جمعه ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۳۲

كار، ارگان سازمان فداييان خلق ايران (اكثريت)

جمعه ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۳۲

متن سخنرانی در مراسم مرکزی بزرگداشت بنیانگذاری جنبش فدایی شمهای از خاطرات زندگیم

راز بقا و ماندن ما و تحولات ما در این سالها شاید نگاه انتقادی ما به حرکت خود و به گذشتۀ خود و داشتن امید روشن به آینده است. این عوامل همواره جانمایۀ حرکت ما بودهاند.
بله ما جوان بودیم، بیتجربه بودیم ولی این جرات اخلاقی و خمیرمایۀ فکری را داشتیم که به پا خیزیم و به ظلم و ستم نه بگوییم.

زندگی آنچه زیستهایم نیست بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده و آن گونه است که به یادش میآوریم تا روایتش کنیم. گابریل گارسیا مارکز

با سلام و درود به همۀ رفقا، دوستان و مهمانان گرامی! از من خواسته شد به عنوان یکی از مبارزین قدیمی سازمان گوشههایی از تاریخ سازمان و شاید زندگی خودم که جزیی از این تاریخ سازمان است را بازگو کنم.

قصدم این نیست که مانند تعدادی از تاریخنویسان که فسیلی مقوایی عرضه میکنند وقایعنگاری کنم، بلکه تاریخ به عنوان جوهر زمان و حرکت در تک تک ما حضور دارد و من به عنوان جز کوچکی از این تاریخ جنبش علل حضور خود را بیان میکنم.

در ضمن مهم است که بدانیم که بازگوکنندۀ تاریخ از کدام سکو و از منظر کدام ارزشها و اندیشهها به گذشته مینگرد.

از نلسون ماندلا سوال کردند که چه شد که سیاسی شدی؟ جواب داد: مگر میشود سیاسی نشد؟ در کشوری مثل آفریقای جنوبی به دنیا بیایی، محلهای که زندگی میکنی فقط مخصوص سیاهپوستان است، در اتوبوس سیاهان از سفیدپوستان جدا هستند، در مهد کودک و مدرسهای که میروی فقط متعلق به سیاهپوستان است. در خیابان مورد کنترل قرار میگیری و اگر پاسپورت و کد مخصوص همراه نداشته باشی دستگیر میشوی. تبعیض و آپارتاید را تا اعماق استخوانت احساس میکنی، همۀ اینها باعث میشود که انسان سیاسی شود.

خوب  طبعا چنین چیزی در مورد ما صادق نبود ولی انسان جهان سومی تبعیض را به اشکال دیگری میبیند.

از همان اوان کودکی با فقر و بدبختی مردم خود آشنا میشود و اگر خودش از طبقۀ زحمتکش جامعه برخاسته باشد با پوست و گوشت خود طعم فقر را میچشد و در مورد من چنین بود.

وقتی زهرا آقا نبی قلهکی که از همکلاسیهایم و نزهت روحی آهنگران دبیر ریاضی زهرا که با من هم دوست شده بود برای من از انگیزۀ خود برای سیاسی شدن صحبت میکردند، من خوب میفهمیدم. عموی من کارگر کارخانۀ پلاسکو بود و من میدیدم که با چه زحمتی شش سر عایله را نان میدهد و گاهی اوقات از شدت خستگی سر سفره خوابش میبرد.

من میدیدم که کارگران در کارخانه کار میکنند ولی حق کوچکترین اعتراضی را ندارند. نه سندیکای واقعی و نه تجمعی که بتوانند از حق و حقوق خود دفاع کنند. در روستاها روستاییان به اشکال دیگری با مشکلات دست به گریبان بودند.

البته در دهۀ چهل تغییر و تحولات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی در حال وقوع بود. بالا رفتن قیمت نفت و اصلاحات ارضی تغییراتی در جامعه به وجود میآورد، ولی چون این تحولات همهجانبه و عمیق نبود هر یک از این عرصهها با مشکلات عدیدهای روبرو بودند.

من میدیدم که چطور زنان ما هم در خانه، هم در بیرون از خانه در روستاها پا به پای مردان کار و فعالیت میکنند، ولی از هیچ حق و حقوقی برخوردار نیستند.

جوان کم سن و سالی بودم شاید به سختی شانزده ساله می شدم که از طریق همکلاسیام زهرا آقانبی قلهکی با کتابهای صمد بهرنگی آشنا شدم. زهرا تازه به دبیرستان ما آمده بود. صفا و صمیمیت زهر ا مرا مجذوب او ساخت و شاید سادگی و بیآلایشی من هم او را به طرف من کشید. من و زهرا خیلی سریع با هم صمیمی شدیم.

زهرا با معلم ادبیات ما خانم پروین سپهری که از خانوادۀ سپهریها بود ارتباط داشت. آنها با همدیگر کتاب مبادله میکردند. در آن زمان دبیرستان ما ۲ خانم معلم روشنفکر داشت، خانم سپهری و خانم خاوری که در تربیت سیاسی و فرهنگی شاگردان دبیرستان ما نقش به سزایی داشتند.

در سال ۴٨ زهرا با رفیق نزهت روحی آهنگران، اعظم روحی آهنگران، زهره شانهچی و میترا بلبل صفت و چند رفیق دیگر گروهی بودند که بعدها به گروه حمید مومنی معروف شد و من هم به عنوان عضو وارد این گروه شدم که عمدتا کار مطالعاتی میکردیم.

از تاریخ مشروطۀ کسروی تا کتابهای ویلی دورانت، رمانهایی مثل رزفرانس، جمیله بوپاشا، نان و شراب، جنگ شکر در کوبا، کتابهایی از گورکی، چخوف، شولوخوف، برتولت برشت، جان اشتاین بک، کتاب اصول مقدماتی فلسفه، کتاب تنازع بقا از داروین، انقلاب در انقلاب رژی دبره، پاشنه آهنین، سپید دندان، بینوایان از رومن رولان و دهها کتاب از نویسندگان و مترجمین ایرانی را از جمله صادق هدایت، بزرگ علوی، ساعدی، به آذین و… مطالعه میکردیم و در جلسات متعددی که میگذاشتیم صحبت کرده نظراتمان را مطرح میکردیم.

ما با مطالعۀ این کتابها روز به روز آگاهتر میشدیم. هنگامی که به دور و بر خود نگاه میکردیم، میدیدیم که چقدر جامعه از سطح نازلی از آگاهی برخوردار است و چقدر عقبمانده و دچار بیخبری است.

من در خانوادۀ ساده و سنتی بزرگ و تربیت شده بودم. دختری درسخوان و قانع بودم. خانوادهای با همه تابوها و اما اگرها.

با مطالعۀ این کتابها سوالات متعددی در ذهنم به وجود آمد.

طرح سوالات و تلاش برای پاسخ گفتن به سوالات خود آغاز اندیشیدن و آغاز ترک برداشتن فکر و فرهنگ سنتی در ذهن من بود.

پرسیدن و طرح سوال خود سر آغاز دانستن و به کارگیری خرد است. پرسیدن، کاربرد آزادانۀ خرد است. زمانی کانت گفت جرات کن بدانی. تلاش کن و جسارت به کار ببر که خرد خود را به کار گیری. اگر بتوانی پرسش را در زندگی نهادینه کنی یعنی خرد خود را به کار گیری، آنگاه آزادی بدست میآوری و مهمتر از آن این که به پرسش کردن عادت کنی یعنی این که هر کسی اجازه دارد سوال کند. اینها در فکر و فرهنگ جامعۀ ما جزو خط قرمزها بودند و من باید از این خط قرمزها عبور میکردم.

من آرام آرام به آنها نزدیک میشدم و تا این عادت سوال در من نهادینه شود، شاید سالها وقت لازم بود و هنوز هم هست ولی در آنزمان تلنگری خورده بود و آن همان سوالاتی بود که چرا جامعۀ ما باید زیر یوغ دیکتاتوری اینگونه رنج ببرد و چرا یک نفر به نام شاه و یا خدا باید برای میهن و سرنوشت مردم من تصمیم بگیرد و چرا ما خود نمیتوانیم حاکم بر سرنوشت خود شویم. بر بستر چنین چراهایی بود که انتقاد از آن جامعه را در آنزمان با همان حد از دانش خود آغاز کردم. با پدر خود به بحث مینشستم. با مادر ساده و سنتی خود بحث میکردم. جوابهای آنها قانعم نمیکرد، با گروه خود به بحث مینشستم و ما در فکر چارهجویی و پیدا کردن راه حل برای این چراها برآمدیم. در این چارهجوییها با کتابهای پویان و احمدزاده آشنا شدم.

درست یادم هست مشغول دادن امتحان نهایی کلاس ششم دبیرستان بودم. روزی زهرا با دفترچهای آمد نزد من و گفت این دفترچه تراوش فکری رفیقی است، تو باید آنرا تایپ کنی. چند روزی به مدرسه نیا و آن را در مدت فشرده و کوتاه تایپ کن. من هم به جان و دل همین کار را کردم. بسیار اظهار رضایت میکردم که دارم کاری انجام میدهم. او گفت که ما باید این نوشته را دست به دست، به دست دیگر رفقا برسانیم.

مطالعۀ کتابهای پویان و احمدزاده، استدلالهای آنها از یک طرف، وضعیت اجتماعی و اقتصادی جامعه و دیکتاتوری شاه از طرف دیگر، همه دست به دست هم دادند و به این نتیجه رسیدیم که باید کاری کرد و دست به عمل زد.

ما که نیروهای جستجوگر و پویا و یکپارچه شور و هیجان بودیم، اوضاع جهانی را نیز دنبال میکردیم.

در آن زمان در ایرلند بابی سندز، در اروگوئه و پاراگوئه توپوماروها، در نیکاراگوئه ساندنیستها به رهبری دانیل اورتگا، در شیلی جریان انقلابی میر، در کوبا فیدل کاسترو، در بولیوی چه گوارا، در الجزایر مبارزات آزادیبخش و جمیله بوپاشا، انقلابیون ظفار در یمن، جنبش فلسطین، نبرد ویتکنگها در ویتنام علیه زورگوییهای آمریکا، جنبشهای دانشجویی رادیکال در اروپا، گروه معروف به بادر ماینهوف و ارتش سرخ در آلمان، همۀ این جنبشها مبارزات خود را علیه بیدادگریها و بیعدالتی جوامع خود گسترش میدادند. این جنبشها و مبارزات روی من و ما تاثیر میگذاشت و من به چریکها علاقهمند شدم و به این نتیجه رسیدم که راهی به جز مبارزۀ مسلحانه برای نجات کشور از دیکتاتوری فردی شاه وجود ندارد.

در سال ۵۲ مخفی شدم و مدت ۶ سال زندگی چریکی داشتم. فراز و نشیبها طی کردم و در تمام این سالها با عشق و علاقه در راه اهداف انسانی مبارزه کردم و در سال ۵۷ با انقلاب بهمن از زندگی مخفی وارد زندگی علنی شدم. همواره اعتقاد داشته و دارم که جنبش ما جنبش داد علیه بیداد بود.

از منظر امروز وقتی به گذشته نگاه میکنم طبعا مبارزۀ مسلحانه تنها راه رهایی ملت از چنگال دیکتاتوری نبود، ولی خشونت سیاسی رژیم هم که شاید یکی از نادر حکومتهای جهان در آن سالها بود که دستگاه پلیسیاش روز به روز خشنتر میشد، عملا حق هیچگونه انتقاد و عکسالعملی را به مخالفین خود نمیداد.

این رژیم خودکامه کوچکترین مشروعیتی و حقی برای نسل جوان و روشنفکر جامعه که بسیار حساس و کنجکاو و مبتکر بود قایل نبود.

دقیقا همین بیاعتنایی به نظرات و خواستههای ما، عدم توجه به حقوق طبیعی این نسل جستجوگر، پویا و فرزندان خلف مردم ایران که با دلسوزی در جهت یافتن راه حلی برای مشکلات جامعه بودند راه را برای انقلابیگری و شورش علیه بساط استبداد شاهی فراهم کرد.

ما برای این که به مردم خود نشان دهیم که رژیم شاه و دستگاه مخوف ساواک شکننده هستنند و میتوان با آنها مبارزه کرد در ۱۹ بهمن سال ۱٣۴۹ مبارزهای حاد علیه رژیم شاه را بنیاد نهادیم. این مبارزه ۷ سال علیه رژیم شاه ادامه داشت. این روز سر آعاز حرکتی تند و علنی برای نه گفتن به آن رژیم خودکامه بود.

از نظر روانشناسی و جامعهشناسی این موضوع جای بسی بررسی عمیق دارد که چرا این جنبش در این مدت عمر کوتاه خود در میان اقشار و طیفهای مختلف اجتماعی تاثیر گذاشت؟ چرا این همه شاعران و نویسندگان، هنرمندان، خوانندگان، پزشکان، پرستاران، معلمین، مهندسین و کارگران آگاه و هزاران دانشجوی جامعه هوادار ما شدند و عاشقانه خواهان پیوستن و همگام شدن با آن شدند؟ چرا شاملو این شاعر بلند آوازۀ ایران برایش شعر سرود، فیلم سازان فیلم ساختند، چرا خوانندگان ملیتهای مختلف با زبانهای ترکی، کردی، لری، ترکمنی و غیره شعر و ترانه سرودند و آن را از آن خود میدانستند و چرا ما تبدیل به یک سازمان سراسری و جریان بزرگی شدیم؟

من امروزه بعد از این همه تجربه و گذشتن از کوران مبارزات متعدد و گذشت زمان به این نتیجه رسیدهام که اگر جریانی بخواهد حرکت کند و باقی بماند و رشد کند باید از جزمگرایی و برخورد ایدئولوژیک با مسایل دست بردارد. باید یاد بگیرد که صدایی غیر از خودش هم وجود دارد. باید یاد بگیرد که به نظرات و رای و حقوق دیگران احترام بگذارد و دقیقا با همین احترام به صداهای متعدد است که جریانی میتواند رشد کند و در دل مردم جای بگیرد و این همان آزادی و دمکراسی است. باید خودکاوی کند و نقاط مثبت و منفی حرکت خود را بررسی و اصلاح کند آنگاه به جریانی پویا و فراگیر تبدیل خواهد شد.

راز بقا و ماندن ما و تحولات ما در این سالها شاید نگاه انتقادی ما به حرکت خود و به گذشته خود و داشتن امید روشن به آینده است.

این عوامل همواره جانمایۀ حرکت ما بودهاند و همین عوامل باعث شد که من امروز در مقابل شما بایستم و با صدای بلند بگویم که بله رفقا ما جوان بودیم، بیتجربه بودیم، ولی این جرات اخلاقی و خمیرمایۀ فکری را داشتیم که به پا خیزیم و به ظلم و ستم نه بگوییم. ولی رفقا ما گانگستر نبودیم. ما سنگدل نبودیم که کودکان بیگناه را بکشیم. ما عاشق سلاح و مرگپرست نبودیم، این یک اتهام آشکار است. ما عاشق زندگی و عاشق عاشق شدن بودیم. عاشق دوست داشتن دیگری و دقیقا به همین خاطر آن بیعدالتیها را برنتافتیم. ما همیشه به امید رسیدن به طلوع آفتاب، شبهای سرد و تاریک را تحمل کردیم. ما از هیچ چیز به اندازه شادی و شادابی در زندگی لذت نبردهایم. ما خواهان شادی و خوشبختی که شایستۀ شان آدمی است بودهایم

من در اینجا تکههایی از شعر فروغ فرخزاد به نام زندگی را میخوانم.

زندگی آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم

آه ای زندگی من آینهام از تو چشمم پر از نگاه میشود ور نه مرگ بنگرد در من روی آینهام سیاه میشود

عاشقم عاشق ستاره صبح عاشق ابرهای سرگردان عاشق روزهای بارانی عاشق هرچه نام تست بر آن

میمکم با وجود تشنۀ خویش خون سوزان لحظههای ترا آنچنان از تو کام گیرم تا به خشم آورم خدای ترا

تاریخ انتشار : ۱۱ اسفند, ۱۳۸۷ ۰:۵۶ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سخن روز

دادگاه نیلوفر حامدی و الهه محمدی، دو خبرنگار بازداشت‌شده، باید علنی برگزار شود!

بازداشت وکیفر خواست علیه الهه محمدی و نیلوفر حامدی فاقد وجهه قانونی است. کیفر خواست مملو از اتهاماتی است که هیچگونه پیوند و ارتباطی با موضوع پوشش اعتراضات ندارد. اگرپوشش خبری این دو، حتی نشر اکاذیب، تشویش اذهان عمومی، تبلیغ علیه نظام بوده باشد، بازداشت نه ماهه آنان فاقد هرگونه دلیل حقوقی است، زیرا که قانونگذار برای این گونه جرائم، حداکثر یک ماه بازداشت موقت و قابل تمدید برای یک ماه دیگر درنظر گرفته است

مطالعه »
یادداشت

از زندان به پارلمان؟ چرا در ایران امکان ندارد!

کان آتالای که اولین نامزد حزب کارگران ترکیه در منطقه زلزله زده هاتای بود به عنوان نماینده پارلمان انتخاب می شود و بر طبق قوانین ترکیه پس از نهایی شدن نتایج انتخابات از زندان آزاد خواهد شد تا به خدمت در پارلمان بپردازد.

مطالعه »
آخرین مطالب

با ریزش عناصر و آیادی رژیم چه کنیم؟

مواجه اصولی با ریزش‌ عناصرمهم حاکمیت و اعتراف‌ها! اخیرا افشاگری‌های یک مقام سابق دستگاه سرکوب که مسئولیتی چون ریاست زندان و از جمله اوین را، آنهم

ستاره و آهو…

ستاره و آهو، چهل و پنج سال پیش ساخته شد و علت عدم انتشار آن اصرار پدر بر اجرای آن توسط خواننده خانم بود که مقدور نبود. استاد هوشنگ ابتهاج با لطافت هرچه تمام پس از درک این ملودی نوین، چنین حکایت عاشقانه و بدیع را بر روی آهنگ سرود.

در باب اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی ایران…

همانطوری که در دوران قرون وسطی و قبل از انقلاب علمی صنعتی، فلسفی و اجتماعی رنسانس در اروپا، کلیسای کاتولیلک به عنوان قدرت بلامنازع حاکمه اقتصادی و سیاسی بوده و میدان داری میکرد، روحانیت اسلام، خصوصا اسلام شیعه طی چند صد سال اخیردر ایران نیر پرچمدار ایدئولوژی اسلامی بوده و همزمان با همگامی و پشتیبانی از قدرتمداری پادشاهان دوران خویش، با هدف استقرار حاکمیت قدرتمداری اسلامی با پادشاهان زمان خویش در حال رقابت بودند.

یاد رفیق ما جابر فرجاد گرامی باد!

شورای سردبیری نشریه کار درگذشت رفیق جابر فرجاد را به تمامی بازماندگان و بویژه رفقای فدایی او تسلیت میگوید و یاد رفیق جابر را گرامی و زنده می‌دارد.

یادداشت

از زندان به پارلمان؟ چرا در ایران امکان ندارد!

کان آتالای که اولین نامزد حزب کارگران ترکیه در منطقه زلزله زده هاتای بود به عنوان نماینده پارلمان انتخاب می شود و بر طبق قوانین ترکیه پس از نهایی شدن نتایج انتخابات از زندان آزاد خواهد شد تا به خدمت در پارلمان بپردازد.

مطالعه »
بیانیه ها

حمله به مرزبانی سراوان و ترور مرزبانان را محکوم مى‌کنیم!

ما از مرزبانان جان‌باختهٔ میهن یاد می‌کنیم. سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) ضمن هم‌دردى با خانواده‌هاى جان‌باختگان و مردم ایران این اقدام تروریستى را شدیداً محکوم مى‌کند.

مطالعه »
پيام ها

حمله به مرزبانی سراوان و ترور مرزبانان را محکوم مى‌کنیم!

ما از مرزبانان جان‌باختهٔ میهن یاد می‌کنیم. سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) ضمن هم‌دردى با خانواده‌هاى جان‌باختگان و مردم ایران این اقدام تروریستى را شدیداً محکوم مى‌کند.

مطالعه »
بیانیه ها

حمله به مرزبانی سراوان و ترور مرزبانان را محکوم مى‌کنیم!

ما از مرزبانان جان‌باختهٔ میهن یاد می‌کنیم. سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) ضمن هم‌دردى با خانواده‌هاى جان‌باختگان و مردم ایران این اقدام تروریستى را شدیداً محکوم مى‌کند.

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

دست‌کم ۱۴۲ تن در ماه گذشته اعدام شدند!

با ریزش عناصر و آیادی رژیم چه کنیم؟

ستاره و آهو…

در باب اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی ایران…

یاد رفیق ما جابر فرجاد گرامی باد!

بررسی سند سیاسی ارائه شده به کنگره سوم حزب چپ!