«همبستگیهمیشه یک دستاورد کنشگرانه است، نتیجهمبارزه فعال برای ایجاد امر عام بر اساسویژگیها/تفاوتها.»
چاندراتالپاد موهانتی
در سال ۱۹۶۴ نلسون ماندلا و برخی دیگر از رهبران کنگره ملی افریقا، در دادگاه ریوونیا در ژوهانسبورگ به زندانهای طویل مدت محکوم شدند. همیش هندرسون شاعر و خواننده فقید چپ اسکاتلندی آهنگی به نام «مردان ریوونیا» ( ریوونیا)سرود. هندرسون در آن خواهان آزادی ماندلا، گولدبرگ و دیگر زندانیان سیاسی افریقای جنوبی میگردد. “مبکی گولدبرگ سیزولو را آزاد کنید. ماندلا را آزاد کنید، ماندلا را آزاد کنید». اشعار و آهنگ «ریوونیا» بر اساس آواز قدیمی جنگ داخلی اسپانیا در دوران فرانکو «Viva la Quince Brigata « ساختهشده بود. در آن زمان، ریموند کونن نماینده کنگره ملی آفریقا در لندن بود. وی در نامهای به هندرسون از وی تشکر کرد و گفت «شباهتهای فراوانی بین مبارزات اسپانیاییها با فاشیسم و مبارزات ما وجود دارند». این آهنگ بهتدریج جای خود را باز کرد. پیت سیگر، خواننده و کنشگر معرف آمریکایی، آن را در مقابل جمعیت زیادی در آمریکا خواند. هندرسون آهنگ را به دفتر کنگره ملی در لندن داد. ریموند کونن آهنگ را بلافاصله به دفتر مرکزی کنگره ملی در دارالسلام فرستاد. در سال ۱۹۶۸ گروه اسکاتلندی کوریز اجرای جدیدی از آن را منتشر کرد. این اجرای جدید بلافاصله برای مبارزان آزادیبخش آفریقا گسیل شد. پس از چندی هندرسون شنید که در جزیره روبن، ماهیگیران فقیر سیاهپوست هنگامیکه تور خود را پهن میکنند آواز او را به این امید که باد صدای آن را به گوش زندانیان سیاسی در پشت دیوارهای بلند خواهند رساند، میخوانند.او در پوست خود نمیگنجید. در سال ۱۹۷۷، یک گروه آفریقایی سیاه که در لندن زندگی میکردند، گروه اته، اجرای جدیدی از «ریوونیا» را با افزودن کلماتی از جنوب آفریقا ارائه داد. ماندلا، در سال ۱۹۹۳ هنگام دیدار از گلاسکو شخصاً به دیدار هندرسون برای تشکر از نوشتن آهنگی که تأثیر زیادی در همبستگی مردم جهان با مبارزان افریقای جنوبی داشت، رفت.
اما همهجا از این آهنگ باروی خوش استقبال نشد. این آهنگی بود که نهفقط در افریقای جنوبی، بلکه در انگلستان و کشورهای دیگر هم باعث احساس قرابت و هم نفرت میگشت. در این مورد کنی کِرد، خواننده فولکلور گلاسکویی شهادت میدهد که چگونه بارها از جانب برخی از تماشاچیان، و یا صاحبان رستورانها و کلوپها هنگام خواندن این آهنگ مورد نکوهش قرارگرفته بود، چگونه برخی بهعنوان اعتراض سالن را ترک میکردند.. بنابراین اگرچه همبستگی یک کلمه مثبت است، اما در عمل میتواند مایه تشدید افتراق نیز باشد.
همبستگی برای ریچارد رورتی، فیلسوف فقید آمریکایی، یک مفهوم کلیدی بود. او بهدقت مشخص کرد که همبستگی یک ویژگی درونی، یک ژن خاص نیست که انسان در «جوهر خود» داشته باشد. آن یک ارزش جهانشمول و عامی نیست که افراد با کمک فلاسفه بتوانند آن را در خود کشف کنند. از نظر او، همبستگی همیشه متوجه یکی از ماست و ما نمیتواند همه انسانها را در برگیرد. درواقع «ما» یعنی اینکه دیگرانی وجود دارند که باید حذف شوند. کسانی وجود دارند که متعلق به دیگران هستند. آن کسان نیز نه ماشین، یا حیوان بلکه انسان هستند؛ اما این ما کیست؟
از نظر رورتی، ما در شرایط مشخص زمانی و مکانی تعریف میشود. او مثلاً میگوید که چگونه در جنگ دوم جهانی، یهودیان در معدودی از کشورها جز «ما» محسوب میشدند، درحالیکه در اکثر کشورها آنان جزئی از دیگران بودند. در دانمارک، به هنگام اشغال آن کشور توسط نازیها، مردم غیر یهودِ دانمارک، یهودیها را جزئی از جامعه خود میدانستند. در ایتالیا نیز یهودیان وضع بهتری نسبت به فرانسه و بلژیک داشتند. ازنظر رورتی دلیل این امر آن بود که در دانمارک و ایتالیا یهودیان و غیریهودیان دارای منافع و دغدغههای مشترک زیادی بودند. بهعبارتدیگر، از نظر او، در همبستگی آن کسی حذف میشود که شبیه«ما» نباشد.
اما چرا همبستگی برای او مهم بود؟ زیرا به عقیده وی، برای انسجام جامعه باید فردگرایی و احترام به حوزه خصوصی بتوانند باهم عمل کنند. همبستگی یک نکته کلیدی در اخلاق عملی او محسوب میشد. ازاینرو، بنا به گفته برخی رورتی نتوانست خط فاصل پررنگی بین امور خیریه و همبستگی بکشد.
در اینجا، قبل از ادامه بحث، طرح چند پرسش ضروری است. برای چپ ایرانی همبستگی چه اهمیتی دارد؟ چرا همبستگی ؟ و یا اینکه، همبستگی همیشه موضوع مهمی بوده است، چرا امروز؟ امروز این موضوع همانقدر اهمیت دارد که دیروز داشت! طبعاً، همبستگی همیشه موضوع مهمی بوده است، اما آن بیشتر یک پرنسیپ کارگری بود که هیچگاه مورد منازعه قرار نداشت. همبستگی جای اصل برادری را در جنبش کارگری گرفت تا خود را از درک بورژوایی برادری در حرف (به قول فیلیپ بکر، در انترناسیونال اول) بگیرد و به برادری در عمل بدل شود. امروز، سیر حوادث در جهت عکس است. همه از همبستگی بهجای برادری صحبت میکنند، حتی واتیکان.
ممکن است بهدرستی گفته شود، کلمات همیشه دچار تغییر و تحول شدهاند، امروز یک معنی دارند و فردا ممکن است معانی کاملاً متفاوتی به خود گیرند. مثلاً، همانطور که در زبان انگلیسی همیشه از سرنوشت کلماتی چون «nice” و «silly « یاد میشود. در گذشته کلمه «nice” معنی احمق، ساده را میداد و امروز معنی کاملاً متضاد و کاملاً مثبتی را به خود گرفته است. و بالعکس کلمه «silly « در مورد چیزهای باارزش و مقدس به کار گرفته میشد، اما امروز معنی احمق ، ابلهانه … را میدهد. این کاملاً درست است. کلمات قطعاً در طول حیات خود متحول میشوند، اما کلمات فقط کلمه محسوب نمیشوند بلکه به آنها وظایف معینی محول میگردد. امروز هیچکس از کلمه «nice « به معنی ابلهانه استفاده نمیکند، بلکه همه در مورد وظیفه آن توافق نظر دارند. اما چنین توافقی برای برخی از مفاهیم چون همبستگی یا آزادی وجود ندارد. تلاشی جدی برای خالی کردن آنها از مفهوم و روح اولیهشان صورت میگیرد. اکنون همه از آزادی صحبت میکنند، درحالیکه میدانیم بسیاری از جنایات تاریخی به نام آزادی صورت گرفته است. جنایات کنونی جمهوری اسلامی نیز به نام آزادی صورت میگیرد. در دنیای «post-truth” امروز، بهویژه در دوران ترامپ، صحبت کردن از همهچیز ممکن است، اما آیا این بدان معنی است که ما باید میدان را برای هرگونه تفسیری خالی بگذاریم؟ اجازه دهیم واژههای سیاسی چپ از جوهر واقعیشان خالی شوند؟
در مورد ایران، این نکته از چند مورد حائز اهمیت است. به چند مورد آن در زیر میپردازیم:
وفاداری
آقای روحانی، محمدباقر نوبخت و دیگر همکارانشان در کتاب «امنیت ملی و نظام اقتصادی ایران» نظرات خود در مورد مشکلات اقتصادی ایران را مطرح کردهاند. آنها در این کتاب بر اهمیت و نقش سرمایه مولد تأکیددارند. تقریباً همه اقتصاددانان و دیگر متخصصین، مردم، و نیز سران رژیم معتقد به عدم وابستگی به نفت هستند. برای سران رژیم این موضوع بهویژه پس از تحریمهای آمریکا که درنهایت به برجامِ مورد مناقشه امروز ختم شد، اهمیت بیشتری یافت. اما در رابطه با چگونگی خلاص شدن از این معضل، اختلافنظر بسیار است. همه میدانیم که هنگام فروش نفت، پول آن از طریق بازار دولتی وارد بازار میشود. بورژوازی تجاری قسمت بزرگی از ارز را صرف واردات قانونی به کشور میکند. گفته میشود تقریباً نیمی از واردات به کشور به شکل غیرقانونی است و یکی از اهداف دولت روحانی مبارزه با این قاچاق است که به قول احمدینژاد توسط «براداران قاچاقچی» صورت میگیرد.
آقای روحانی در برنامه انتخاباتی اخیر خود مجدداً بر یک نکته تأکید کردند: “افت سطح رفاه متوسط خانوارهای ایرانی که طی سالهای ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۲ رخ داده است، باعث شده است تا تقاضای داخلی در سطح پایینتری نسبت به گذشته قرار گیرد، به همین دلیل بهرهگیری از ظرفیت تقاضای خارجی به معنای صادرات تنها عاملی است که میتواند کشور را از افتادن در تله «تقاضای کم-تولید کم»، «تولید کم-درامد پایین» و «درامد پایین-تقاضای کم» خارج سازد.”
بنابراین صادرات کالاهای غیرنفتی تنها راه نجات کشور است. اما مشکل آقای روحانی در نظام سرمایهداری «رفاقتی» ایران قرار دارد. آقای روحانی با اعلام سیاست مصالحه در پی مصالحه با جناح رقیب است. مشکل اینجاست که این مصالحه بهجای زیادی نرسیده است. ولیفقیه نیز نه خواهان مصالحه بلکه وفاداری است. بسیاری در ایران به این امر واقف هستند که مهمترین مشکلات اقتصادی ایران را فقط از طریق تغییرات کلان در عرصه سیاستهای نظام میتوان تغییر داد. همه متخصصین بارها بهدقت در مورد آن اظهارنظر کردهاند و نیازی به تکرار آن در اینجا نیست، اما گفتن چند نکته مهم است. آیا اقتصاد ایران با بیرون نگهداشتن نیمی از نیروی کار خود، یعنی زنان کشور از صحنه کار به دلایل ایدئولوژیک، میتواند به جایی برسد؟ آیا بنا بر همه نسخههای اقتصادی، ازجمله نئولیبرالیستی که دولتمردان امروزی ایران بدان نرد عشق باختهاند، بدون مصالحه با کشورهای منطقه و جهان و در رأس آنان اسرائیل و آمریکا میتوان انتظار آرامش در کسبوکار، بهویژه در اقتصاد وابسته به نفت ایران را داشت؟ میتوان انتظار سرمایهگذاری خارجی و فنّاوری بالا را داشت؟ میتوان انتظار بالا بردن بهرهوری را داشت؟ اینها قسمتی از راهحل مسئله هستند که بسیاری، از چپ و راست، با آنها توافق دارند . اما راهحل نئولیبرالیستی متکی بر یک پایه دیگر نیز هست. کاهش مخارج تولیدی از طریق دستمزد پایینتر برای کارگران، پایین آوردن سطح نازل امنیت کار و تاراج منابع طبیعی. صنعت پتروشیمی که ۷۰ درصد سرمایهگذاری کشور را جذب میکند، فقط ۲۵ درصد نیروی کار در آن اشتغال دارد. کالاهای صادراتی صنعتی، متعلق به صنایع پتروشیمی، سیمان و فولاد هستند. هزینه انرژی در ایران ۲۵ درصد پایینتر از رقبای خارجی است و ازاینرو امکان صادرات، درصورتیکه اوضاع بینالمللی اجازه دهد، وجود دارد؛ آقای روحانی چاره را فقط در ارزان کردن نیروی کار، اخراج سریع کارگران میداند. او میگوید : “یکی از مشکلات، چانهزنی نیروی کار بر سر دستمزد است … چالش دیگر هزینه بالای اخراج نیروی کار برای کارفرما است .” (روحانی و همکاران، امنیت ملی و نظام اقتصادی ایران، به نقل از رجانیوز)
از سوی دیگر در کنار سیاست مصالحه، برخی از نیروهای اپوزیسیون ایرانی نیز خواهان اعلام «همبستگی» کارگران با سرمایهداران هستند. آنها از کارگران میخواهند که با کارفرمایان مدارا کنند و « دست کارفرمایان» را به خاطر ایجاد کار بفشارند. اینجاست که مشکل ایجاد میشود. هدف نفی تضادهای طبقاتی یا کاهش آن به موضوعی کماهمیت است.
در سال ۱۸۰۷ ، هگل در کتاب فنومنولوژی روح داستان معروف ارباب و بنده خود را مطرح کرد. این روایت با تفسیر الکساندر کوژف (کوژو) در دهه ۱۹۳۰ در سطح وسیعی مطرح شد. بنابر این تفسیر، هم ارباب و هم بنده قبل از اینکه به مرتبه اجتماعی خود رضایت دهند مبارزه طولانی را از سر میگذرانند. ارباب در انتهای مبارزه پیروز میشود اما رقیب خود را نمیکشد بلکه با تبدیل کردن رقیب به بنده او را وادار میکند که ارباب بودنش را به رسمیت شناسد. از سوی دیگر ارباب با اتخاذ چنین تصمیمی خود نیز موجودیت بنده را به رسمیت میشناسد، حتی اگر او ازنظرش بندهای بیش نباشد. در روایت کوژف، بنده فرودست محسوب میشد اما ازآنجاکه با کار خود جهان را تغییر میداد، درواقع نوعی برتری اخلاقی مییافت. کوژف، این روایت هگلی را به مبارزه طبقاتی در جامعه تفسیر نمود. کارگر به خاطر موقعیت ویژه خود در تولید ، به نیرویی انقلابی تبدیل گشت.
این تفسیری بود که رهبران اولیه مکتب فرانکفورت نیز قبول داشتند و توجه به تولید و مبارزه طبقاتی یکی از پایههای مهم نظرات آنان را تشکیل میداد تا اینکه یورگن هابرماس با طرح نظرات جدید خود ، تئوری انتقادی را بر پایه تفاهم مراودهای قرار داد و به قول اکسل هانت، آن را از پارادایم تولیدی به پارادایم ارتباطی تغییر داد. هانت میگوید به عبارتی « فرمولبندی جدید در تجزیهوتحلیل جامعه، در درجهی اول دیگر نه به مناسبات تولیدی بلکه به مناسبات ارتباطی و گفتوشنودی رجوع میکرد (مصاحبه با هانت، ترجمه شیدان وثیق).
ازاینرو هدف رهایی کار توسط کار نبود بلکه رهایی از طریق پتانسیل تفاهم، از طریق مراوده و گفتوشنود حاصل میگشت، بهعبارتدیگر تئوری انتقادی از مارکس به سوی دورکهایم و در مواردی وبر رفت. در این زمان، نقش تضادها کاهش یافت. هنگامیکه اکسل هانت به کرسی ریاست مکتب فرانکفورت تکیه زد، او باز به هگل و روایت ارباب و بنده و دیگر نوشتههای هگلِ جوان برگشت اما نه با تفسیر کوژف بلکه تفسیری جدید. ازنظر هانت، هابرمارس نقش کمی به «پدیده تعارض در امر اجتماعی میدهد و یا، در بیانی دیگر، برای واقعیت اساسی مبارزه و نزاع نزد انسانهای مجتمع (سوژههای اجتماعی شده) اهمیت کوچکی قائل میشود. در این رابطه، تلاش ویژه من عبارت از تعریض و تصحیح راهی بود که توسط هابرماس گشوده شد، یعنی پیشروی به سوی مفهومی از امر اجتماعی که همواره بر مناسبات اجتماعی استوار است، اما با چشماندازی که بیشتر تحت تأثیر تعارض قرار میگیرد.” (همانجا) بهعبارتدیگر او عنوان میکند که قصد بازگشتن بهسوی مارکس را ندارد اما تفسیر هابرماس از جهان را که در آنهمه چیز بر اساس تفاهم و گفتگو حل میشود و تضادها را نادیده میگیرد را قبول ندارد. او سپس اضافه میکند که پارادایم او مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن است. هانت عنوان میکند که حتی نزد مارکس نیز ایده عمومی مبارزه طبقاتی مهمتر از پارادایم تولید اوست. (همانجا)
نتیجه اینکه، آنانی که سعی کردند که ایده مبارزه طبقاتی را کوچک کنند، مجبور شدهاند به این خطای خود اعتراف نمایند. مبارزه طبقاتی به معنای کشت و کشتار و خون نیست. مبارزات قلمی نیز جزئی از مبارزات طبقاتی هستند. حقوق کارگران ایرانی فقط از طریق مبارزه کسب میشود، فقط از این طریق است که او به رسمیت شناخته خواهد شد، به او بهعنوان یک انسان در عمل، و نه در حرف، ارج گذاشته خواهد شد. در هیچ کجای دنیا این ارجگذاری بدون مبارزه به دست نیامده است! طبعاً، هم کارگر و هم سرمایهدار به وابستگی خود به یکدیگر در شرایط کنونی معترف هستند. ضمن آنکه همه میدانند که تولید بر پایه مالکیت خصوصی یکی از اشکال ایجاد فراوردههای موردنیاز جامعه است. اشکال دیگر تعاونی و دولتی نیز وجود دارند. هانت با بازگشت به نوشتههای اولیه هگل، به اخلاق هگل، همبستگی را به رسمیت شناختن متقابل مینامد، چیزی که به نظر نویسنده این سطور فقط قسمتی از حقیقت است، اما درهرحال او بر مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن و ارجگذاری پافشاری دارد.
امروز مفهوم دیگری وجود دارد که برخی سعی دارند آن را جایگزین همبستگی کنند و آن وفاداری است. ابتدا وفاداری با اعتماد درآمیخته میشود و سپس جایگزین همبستگی گردد. در اینجا وظیفه کارگران و کارمندان این است که هر چه بیشتر کار کنند، هر چه کمتر قوانین کاری و سازمانی را موردانتقاد قرار دهند، به آنچه میگیرند قناعت کنند و نگاه کاملاً مثبت و خوشبینانهای نسبت به محل کار و قوانین حاکم بر آن داشته باشند. این درواقع اعلام وفاداری کامل به محل کار و کارفرماست. ازنظر همه کارفرمایان، داشتن نیروی کار قانع و کاردان بالاترین سعادت است. آنها خواهان نیروی کار «وفادار» هستند.
من بهعنوان یک فرد، به خانوادهام، دوستان و نزدیکانم ، به عقاید و آرمانهایم، پرنسیپهای اخلاقی و.. .وفادار هستم. اما در همه این موارد وفاداری من کموبیش اختیاری است. در اینگونه موارد، مثلاً خانواده و یا دوستان، از روی عشق و علاقه وفادار هستم. در بین دوستان، خود را فردی برابر ارزیابی میکنم. درهرحال این وفاداری معمولاً از روی اجبار اقتصادی نیست. در جامعه ممکن است به بسیاری از قوانین بنا بر آرمانهایم وفادار باشم، برخی را تحتفشار رعایت کنم، برخی را زیر بار نروم. اما از سرپیچی از قانون به خاطر وفاداری خود به یک سری از پرنسیپها و آرمانهایم واقف هستم و پیه آن را به تنم میمالم. در محل کار، من نسبت به همکارانم احساس وفاداری دارم و در صورت لزوم قسمتی از کارهای آنها را نیز انجام میدهم. باز این وفاداری نیز متکی بر یک رابطه برابر است و کاملاً اختیاری است.
نوع دیگری از وفاداری، وفاداری من به یک رهبر سیاسی یا یک شخصیت مهم است. اگرچه ممکن است چشم و گوش مرا ببندد، اما باز این وفاداری اختیاری است. امری بسیار خطرناک که بهکرات در طول تاریخ نشان دادهشده که در صورت وسعت چنین وفاداری ، احتمال وقوع فجایع غیرقابلتصوری وجود دارد. در دوران خمینی، وفاداری به او کاملاً اختیاری بود. این سرسپردگی و نابینایی به آنجا کشید که بسیاری عکس او را در ماه دیدند، و بعدها به خاطر او حاضر به انجام هر جنایتی بودند. از جاسوسی تا قتل.
اما در محل کار، معمولاً کارفرما چنین کاریزمایی ندارد. در حالت عادی، اما نه همیشه، تنها ابزار رئیس و صاحب کارخانه برای ایجاد کارگران و کارمندان وفادار، استفاده از تهدید به بیکاری، تشویقهای اقتصادی، ارتقا مقام و امثالهم است. در این مورد نیز رئیس یا صاحب کارخانه با کارمند و کارگر در موقعیت برابر قرار ندارند. طبعاً در بسیاری از محلهای کار اسرار معینی وجود دارند که نباید به بیرون درز کنند، اما نحوه برخورد با کارکنان، سطح پایین امنیت کاری، کارهای غیرقانونی که مسئولین محل کار مرتکب میشوند، اقداماتی که به ضرر جامعه، مصرفکنندگان و یا کارکنان و یا بسیاری از موارد مشابه دیگر، جز اسرار محل کار محسوب نمیشوند. در همه این موارد و یا موارد مشابه کارفرما به کارکنان وفادار نیاز دارد. همه اینها با این عنوان صورت میگیرد که همه کارکنان و صاحبان یک کارخانه یا شرکت بایستی نسبت به هم احساس همبستگی داشته باشند، زیرا همه دارای یک هدف واحد هستند. هدف این است که محصولات و یا خدمات شرکت مربوطه به فروش رسند. اما آیا این به معنی داشتن همبستگی است؟ آیا داشتن هدف واحد برای همبستگی کافی است؟ اگر من و سی نفر دیگر در یک اتوبوس به سمت مقصد واحدی حرکت کنیم، مثلاً تهران، این به معنی داشتن همبستگی است؟
میتوان تفاوت همبستگی و وفاداری را خیلی خلاصه چنین بیان کرد: هنگامیکه من با گروه ایکس احساس همبستگی میکنم این احساس در مورد کسانی است که من خود را با آنها همسطح احساس میکنم. طبعاً احساس تعلق به این گروه و اهداف آن کمکم موجب احساس وفاداری من به گروه یا اهداف آن میشود ولی این وفاداری اختیاری است. اما وفاداری دیگری نیز وجود دارد – بدون در نظر گرفتن وفاداری در خانواده و فامیل یا وفاداری به آرمانها و امثالهم- که از همان ابتدا مبتنی بر یک رابطه نابرابر بوده است. در سیستم فئودالی، وفاداری در بین ارباب و اربابرجوع، حامی و موکل وجود داشت. مثلاً شاه از کسانی که به او اعلام وفاداری میکردند در مقابل دیگران حمایت مینمود، در عوض موکلین او موظف به پرداخت مالیات و یا دادن سرباز برای جنگ بودند. در جنوب ایتالیا ممکن است برخی بهجای اعلام وفاداری به دولت و اجرای قوانین، با مافیا اعلام وفاداری کنند. بهعبارتدیگر این رابطه بههیچوجه برابر نبوده و فرد وفادار نگاه به بالا دارد. این فقط یک رابطه بده بستانی است. این هیچ ربطی به همبستگی که مبتنی روابط برابر است ندارد.
هدف اصلی سرمایهدار سود بیشتر و هدف اصلی کارگر تأمین معاش خود و خانوادهاش است. در این میان، کسب سود بیشتر کارخانه برای کارگر به معنی امکان ادامه کار و نداشتن دغدغه بیکاری ، اما برای سرمایهدار دقیقاً پول بیشتر است.به عبارتی، سود بیشتر برای سرمایهدار هدف اول ولی برای کارگر یک هدف ثانوی است. نتایج عملی چنین هدفی برای آن دو متفاوت است. طبعاً اهداف فرعی بسیاری وجود دارند که همه در محل کار ، فارغ از پست و مقام، در مورد آنها باهم توافق کامل دارند
اشلی تیلور، مدرس فلسفه در دانشگاه شفیلد ، همبستگی را به دو دسته قوی و صوری تقسیم میکند. او معتقد است هنگامی میتوان از همبستگی، اعم از قوی یا صوری، بین فرد و گروه سخن گفت که چهار شرط وجود داشته باشد: منافع مشترک، احساس تعلق به یک گروه، گرایش به همدلی و اعتماد متقابل. از نظر او، در همبستگی قوی، هر چهار شرط این رابطه کاملاً دوطرفه است، درحالیکه در همبستگی صوری یک یا چند شرط میتوانند یکطرفه باشند. در همبستگی قوی، اعضای گروه تعهدات معینی را قبول میکنند. نمونه همبستگی قوی میتواند همبستگی بین کارگران یک کارخانه باشد. درصورتیکه کارگران اعتصاب کنند، همه اعضا متعهد به تبعیت از اعتصاب هستند. اگر کسی در چنین شرایطی به کار پردازد بهعنوان«خائن» از گروه حذف میشود. اما در همبستگی صوری اینچنین نیست. مثلاً حمایت دانشجویان یک کشور اروپایی از مبارزه مردم فلسطین از طریق تحصن در دانشگاه را در نظر بگیرید. در این مورد، تعهدی نسبت به مردم فلسطین، برای دانشجویان وجود ندارد. امروز دانشجویی در تحصن شرکت میکند اما به دلایل متفاوت، فردا امکان شرکت در تحصن را ندارد. حتی با چنین معیارهایی نمیتوان از همبستگی کارگر و کارفرما در کارخانه یادکرد. اما ممکن است یک کارگر و رئیس کارخانه، نه بهعنوان کارگر و کارفرما بلکه تحت رلهای دیگری، مثلاً عضو یک حزب باشند. طبعاً آن دو در این نقش جدید یعنی بهعنوان اعضای حزب میتوانند منافع و اهداف مشترک و همه شروط یادشده در بالا را داشته باشند. اما این موضوع کاملاً جدایی است.
نتیجه اینکه، کارگران ایرانی از دو سو در زیر منگنه قرار دارند، یکی از سوی دولت و سرمایهداران که خواهان کاهش دستمزد و پایین آوردن هزینه تولید برای امکان رقابت در خارج هستند. دوم اینکه برخی از دوستان نیز بر اساس اینکه گسترش سرمایه صنعتی باعث رشد کشور و شکوفایی اقتصادی است و نیز اینکه پیامد این امر منجر به تضعیف نظام ولایی و ارگانهایی چون سپاه میشود، کارگران را به همبستگی با سرمایهداران دعوت میکنند. همانطور که گفته شد مشکلات اصلی مربوط به سیاستهای کلان جمهوری اسلامی است. اگر روحانی و اصلاحطلبان به خاطر عدم توانایی یا عدم تمایل در مبارزه علیه عوامل اصلی، که در درجه اول سیاسی هستند، سیاست مصالحه در بالا ، و فشار به پایین را پیشه کرده باشند، درنهایت کارگران مجبور به پرداختن تاوان عدم توانایی دولت در حل مسائل کشور هستند. درست بنا بر همین منطق برخی از دوستان، به این دلیل که اپوزیسیون ایرانی توانایی کافی برای فشار به تغییرات لازمه سیاسی و اقتصادی برای رشد مناسب کشور به سران جمهوری اسلامی را ندارد و به خاطر حفظ «آرامش»، کارگران را به صبر و تحمل دعوت میکنند. آنها نیز خواهان مصالحه کارگران با سرمایهداران به نام «همبستگی» هستند. این نه دعوت به همبستگی بلکه دعوت کارگران به اعلام وفاداری به سرمایهداران است.
وظیفه ما دفاع از حقوق و شرایط مناسب برای کارگران است.، و نه بالعکس! طبعاً موارد مشترکی نیز وجود دارند که همه شهروندان ایرانی در مبارزه با برخی از قوانین و یا اجحافهای اقتصادی میتوانند در کنار هم باشند. بهبود شرایط کارگران ازهرجهت به نفع ایران است و آن را باید تشویق نمود. سؤال اینجاست، آیا این دوستان، به کارگران چینی در کارخانههای غربی، مثلاً اَپل نیز پیشنهاد همبستگی با کارفرمایان را دارند؟
پویاییهمبستگی و ایران
همبستگی چه اهمیتی برای مبارزات کنونی در ایران دارد؟ در این نوشته تاکنون بیشتر به همبستگی طبقاتی نگاه شده اما لازم است در اینجا پا را فراتر گذاشت. همبستگی همیشه در مورد شباهتها نیست. واقعیت این است که همبستگی در درون گروههای متجانس پایدارتر از همبستگی در درون گروههای نامتجانس است اما محدود کردن خود به آن به معنی بیتفاوتی و نادیده گرفتن همه شیوههای مبتکرانه و متنوع سیاسی است که در بسیاری از موارد در طی مبارزه با انواع ستم در گوشه و کنار دنیا پدید میآیند. این موضوع در منطقه ما که خفاش جنگ کوردلانه در پی استمرار تاریکی در خاورمیانه است، از اهمیت بیشتری برخوردار است. همبستگی یک رابطه دگرگون ساز و متحول کننده است. همبستگی نهفقط گروه دریافتکننده، بلکه گروه دهنده را نیز متحول میسازد. این بدان معناست که همبستگی دارای پویایی ویژه خود است.
در دوران جنگ داخلی امریکا، زمانی که شمال و جنوب آمریکا وارد یک جنگ سرنوشتساز برای آینده بردهداری شدند، فرسنگها دورتر در لنکشایر انگلستان ، فردریک داگلاس از کارگران خواست که از «شمالیهایی که برای آزادی و تمدن» در مقابل «جنوب طرفدار بردگی و بربریسم» میجنگند دفاع کنند. این در حالی بود که نیروهای طرفدار شمالیها مانع صدور کتان به لنکشایر شده بودند. در طی سالهای ۱۸۶۲–۱۸۶۱ به خاطر قحطی کتان در صنایع نساجی لنکشایر در حدود ۳۰۰۰۰۰ کار دائمی از بین رفته بود. در چنین شرایطی داگلاس گفت که «انسانیت نباید اجازه دهد که نیاز کارخانههای انگلیسی سرنوشت میلیونها برده را رقم زند.” در آنوقت، دولت انگلیس خواهان مداخله در جنگ و فرستادن سرباز به آمریکا بود. درخواست داگلاس، باوجود وضعیت اقتصادی بسیار بد کارگران انگلیسی در لنکشایر تأثیر خود را گذاشت و گروههای حمایت از شمالیها ایجاد شدند. اتحادیههای کارگری طی قطعنامههایی از مبارزه علیه بردهداری حمایت کردند. این امر به تلاش در جهت ممانعت از طرحهای مداخله نظامی لرد پالمرستون کمک بسیاری نمود.
ازخودگذشتگی کارگران لنکشایر بیجواب نماند و در سال ۱۹۶۳ از آمریکا برای آنها کمکهای جنسی و مالی فرستاده شد. در لیورپول، کارگران بندر از دریافت مزد برای تخلیه بارها خودداری کردند و کارگران راهآهن بارها را مجانی حمل کردند. مارکس که در این زمان تحولات جنگ داخلی در آمریکا را دنبال میکرد، اقدامهای کارگران انگلیس را «فشار از بیرون» بر سیاست طرفداری از جنوبیها که توسط پالمرسون اعمال میشد نامید و آنها را تحسین کرد. این فشار توسط جنبش کارگری ایجاد شد که درصحنه سیاسی از نفوذی برخوردار نبود. او گفت که این کارگران انگلیسی بودند که اروپا را از جنگ صلیبی برای گسترش بردهداری در آنسوی آتلانتیک بازداشت.این همبستگی راه را برای جنبش کارگری در آمریکا بازنمود. به کارگران نشان داد که “تا زمانی که پوست سیاه داغ میشود، کارگر در پوستی سفید نمیتواند آزاد گردد.” (مارکس)
آنچه که از نمونه بالا میتوان نتیجه گرفت این است که همبستگی عمدتاً «از پایین» است. دولتمردان انگلیس طرفدار جنوبیها بودند اما درست آنهایی که در خارج از حوزه سیاست قرار داشتند، اعلام وجود کردند و مانع جنگ شدند( چیزی که متأسفانه جنبش همبستگی با مردم عراق در دوران بوش – بلر موفق به آن نشد). با این اقدام، فرودستان جامعه توانستند صدای خود را بلند کنند و یک عامل مؤثر سیاسی جدید ایجاد شود. کارگران انگلیس در طی این مبارزه به لحاظ سیاسی رشد زیادی نموده و توانستند به نیروی نهفته خود پی برند. پس از چندی اولین انترناسیونال کارگری در سال ۱۹۶۳ برای سازماندهی بینالمللی کارگران شکل گرفت.
این مثال نشان میدهد که برخلاف بدا موزیهای مرسوم امروز، فرودستان جامعه از ظرفیت زیادی ،حتی در شرایطی که ضربات زیادی را به لحاظ اقتصادی متحمل شوند، برخوردار هستند. از سوی دیگر نشان داد که مبارزه سیاسی در چارچوب مرزهای ملی باقی نمیماند. در این مورد بهخصوص از یکسو، داگلاس با مسافرتها و سخنرانیهای متعدد خود در میان کارگران، توانست توجه آنان را به مسئله جلب نماید. از سوی دیگر ارتباطاتی که بین مخالفین بردهداری مذهبی آمریکا و جنبش کارگری، و نیز پیوندهای دیگری که ایجادشده بود به شکلگیری همبستگی با مبارزه علیه بردهداری کمک نمود. درنتیجه میتوان گفت، هیچ همبستگی وجود ندارد که حتمی تلقی گردد. فقط از طریق مبارزه سیاسی و جمعآوری نیروهاست که چنین مبارزهای ایجاد میشود.
گفته میشود مهاجرین ایرانی در حدود هفت درصد جمعیت ایران را تشکیل میدهند. بخش بزرگی از این مهاجرین خواهان تغییرات رادیکالی در ایران هستند. آیا این نیرو میتواند مانع جنگها و مداخلات احتمالی در ایران و منطقه شود؟ میتواند به طرز مؤثری به بسیج نیرو علیه اعدامها و احکام ضد بشری بیدادگاههای جمهوری اسلامی بپردازد؟ آیا در میان این پنج شش میلیون ایرانی کسی مانند داگلاس وجود دارد؟
جنبش سبز در میان ایرانیان خارج از کشور جنبوجوشی ایجاد کرد. بسیاری در خارج از کشور که به هر دلیلی نمیخواستند ارتباطی با ایران و مسائل سیاسی آن داشته باشند، ناگهان به خود آمدند. شور و شوق فراوانی ایجاد شد ، پراکندگی معمول نیروهای سیاسی جای خود را بهنوعی اتحاد زودگذر داد. آیا این اتحاد میتوانست شکل دیگری گیرد؟ میتوانست تداوم یابد؟
یکی از بحثهای قدیمی در مورد ارتباط داخل و خارج کشور این است که همهچیز باید از داخل شروع شود. آیا دیوار بلندی بین داخل و خارج کشیده شده است؟ آیا نمیتوان تصور این را نمود که حرکتی در خارج، مثلاً اعتراض به یک حکم اعدام که بتواند عده زیادی اعم از ایرانی و غیر ایرانی را در کشورهای مختلف خارج به واکنش وادارد، باعث گسترش اعتراض به اعدامها در ایران شود؟ بهعبارتدیگر آیا میتوان حرکات موفقیتآمیزی را در خارج سازماندهی کرد که مستقیماً باعث آتش گرفتن تراشههای اعتراض به اعدام در داخل کشور شود؟ واقعیت این است که بسیاری از کارها را میتوان در خارج از کشور سازماندهی کرد، البته اگر از نوشتن نامه یا کامنت در فیسبوک فراتر رود، اقداماتی که در صورت اجرای موفقیتآمیز آنها، میتوانند بر روند مبارزه در داخل تأثیر مثبت گذارند. کشیدن دیوار بین این دو به شکلی که امروز در بسیاری از جاها گفته یا نوشته میشود درست نیست. طبیعی و لازم است که در مورد امکانات خارج از کشور نباید غلو نشود، اما این درک که خارج از کشور فقط نقش پشتیبان و دنبالهرو داخل را دارد اشتباه است.این به معنی نفی اینکه داخل نقش اصلی را دارد نیست، بلکه نفی وابستگی کامل خارج به داخل و یا کشیدن دیوار بین این دو است. در ایران سیویک استان وجود دارد، تنها استانهای تهران، خراسان و احتمالاً اصفهان از جمعیت بیشتری نسبت به استان سی و دوم کشور- یعنی تمام مهاجرین خارج از کشور- برخوردار هستند. مشکل بزرگ واصلی جمعکردن این نیروی پراکنده، متنوع، و بزرگ حول یک دغدغه معین، برای اعتراضات همزمان، مانند تظاهرات علیه اعدام، است. کاری تقریباً غیرممکن اما شدنی است. چنین اقدامی نهفقط باعث تغییر کیفی در نحوه نگرش ایرانیان خارج به خود، بهعنوان گروهی پراکنده و بیتأثیر، بلکه هموطنان داخل کشور نیز میشود. کافی است به یاد داشته باشیم که در انقلاب ایران، خمینی نه از داخل بلکه از خارج انقلاب را رهبری کرد.
تکثر
ازآنجاکه همبستگی میتواند بین گروههای متفاوت ایجاد شود، خود طبعاً منبعی از تنش است. همبستگی کارگران با بردگان سیاه در آمریکا بر پایه مبارزه با ظلمی بود که بر بردگان آمریکایی روا داشته میشد، ظلمی که یادآور ستمها و بیقدرتی، و وضعیت نابسامان خود کارگران نیز بود، ضمن آنکه بخشی از جنبش کارگری نجات همه بشریت را وظیفه خود میدانست. اما این به معنی آن نبود که کارگران در مورد بردگان سیاهپوست عاری از پیشداوری بودند. بنا به گفته فونر که در مورد جنگ داخلی آمریکا و طبقه کارگر انگلیس تحقیق کرده است ، جورج هاول رهبر چارتیستها جنوبیها را«دشمنان آزادی و پیشرفت» نامید ، اما این به معنی آن نبود که او باور داشت که سیاهپوستان در هر عرصهای از زندگی با سفیدپوستان برابر بودند . او چنین میپنداشت “سیاهپوستان در صورت آزادی یافتن میتوانند بر بسیاری از معایب خود غلبه کنند.”
پس از کشته شدن ترایون مارتین در سال ۲۰۰۶ و سپس مایکل براون در فرگوسون در ایالاتمتحده، موج بزرگی از همبستگی در میان مردم آمریکا ایجاد شد. تظاهرات گوناگونی در محکومیت خشونت باورنکردنی پلیس علیه سیاهپوستان برگزار شد. یکی از شعارهای رایج در این تظاهرات، «دستها بالا، شلیک نکن» بود. در میان فعالین سیاهپوست این بحث درگرفت که آیا سفیدپوستان اجازه بالا بردن دستهایشان به هنگام تظاهرات رادارند یا نه؟ مسئله برای برخی این بود که پلیس آمریکا فقط سیاهپوستان را به قتل میرساند و بالا بردن دست سفیدپوستان با واقعیت جور در تمیاید. بار دیگر این بحثها نشان داد که همبستگی بههیچوجه کار ساده و آسانی نیست.
در سالهای ۱۹۸۵–۱۹۸۴ به هنگام اعتصابات کارگران زغالسنگ در انگلیس، جنبش زنان علیه تعطیلی معادن زغالسنگ، که جنبشی فمینیستی بود به حمایت از کارگران معدن پرداخت. آنها با شعار «مبارزه شما مبارزه ماست» و تهیه مواد غذایی ازجمله پختن سوپ از کارگران حمایت کردند. فعالیت زنان در کمیتههای معدن کاران در کنار معدنچیانی که تکیهبر مردانیت داشتند موضوع سادهای نبود. زنان درگذشته برای معدن کاران، افرادی بودند که از صحنه فعالیت سیاسی حذفشده بودند. در این مبارزه و همبستگی هم معدن کاران مجبور شدند که برداشتهای غلط خود را در مورد زنان عوض کنند و هم زنان توانستند کمکم به نیرو و ظرفیت خود باور کنند. بتی کوک یکی از زنانی که در جریان همبستگی با معدن کاران به فعالیت روی آورده بود میگوید «به من همیشه گفته بودند که پخمه هستم اما اعتصاب به من یاد داد که نیستم “. رابطه زنان کارگران و سازمانهای فمینیستی که عمدتاً از طبقه متوسط بودند، اگرچه سازنده اما بسیار مشکل بود.
فیلم غرور (Pride)، که چند سال پیش درست شد و موفقیتهای زیادی را کسب کرد، برخورد گروههای همجنسبازی که به کمک معدنچیان شتافته بودند را به طرز جالبی به تصویر میکشد.
در ایران، در ابتدای انقلاب و بالا گرفتن منازعات در کردستان، عده زیادی از انقلابیون، عمدتاً جوان، برای کمک به مردم به شهرها و روستاهای کردستان رفتند. در بسیاری از روستاها برخورد جوانان پُرشور انقلابی که زبان کردی نمیدانستند و عمدتاً از طبقات بالای جامعه بودند با روستائیان نیز بههیچوجه ساده نبود. برخی از آنان بهسرعت دریافتند که تصویر بسیار رمانتیکی از اوضاع کردستان داشتند و آنجا را ترک کردند. عدهای در آنجا باقی ماندند و با خدمات خود کمکهای زیادی به مردم منطقه نمودند.
بعد از جنایت جمهوری اسلامی در تابستان ۱۳۶۷ ، خانوادههای این کشتار فجیع در طی تلاشهای خود برای آگاهی یافتن از ابتداییترین حق خود، یعنی محل دفن عزیزان خویش، به مراجعه به نهادهای مسئول این جنایت، نوشتن نامه به مسئولین حکومتی یا مراجع مذهبی، تظاهرات و اعتراض پرداختند. آنها مراسمهای گوناگونی مانند مراسم چهلم ، سالگرد و یا شب جمعه برگزار نمودند. در خاوران کمکم گروهی که از آن به نام «مادران و خانوادههای خاوران» یاد میشود شکل گرفت. در طی سالهای اولیه این خانوادهها مرتب به خاوران میرفتند. در این مدت، باوجود تهدیدها و خشونت جمهوری اسلامی، این خانوادهها بهطور مستقل توانستند بدون در نظر گرفتن وابستگیهای سیاسی فرزندانشان باهم همکاری کنند. از نمونههای آن، تجمع در برابر کاخ دادگستری در سال ۱۳۶۷ و انتشار نامهای با امضای پنجاه تن از خانوادهها بود. برخی از مادران و اعضای خانوادهها به خاطر پیگیری در پرونده فرزندانشان بارها بازداشت شدند. آنها تنها کسانی بودند که توانستند با پیگیریهای خود و کمک برخی از افراد، سازمانهای غیر حزبی و حزبی، و نشریات در خارج از کشور، بهتدریج دیگران را از عمق یک فاجعه ملی باخبر کنند.
اگرچه اکثر اعدامشدگان از اعضای مجاهدین خلق بودند و در ابتدا گروه مادران همطیف چپ و هم مجاهدین را میپوشاند اما کمکم در سالهای بعد بهتدریج ارتباط مادران مجاهد با مادران خاوران کم شد.
همه موارد بالا نمونههایی از همبستگی از پایین است که گروهها و طبقات مختلف را به هم پیوند داد. همه این مثالها نیز نشاندهنده مشکلات همبستگی ، و اینکه چگونه در طی پروسه همبستگی نیروها و افراد درگیر دچار تغییر میشوند، میباشند.
نتیجه
تاکنون در این نوشته روند تحول مفهوم همبستگی از زمان ناپلئون تاکنون دنبال شده است. بر این نکته تأکید شد که همبستگی با خیرخواهی و وفاداری متفاوت است. همچنین از همبستگی قوی و صوری نامبرده شد. در همبستگی قوی منافع مشترک، احساس تعلق به گروه، گرایش به همدلی و اعتماد به شکل متقابل بین اعضای گروه وجود دارد. در همبستگی صوری یک یا چند شرط میتوانند یکطرفه باشند. بنا به گفته اشلی تیلور در همبستگی قوی اعضا تعهداتی در مقابل یکدیگر دارند. مثلاً به هنگام اعتصاب همه موظف به شرکت در اعتصاب هستند. چهار شرط بالا را میتوان چنین توضیح داد:
هنگامیکه از منافع مشترک صحبت میشود منظور اهدافی است که افراد بهتنهایی نمیتوانند آنها را تحقق بخشند و برای نائل شدن به آنها به کمک جمع نیاز دارند. مثلاً در همبستگی بر پایه نهاد در دولت رفاه، سیستم حقوق بیکاری یا بازنشستگی فقط درصورتیکه همه در آن مشارکت داشته باشند و حق عضویت بپردازند یا مالیات دهند، میسر میگردد. در یک اعتصاب کارگری اگر نیمی از کارکنان خیانت کنند و سر کار حاضر شوند، اعتصاب موفقیتآمیز نخواهد بود. اما بهجز منافع مشترک، منافع موازی نیز وجود دارند و این در حالتی است که رسیدن به هدف بدون کمک دیگری میسر است. در این حالت بین افراد و یا گروهها، در ظاهر هدف مشترکی وجود دارد اما آنها وابسته به هم نیستند؛ مثلاً هدف همه رانندگان اتومبیلی که در ترافیک گیرکردهاند ، خلاص شدن از دست ترافیک است، همهکسانی که بهطور اتفاقی سوار اتوبوس، قطار ، یا تاکسی شدهاند و مقصد معینی را دنبال میکنند، همه اینها منافع موازی هستند که در همبستگی صوری بین طرفین همبسته وجود دارند. نمونه دیگر، کارگران یک کارخانه در تهران برای افزایش حقوق دست به اعتصاب میزنند و مخالفین جمهوری اسلامی از آن حمایت میکنند. احتمالاً کارگران بدون نیاز به همبستگی از خارج و بنا بر نیروی خود در کسب اهداف خویش، موفق/شکست خواهند خورد…. هنگامیکه از همبستگی صوری نامبرده میشود، منافع موازی و نه مشترک وجود دارند.
احساس تعلق. در این حالت فرد خود را عضو یک گروه میداند در عین آنکه گروه نیز او را بهعنوان عضوی از خانواده پذیرفته است. در همبستگی صوری ممکن است من خود را عضوی از گروه بدانم اما گروه چنین ارزیابی نداشته باشد.
احساس همدلی. مثلاً من بهعنوان ایرانی در جنگ نبودهام. بااینحال، هنگامیکه دوست من میگوید عمویش را در جنگ ازدستداده ، بدون آنکه خودم چنین تجربهای داشته باشم، عمق مصیبت وارده به او را درک میکنم. مثال دیگر، اگر من زن باشم و زن دیگری که اصلاً او را نمیشناسم در رادیو بگوید هنگام راه رفتن در تاریکی احساس خطر میکند، بدون آنکه خودم دقیقاً ماجرای او را بدانم، احساس او را به خاطر تجربه شخصی درک کنم.
اعتماد متقابل. یکی برای همه ، همه برای یکی. در همبستگی صوری ممکن است من به گروه اعتماد کامل داشته باشم اما گروه به دلایل مختلف نتواند به من اعتماد کند.
ازنظر اشلی تیلور همه این شروط برای همبستگی قوی لازم هستند. در همبستگی صوری، یک یا چند شرط میتوانند یکطرفه باشند.
اما در اکثر نظرات متفکرینی که تاکنون در این نوشته آمده، آنچه بهنوعی تقریباً همه کمتر بدان توجه کردهاند کنش و واکنش افراد یا گروههایی است که وارد یک رابطه همبسته میشوند. این نکتهای است که دیوید فیدرستون بدان پرداخته است. او همبستگی را به قوی و صوری تقسیم نمیکند، به همبستگی بر پایه نهادها و انستیتوها،اهمیت نمیدهد، بلکه تمرکز خود را بر همبستگی از جنبه شکلگیری، نیرو و اهمیت آن قرار میدهد. ازنظر او در مورد همبستگی باید به چند نکته توجه نمود:
– اول: همبستگی یک رابطه دگرگونکننده برای همه طرفهای درگیر آن است. از این نظر وقتیکه صحبت از همبستگی بین همانندها میشود قدرت تغییردهنده همبستگی به فراموشی سپرده میشود. در طی پروسه همبستگی برخی از روابط قدرت و جنبههای هویتی تغییر میکنند. نمونههای تغییر را میتوان در مثالهای قبلی این نوشته دید.
– دوم: همبستگی عملی است که معمولاً از پایین ایجاد میشود. چنین همبستگیهایی نشان میدهند که چگونه طبقات فرودست جامعه که ازنظر نخبگان و یا طبقات بالا بر روی آنها نمیتوان و نباید حساب کرد، باتحمل مشکلات خود را به عرصه ممنوعه سیاست وارد میکنند مانند همبستگی کارگران لنکشایر.
– سوم: کشیدن دیوار بین مکانها ممکن نیست. همبستگی مرزهای ملی نمیشناسد.
– چهارم: باوجود اهداف مشترک، ازآنجاکه همبستگی میتواند بین طبقات، اقشار، و جنبشهای مختلف شکل گیرد، پروسه ساده و آسانی نبوده و مملو از پیشداوریها است. در همبستگیهای ایجادشده فضاهای طبقاتی، جنسیتی ، نژادی و قومی با هم برخورد میکنند. مسئله این است که نیروی همبستگی چقدر قوی و افراد و جنبشهای همبسته چقدر توانایی حل مشکلات را داشته باشند.
– پنجم: همبستگی پدیدهای مبتکر است. آن روابط و فضاهای سیاسی را درهم میشکند. آنچه دیروز ناممکن بود، امروز میسر میگردد.
– ششم: همبستگی هم بر پایه واقعیات و احساس شکل میگیرد. ازاینرو میتوان با یک جنبه ازنظر رورتی موافقت داشت که همیشه همبستگی برای «ما» در مقابل «دیگران» است. همبستگی همیشه مایه اتحاد و دوستی نیست. عمیق شدن دوستی «ما» ممکن است مایه تشدید نفرت «دیگران» از ما شود.
– هفتم: همبستگی ذاتی و پیشساخته نیست. حتی هنگامیکه از همبستگی طبقه کارگر صحبت میشود، بدون کار و فعالیت نمیتوان آن را ایجاد کرد. اگر در ماجرای قحطی کتان در لنکشایر، داگلاس و دیگران فعالیت نمیکردند احتمالاً همبستگی، حداقل در شکل و وسعتی که ایجاد شد، به وجود نمیآمد.
ازآنجاکه ائتلافهای سیاسی معمولاً از بالا شکل میگیرند، نمیتوان آن را با همبستگی که معمولاً از پایین ایجاد میشوند یکی کرد . ائتلافهای سیاسی ممکن است زودگذر باشد، درحالیکه همبستگی که از پایین شکل میگیرد معمولاً پایدارتر است. طبعاً در اینجا لازم به تذکر است-اگر بخواهیم از اصطلاحات اشلی تیلور استفاده کنیم- همبستگیهای قوی پایدارتر هستند.ما در مورد مهاجرین خاورمیانه به اروپا دیدیم که چگونه وسعت همبستگی در عرض چند ماه بهسرعت کاهش یافت.
اما، همه اینها چه اهمیتی برای ما دارد؟ این موضوع از چند نظر حائز اهمیت است و باید بهطور جداگانه به بحث در مورد آن پرداخت.
اول، برای یک تحول پایدار و دمکراتیک در ایران نیاز به تعمیق همبستگی بین جنبشهای کارگری، فمینیستی، زیست بومی، ملی و سکولار است. همبستگی بین کارگران، بیکاران، خردهبورژوازی، طبقات متوسط، مهاجرین خارجی و مهاجرین داخلی (افغانها) برای یک تغییر پایدار لازم است. مسلماً ایجاد همبستگی بین همه لایههای طبقات و اقشار یادشده عملاً ممکن نیست. مثلاً، در میان مهاجرین خارجی تنوع و اختلاف طبقاتی زیاد است. طبقات متوسط لایههای زیادی را در برمیگیرند. اینها مسائل بزرگ و مهمی هستند که نیاز به کار جمعی دارد.
دوم، آیا وقت آن نرسیده که مرز پررنگی که بین داخل و خارج کشیده میشود را قدری کمرنگتر نمود. این امری است که فقط با حرف پیش نخواهد رفت. امروز بسیاری از افراد زحمتکش در خارج از کشور وجود دارند که سعی میکنند مسائل ایران را در خارج مطرح سازند اما این مرز زمانی کمتر خواهد شد که فعالیت خارج چشمگیر باشد، آنقدر بزرگ باشد که جمهوری اسلامی نتواند آن را پنهان کند.
سوم، اتحاد در میان چپ. در این مورد نیز ایجاد همبستگی از پایین بر سر مسائل مشخص ممکن است.عده زیادی از ما ، موضوع را فقط به توافق رهبران احزاب و سازمانها سپردهایم. امکان همکاری بر سر بسیاری از مسائل سیاسی در پایین وجود دارد.
“فشار از بیرون” مهم است. آن را دریابیم!
منابع
– ویکیپدیا
– سون-اریک لیدمن، در باره همبستگی
– استینر استرنو، همبستگی در اروپا
– گَسپَر میکلوش تامَش، در باره همبستگی
– اشلی تیلور، همبستگی، تعهدات و عبارات
– هنری پیکفرد، همبستگی انسانی و سیاسی در مارکس جوان
– دیوید فیدرستون، همبستگی
– مریم حسینخواه، داستان ناتمام