در درون جنبش چپ آنگاە کە برنشتانیسم و لاسالیسم کە تدابیری رفرمیستی ناظر بر تغییر در نظام سرمایەداری هستند سر بر می آورند، نگاە انقلابی بە آنها بعنوان اپورتونیسم و عدول از اصول می نگرد و تکفیرشان می کند. رفرمیسم تکفیر می شود زیرا انقلابیون معتقد بودند کە نمی تواند نظام سرمایەداری را بر بیافکند و بنابراین با ماندگاری کاپیتالیسم استثمار کارگران ادامە خواهد یافت.
اما سوسیال دمکراسی همیشە بعنوان جناح راست و میانە جنبش چپ در کشورهای پیشرفتە سرمایەداری باقی ماند، و بە درازای عمر خود توانست ضمن جلب ضمنی کارگران بە برنامەهای خود، تغییرات قابل توجهی در زندگی آنان در جوامع سرمایەداری پیشرفتە ایجاد کند. لاسالیسم خود نمونە موفقی از آنها بود؛ هرچند کە نباید هیچگاە نقش جناح چپ را هم نادیدە گرفت و بە فراموشی سپرد.
پس بدون اینکە نظام سرمایەداری سرنگون شود، امکان تغییراتی چند در آن از طریق رفرمیسم ایجاد شد. یعنی اپورتونیستها و عدول کنندگان از اصول بە موفقیتهائی چند نائل آمدند! اپورتونیستها توانستند عنصر سوسیال دمکراسی را بر لیبرال دمکراسی در جوامع غربی بیافزایند و بە این ترتیب در بافت آن تغییر بوجود بیاورند.
آیا می توان با همین منطق هم با امر مبارزە در کشورهای استبدادی، کشورهائی کە موضوع اصلی در آنها نە محو سرمایەداری، بلکە محو استبداد است روبرو شد؟ آیا می توان درست مانند نظامهای کاپیتالیستی پیشرفتە کە در آن بدون سرنگون کردن نظام سرمایەداری تغییرات بسود کارگران و زحمتکشان ایجاد شد، در این کشورها هم بدون سرنگونی استبداد، تغییراتی چند بە نفع مردم ایجاد شوند؟ بە بیانی دیگر، رفرمیسم در چنین جوامعی جواب می دهد؟
واضح است کە دادن امتیازهای اجتماعی ـ اقتصادی بە مزدبگیران در نظام سرمایەداری، الزاما بە معنای پایان سرمایەداری نیست، اما دادن امتیاز بە مخالفان و بازکردن فضا، بە معنای پایان استبداد و شروع دوران دیگریست. از این لحاظ استبداد هم خود را از نظام سرمایەداری (در فرمی کە ما آن را مطرح کردیم) جدا می کند و هم با رفرمیسم مشکل جدی پیدا می کند.
اما آنچە رفرمیسم جوامع استبدادی را از جوامع پیشرفتە سرمایەداری جدا می کند درست همین مسئلە است؛ یعنی رفرمیسم از همان ابتدا (باطرح رفرم سیاسی) نگاە بە تغییر در کل نظام استبدادی دارد، اما از طریق جلب نظر مستبد. اگر در نظام سرمایەداری، رفرمیسم در پی کسب امتیازات است، اما در نظام استبدادی نگاە بە تغییر در کلیت وضعیت موجود دارد. از همین لحاظ رفرمیسم در چنین جوامعی بنوعی انقلابی عمل می کند، یعنی در هدف انقلابیست، اما در روش اصلاح طلب.
برای همین هم است مستبدین بە رفرمیسم حساس اند. بنابراین یا بشدت با آن مقابلە می کنند و یا سعی در محدودیت بیشتر آن و یا بازی آن بە فراخور وضعیت دارند.
ولی آیا می توان تنها با گفتگو، عقلانیت و آگاهانیدن مستبد بە تغییرات مورد نظر دست یافت؟ آیا می توان تنها با ایجاد حس اعتماد و یا برانگیختن حس امنیت مستبد، نظر او را جلب کرد؟
تجربە بە ما می گوید کە جامعە عرصە تعارض منافع و دیدگاههائی هستند کە نهایتا نمی توانند با هم بە سازش برسند، و یکی از آنها باید زمین بازی را ترک کند. یعنی گاها رئالیسم سیاسی بر اجماع سیاسی چیرە می شود. همچنین رفرمیستهای اروپائی تنها با جلب نظر سرمایەدار و یا قانونگرائی بە رفرمهای مورد نظر خود دست نیافتند، بلکە سازماندهی جامعە از اصول اولیە کار و مبارزە آنها بود. لاسال خود جزو موسسان “اتحادیە عمومی کارگران آلمان” در سال ١٨۶٣ بود.
می دانیم مبارزە برای تغییر در سیاست همیشە از مبارزە برای تغییر در بنیانهای اجتماعی ـ اقتصادی آسانتر بودەاست، و اساسا این دو قابل مقایسە نیستند. زیرا استبداد بنابر ماهیت خود بخشهای وسیعتری از مردم را درگیر می کند و امکان بسیج تودەها را میسرتر. اما همین منطق را می توان واژگونە هم کرد! یعنی اینکە تغییر در سیاست همیشە دشوارتر بودە است تا تغییر در خواستهای اقتصادی و اجتماعی، زیرا مستبد می داند کە در صورت تحول مورد نظر، سیستم دیگر همان سیستم نیست.
اما با این وجود، رفرمیسم یک نگاە در کشورهای استبدادی است و باید برای آن بعنوان یکی از پایەهای موجود تغییر احترام قائل شد. آنان بنوبە خود باج خود را می دهند و بە فراخور شرایط کار دشوار خود را پیش می برند. پس چە نگاە آنان پیروز شود یا نە، اما در نهایت رو بە سوی تغییر دارند و بە نوبە خود بنوعی وضعیت را می جنبانند. شاید بهترین تعریف برای آنها همانی باشد کە برنشتاین گفت، جنبش همە چیز و هدف هیچ چیز.
آنان را بیشتر در جنبش ارزیابی کنیم تا در هدف.