرنگونی صدام و طالبان) در باتلاق فرو رفته بود. این شرایط جهانی و مالی به نابگرایان هسته قدرت و دولت احمدینژاد فرصت میداد تا در افکار عمومی با تأسی به شعار عظمتطلبی هستهای رجزخوانی کنند و بتوانند قطعنامههای شورای امنیت علیه ایران را کاغذپاره بنامند. این عظمتطلبی وقتی هر شب و روز در صدا و سما تبلیغ میشد بر خودحقبینی نابگرایان میافزود و به آنها روحیه میداد. در نتیجه، به رغم انبوه مشکلات معیشتی که مردم با آن دست به گریبان بودند، هسته قدرت از دولت احمدینژاد دفاع بیدریغی میکرد. احمدینژاد تا آنجا پیش رفت که گفت برای آنکه ایران را اداره کنیم باید جهان را نیز مدیریت کنیم!
تداوم حمایتها حتی پس از اعتراضات انتخابات ۸۸
چهار عامل مذکور علل حمایت هسته قدرت را از دولت احمدی نژاد توضیح میداد. در مقابل این حمایتها، ناکامیهای این دولت شعاری در جریان انتخابات ۸۸ در افکار عمومی مردم ایران به چشم آمد و خود را در حمایت از کاندیدای رقیب احمدینژاد (میرحسین موسوی) نشان داد. میلیونها نفر به نامزد رقیب احمدینژاد، میرحسین موسوی، رأی دادند و رسانه های ناب گرایان افراطی در کوتاهترین زمان ممکن (ساعت ۹شب در حالی که هنوز ساعات رای گیری تمام نشده بود) احمدینژاد را با بیست و چهار میلیون رای (در برابر چهارده میلیون رای موسوی) پیروز اعلام کردند. نحوه مدیریت انتخابات توسط هسته قدرت و شیوهی برگزاری آن و اعلام نتایج میلیونها مردم ناراضی تهران را به اعتراض وا داشت. هسته قدرت میتوانست با اتخاذ تدابیر کمهزینه و با پادرمیانی شخصیتهای دلسوز کشور به مطالبات مدنی مردم رای دهنده پاسخ بگوید و انرژی اعتراضی جنبش موسوم به سبز پس از انتخابات را تخلیه کند. اما معترضان خس و خاشاک خوانده شدند و حمایت بیدریغ هسته قدرت از دولت احمدینژاد ادامه یافت و مردم معترض با شیوههای مختلف و مستمر امنیتی- تبلیغاتی مهار و سرکوب شدند. (۶) بنابراین چهار عامل مذکور بیشتر تداوم حمایت از دولت نهم احمدینژاد را توضیح میدهد ولی برای توضیح تداوم حمایت هسته قدرت از دولت دهم پس از بحران سال ۸۸ باید به عامل پنجمی نیز اشاره کرد.
۵) اگر به نحوۀ برخورد هسته قدرت با میلیونها مردم معترض در طول سال ۸۸ توجه کنیم متوجه میشویم که هسته قدرت پیش از انتخابات ۸۸ فکر میکرد در موقعیتی قرار دارد که میتواند با تداوم نابگرایی و نفی الگوهای رایج رشد و ادارۀ کشور و برخورداری از حمایت تودهها به کار اساسیتری نیز دست بزند و برای «جانشینی در نظام» هرسها و پالایشها لازم را انجام دهد. هستهی قدرت میخواست محیط سیاسی جامعه از هرگونه شخصیت و منتقد ریشهداری در انقلاب و جامعه پاکسازی شود تا برای تثبیت جانشینان مورد نظر ناب گرایان مشکلی وجود نداشته باشد. فرض این بود که با مشارکت میلیونی مردم در انتخابات، دوباره احمدینژاد رئیس جمهور میشود و در سایه حمایت میلیونی هواداران دولت میتوان کلیه افراد و شخصیتهایی که شاید در آینده برای هسته قدرت مشکل ساز شوند را از سر راه برداشت. به همین منظور بود که هسته اصلی قدرت از صدور حکم دستگیری بسیاری از اصلاحطلبان صادق و شناسنامهدار سه روز قبل از انتخابات و چهار روز قبل از اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات دفاع کرده بود. در بعد از ظهر روز رأیگیری به ستاد انتخاباتی میرحسین و دفتر پویش موج سوم در قیطریه با گاز اشک آور حمله شد و پس از وقوع اعتراضات، میرحسین موسوی و مهدی کروبی (و محمد خاتمی) که از شخصیتهای تراز اول نظام و انقلاب بودند فتنهگر خوانده شدند. راه حلهای آسان و قابل دستیابی که از سوی هاشمی در نماز جمعه مطرح گشت به پشیزی گرفته نشد، هاشمی ساکت فتنه خوانده شد و لباس شخصیها برای ارعاب به اطراف خانهاش فرستاده شدند. بعداً با حمایت هسته قدرت از آیت الله مهدوی کنی، هاشمی رفسنجانی از نامزدی ریاست خبرگان کناره گرفت. به اعتراضات نهادها و شخصیتهای جامعه مدنی نیز کوچکترین توجهی نشد. حتی به اعتراض مراجع تقلید، بیت امام خمینی، روحانیان ریشهدار و اصولگرا در حوزه علمیه قم و شهرهای بزرگ نیز عنایتی نشد. در همین فضا کوشش شد برای مرجع تقلید آیت الله صانعی مرجع تقلید و خانواده امام خمینی ره (خصوصا نوه ایشان سید حسن خمینی که در قم تدریس می کرد) تهدیدات و موانعی ایجاد شود. با این همه و به رغم همه این اعتراضات و مانع تراشی ها که نظام را در داخل و خارج با بحران و فرسایش اعتبار روبرو کرد، هسته اصلی قدرت از دولت دهم حمایت بیدریغ کرد و با هر نیرو و شخصیت منتقدی تحت عنوان عامل فتنه یا ساکت فتنه برخورد شد (البته به نظر میرسد هسته قدرت ابعاد بحران پس از انتخابات را پیشبینی نکرده بود و قبل از انتخابات فکر میکرد میتواند با ریشهکن کردن باقی منتقدان تداوم اقدامات امنیتی را بدون هزینه و مانع بزرگی بیمه کند).
آزمون انتخابات ۹۲
با اینکه از دو سال پیش از انتخابات ۹۲ دولت احمدینژاد وارد خطوط قرمز و اختیارات هسته قدرت شده بود، این دولت همچنان فکر میکرد که از پایگاه بینظیر مردمی برخوردار است. اما وقتی هسته قدرت برای تعدیل زیادهرویهای دولت احمدینژاد به نیروهای امنیتی و سازمانهای بسیج کننده مردم توصیه کرد که دیگر در سفرهای استانی مردم را برای او بسیج نکنند و دستگاه تبلیغاتی رسمی هم از حامیان احمدینژاد بعنوان جریان انحرافی یاد کرد، دیگر خبری از استقبالهای مردمی که در مراسم استقبال مسولین مرسوم بود، نبود. ولی این اقدامات فقط اقداماتی تنظیمی بود و تا پایان دوره احمدینژاد هسته قدرت اجازه نداد مجلس به خاطر ناکامیهای متنوع دولت نهم و دهم به دنبال اجرای طرح عدم کفایت سیاسی ریاست جمهوری برود و به رغم همه ناکامیهای این دولت، هسته قدرت احساس میکرد که میتواند با برگزاری انتخابات ۹۲ با حضور میلیونی مردم و نتایج تضمینشده از شر سوء مدیریتهای دولت دهم خلاص شود و راه طی شده در دولت نهم و دهم را با کیفیت بیشتر و نیروهای قابل اعتمادتر مکتبی ادامه دهد. بهعنوان مثال جلیلی کاندیدای نابگرایان در انتخابات ۹۲ بر ایدهها و موضع رادیکالش در جریان تبلیغات انتخابات تأکید میکند: «ما در صدد خشکاندن ریشههای فاسد صهیونیسم، سرمایهداری و کمونیسم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفتیم به لطف خداوند بزرگ، نظامهایی که بر این سه پایه استوار شدهاند را نابود کنیم و نظام اسلام رسول الله را در جهان استکبار ترویج نماییم.» این اطمینان خاطر هسته قدرت آنجا روشنتر میشود که وقتی در جریان ثبت نام نامزدها در انتخابات ۹۲ متوجه شد مردمی که از وضعیت معیشتی و از آینده کشور نگران شدهاند قصد دارند در ابعاد چنددهمیلیونی به هاشمی رفسنجانی رأی بدهند، به خود اجازه داد او را (که شناسنامه انقلاب و نظام بود) توسط شورای نگهبان رد صلاحیت کند. (۷)
با اینهمه رخداد انتخابات ۹۲ آزمون بزرگی برای هسته قدرت بود. برخلاف انتظار این هسته، میلیونها ناراضی (ناشی از هشت سال شخم زنی در دوره احمدی نژاد) به همراه نیروهای میانه رو و خردگرای جامعه مدنی توانستند یک جنبش انتخاباتی غافلگیرکننده و مدنی را در این انتخابات ایجاد کنند و از میان نامزدهای موجود دورترین نامزد به نابگرایان (یعنی حسن روحانی معتقد به عقلانیت و اعتدال) را با اکثریت آرای بیش از هیجده میلیونی در همان دور اول به ساختمان ریاست جمهوری بفرستند. این ناب گرایان تنها با چهار میلیون رأی برای جلیلی غافلگیر شدند. علل وقوع این جنبش انتخاباتی را که واکنش مدنی و مدبرانه مردم و جامعه مدنی در برابر سیاستهای متوهمانه و غیرمدبرانه ایرانسوز دولت و حکومت بود در نوشته «تبیین جنبش انتخاباتی ۹۲» (در مجله صنعت و توسعه شماره نوروز ۹۳) مورد بررسی قرار دادهام.
جمعبندی
۱) برآمدن و تداوم دولت بحرانساز و پرهزینه احمدینژاد تکعلتی نبوده است. باید به عوامل و پویاییهایی که در درون هسته قدرت (یا لایه زیرین حکومت) در این هشت سال اتفاق افتاد (خصوصاً غلبۀ عنصر نابگرایی و تمهید عجولانه مسأله جانشینی که در تاریخ ایران به مسأله بحران جانشینی معروف است) توجه کرد. اگر حمایتهای هسته قدرت نبود حتی مجلس میتوانست جلوی سوء تدبیرهای بحرانساز دولت نهم و دهم را بگیرد.
۲) حمایت مداوم هسته قدرت (یا بخش زیرین حکومت) از دولت احمدینژاد بر توهم و خودشیفتگی این دولت در داشتن حمایت مردمی افزود. این دولت با سوء مدیریتهای خود در کشور بحران میساخت، ولی نیروهای رسمی بسیج کننده در سفرهای استانی بخشی از مردم را برای استقبال از احمدینژاد بسیج میکرد و صدا و سیما هم این مراسم را به نمایش میگذاشت و اصولگرایان هم سکوت میکردند. بنابراین، دولت نهم و دهم نیز با خیال راحت و بیتوجه به نارضایتیهای عمیق مردم، نه فقط از مدیریت ایران که از ضرورت مدیریت جهان سخن میگفت. و این در حالی بود که اصول اولیه مدیریت ایران زیر پا گذاشته شده بود. به عنوان مثال در حالی که دولت نهم ودهم در دنیا رجزخوانی میکرد و شورای امنیت علیه ایران قطعنامه صادر میکرد و بر تحریمها میافزود، دولت نهم و دهم دروازههای کشور را بر روی واردات (آنهم به سوی کشور چین) باز کرده بود و به بنیانهای قدرتِ تولیدی کشور آسیبهای جدی زد.
۳) وقتی تداوم سوءمدیریتهای دولت نهم و دهم به همراه تحریمهای بینالمللی، اقتصاد و معیشت مردم را با بحران روبرو کرد، خصوصا وقتی درآمد ارزی حکومت (که یکی از عوامل حمایت هسته قدرت از دولت احمدینژاد بود) با کاهش جدی روبرو شد، به تدریج هسته قدرت حمایتهای بسیجکننده خود را از دولت دریغ کرد و دیگر بگم بگمهای دولت نهم در افشای فساد ها فروغی را در دلهای مردم نیفروخت، فراخوانهای متعدد دولت دهم از مردم حتی در ورزشگاه آزادی هم بیپاسخ ماند و آنقدر تعداد جمعیت مردم کم بود که رئیس جمهور نتوانست در این مراسمها شرکت کند. (۸)
۴) خطاست که دولت نهم و دهم را دولت فقرا بنامیم. (معمولا رفتار رایدهندگان در ایران فقط مبتنی بر گرایشهای طبقاتی نیست.) برآمدن و تداوم این دولت بیشتر به خاطر علاقهی هسته قدرت (خصوصا در واکنش عصبی به دوره اصلاحات و سازندگی) بود. وقتی در سال ۹۱ و ۹۲ حمایت سازمانی و تبلیغاتی هسته قدرت از دولت برداشته شد بخش وسیعی از اقشار متوسط و فرودست نیز دولت را تنها گذاشتند. در انتخابات ۹۲ نیز ۷۰ درصد روستاییان به روحانی (که منتقد دولت احمدینژاد و منتقد نابگرایان – همان افراطگرایان در زبان روحانی -بود) رای دادند.
۵) الگوی حکمرانی و رشد مورد حمایت دولت نهم و دهم و هسته قدرت، الگوی پیشرفت اسلامی- ایرانی نبود، زیرا اساسا هنوز سندی قانونی در این زمینه به تصویب نرسیده و اسناد بالادستی همان سند چشمانداز بیستساله و برنامههای پنجسالهی توسعه است. آنچه در عمل اتفاق افتاد نوعی الگوی حکمرانی امنیتی و متولیانه (به نام نابگرایی دینی در برابر الگوهای رایج رشد و توسعه و حکمرانی خوب) بود که در ذیل آن یکی از اهداف اصلی حذف نیروهای ریشهدار انقلاب، اصلاحطلب و منتقد اقتدارگرایی از عرصه سیاست رسمی و عرصه عمومی بود. در عین حال این نوع اداره امنیتی جامعه منافع اقتصادی گروههای حامی نابگرایی و تودهگرایی را در جریان اقتصاد رانتی و پرآشوب این دوره تامین میکرد و به گسترش فساد ساختاری در ایران دامن زد (مطالعهی این قشر نوکیسهی رانتخوار و فساد ساختاری یکی از موضوعات جدی برای محققان مسول خواهد بود).
۶) هشت سال تجربهی نابگرایی، حمایت هستهی قدرت از تودهگرایی و دفاع بیدریغ از دولت احمدی نژاد باعث شد برای قریب به یک دهه فرصت رشد و توسعه از جامعهی ایران گرفته شود و به رغم هزینه ۸۰۰ میلیارد درآمد ارزی میزان رشد اقتصادی کشور در پایان این دوره به منفی شش درصد برسد؛ دو و نیم میلیون بشکه فروش نفت در روز به خارج به هشتصد هزار بشکه برسد؛ بر تراکم آسیبهای اجتماعی افزوده شود؛ کشور با بحران در روابط خارجی روبرو گردد؛ اعتبار هسته قدرت در افکار عمومی با فرسایش بیسابقه مواجه شود (به طوری که نامزدی که خود را بیش از همه نزدیک به نابگرایی معرفی میکرد در برابر ۱۸ میلیون رای روحانی تنها ۴ میلیون رای آورد)؛ شخصیتهای تراز اول انقلاب و نظام و محبوب مردم در خانه محبوس شوند؛ به رغم هشت سال ضدتبلیغات صداوسیما و سازمانهای امنیتی، محبوبیت شخصیتهای طرف مردم و اصلاحطلبان و اعتدالگرایان افزوده شود، به طوری که ائتلاف آنها در جریان انتخابات ۹۲ به پیروزی غافلگیرکننده حسن روحانی بیانجامد (اگر نابگرایان حدس میزدند که حسن روحانی یا عارف میتواند به جای زینتبخشی به انتخابات پیروز آن باشند آن دو را نیز مثل هاشمی رد صلاحیت میکردند)؛ هاشمی که توسط نابگرایان در طول سالهای گذشته به عنوان نماد اشرافیت معرفی شده بود به شخصیتی محبوب و مردمی و تأثیرگذار تبدیل شود؛ و خاتمی که نابگرایان در مجلس برای او شعار «مرگ بر» سر داده بودند شخصیتی تاثیرگذارتر و محبوبتر و ائتلافساز گردد. چه بسا اگر نابگرایان از بحرانسازیهای دولت احمدینژاد حمایت نمیکردند، میتوانستند در انتخابات ۹۲ به جای چهار میلیون هفت میلیون رای بیاورند.
۷) انتخاب روحانی اعتدالگرا در انتخابات ۹۲ حاصل زیرکی جامعهی ایران بود که هستهی قدرت را نیز غافلگیر کرد. این هسته با رد صلاحیت هاشمی در انتخابات مواضع خود را برای مردم روشن کرده و نشان داده بود به دنبال انتخاباتی با نتایج تضمین شده است و نه پیروزی کسی مثل حسن روحانی. اگر دوباره نابگرایان و تندروان بخواهند همچون دوره اصلاحات با اتکا به امکانات وسیع هسته قدرت بر سر راه دولت روحانی مانعتراشی کنند، تجربههای اخیر کشورهای منطقه و تاریخ صد ساله اخیر ایران نشان داده است که شاید واکنش جامعه در برابر نابگرایی، خودحق بینی، تمامیتخواهی و انحصارطلبی سیاسی همیشه به صورت جنبش مدنی باقی نماند.
۸) اگر جریان اصولگرایان اختیارات و سرنوشت خود را مثل هشت سال گذشته در دست نابگرایان قرار ندهد و از تجربه تلخ دوره نهم و دهم درس بگیرد میتوان امیدوار بود جامعه سیاسی در آینده به جای اینکه در معرض سیاست مردمانگیز تودهگرایان و مخالفان انسجام جامعه باشد، در معرض همکاری و رقابت قانونمند نیروهای سیاسی طرفدار انسجام جامعه قرار گیرد (یا به رسمیت شناختن رقابت میان اصولگرایان و اصلاح طلبان). خصوصا مواضع انتخاباتی رهبری در انتخابات ۹۲ که نابگرایان را از رانت ویژه هسته قدرت محروم کرد، این امید را افزایش داده است. این امید با دو اقدام دیگری مقام رهبری افزایش یافته است. یکی حمایت رهبری از توافق ژنو دربارهی موضوع هستهای بین ایران و کشورهای غربی موسوم به پنج بعلاوه یک است و دیگری توجه به محورهای بیست و چهار گانه اقتصاد مقاومتی که از سوی رهبری ابلاغ شد و نشان دهنده توجه به رشد اقتصاد تولیدی و غیر رانتی و تقویت اقتصاد ملی و توجه به بازارهای جهانی بود. محورهایی که در ابلاغیه بیان شده است با اقتصاد مورد نظر نابگرایان در دورهی احمدی نژاد فاصله جدی دارد. با این همه پس از گذشت بیش از یک سال از انتخابات ۹۲ قراین نشان نمی دهد افراط گرایان از واکنش مردم در انتخابات ۹۲ درس گرفته باشند.
۹) تا انسجامیابی جامعه سیاسی ایران باید به اصلاحطلبان و منتقدان مدنی هسته قدرت تبریک گفت که توانستند در این هشت سال با اتخاذ «سیاست ایستادگی مدنی» و عدم تایید اقدامات غیرمدبرانه و غیرقانونی هسته قدرت، به شیوهای کمهزینه و مدنی خطر پیامدهای سوء نابگرایی و تودهگرایی را فعلا از بالای سر ایران دور کنند. با همین صبر مدنی جامعه سیاسی ایران میتواند به طرف رقابت سامانیافته گروهها و تشکلهای قانونگرا حرکت کند و با تقویت توسعه سیاسی فرایند توسعه اقتصادی و فرهنگی ایران را تقویت کند.
۱۰) به رغم آنچه آمد نباید خوشخیال بود. چنانکه گفته شد، نتایج انتخابات ۹۲ به هستۀ قدرت غافلگیرانه تحمیل شده است. لذا باید در آینده دید این نتیجه غافلگیرکننده (و هشت سال بحرانسازیِ دولت نهم و دهم) هستۀ قدرت را به واقعگرایی و پاسخ به مطالبات مردم تشویق میکند یا این هسته دوباره مانند دوره اصلاحات در اجرای برنامههای عقلانی که دولت به مردم وعده داده است مانعتراشی میکند.
۱۱) این نوشته به بیماری دورهء محمود فقط از دریچه یک سوال آنهم به علل حمایت از دولت پر هزینه او پرداخت. اما در این دور چه بر سر اقتصاد، اخلاق جامعه، سیاست خارجی، نظام اداری و برنامه ریزی آمد همه نیازمند بررسی است. روشن است برای درس آموزی از این دوره و بیماریهایش باید مطالعات را از زوایای گوناگونی انجام داد و تجربهی گران بار این دوره را به نسل های اینده انتقال داد.
دوشنبه, ۲۴ شهریور, ۱۳۹۳
پی نوشت:
۱ . برای پیگیری بهتر بحث باید به معنای «هسته اصلی قدرت» از نظر این نوشته توجه کرد. در این نوشته حکومت (State) ایران، که سازمان یافتهترین نهاد جامعه ایران است، در دو لایه فرض میشود. لایه اول لایۀ رویی است که مرئی است و در هیئت کابینه و دولت (Government) خود را نشان میدهد. این لایه در معرض رأی و دید مردم است. اما لایه دوم لایۀ زیرین و اصلی حکومت است که کمتر در معرض دید و پاسخگویی است. این بخش زیرین حکومت لایهای است که قوای امنیتی، اطلاعاتی، تبلیغاتی، قضایی و شبکههای شبه حکومتی را در بر میگیرد. معمولاً به صورت استعاره در میان نخبگان عرصه عمومی گفته میشود بیش از هفتاد و پنج درصد قدرت در ایران در اختیار این لایه دوم یا «هسته اصلی قدرت سیاسی» است. لذا سؤال این است که چرا این لایه زیرین یا هسته قدرت حمایت خود را از دولت احمدینژاد (در لایه اول)، حتی زمانی که ناکامیهای این دولت اکثر نخبگان و مردم و عرصۀ عمومی را نگران کرده بود، بیدریغ ادامه داد.
۲ . سید صادق حقیقت، استاد اندیشۀ سیاسی دانشگاه مفید در قم، بیست و یک ویژگی گفتمان موعودگرایی سیاسی احمدنژاد را (که در برابر موعودگرایی غیر سیاسی مثلا جریان انجمن حجتیه قرار دارد) اینچنین خلاصه میکند: نزدیک بودن ظهور امام زمان(عج)؛ امکان ارتباط با امام زمان(عج)؛ نگاه نقادانه به روحانیت و مرجعیت؛ نوعی طریقت محوری در برابر شریعت محوری؛ باور به پاپولیسم دینی؛ استفاده از علوم غریبه؛ اعتقاد راسخ به کسب قدرت و فعالیت شدید سیاسی؛ عدم توجه به تخصص و تکنوکراسی و نوعی گرایش به عملگرایی [عوامانه]؛ تهور و احساسگرایی و توجه به تحریک احساسات مردم؛ پاپولیسم در مقابل نخبهگرایی؛ اعتقاد به رادیکالیسم و تصمیمات خلقالساعه؛ خود یگانه پنداری؛ عملگرایی و عملزدگی؛ علاقه به تسلط بر بیتالمال؛ تمایل به فرقهگرایی سیاسی به جای تحزب سیاسی؛ عدالت محوری توزیعی؛ ناسازگاری با تجدد؛ اعتقاد به فروپاشی زودهنگام غرب؛ ضرورت بر هم زدن نظم بینالملل با طرح شعارهایی مثل هولوکاست؛ ضرورت گسترش روابط با آمریکای لاتین (و اهمیت ندادن به کشورهای همسایه). روزنامه شرق ۲۴/۱/۹۳٫
۳ . از این زمان بود که صدا و سیما از یک طرف نارساییهای دولت اصلاحات را برجسته میکرد و از طرف دیگر به طور مرتب تکرار میکرد که رایحۀ خوش خدمت از شورای شهر و شهرداری تهران است که به مشام همه میرسد.
۴ . این فضای رکود سیاسی و عدم مشارکت خود دو علت اصلی داشت: یکی تبلیغات ناامیدانهی منتقدان رادیکال و تحول طلب دولت اصلاحات از سال ۸۰ به بعد در میان اقشار شهری، که در آن زمان به عبورکردهها از خاتمی مشهور شدند. دوم بزرگنمایی و تبلیغات مستمر صدا و سیما حول نقاط ضعف شورای شهر اول تهران. تکرویها و تکنوازی ابراهیم اصغرزاده، یکی از اعضای اصلاحطلب این شورا نیز به این بزرگنمایی صدا و سیما کمک قابل توجهی کرد.
۵ . در بهار سال ۹۲ بود که مجموع سخنرانیهایی که در نشستهای الگوی پیشرفت اسلامی- ایرانی ایراد شده بود در دو کتاب چاپ شد.
۶ . برای تحلیل و بررسی مناقشات ناشی از انتخابات سال ۸۸ منتقدان به فضای امن گفت و گو نیاز دارند تا جوانب موضوع به دقت روشن شود. کمیتۀ صیانت از آرایِ ستاد موسوی گزارشی از تخلفات انتخابات به تفکیک در قبل از انتخابات، پس از انتخابات و نیز در خود شمارش آرا منتشر کرد که توسط نیروهای امنیتی ضبط شد و اعضای این کمیته دستگیر شدند. از نظر گزارشگران تخلفات انتخاباتی، حدود پنج هزار نفر از مردم معترض در راهپیمایی سکوت (طبق آمار سخنگوی وقت قوه قضائیه) بازداشت شدند؛ بیش از سی نفر از مردم کشته شدند؛ فاجعه کهریزک رخ دادو لات ها به جان جوانان مردم افتادند و حداقل سه نفر از جوانان معترض کشته شدند؛ صدها نفر از فعالان اصلاحطلب و روزنامهنگارا و دانشجو به زندانهای بلند مدت محکوم شدند؛ و پنج سال(تا کنون) یکطرفه علیه شریفترین شخصیتهای سیاسی کشور تبلیغ شد.
۷ . نظر سنجیها و شواهد و قرائن نشان میداد که اگر صلاحیت هاشمی احراز میشد بین بیست و پنج تا سی و پنج میلیون رأی میآورد.
۸ . در بهار سال ۹۲ دوبار هواداران احمدینژاد مردم را به ورزشگاه آزادی دعوت کردند اما مردم استقبال نکردند و لذا احمدینژاد در جمع اندک مردم حاضر نشد.
* متن کامل مقاله منتشر شده در مجله ایران فردا، شماره ۴